جلسه چهلم دادگاه نوری: در آستانه کشتار گفتند «تخم‌مرغ‌های خراب را جدا کرده‌ایم»

رادیو زمانه - ۲۶ آبان ۱۴۰۰

حمید نوری ۶۰ ساله، دادیار سابق قوه قضائیه زمانی که برای دیدار با اقوامش به کشور سوئد سفر کرده بود، شنبه ۹ نوامبر ۲۰۱۹ / ۱۸ آبان ۱۳۹۸ در فرودگاه بین‌المللی آرلاندای استکهلم با حکم دادسرای این شهر به صورت موقت بازداشت شد و یک سال و ۹ماه در بازداشت موقت ماند. دادستانی سوئد ۲۷ ژوئیه ۲۰۲۱ (۵ مرداد ۱۴۰۰) در اطلاعیه‌ای تحت عنوان «پیگرد جنایات جنگی در ایران» خبر از تحویل رسمی کیفرخواست حمید نوری به دادگاه داد. بر اساس این کیفرخواست حمید نوری با دو اتهام اصلی روبه‌روست: جنایت جنگی (نقض حقوق عمومی بین‌الملل، از نوع سنگین) و قتل. هر دوی این اتهام‌ها به دلیل نقش مستقیم در کشتار بیش از ۱۰۰ تن از مخالفان و زندانیان سیاسی در سال‌های پایانی جنگ ایران و عراق (در دهه ۶۰ و مشخصاً سال ۱۳۶۷) علیه نوری مطرح شده است.

چهلمین جلسه دادگاه حمید نوری (بدون در نظر گرفتن جلسات فوق‌العاده و برگزار نشده)، روز سه‌شنبه ۱۶ نوامبر/۲۵ آبان در شهر دورِس آلبانی برگزار شد در حالی که نوری و موکل او در سالن ۳۷ دادگاه استکهلم روند دادگاه را دنبال کردند.

در این جلسه دادگاه، محمود رویایی، عضو سازمان مجاهدین خلق و نویسنده کتاب «آفتابکاران» علیه حمید نوری شهادت داد.

پیش از ارائه شهادت از سوی رویایی، وکیلان مدافع حمید نوری در آغاز جلسه از دادگاه خواستند که امکان انتقال ماکت ساخته شده از زندان گوهردشت در آلبانی به سالن ۳۷ دادگاه استکهلم را بررسی کند. توماس ساندر، رئیس دادگاه گفت که این پیشنهاد بسیار خوبی‌ست و دادگاه هم به آن فکر کرده است اما مسئولیت آن متوجه کنت لوییس، وکیل مشاور اصلی شاکیان و شاهدان سازمان مجاهدین خلق است.

"دادستانی سوئد ۲۷ ژوئیه ۲۰۲۱ (۵ مرداد ۱۴۰۰) در اطلاعیه‌ای تحت عنوان «پیگرد جنایات جنگی در ایران» خبر از تحویل رسمی کیفرخواست حمید نوری به دادگاه داد"کنت لوییس هم در پاسخ به این پیشنهاد گفت که علاقه‌مند است این کار انجام شود اما این ماکت بسیار ضربه‌پذیر است و حمل و نقل آن با هواپیما دشوار به نظر می‌رسد. او گفت که این موضوع را بررسی می‌کند و در مورد انجام آن تصمیم‌گیری خواهد کرد. رئیس دا‌دگاه هم گفت که عکس‌های زیادی از این ماکت گرفته شده تا در سالن ۳۷ دادگاه استکهلم به نمایش درآید اما از کنت لوییس خواست تا امکانِ انتقال آن را بررسی کند و ببیند که آیا برای بردن آن به استکهلم با هواپیما شرایط و امکاناتی وجود دارد یا نه.

پس از پایان این بحث، رئیس دادگاه به محمود رویایی به عنوان شاهد دادگاه امروز خوشامد گفت و از وکیل مشاور او خواست تا صحبت‌هایش را آغاز کند. وکیل مشاور محمود رویایی هم او را به دادگاه معرفی کرد و گفت که محمود رویایی در ۱۸ سالگی و در سال ۶۰ به اتهام هواداری از سازمان مجاهدین خلق بازداشت شده است. او را در دادگاهی ۳ دقیقه‌ای به ۱۰ سال زندان محکوم کرده‌اند و سال ۷۰ از زندان آزاد شده است.

به گفته وکیل مشاور محمود رویایی او در هر سه زندانِ اوین، قزل‌حصار و گوهردشت حضور داشته و درباره حمید نوری اطلاعات دقیق و ویژه‌ای دارد.

پس از صحبت‌های وکیل مشاور محمود رویایی، رئیس دادگاه از دادستان‌ها خواست تا روند بازپرسی از محمود رویایی را آغاز کنند.

یکی از دادستان‌های دادگاه حمید نوری خود را به محمود رویایی معرفی کرد و از او خواست که کوتاه و دقیق به سوالات پاسخ دهد. پس از صحبت‌های دادستان، رویایی یک مقدمه ارائه کرد و در آن گفت که ۲۰ سال قبل در مصاحبه‌ای با یک تلویزیون به نقش حمید نوری در اعدام‌های سال ۶۷ اشاره کرده است. دادستان صحبت‌های رویایی را قطع کرد و -از او خواست که صحبت‌هایش را محدود به پاسخ به سوال‌ها کند. او در پاسخ به سوال دادستان گفت که در ۱۸سالگی بازداشت و به ۱۰سال حبس محکوم شده است. او گفت: «من را ۱۷فرودین سال ۱۳۶۵ از زندان قزل‌حصار به زندان گوهردشت منتقل کردند.

"بر اساس این کیفرخواست حمید نوری با دو اتهام اصلی روبه‌روست: جنایت جنگی (نقض حقوق عمومی بین‌الملل، از نوع سنگین) و قتل"در بهمن سال ۶۷ هم از گوهردشت به اوین منتقل شدم.»

رویایی در ادامه توضیحاتش گفت که رژیم جمهوری اسلامی از مدت‌ها قبل مشغول طراحی اعدام‌های سال ۶۷ بوده و در نهایت آن را به اجرا درآورده است. او از انتقال زندانیان کرمانشاهی از کرمانشاه به زندان گوهردشت در فرودین سال ۶۷ به عنوان بخشی از این پروژه یاد کرد. ‌دادستان اما صحبت‌های او را قطع کرد و از او خواست که از مقدمات بگذرد و به وقایع مرداد سال ۶۷ بپردازد.

محمود رویایی گفت که روایتش را از روز پنجم مرداد آغاز می‌کند. او گفت که از زیر در شنیده که داود لشکری پای تلفن به کسی گفته تخم‌مرغ‌های خراب را جدا کرده‌ایم:

«من آن زمان نفهمیدم منظورش از این حرف چیست اما در روزهای بعد متوجه شدم.»

محمود رویایی در ادامه روایت خود‌ به بردن تلویزیون از بند و موارد مشابه دیگری اشاره کرد که دیگر شاهدان هم به آن موارد پرداخته‌ بودند. او در ادامه دیگر جزییات مورد نظرش را مطرح کرد و از زندانیانی نام برد که شاهد صدا کردنشان بوده و دیده که رفته‌اند و دیگر برنگشته‌اند:

«… همه این افراد که اول صدا کردند زندانیان کرجی بودند و اول آنها را برای اعدام بردند.

بعدا برای من روشن شد که دلیل این امر این بود که ابراهیم رئیسی دادستان کرج بود و همه این افراد را می‌شناخت. آنها می‌خواستند که اول این افراد را اعدام کنند.»

https://www.radiozamaneh.com/۶۸۰۳۹۲

محمود رویایی پیش از این درباره ابراهیم رئیسی و نقش او در اعدام‌های ۶۷ در گفت‌وگو با رسانه‌های نزدیک به سازمان مجاهدین خلق گفته است: «دقیقاً ۳۳سال پیش بود، در ۳ اوت (۱۲مرداد) ۱۹۸۸، وقتی خودم را با ابراهیم رئیسی در یک اتاق یافتم. در آن زمان، او معاون دادستان تهران و یکی از اعضای کلیدی موسوم به “کمیسیون مرگ” در زندان گوهردشت واقع در کرج – شمال شرق ایران بود. وقتی برای اولین بار با رئیسی ملاقات کردم مشغول گذراندن دوران محکومیت ۱۰ساله‌ام در زندان بودم، همانند هزاران دوست دیگر و سمپاتیزان‌های سازمان مجاهدین خلق ایران، یک گروه مخالف سیاسی. من آنجا بودم تا تصمیم رئیسی در مورد سرنوشتم را بشنوم.

"توماس ساندر، رئیس دادگاه گفت که این پیشنهاد بسیار خوبی‌ست و دادگاه هم به آن فکر کرده است اما مسئولیت آن متوجه کنت لوییس، وکیل مشاور اصلی شاکیان و شاهدان سازمان مجاهدین خلق است"من تقریباً به همان اندازه که تحت تأثیر جوانی او قرار گرفتم، از تکبر، عدم تحمل و رفتار اوباش‌‌گرایانه او متعجب شدم. تأثیرات نداشتن سواد معمولی او (گزارش‌ شده است که او تا کلاس ششم هم درس نخوانده) بلافاصله برای من روشن شد.  رئیسی به وضوح از داشتن قدرت بر مرگ و زندگی لذت می‌برد و آن را به‌راحتی در مورد کشتار زندانیان سیاسی در آن تابستان به کار برد. به‌طور متوسط، آن کمیته ظرف دو دقیقه تصمیم‌‌گیری می‌کرد و تقریباً در هر مورد، حکم این بود که متهم به دار آویخته شود تا بمیرد: “اعدام، نفر بعد … وقتی از رئیسی در مورد ارتباط وی با اعدام‌ها پرسیده شد، به الجزیره گفت: “همه کارهایی که در دوران تصدی‌ام انجام داده‌ام دفاع از حقوق ‌بشر بوده است.” اساس محکومیت ۱۰ساله من چیزی جز امتناع از تسلیم در برابر استبداد دینی یا رد وابستگی به سازمان نبود. این وابستگی به مفهوم نفی صریح بسیاری از اعتقادات دینی و عقب مانده رژیم بود، مانند این ایده که اسلام حجاب اجباری زنان را می‌طلبد یا اینکه زنان نصف ارزش مردان هستند یا اینکه پیروان سایر ادیان “کافر” هستند که باید صدای آنها از جامعه ایران حذف شود ….

من در سن ۱۸ سالگی، به مدت ۱۰سال شاهد این تلاش‌ها در سیاهچال‌های رژیم، اتاق‌های بازجویی و سلول‌های انفرادی بودم. نگهبانان از سایزهای مختلف کابل‌های برق برای ضرب و شتم تقریباً به هر اینچ بدن من، از کف پا تا گردنم استفاده می‌کردند. بعد از چند ده ضربه شلاق، پاهایم شروع به متورم شدن می‌کرد و سرم مثل یک بادکنک در حال حرکت بود. اما حتی بدتر از درد جسمانی، ترس و وحشتی بود که در اتاق‌های انتظار احساس می‌کردم، جایی که من و دیگر زندانیان مجبور می‌شدیم پشت در نشسته و به ضرب و شتم و تجاوز دیگران گوش دهیم. هیچ چیز با سکوت سرکوبگرانه سلول انفرادی قابل قیاس نیست.

"کنت لوییس هم در پاسخ به این پیشنهاد گفت که علاقه‌مند است این کار انجام شود اما این ماکت بسیار ضربه‌پذیر است و حمل و نقل آن با هواپیما دشوار به نظر می‌رسد"در انزوا زمان و ساعات همه معنی خود را از دست می‌دهد و در نهایت، هر فکری که به ذهن شما خطور می‌کند منبع وحشت تازه‌‌ای می‌شود. در خوف از دست دادن عقل، شما دائماً به‌دنبال هر چیزی هستید که می‌تواند شما را به این جهان متصل کند. همدمی با یک حشره کوچک می‌تواند مقدس‌ترین ناجی شما باشد. در آن زمان، مانند هزاران هوادار دیگرِ سازمان مجاهدین خلق، من متهم به توزیع اعلامیه‌ها، روزنامه‌ها و بیانیه‌های سازمان و ترویج دیدگاه‌های ضد رژیم آن بودم. اما من اعدام نشدم به این دلیل که قویاً به اندازه کسانی که اعدام شده بودند از سازمان دفاع نکردم.»

محمود رویایی در شهادت خود بارها به دشمنی روح‌الله خمینی با مجاهدین اشاره کرد و از جمله گفت که زندانیان مجاهد بر این باور بوده‌اند که او هیچ مجاهد زندانی‌ای را زنده نخواهد گذاشت.

او همچنین گفت یک دوستش پس از شروع اعدام‌ها گفته که هر کس بوی مجاهد بدهد اعدام خواهند کرد.

رویایی در ادامه شهادتش به نقش حمید عباسی (حمید نوری) در جریان اعدام‌ها اشاره کرد و گفت:

«… او لیست اسامی را می‌خواند و یک بار هم چک می‌کرد. من صدای او را شنیدم. صدایی که آن را خوب می‌شناختم اما باز سرم را آرام بلند کردم و چشم‌بندم را خیلی کم بالا زدم و خودش را دیدم. او زندانی‌ها را به پاسدار دیگری سپرد و گفت که ببرشان به بند! من فهمیدم که این ببر به بندش یک کد است اما آن زمان نفهمیدم که منظور چیست. بعدتر فهمیدم که منظور از ببر به بند این است که ببرشان برای اعدام ….»

محمود رویایی در ادامه شهادت خود گفت که شاهد وقوع این جریان در دفعات متعدد بوده است.

او در ادامه مواجهه‌اش با کمیته مرگ را چنین توضیح داد:

«… نزدیک ظهر بود که ناصریان (محمد مقیسه) من را صدا کرد و برد به اتاق هیأت مرگ.

"وکیل مشاور محمود رویایی هم او را به دادگاه معرفی کرد و گفت که محمود رویایی در ۱۸ سالگی و در سال ۶۰ به اتهام هواداری از سازمان مجاهدین خلق بازداشت شده است"رفتم داخل گفتند که چشم‌بندم را بردارم. چشم‌بند را برداشتم و دیدم میزی مقابل من است و چند نفر آخوند و غیرآخوند پشت آن نشسته‌اند. گفتند بنشین. یک صندلی آنجا بود که من روی آن نشستم؛ تقریبا روبه‌روی نیری بودم، حسینعلی نیری. من او را تقریبا می‌شناختم و فکر کردم که خودش است اما دیگر اعضای این هیأت را نمی‌شناختم.

اعضا یکی اشراقی بود، یکی رئیسی بود اما من فکر می‌کردم که رئیسی یک پاسدار است چون لباس شخصی به تن داشت و آن زمان که من در اتاق بودم بلند شده بود و داشت قدم می‌زد. برای همین هم من فکر کردم که او یک پاسدار است.»

محمود رویایی در ادامه گفت:

«… بعد نیری شروع کرد سوال و جواب معمول با من، نام و نام پدر و …. بعد رسید به سوال اصلی. پرسید: اتهام؟ گفتم هواداری. گفت هواداری از چی؟ گفتم سازمان ….

"پس از صحبت‌های دادستان، رویایی یک مقدمه ارائه کرد و در آن گفت که ۲۰ سال قبل در مصاحبه‌ای با یک تلویزیون به نقش حمید نوری در اعدام‌های سال ۶۷ اشاره کرده است"یکیشان که یادم نمی‌آید کدام، بلافاصله پرسید: نظرت درباره سازمان چیست؟ گفتم نظری ندارم. گفت یعنی چه که نظری نداری؟ مگر می‌شود نظری نداشته باشی؟ گفتم من هفت سال است زندان هستم. خبر از جایی ندارم. بعد گفتند که ما آمده‌ایم برای عفو و می‌خواهیم بدانیم آیا حاضری مصاحبه کنی و انزجارنامه بنویسی؟ گفتم اگر من را آزاد کنید، کاری به کار کسی نخواهم داشت. رئیسی که داشت راه می‌رفت با تغیر اشاره کرد که برود بیرون! من چون فکر می‌کردم او پاسدار است اصلا توجهی نکردم.

پورمحمدی هم گفت که برود بیرون! او گفت حالا برای ما شرط می‌گذاری؟ خلاصه گفتند برو بیرون و من بلند شدم که بروم. رسیدم مقابل در و خواستم چشم‌بند بزنم که اشراقی آمد و گفت همین‌ها را که گفتی بنویس. گفتم من که چیزی نگفتم. گفت همین را که گفتی اگر آزادت کنیم کاری به کار کسی نخواهی داشت بنویس. یک قلم و کاغذ به من دادند و من همین که از در خارج شدم، همان‌جا پشت در چشم‌بندم را کمی بالا زدم و همین را نوشتم که اگر آزاد بشوم، کاری به کار کسی نخواهم داشت.

"دادستان صحبت‌های رویایی را قطع کرد و -از او خواست که صحبت‌هایش را محدود به پاسخ به سوال‌ها کند"برگه را دادم دست پاسدار و در همان راهرو بودم چون می‌دانستم که آنها با خواندن آن برگه، باز هم من را صدا خواهند کرد.»

محمود رویایی در ادامه شهادت خود به حضورش در راهروی مرگ پرداخت و گفت که چگونه از زیر چشم‌بند و بر اساس لباس و کفش افراد، همه زندانبانان را می‌شناخته است. او چنین ادامه داد:

«… مدتی گذشت تا ناصریان (محمد مقیسه) آمد و خطاب به من گفت: تو اینجایی؟! چرا جواب نمی‌دهی این همه صدایت می‌کنند؟ … بیا حاج آقا کارت دارد. باز من را برد به اتاق هیأت مرگ. من نشستم روی صندلی مقابل همان ترکیب افراد. آنها شروع کردند به خواندن کاغذ من و دست انداختن و شوخی.

اینکه تو چقدر درس خوانده‌ای و چقدر سواد داری؟ چرا اسمت را ننوشته‌ای؟ چرا امضا نکرده‌ای؟ نظرت درباره سازمان کو؟ … نوشته‌ای که اگر آزاد بشوی کاری با کار کسی نخواهی داشت. مگر ما گفته‌ایم که تو کاری با کار کسی داری؟ … بعد پورمحمدی آمد سمت من، یک متنی را دستم داد و گفت که باید عین آن را بنویسم. یک متن بدخطی بود که نوشته بود انفجار دفتر نخست‌وزیری و حزب جمهوری اسلامی را محکوم می‌کنم. فلان چیز را محکوم می‌کنم و …. در آخرش هم آمده بود که از خمینی تقاضای عفو می‌کنم.

"در بهمن سال ۶۷ هم از گوهردشت به اوین منتقل شدم.»رویایی در ادامه توضیحاتش گفت که رژیم جمهوری اسلامی از مدت‌ها قبل مشغول طراحی اعدام‌های سال ۶۷ بوده و در نهایت آن را به اجرا درآورده است"من کل متن را نخواندم اما این عفوخواهی را که دیدم، کاغذ را برگردانم و گفتم: من که از انفجار دفتر نخست وزیری خبر نداشتم و زندانی بودم. بعد هم هفت سال از حکمم گذشته و سه سالش مانده. … پورمحمدی عصبانی شد و گفت برو بیرون. بقیه هم همین‌طور اما من که بلند شدم و رفتم به سمت در، باز همان صحنه قبلی تکرار شد. اشراقی بلند شد و راه افتاد دنبال من.

من که داشتم چشم‌بندم را می‌زدم کاغذ خودم را داد دستم و گفت که این را کاملش کن …. من دوباره آمدم پشت در و این بار همان چیزی را که نوشته بودم، در چند خط نوشتم. آخرش هم نوشتم که اگر آزاد شوم با هیچ حزب و گروه و سازمانی کاری نخواهم داشت. زیرش هم امضا کردم. من بلند شدم برگه را تحویل بدهم که ناگهان در باز شد و همه کسانی که توی اتاق بودند آمدند بیرون.

"او از انتقال زندانیان کرمانشاهی از کرمانشاه به زندان گوهردشت در فرودین سال ۶۷ به عنوان بخشی از این پروژه یاد کرد"هیچ‌کس توی اتاق نماند و من نمی‌دانستم که کاغذ را باید به چه کسی بدهم. آخرین نفری که آمد بیرون یک لباس شخصی بود که فکر می‌کنم پاسدار بود. کاغذ را به او دادم و خودم آمدم توی راهروی مرگ. آنجا که بودم، دیدم که حمید عباسی (حمید نوری) چند بار لیست اسامی را خواند و زندانی‌ها را برد. شاید حدود ساعت ۱۰ شب بود که آخرین لیست را خواند.

نام دوست من “مهدی‌زاده” و “اتراک” را هم خواند. من هم بلند شدم و پشت سر مهدی‌زاده ایستادم و دستم را گذاشتم روی شانه‌اش. می‌خواستم هر جا که آنها را می‌برند، من هم بروم ….»

محمود رویایی در ادامه به نحوه حضور پاسدارها در راهروی مرگ و مقابل اتاق هیأت مرگ اشاره کرد. او با توضیح از روی ماکت حاضر‌ در دادگاه گفت که فضای امنیتی در راهروی مرگ چگونه بوده است. رویایی سپس به روایت خود برگشت و گفت:

«… به هر حال من پشتِ سر علیرضا مهدی‌‌زاده ایستادم اما حمید عباسی (حمید نوری) آمد و گفت که اسم تو در لیست نیست، بنشین! من همان‌جا نشستم.

"‌دادستان اما صحبت‌های او را قطع کرد و از او خواست که از مقدمات بگذرد و به وقایع مرداد سال ۶۷ بپردازد.محمود رویایی گفت که روایتش را از روز پنجم مرداد آغاز می‌کند"حدود نیم‌ساعت بعد اعضای هیأت مرگ کلا محل را ترک کردند. به دنبال آن عباسی آمد و یک لیست ۱۳ نفره را خواند. بعدتر هم آمد و لیستی از افراد باقیمانده در راهرو را خواند اما اسم من و یک نفر دیگر در این لیست هم نبود. من به حمید عباسی (حمید نوری) اعتراض کردم و گفتم که چرا اسم من را نمی‌خوانی؟ او رفت و چک کرد، برگشت و گفت که اسمت در لیست نیست. چون اعضای هیأت مرگ رفته بودند، او گفت که شما هم (من و آن یک نفر دیگر) همراه این گروه بروید و ما در انتهای صف این گروه قرار گرفتیم و خلاف مسیر حسینیه را رفتیم.

… من وارد بند چهار شدم و آنجا به محض اینکه چشم‌بندم را برداشتم، سیامک طوبایی را دیدم که خیلی دنبال او می‌گشتند. او به من گفت که همه بچه‌ها را کشتند و دلایلش را برای این حرف گفت …. من از این بند از طریق مرس با بند روبه‌رو در ارتباط بودم و پس از آنتراکت، می‌توانم درباره اطلاعاتی به دریافت کردم صحبت کنم ….»

https://www.radiozamaneh.com/۶۷۶۴۸۰

با پایان این بخش از صحبت‌های محمود رویایی، دادگاه برای ۱۰ دقیقه تنفس اعلام کرد. در ادامه این جلسه، دادستان به طرح سوالات خود از محمود رویایی، عضو سازمان مجاهدین خلق و جان‌به‌در‌ برده از اعدام‌های سال ۶۷ پرداخت.

رویایی در پاسخ به سوالات دادستان بر نقش حمید عباسی (حمید نوری) تأکید کرد و گفت نقش او با یک پاسدار که لباس شخصی به تن داشت متفاوت بود:

«حمید عباسی (حمید نوری) معاون ناصریان (محمد مقیسه) بود و به او در امور دادیاری کمک می‌کرد. این فرق می‌کند با پاسداری که لباس شخصی به تن دارد.»

دادستان از محمود رویایی پرسید: «سوال من با توجه به این است که شما گفتید وقتی برای نوبت دوم کاغذ را نوشتید، اعضای هیأت مرگ از اتاق خارج شدند و شما نمی‌دانستید باید کاغذ را به چه کسی بدهید و در نهایت کاغذ را به یک فرد با لباس شخصی دادید -که دست‌کم این‌طور ترجمه- شد که او پاسدار بوده است ….»

محمود رویایی: در این مورد مطمئن نیستم اما در همان اتاق کسان دیگری هم بودند که لباس شخصی به تن داشتند.

"بعدا برای من روشن شد که دلیل این امر این بود که ابراهیم رئیسی دادستان کرج بود و همه این افراد را می‌شناخت"محافظان این افراد و …. این افراد لباس عادی و معمولی تنشان بود.

در ادامه رئیس دادگاه هم در این مورد از محمود رویایی سوال کرد و گفت که منشی او هم نوشته که رویایی کاغذش را به یک پاسدار با لباس شخصی تحویل داده است.

رویایی در پاسخ گفت: «مطمئن نیستم که او چه کسی بود. فردی بود با لباس شخصی و من کاغذ را به او تحویل دادم. مطمئن نیستم که او پاسدار بود ….»

 پس از این اظهارات محمود رویایی، دادستان درباره پاسداری به نام “فرج”که رویایی گفت او را هم با لباس شخصی دیده، سوال کرد و رویایی هم مشخصات ظاهری او را توصیف کرد. او در ادامه در پاسخ به سوال دادستان، به تشریح ظاهر عرب پرداخت و درباره جایگاه او در زندان گفت:

«تا جایی که من می‌دانم، او پیش از آمدن ناصریان و عباسی (حمید نوری) به گوهردشت، او کارهای دادیاری را انجام می‌داد.

بعد از آمدن ناصریان و عباسی، او فعال نبود یا اگر بود من ندیدمش. من در کل او را زیاد ندیده بودم و در مقطع اعدام‌ها هم او را ندیدم. … او از پاسدارهای دیگر کوتاه‌قدتر بود، از حمید عباسی (حمید نوری) کوتاه‌تر بود. صورت تیره، ریش مشکی و قد متوسط کوتاه داشت. … او قدش از من کوتاه‌تر بود و منظورم از کوتاه‌تر این است که از حمید عباسی کوتاه‌تر بود ولی چون بدنش پر و چهارشانه بود، به نظر کوتاه می‌آمد اما قدش متوسط بود.

"در آن زمان، او معاون دادستان تهران و یکی از اعضای کلیدی موسوم به “کمیسیون مرگ” در زندان گوهردشت واقع در کرج – شمال شرق ایران بود"ضمن اینکه من گفتم او را زیاد ندیدم، چند بار بیشتر ندیدمش و ممکن است تشخیصم دقیق نباشد.»

دادستان در ادامه از برخی زندانیان از جمله “علیرضا مهدی‌زاده” و “فرهاد اتراک” پرسید که محمود رویایی از آنان نام برد. او گفت متنی را در دو صفحه برای طرفین پرونده و اعضای دادگاه فرستاده؛ از کتاب آفتابکاران نوشته محمود رویایی اما رئیس دادگاه گفت این متن را دریافت نکرده ….

https://www.radiozamaneh.com/۶۸۳۸۳۳

دادستان گفت که حتی اگر این متن از سوی حاضران دریافت نشده باشد، کتاب آفتابکاران در منابع مقدماتی تحقیقاتِ دادستانی آمده است. … پس از گفت‌و‌گویی که میان رئیس دادگاه، دادستان و وکیلان مشاور بر سر این متن در گرفت، توماس ساندر، رئیس دادگاه گفت که برای بررسی موضوع [احتمالا مشخص شدن دلیل نرسیدن متن]، ۱۰ دقیقه تنفس اعلام می‌کند.

با آغاز دوباره چهلمین جلسه دادگاه حمید نوری در دورِس آلبانی در نوبت صبح، دادستان از محمود رویایی درباره کتاب‌هایش از جمله آفتابکاران سوال کرد: «تا جایی که من فهمیدم شما چندین کتاب درباره دوران زندانتان نوشته‌اید از جمله آفتابکاران. بخشی که ما می‌خواهیم درباره آن صحبت کنیم به قسمت مربوط به اعدام‌های سال ۶۷ برمی‌گردد؛ در کتاب آفتابکاران. اولین چاپ این کتاب مربوط به چه سالی است؟»

– سال ۱۳۸۶ یا ۱۳۸۷.

این کتاب تجدیدچاپ نشده. همان مجموعه پنج جلدی است که من فرصت ندادم تجدید چاپ کنم. یعنی یک تصحیحاتی می‌خواستم انجام بدهم که هنوز وقت نکردم و برای همین هم تجدید چاپ نشده. … من کتاب‌های ایرج مصداقی را خوانده‌ام. هر کتاب دیگری را که درباره زندان منتشر شده است هم خوانده‌ام ….

دادستان در ادامه از محمود رویایی پرسید: «… با توجه به این عکس‌ها، شما درباره موقعیتی نوشته‌اید که ناصریان و عباسی هر دو در آن حاضر هستند.

"وقتی برای اولین بار با رئیسی ملاقات کردم مشغول گذراندن دوران محکومیت ۱۰ساله‌ام در زندان بودم، همانند هزاران دوست دیگر و سمپاتیزان‌های سازمان مجاهدین خلق ایران، یک گروه مخالف سیاسی"گویا این اتفاق مربوط به ۱۲ مرداد است چون شما از عباس افغان نام برده‌اید که امروز هم از او نام بردید …. سوال من این است که شما این اطلاعات را که در کتاب آورده‌اید از کجا کسب کرده‌اید؟»

محمود رویایی: عمده اینها اطلاعات خودم است اما برای اینکه مطمئن بشوم با دوستانم هم در مورد آن صحبت کردم. … مجموعه آفتابکاران پنج جلد است که من صحنه به صحنه اطلاعاتی را که در ذهن داشتم نوشتم. یک جایی ممکن بود که درباره تاریخ‌ها یا نام‌ها تردید پیدا کنم که آن‌وقت از دوستانم از جمله همین اکبر صمدی که اینجا با من است و در زندان هم هم‌بند بودیم، می‌پرسیدم ….

دادستان در ادامه درباره جزییات دیگر در کتاب آفتابکاران سوال کرد و از محمود رویایی درباره منابع احتمالی پرسید؛ از جمله درباره ۳۰-۴۰ نام ذکر شده. محمود رویایی در پاسخ گفت:

«عمده این کتاب از حافظه خودم است اما مدعی نیستم که هفت سال را روز‌به‌روز نوشته‌ام و این کتاب ۱۰۰درصد دقیق است و هیچ خطایی ندارد.

من هر جا که تردید داشتم، از دوستانم سوال کردم و سعی کردم اطلاعات مطرح شده را دقیق کنم.»

دادستان سپس به بخش دیگری از کتاب آفتابکاران اشاره کرد و گفت: «شما اینجا نوشته‌اید دو نفر دارند با هم صحبت می‌کنند و یکی به دیگری می‌گوید تو اینجا چه می‌کنی؟ او هم جواب می‌دهد که به من گفتند اینجا بنشین و من هم نشستم ….» پس از اینکه محمود رویایی از دادستان خواست کمی بیشتر از این بخش بخواند تا به یاد بیاورد این گفت‌و‌گو دقیقا مربوط به کدام روز است، گفت: «… این گفت‌و‌گو مربوط به روز ۱۲ مرداد است. زندانیان معترض بودند که چرا مدت طولانی در راهروی مرگ مانده‌اند. مثلا یکی گفت که زخم معده دارد و حالش بد است. بعد همین حمید عباسی (حمید نوری) به او گفت که نگران نباش! به زودی خوب می‌شوی! او آن روزها از این حرف‌ها زیاد می‌زد.»

دادستان سپس از محمود رویایی پرسید که چطور اسامی را با وجود گذر سال‌ها در خاطر نگه داشته است؟

محمود رویایی گفت: «گفتنِ دقیقش شاید وقت‌گیر باشد اما همین‌قدر بگویم که من وقتی خودم را در صحنه قرار می‌دهم، فریم به فریم اتفاق‌ها را به خاطر می‌آورم. البته ادعا ندارم که همه چیز دقیق و سر ساعت آمده و هیچ خطایی ندارد اما در حد توانم سعی کردم که اشتباهی وجود نداشته باشد….»

دادستان در ادامه باز از دیگر جزییات مطرح شده در کتاب آفتابکاران سوال کرد و محمود رویایی در پاسخ به دادستان گفت: «این روایت مورد نظر شما -خودکار کشیدن حمید عباسی (حمید نوری) به دیوار- را من روز ۱۲مرداد دیدم و شنیدم که او می‌گفت عاشورای مکرر مجاهدین و می‌خندید اما می‌دانم که این اتفاق باز هم افتاده و کسانِ دیگر نیز در روزهای دیگر شاهد آن بوده‌اند.»

https://www.radiozamaneh.com/۶۸۳۷۷۲

دادستان از محمود رویایی درباره یک روایت دیگر در کتابش سوال کرد.

"من تقریباً به همان اندازه که تحت تأثیر جوانی او قرار گرفتم، از تکبر، عدم تحمل و رفتار اوباش‌‌گرایانه او متعجب شدم"رویایی در پاسخ گفت که این روایت را از دوستش یوسف شنیده و مربوط به مکالمه‌ای میان آن‌هاست. او گفت زندانی دیگری هم در این روایت هست که چون در ایران است نام او را نیاورده و نمی‌‌آورد. پس از این پاسخ محمود رویایی دادستان خواست که یک تصویر دیگر از کتاب رویایی را به او نشان بدهد اما رئیس دادگاه اعلام کرد که وقت استراحت برای ناهار است و دادگاه را یک ساعت تعطیل کرد.

با آغاز دوباره دادگاه حمید نوری در روز چهلم (بدون در نظر گرفتن جلسات فوق‌العاده یا برگزار نشده)، دادستان پرسیدن سوال از محمود رویایی را از سر گرفت و همچنان درباره کتاب آفتابکاران از او سوال کرد. او با اشاره به یک پانویس در کتاب آفتابکاران گفت که او (محمود رویایی) در این پانویس حمید عباسی (حمید نوری) را یکی از پاسدارها و نگهبانان زندان اوین معرفی کرده‌ است. او سپس پرسید: «شما این اطلاعات را از کجا آوردید؟»

محمود رویایی: دوستانم این اطلاعات را به من دادند.

آنها به من گفتند حمید عباسی ابتدا در زندان اوین یک پاسدار معمولی بوده و بعد پیشرفت کرده. یعنی در سال ۶۱ پاسدار معمولی بوده و بعد تبدیل شده به کمک ناصریان (محمد مقیسه) در بند ۳ اوین و آن‌وقت هم پاسدار بوده و هم بازجو-شکنجه‌گر. البته این اطلاعات در فایل صوتی منتشر شده از سوی سازمان ملی مقاومت از صحبت‌های علی رازینی، مقام بلندپایه قضایی هم آمده.

دادستان سپس از او سوال کرد که لیست اسامی منتشر شده را از کجا آورده و بر چه اساسی آن را منتشر کرده است؟ محمود رویایی در پاسخ گفت:

«اطلاعات مطرح شده در این لیستِ اسامی از جمله مدت محکومیت و تاریخ شهادت افراد، پیشتر منتشر شده بود و من آنها را جمع‌آوری کردم. از جمله منابع من برای این فهرست، لیست منتشر شده از سوی سازمان مجاهدین خلق بود و لیست‌های دیگر. بعد من اسامی را بررسی کردم، در اینترنت گشتم و از طریق خانواده‌ها اطلاعات را تکمیل کردم.»

دادستان سپس به گفت‌و‌گوی محمود رویایی با یک سازمان حقوق بشری پرداخت؛ مربوط به گزارشی منتشر شده در اکتبر سال ۲۰۱۶: «شما در این گزارش وقایع مربوط به حضور در راهروی مرگ و اتاق هیأت مرگ را مطرح کرده‌اید اما تاریخ را روزی غیر از ۱۲ مرداد گفته‌اید.

"تأثیرات نداشتن سواد معمولی او (گزارش‌ شده است که او تا کلاس ششم هم درس نخوانده) بلافاصله برای من روشن شد"چرا؟»

محمود رویایی: من ده‌ها مصاحبه، مقاله، مطلب و انتشار درباره اعدام‌های سال ۶۷ داشته‌ام و در همه آنها تاریخ را ۱۲ مرداد گفته‌ام. ۱۲ مرداد هرگز از ذهن من پاک نمی‌شود و ممکن نیست که در مورد آن اشتباه کنم. در مورد این گزارش من متأسفانه مطلع نبودم که این خطا‌ در این گزارش هست و همین الان فهمیدم. این اشتباه من بوده و من باید متن مصاحبه را می‌خواستم، آن را می‌خواندم و تصحیح می‌کردم.

دادستان در ادامه در مورد یک مصاحبه تلویزیونی با محمود رویایی پرسید: «این فیلم و گفت‌وگو که پخش شد، مربوط به چه تاریخی است و چه زمانی ضبط شده است؟»

محمود رویایی: اگر منظورتان فیلمی‌ست که من در آن درباره راهروی مرگ صحبت کردم، آن مربوط به سال ۷۷ است در گفت‌و‌گو با سیمای آزادی.

دادستان سپس از محمود رویایی پرسید: «وقتی حمید عباسی (حمید نوری) دستگیر شد، آیا شما عکسی از ایشان دیدید؟»

محمود رویایی در پاسخ گفت: «بله! من شاید یک روز شاید هم دو روز بعد از دستگیری او، شنیدم که دستگیر شده. بعد شروع کردم به گشتن در اینترنت و اولین عکسی که از او دیدم، عکسی بود در هواپیما.

… وقتی این عکس را دیدم بلافاصله متوجه شدم که خودش است و هیچ تردیدی نداشتم. دو روز بعد هم سندی منتشر شد که بعد از آن دیگر هیچ‌کس تردید نداشت چون در این سند ناصریان (محمد مقیسه) صریح و آشکار می‌گوید یک روز قبل از سفر حمید عباسی (حمید نوری) به او گفته است که نرو. او می‌گوید که حمید عباسی (حمید نوری) دفتردارش بوده و به همین دلیل به او گفته که نرو.»

دادستان: آیا شما در جریان پروسه دادرسی موفق شده‌اید تصویری از حمید نوری ببینید؟

محمود رویایی: بله، من در همین دادگاه از فاصله دور او را دیدم. وقتی در روزهای قبل او را به دوستانم نشان دادید من هم او را دیدم.

دادستان: آیا او همان حمید عباسی است که شما در کتابتان درباره‌اش نوشته‌اید؟

محمود رویایی: بله! ۱۰۰درصد.

https://www.radiozamaneh.com/۶۸۴۸۷۴

دادستان: شما چه زمانی متوجه شدید که حمید نوری همان حمید عباسی است؟

محمود رویایی: اسم جدید [واقعی] او را من نمی‌دانستم. البته شاید قبلا جایی شنیده بودم اما زمانی دقیقا متوجه شدم که همین صدای منتشر شده از ناصریان (محمد مقیسه) را شنیدم.

" رئیسی به وضوح از داشتن قدرت بر مرگ و زندگی لذت می‌برد و آن را به‌راحتی در مورد کشتار زندانیان سیاسی در آن تابستان به کار برد"دلیلش این است که مقیسه در همین نوار گفت که به او گفتم نرو و به همین نوری اشاره می‌کرد اما گویا او تضمین از مقام بالاتری گرفته بود و برای همین این سفر را انجام داد.

محمود رویایی در ادامه گفت:

«مقیسه‌ای می‌گوید که به او گفتم این سفر دسیسه است و نرو. اما او گوش نکرد و رفت ….»

پس از این پاسخِ محمود رویایی، دادستان گفت که دیگر سوالی از این شاهد ندارد. رئیس دادگاه تشکر کرد و فرصت را به وکیل مشاور محمود رویایی داد. او پرسید: «درست است که شما همه افراد لیستِ بی جز شماره ۱۲ را می‌شناسید؟»

محمود رویایی: بله! کاملا درست است.

وکیل مشاور: شما چه سالی از ایران خارج شدید؟

رویایی: سال ۱۳۷۴

ــ یعنی چهار سال پس از آزاد شدن از زندان؟

ــ بله!

ــ من در این مورد سوالی دارم که بعد می‌پرسم اما حالا سوالم این است که وقتی دادستان درباره وقایع روز ۱۲ مرداد از شما سوال کرد، شما گفتید در این روز اتفاقی افتاد که باعث شد شما خیلی دقیق عباسی (حمید نوری) را نگاه کنید. درست است؟

محمود رویایی به این سوال وکیل مشاور خود پاسخ مثبت داد و در ادامه گفت:

«فاصله من با نوری در این زمان کمتر از ۳متر بود.

… بعد از اینکه من از جریان اعدام‌ها مطلع شدم، وقتی شب وارد اتاق دربسته شدم، همان شب متوجه شدم که همه را اعدام کرده‌اند. … تا روزی که من در زندان بودم سایه مرگ و احتمال اعدام شدن را بر سر خودم حس می‌کردم اما دیگر کسی از مرگ نمی‌ترسید. آنچه سخت بود فقدان عزیزانمان بود. فرصت نشد که من توضیح بدهم در این روزها ما چه کشیدیم …. یکی از این روزها شنیدم که محمد فرمانی در زد و به فریاد گفت که من همه مواضع سازمان مجاهدین خلق را قبول دارم و آماده اعدام هستم.

"من در سن ۱۸ سالگی، به مدت ۱۰سال شاهد این تلاش‌ها در سیاهچال‌های رژیم، اتاق‌های بازجویی و سلول‌های انفرادی بودم"بسیاری دیگر از دوستان من هم همین کار را کردند اما من این کار را نکردم ….»

وکیل بار دیگر پرسید: «روز ۱۲ مرداد وقتی شما می‌روی پیش هیأت مرگ، هفت سال از زندانت گذشته بود و تقریبا سه سال بعد آزاد شدی. آیا در این سه سال هم نگران اعدام شدن بودی؟»

محمود رویایی: بله! این سایه مرگ همیشه بالای سر ما بود تا روز آزادی اما آنچه دردناک‌تر بود، همان بود که گفتم. … وقتی آزاد شدم و هنوز در ایران بودم، شرایط بسیار سختی داشتم. البته این را نشان نمی‌دادم. یاد دوستانم می‌افتادم که از همه‌چیزشان گذشتند و من این کار را انجام ندادم.

دائم به آنها فکر می‌کردم و می‌دانستم که آنها را تنها گذاشته‌ام. می‌دانستم تنها کاری که می‌توانم بکنم این است که راه آنها را ادامه بدهم و این کار سختی بود. من در معرض یک انتخاب خیلی سخت قرار داشتم ….

 ــ آیا شما پیش متخصص پزشکی و … رفتید؟

ــ خیر! مشکل اصلی من این بود که وقتی آزاد شدم، یک سند ملکی معادل ۷۰ هزار دلار از خانواده‌ام گرفتند و این آخرین سرمایه پدرم بود. یک ضامن دولتی یعنی یک کارمند دولت هم یک چک سفید گذاشت. پس اگر من انتخاب می‌کردم راه دوستانم را ادامه بدهم، چند خانواده نابود می‌شدند.

"نگهبانان از سایزهای مختلف کابل‌های برق برای ضرب و شتم تقریباً به هر اینچ بدن من، از کف پا تا گردنم استفاده می‌کردند"من پدر و مادر و خواهر و برادرهایم را بی‌نهایت دوست داشتم و نمی‌توانستم شاهد آوارگی‌شان باشم. از طرفی هم وظیفه‌ای در مقابل مردم و دوستانم داشتم. این شرایط بسیار سختی بود و من نمی‌دانستم که چه انتخابی باید بکنم. یک روز با پدرم صحبت کردم. به او گفتم که بابا من دیگر نمی‌توانم [اینجا بمانم].

پاسدار که می‌بینم اعصابم خرد می‌شود. اینها دوستان من را کشته‌اند. بهتر است بروم خارج. پدرم گفت که من ۱۰سال به عشق تو زندگی کردم و زنده ماندم. اگر بروی من یک ماه بیشتر زنده نمی‌مانم.

"بعد از چند ده ضربه شلاق، پاهایم شروع به متورم شدن می‌کرد و سرم مثل یک بادکنک در حال حرکت بود"انتخاب بسیار سختی بود …. وقتی یاد “غلامحسین مشهدی ابراهیم” می‌افتم که مادرش همه زندگی‌اش را فروخت و یک خانه نزدیک زندان گوهردشت خرید که او آنجا اعدام شده بود، و سایر دوستانی که مشکلات خیلی بیشتری داشتند اما از همه آنها گذشتند و اعدام شدند ….

https://www.radiozamaneh.com/۶۸۱۲۹۵

رئیس دادگاه در اینجا صحبت‌های محمود رویایی را قطع کرد و گفت که چون فرصت بسیار محدود است امکان ادامه این موضوع به این ترتیب وجود ندارد. پس از این توضیح قاضی، محمود رویایی گفت: «بله … من در نهایت چون دنبال تمایلات فردی خودم نبودم، انتخاب کردم و با کمکِ یکی از دوستانم که از شاکیان همین پرونده هم هست، از کشور خارج شدم. … یک ماه بعد پدرم فوت کرد. بیشتر ادامه نمی‌دهم چون نمی‌خواهم وقت دادگاه را با مسائل شخصی خودم بگیرم اما اگر می‌خواهید بدانید ما چه رنجی کشیدیم اجازه بدهید به یک خاطره اشاره کنم ….»

رئیس دادگاه در واکنش گفت که به هر حال از ساعت ۱۴ (به وقت محلی) فرصت سوال و جواب را به وکیلان مدافع حمید نوری خواهد داد….

پس از این تذکر رئیس دادگاه، وکیلان مشاور حاضر در سالن دادگاه در دورِس آلبانی و شخص قاضی با هم گفت‌و‌گو کردند و در نهایت بنا بر این شد که محمود رویایی واقعه و خاطره مورد نظرش را تعریف کند.

رویایی در شرح این واقعه گفت:

«با کمک یکی از دوستانم که در راهروی مرگ بود، پس از آزادی از زندان رفتم به دیدن خانواده دوست دیگری که اعدام شده بود. رفتم خانه‌شان، زنگ زدم، مادرش را در باز کرد. بیش از سه سال از اعدام فرزندشان گذشته بود. مادر در را که باز کرد، تا من را دید بغلم کرد و گفت: بوی حمید را می‌دهی …. بچه‌هایش را صدا کرد و گفت بیایید! عمو آمده.

"اما حتی بدتر از درد جسمانی، ترس و وحشتی بود که در اتاق‌های انتظار احساس می‌کردم، جایی که من و دیگر زندانیان مجبور می‌شدیم پشت در نشسته و به ضرب و شتم و تجاوز دیگران گوش دهیم"بچه‌ها من را بردند نزد پدر حمید. وارد شدم. پدر حمید من را که دید گفت: تو را چرا کشتند؟ من فکر کردم منظورش این است که تو را چرا نکشتند …. رفتم صورت پدر را بوسیدم. پدر باز تکرار کرد که تو را چرا کشتند؟ (منقلب و همراه با گریه) گفت مگر دزدی کرده بودی؟ مگر آدم کشته بودی؟ مادر حمید گفت که این حمید نیست.

این دوست حمید است. پدر دست بردار نبود. می‌گفت نگفتی این بچه‌ها بابا می‌خواهند؟ می‌گفت نگفتی پدرم مریض است؟ چرا تو را کشتند؟ … بچه‌ها گریه می‌کردند و مادر فریاد می‌زد این محمود است، این دوست حمید است، حمید را کشتند …. حمید دیگر نمی‌آید ….»

با پایان این روایت، وکیل مشاور محمود رویایی گفت که دیگر سوالی از او ندارد. قاضی از رویایی پرسید که آیا فرصتی برای استراحت می‌خواهد؟ محمود رویایی پاسخ منفی داد اما وکیل مدافع حمید نوری گفت که او و موکلش به پنج دقیقه زمان (به عنوان تنفس) نیاز دارند.

"در انزوا زمان و ساعات همه معنی خود را از دست می‌دهد و در نهایت، هر فکری که به ذهن شما خطور می‌کند منبع وحشت تازه‌‌ای می‌شود"رئیس دادگاه با این درخواست موافقت کرد. در فاصله خروج افراد از دادگاه برای تنفس، صدای خنده‌های حمید نوری شنیده شد که با وکیلش مارکوس درباره گرفتن قهوه صحبت کرد ….

با پایان تنفس، رئیس دادگاه از وکیلان مدافع حمید نوری خواست تا سوال و جواب از محمود رویایی را آغاز کنند. یکی از دو وکیل حمید نوری طرح پرسش‌هایشان از محمود رویایی را آغاز کرد. او به عنوان اولین سوال پرسید که آیا رویایی جلسات دادگاه را شنیده و تعقیب کرده است؛ چه در آلبانی و در محل دادگاه و چه از طریق اینترنت؟

محمود رویایی: بله!

وکیل حمید نوری: در چه سطح و بعدی؟

ــ  من اکثر جلسات دادگاه را چه در اینجا و چه از طریق اینترنت دنبال کرده‌ام.

 – آن‌طور که من فهمیدم شما ساکن اردوگاه اشرف در آلبانی هستید و در این اردوگاه زندگی می‌کنید ….

 – بله!

 – چند وقت است که در اشرف هستید؟

– اگر منظورتان شهر اشرف-۳ در آلبانی‌ست، از سال ۲۰۱۶

. – و قبل از آن؟

– قبل از آن در لیبرتی بودم.

در عراق.

 – پس شما سایر شاکیان را که در کمپ اشرف هستند خوب می‌شناسید ….

– بله!

 – آیا شما هنوز عضو و هوادار مجاهدین هستید؟

– بله! عضو مجاهدینم.

 – آیا با دیگر هم‌پرونده‌ای‌هایتان در مورد پرونده حمید نوری و اتفاقات سال ۱۹۸۸ و این قضایا صحبت و تبادل نظر کرده‌اید؟

– در رابطه با پرونده حمید نوری؟

– سوال من عملا دو بعد دارد و به دو بخش تقسیم می‌شود. یکی دادگاه حمید نوری و یکی هم صحبت در کمپ اشرف درباره وقایع آن سال ….

 – بله! صحبت کرده‌ایم.

 – من یک ماکت در مقابل شما می‌بینم و تا جایی که من می‌فهمم این یک کار گروهی است. آیا شما هم در تولید این ماکت دخیل بوده‌اید؟

– بله!

 – در ساخت این فیلم تهیه شده که وکیل مشاورتان نمایش داد و مجاهدین آن را ساخته‌اند و تحویل دادگاه داده‌اند هم نقش داشته‌اید؟

– بله!

– …حالا برویم سراغ کتاب‌ها. شما یک‌سری کتاب نوشته‌اید که یکی از آنها در سال ۲۰۰۷ منتشر‌ شده. شما همچنین گفتید که کتاب‌های ایرج [مصداقی] را هم مطالعه کرده‌اید.

"در خوف از دست دادن عقل، شما دائماً به‌دنبال هر چیزی هستید که می‌تواند شما را به این جهان متصل کند"آن کتاب‌ها هم بخشا بعضی از مستندات این پرونده هستند. تا جایی که من می‌فهمم کتاب‌های ایرج زودتر از کتاب‌های شما منتشر شده‌اند. درست است؟

– بله!

 – امروز درباره حمید عباسی در دادگاه از شما سوال شد. مثلا دادستان به طور مشخص از شما پرسید که آیا عباسی پاسدار بود و شما گفتید که او کمک‌دست و همکار ناصریان بود. اما من نفهمیدم که آیا عباسی پاسدار بود یا نه؟

– من مجبور شدم به دلیل کمبود وقت پاسخ را کوتاه بکنم.

اگر وقت دارید مفصل‌تر جواب می‌دهم .…

 وکیل حمید نوری: من فقط می‌خواهم بدانم که عباسی پاسدار بود یا نه؟ بله یا خیر ….

 محمود رویایی: ایشان هم پاسدار بود، هم بازجو بود، هم دادیار؛ در سال‌های مختلف.…

– وقتی می‌گویید بازجو، آیا منظورتان بازجو در زندان گوهردشت است؟

ــ  نه‌خیر! در گوهردشت او کمک دادیار بود، معاون دادیار بود.

 – در این فیلم که شما خودتان گفتید سال ۱۳۷۷ تهیه شده و شما در آن صحبت می‌کنید، حمید عباسی [حمید نوری] را پاسدار معرفی می‌کنید. بعد در گفت‌و‌گو با “جی‌وی‌ام‌آی” [سازمانی که به عنوان سازمان حقوق بشری معرفی می‌شود] هم همین عنوان و لقب را به او می‌دهید. در کتابِ آفتابکاران هم که دادستان بخش‌هایی از آن را اینجا خواند، شما نوشته‌اید که حمید عباسی یک نگهبان لاغراندام بوده است. سوال من این است که آیا او یک پاسدار بود که وظیفه کمک به ناصریان را به او محول کرده بودند؟

– خیر! … پاسدار در فرهنگ زندانیان پاسدار یک فحش و توهین است. ممکن است من بگویم پاسدار ناصریان اما معنی‌اش این نیست که او یک پاسدار و عامل جز است بلکه یعنی او یک جنایتکار به نام ناصریان است.

– اما وقتی شما بگویید پاسدار ناصریان، آیا این را به خودش می‌گفتید یا پشت سرش می‌گفتید؟

– من پیشنهاد می‌کنم که شما (دادگاه) آن فایل دو دقیقه‌ای که من ۲۳سال پیش پر کرده‌ام و مسئولیت حمید عباسی (حمید نوری) را توضیح داده‌ام، پخش کند.

 – این جواب سوال من نیست.

"در آن زمان، مانند هزاران هوادار دیگرِ سازمان مجاهدین خلق، من متهم به توزیع اعلامیه‌ها، روزنامه‌ها و بیانیه‌های سازمان و ترویج دیدگاه‌های ضد رژیم آن بودم"من پرسیدم که آیا شما جلوی روی ناصریان هم به او پاسدار می‌گفتید یا این را پشت سرش می‌گفتید؟

– ما اصلا او را خطاب نمی‌کردیم. نه به او می‌گفتیم ناصریان و نه می‌گفتیم پاسدار. وقتی میان خودمان صحبت می‌کردیم، می‌گفتیم ناصریان یا عباسی اما وقتی می‌گوییم پاسدار ناصریان یعنی او را تحقیر می‌کنیم/می‌کردیم. و یک نکته مهم‌تر اینکه پاسدار به معنی آدم تازه‌کار است و این [حمید نوری] زمانی پاسدار معمولی بود.

https://www.radiozamaneh.com/۶۸۱۹۵۸

وکیل مدافع حمید نوری پس از این پاسخ محمود رویایی گفت که از این موضوع می‌گذرد.

او سپس درباره “عرب” از رویایی سوال کرد و او در پاسخ گفت: «بله اما من عرب را زیاد نمی‌شناسم. من دو بار عرب را دیدم، حالا شاید هم بیشتر اما دو بارش را یادم است ….»

وکیل حمید نوری: من یک سوال از شما دارم که راستش سوال هدایت‌کننده است.

صادقانه به شما بگویم، در بازجویی از شما درباره عرب سوالی پرسیده نشده، اما آیا می‌توانیم هم‌نظر باشیم که شما چهره “عرب” را برای پلیس توصیف نکرده بودید؟

– چهره عرب را من همین‌جا توصیف کردم؛ همین دو ساعت پیش.

– سوالم این است که آیا چهره عرب را در اداره پلیس هم توصیف کردید؟

– یادم نیست … اگر سوال کرده باشند گفته‌ام.

 – گفتم که آنها سوال نکرده‌اند و شما هم چیزی نگفته‌اید. اما شما حتما بازپرسی‌های دیروز را هم بوده‌اید و گوش کرده‌اید ….

 – بله بله.

 – حالا اگر برویم سراغ چهره و ظاهر عباسی [حمید نوری]؛ شما گفتید که او آرام و آهسته می‌رفت. این را در اداره پلیس هم گفته‌اید که او آرام و آهسته می‌رفت. حالا من می‌خواهم که شما بیشتر توضیح بدهید منظورتان از آرام و آهسته چیست. یعنی گویا طریقه راه رفتن او یک شکل مشخص و معینی بوده ….

 – بله … اولا من نگفتم آرام و آهسته بلکه از یک لفظ دیگری استفاده کردم چون هر کسی می‌تواند آرام و آهسته یا تند راه برود اما او شُل راه می‌رفت.

"صدایی که آن را خوب می‌شناختم اما باز سرم را آرام بلند کردم و چشم‌بندم را خیلی کم بالا زدم و خودش را دیدم"محکم راه نمی‌رفت. شاید بشود گفت پایش را هم می‌کشید و می‌رفت. مثل ناصریان قدم‌هایش محکم نبود. یعنی‌ در مقایسه با ناصریان (محمد مقیسه) که در حرکتش هم یک تحکمی داشت، او این‌طور نبود و جور دیگری قدم برمی‌داشت. حرکتش فرق می‌کرد.

وکیل حمید نوری: من یادداشت کردم که پاهایش را می‌کشید و می‌رفت.

حالا می‌خواهم بدانم فرم بدن و نحوه ایستادنش چگونه بود.

محمود رویایی: من منتظر همین بودم و همین را می‌خواستم توضیح بدهم. شما می‌دانید که راه رفتن آدم‌ها خاص است. شاید چیزی باشد شبیه به اثر انگشت. خیلی‌ها را می‌شود از دور فقط با راه رفتنشان تشخیص داد. آنجا که من به پلیس توضیح دادم، منظورم این بود که راه رفتنش با ناصریان فرق می‌کرد.

"او زندانی‌ها را به پاسدار دیگری سپرد و گفت که ببرشان به بند! من فهمیدم که این ببر به بندش یک کد است اما آن زمان نفهمیدم که منظور چیست"یعنی اگرچه من از زیر چشم‌بند چهره او [حمید نوری] را دیدم اما اگر نمی‌دیدمش هم می‌توانستم از روی راه رفتنش او را تشخیص بدهم.

– من درباره شکل بدن او و اینکه خودش را چطور نگه می‌دارد سوال کردم ….

– نمی‌دانم این را چطور می‌شود توضیح داد. فقط می‌توانم این را بگویم که راه رفتن این [حمید نوری] با بقیه پاسدارها فرق می‌کرد؛ کما اینکه بقیه پاسدارها هم همین‌طور.

– من درباره طریقه راه رفتنش صحبت نمی‌کنم. درباره ایستادنش حرف می‌زنم. آیا او محکم و استوار می‌ایستد یا شل و ول؟

– دقیقا خودتان کمک کردید. من همین را می‌خواستم بگویم.

او در مقایسه با ناصریان شل و ول بود اما اینکه گفتید پایش را می‌کشید، این درست و دقیق نیست ….

– ولی شما به پلیس گفته‌اید که او پاهایش را می‌کشید و می‌رفت ….

– بله، آنجا می‌خواستم همین شل و ولی را توصیف کنم.

– آیا نفس این قضیه که او پاهایش را می‌کشید و می‌رفت به پلیس گفته‌اید یا نه؟

– یادم نمی‌آید که از این لفظ استفاده کردم اما منظورم شل و ول بود اما آن هم غلط نیست. گرچه اگر به تنهایی بگوییم که پایش را می‌کشید انگار بخواهیم بگوییم که او یک بیماری دارد در حالی که منظور من این نیست. ضمن اینکه اگر شما دنبال مشخصات این [حمید نوری] هستید، مشخصات خیلی روشنی دارد ….

– اما بالاخره از آن مشخصات معین، یکی هم فرم بدن و کشیدن پایش نیست؟

– بله! یکی از مواردی که او را از بقیه پاسدارها متمایز می‌کند، همان فرم راه رفتن، اندام و ظاهرش است.

– حالا برویم سراغ صورتش. پیش از این درباره دماغ حمید عباسی (حمید نوری) صحبت کرده‌اید. یادتان می‌آید چه گفته‌اید؟

محمود رویایی در پاسخ به این سوال وکیل مدافع حمید نوری گفت: «یکی از مواردی که او از پاسدارهای دیگر متمایز می‌کند، همین بینی‌اش است.

"چشم‌بند را برداشتم و دیدم میزی مقابل من است و چند نفر آخوند و غیرآخوند پشت آن نشسته‌اند"بینی او یک مقدار تیز است، برخلاف ناصریان که بینی‌اش خیلی پهن و به اصطلاح خودمان کوفته‌ای است. یک کمک دیگر هم می‌توانم بکنم: هیچ پاسداری شبیه ایشان نیست.

https://www.radiozamaneh.com/۶۸۰۷۲۴

– سوال من اما همچنان درباره بینی حمید عباسی (حمید نوری) است. شما گفتید دماغ او خیلی تیز بود. این درست است؟

– من گفتم دماغ ایشان تیز بود، نگفتم خیلی تیز بود.

– در بازجویی پلیس این‌چنین گفته‌اید.

– من تا جایی که یادم است گفتم تیز بود. شاید از لفظ عقابی هم استفاده کرده باشم چون ما به کسی که دماغش تیز است می‌گوییم دماغ عقابی.

– پس حمید عباسی (حمید نوری) یک دماغ عقابی داشت.

… بسیار خوب. از دماغ او بگذریم. برویم جلوتر وگرنه تمام نمی‌کنیم. … شما گفتید فروردین ۶۷ از زندان قزل‌حصار به زندان گوهردشت آمده‌اید؟

– بله! ۱۸ فروردین.

– سوال من حالا این است که حمید عباسی (حمید نوری) که شما توصیفش کردید را آیا در زندان قزل‌حصار هم ندیده بودید؟

– ممکن است دیده باشم اما یادم نیست.

– حالا یادتان نمی‌آید اما اگر بنا بوده که او در زندان قزل‌حصار بوده باشد و شما او را ‌دیده باشید، این اتفاق کی ممکن است افتاده باشد؟

– من به این دلیل می‌گویم بله، چون ناصریان را در قزل‌حصار دیده بودم. بعد از سال ۶۴ من ناصریان را در زندان قزل‌حصار دیده بودم.

شاید این [حمید نوری] هم همراهش بوده اما من توجه نکرده‌ام.

ــ پس نظر شما این است که ناصریان و عباسی (حمید نوری) سال ۶۴ از زندان قزل‌حصار به زندان گوهردشت

منابع خبر

اخبار مرتبط