اجازه از حاج قاسم برای عملیات/ تانک‌های دشمن به ردیف مستقر بودند

اجازه از حاج قاسم برای عملیات/ تانک‌های دشمن به ردیف مستقر بودند
خبرگزاری مهر
خبرگزاری مهر - ۳۰ تیر ۱۴۰۰



خبرگزاری مهر، فرهنگ و اندیشه- زهرا زمانی: ۳۱ تیر ماه تا سوم مرداد ۱۳۶۷ یکی از روزهای مهم در جنگ ما بوده که کمتر به آن اشاره شده است. همان روزها که خبر هجوم عراقی‌ها در جبهه جنوبی همه را غافلگیر کرد. عراقی‌ها از مرز گذشته بودند و در جاده اهواز- خرمشهر جولان می‌دادند. از یک طرف به ایستگاه حمیدیه و حسینیه رسیده بودند و ۶ کیلومتر جلوتر یک بیمارستان صحرایی را منهدم کردند و از طرف دیگر به سمت کارون پیش آمدند. روزهایی که رزمنده‌های ما بدون اینکه فرصت را از دست بدهند، آماده پیکار و دفاع شدند.

ما امروز در سالگرد این عملیات، بدون واسطه پای صحبت‌های آقای کاظم فرامرزی فرمانده گردان امام علی نشستیم تا روایتی شفاف و صریح را با هم از این سه روز بشنویم.

"خبرگزاری مهر، فرهنگ و اندیشه- زهرا زمانی: ۳۱ تیر ماه تا سوم مرداد ۱۳۶۷ یکی از روزهای مهم در جنگ ما بوده که کمتر به آن اشاره شده است"روایت شجاعت بچه‌های گردان امام علی (ع) تیپ ضد زره ۲۰۱ ائمه خوزستان آن هم به روایت فرمانده! روایتی بعد از سی و سه سال!

آقای فرامرزی از روزهای پایانی جنگ برای ما بگویید؟

جنگ نه قبل ۳۱ شهریور شروع شد، که قبلش جنگ شروع شده بود اما به شکل رسمی نبود و نه با قطعنامه هم جنگ تمام شد. طوری که وقتی قطعنامه را پذیرفتیم که بعد هم اتفاق بزرگی مثل مرصاد روی داد. کلاً سال اول جنگ و مخصوصاً ماههای اول با سال ۶۷ وقایع عجیب و غریبی دارند. پایان جنگ ما شبیه اول جنگ شده بود. در سال آخر جنگ اتفاق‌های پیش آمد که باعث شگفتی می‌شد.

همان ابتدای جنگ یعنی مهر ۱۳۵۹ با تیر ۱۳۶۷ اتفاق‌های عیجب و غریب زیاد افتاد. حوادث این دو سال اینقدر پرشتاب بودند که بررسی آنها جای تامل دارد. مهم‌ترین حادثه‌ای که در سال ۱۳۶۷ اتفاق افتاد و این حادثه هم بسیار پررنگ است و همه رزمنده‌ها از آن خاطره دارند، پذیرش قطعنامه ۵۹۸ است. خبر بهت آوری که سراسر جبهه را فراگرفت. تک تک رزمنده‌ها حتی در اردوگاه‌هایشان هم شوکه شدند.

"از یک طرف به ایستگاه حمیدیه و حسینیه رسیده بودند و ۶ کیلومتر جلوتر یک بیمارستان صحرایی را منهدم کردند و از طرف دیگر به سمت کارون پیش آمدند"اگر به من هم بگویند و از من بپرسند که نسل شما که در جریان انقلاب بودید، در جنگ بودید و بعد از جنگ هم بودید، یکی دوتا قله اثرگذار زندگیتان را بگویید، قطعاً یکی از آنها پذیریش قطعنامه است و دیگر رحلت امام خمینی بود.

در ۲۷ تیرماه قطعنامه پذیرفته شد. همه در بهتی فرو رفتند. همه از خودشان این سوال را می‌پرسیدند که واقعاً جنگ تمام شد؟ یعنی صدامی که ما تا امرزو شناخته‌ایم دست از جنگ برداشته است یا نه؟! اتفاقاً این سوال و پیش بینی ما طولی نکشید که اتفاق افتاد! ۳۱ تیر ماه یعنی فقط سه چهار روز بود که از پذیرش قطعنامه گذشته بود و من با نیروهایم یعنی بچه‌های گردان امام علی (ع) از تیپ ضد زره ۲۱۰ ائمه در منطقه بودیم. کار این تیپ شکارتانک و برخورد با تجهیزات زرهی دشمن بود. ما در اردوگاهی در حوالی اهواز بودیم که خبری به دست ما رسید که سریعاً خودتان را به فرماندهی معرفی کنید چون اتفاقی مهمی افتاده که همه باید به سرعت به منطقه اعزام بشوید.

ما همه چیز را تصور کردیم غیر از چیزی که قرار بود چند دقیقه دیگر بشنویم و وقتی هم شنیدیم اصلاً باورمان نمی‌شد. خبر این بود: عراقی‌ها حمله کردند و از مرز رد شدند و آمدند جاده اهواز- خرمشهر و قصدگرفتن خرمشهر را دارند و در حال پیشروی به سمت اهواز هستند.

این خبر اصلاً برای ما قابل تصور نبود. یعنی حدود ۶۰ تا ۸۰ کیلومتر عراق وارد خاک ما شده بود و این برای بچه‌ها غیرقابل قبول و تصور بود. برای بچه‌هایی که سال‌ها نگذاشته بودند دشمن به کیلومتری از این خاک دسترسی پیدا کند و حالا بعد از پذیرش قطعنامه خبر می‌رسد که عراق حدود ۸۰ کیلومتر وارد سرزمین ما شده است! بچه‌ها باور نمی‌کردند! حتی می‌گفتند شاید خبر اشتباه است! چون این کار دشمن تنها نشانه دو نکته بود: ریسک و جسارت فوق‌العاده! اسم این ریسک را من حماقت می‌گذارم! چون وارد شدن به عمق خاک به این راحتی نیست و از جهت عقل نظامی باید عقبه وصل می‌بودند و آسیب پذیر نباشند و این ۸۰ کیلومتر مسافتی نبود که عراق می‌توانست این نقاط را برای خودش بپوشاند و پر کند! پس تعجب بچه‌های ما بیشتر بخاطر این حماقت عراق بود. این کار نظامی نبود و این یک دیوانگی محض بود.

"مهم‌ترین حادثه‌ای که در سال ۱۳۶۷ اتفاق افتاد و این حادثه هم بسیار پررنگ است و همه رزمنده‌ها از آن خاطره دارند، پذیرش قطعنامه ۵۹۸ است"اما عراق این دیوانگی را کرده بود.

بچه‌ها وقتی مطلع شدند دیدند نگاه‌ها به سمت و سویی هست که روی گردان ما خیلی حساسیت است. طوری که وقتی دشمن عملیات می‌کند و در حال پیشروی است با نیروی پیاده نمی‌تواند بجنگند چون نیروی پیاده باید با تجهیزات می‌آمد و بعد هم نیاز به آتش پشتیبانی داشت که این پشتیبانی نیاز به زمان داشت که دشمن هم این وقت را نداشت برای همین بهترین شکل استفاده را حضور با تانک و نفربر زرهی دیده بود که بتواند این مسافت ۸۰ کیلومتری را طی کنند و به عمق برسند. برای همین تصمیم گرفته شد که بچه‌های یگان ضد زره یعنی گردان امام علی (ع) در مقابل این پیشروی آماده بشوند. گردان ما در این روزها حوالی شهر اهواز در جاده قند و شکر بود.

کمی از حال و هوای بچه‌ها در آن روز برای ما بگویید؟

روز جمعه بود و بچه‌ها در حال آماده شدن برای نماز جمعه بودند. ساعت حدود یازده بود که خبر به ما رسید.

من خودم را سریع به مقر رساندم. فرماندهی مقر به من گفت که خبرها دقیق نیست اما ظاهراً دشمن در حال پیشروی است و خرمشهر در حال محاصره شدن است! فرماندهی به من گفت که دشمن در جاده اهواز- خرمشهر هستند و دارند خرمشهر را محاصره می‌کنند! خودتان را سریع به آنجا برسانید و ببینید چکار می‌توانید بکنید! من سریع برگشتم و بچه‌ها را سازماندهی کردم، مهمات را آماده کردیم در مدت یک ساعت نیروها را سازماندهی شدند و آماده حرکت شدیم اما ظاهراً جاده اصلی اهواز- خرمشهر گرفته شده بود و باید از جاده دیگری وارد می‌شدیم.

جاده‌ای به اسم جاده امام صادق (ع) بود و می‌توان گفت که به موازات جاده اهواز- خرمشهر اما در ساحل رودخانه کارون بود. ما از این جاده رفتیم تا به دارخوین رسیدیم، از اینجا وارد جاده شهید شرکت شدیم و مسیری حدود ۲۰ کیلومتر که جاده امام صادق را به جاده اهواز- خرمشهر وصل می‌کرد که به آن سه راه حسینیه می‌گفتند. حدفاصل این جاده هم یک بیمارستان صحرایی بود که فکر می‌کنم اسم بیمارستان، بیمارستان امام حسین (ع) بود. بچه‌های ما کمی جلوتر رفتند و دیدند وضعیت بسیار آشفته است، ماشین از سمت جاده اهواز- خرمشهر می‌آید و جلوی خاکریزی تعدادی از بچه‌ها ایستاده بودند.

"ما در اردوگاهی در حوالی اهواز بودیم که خبری به دست ما رسید که سریعاً خودتان را به فرماندهی معرفی کنید چون اتفاقی مهمی افتاده که همه باید به سرعت به منطقه اعزام بشوید"دقت کردم و دیدم دو نفر از فرمانده‌های لشکر در آنجا مستقر هستند. آقای زاهدی فرمانده لشکر امام حسین و حاج قاسم سلیمانی فرمانده لشکر ۴۱ ثارالله آنجا ایستاده بودند.

من از ماشین پیاده شدم و از جزییات موضوع پرسیدم! گفتند جاده اهواز- خرمشهر دست دشمن افتاده و ما در حال آوردن نیرو هستیم تا دشمن به این سمت پیشروی نکند. شما هم آماده باشید تا اگر تانک‌ها در حال پیشروی به این نقطه بودند، مقابله با آنها با گردان شما باشد.

عکس از کاظم فرامرزی

این کارها چقدر طول کشید؟

ما سریع شناسایی منطقه را شروع کردیم و تا حدی که امکان داشت کمی جلوتر رفتیم و با دوربین منطقه را نگاه کردیم. خیلی شوکه شدم. جاده شبیه جاده ترانزیتی شده بود و همه چیز در آن جاده در حال تردد بود اما به جای اینکه خودروهای ما در آن جاده باشد، همه خودروهای عراقی بودند!! تریلی، کامیون، انواع اقسام نفربرها و زرهی‌ها! ایفاها و آمبولانس‌ها در حال تردد بودند.

صحنه غم انگیزی بود. من پیش خودم می‌گفتم که یعنی این جاده گرفته شده و این همه تردد هم دارد اتفاق می‌افتاد؟

دقیقاً قرار بود که بچه‌های گردان شما چه کاری انجام دهند؟

نوع کار ما به این صورت بود و برد موشک‌ها ما سه هزار متر بود و اگر به این اندازه به دشمن نزدیک می‌شدیم می‌توانستیم به دشمن آسیب بزنیم. خب من رفتم به حاج قاسم گفتم که اجازه بدید گردان ما کمی جلوتر برود. ایشان گفتند که در آن منطقه هیچکدام از بچه‌های ما نیستند! و مراقب باشید. من گفتم فقط لازم است که گردان ما کمی خودش را به جاده نزدیک کند.

"ما همه چیز را تصور کردیم غیر از چیزی که قرار بود چند دقیقه دیگر بشنویم و وقتی هم شنیدیم اصلاً باورمان نمی‌شد"خب ما تعدادی مهمات هم با خودمان برده بودیم و فکر می‌کنیم که چهار پنج نفر بودیم و در مجاورت جاده آسفالته قدم به قدم جلو رفتیم تا به مسافت ۲۵۰۰ متری رسیدیم. یعنی جایی که هر کاری برای ما آسان می‌شد! نزدیک غروب بود و بر خلاف همیشه که باید کنار نیروها در خط مقدم می‌بودیم، چهار پنج کیلومتر هم از نیروها جلوتر رفتیم و شروع کردیم به شلیک موشک‌ها (تاو) موشک‌ها را شلیک کردیم. فکر می‌کنم هفت هشت دستگاه تانک و نفربر و تجهیزات و یک کامیون هم پر از نفرات عراقی بود که اینها در حال پیشروی به سمت سه راه حسینیه بودند. ما موشک‌ها را شلیک کردیم. اتفاقاً یکی از موشک‌ها هم به این کامیون اصابت کرد و منفجر شد.

نقطه امیدی به نیروهای پشت سر ما تزریق شد. بچه‌ها روحیه گرفتند. بچه‌های گردان آن هم فقط با یک قبضه و تنها ۱۰ با موشک ضربه مهلکی را به عراق وارد کردند. تاثیر روانی این کار بسیار قابل توجه بود. با این کار حرکت کل جاده اهواز- خرمشهر مختل شد و راه بسته شد.

"خبر این بود: عراقی‌ها حمله کردند و از مرز رد شدند و آمدند جاده اهواز- خرمشهر و قصدگرفتن خرمشهر را دارند و در حال پیشروی به سمت اهواز هستند.این خبر اصلاً برای ما قابل تصور نبود"تردد دشمن مسدود شد. همه اینها کار خدا بود.

بچه‌های گردان حاج قاسم و لشکر امام حسین چقدر بعد از شما وارد عمل شدند؟

نیروهای لشکر امام حسین و ۴۱ ثارالله هم بعد از ما آمدند و جاده اهواز- خرمشهر را گرفتند. این پیشروی از زمانی که ما این مجوز را از حاج قاسم گرفتیم که از خاکریز جلو رفتیم تا زمانی که درگیر شدیم حدود ۴۰ دقیقه طول کشید. سی دقیقه مسیر را طی کردیم و ده دقیقه هم درگیری داشتیم. نکته جالب هم اینکه ما با همان یک قبضه رفتیم و سر سه راه حسینیه ایستادیم.

این عشق بچه‌ها بود. پذیرش قطعنامه شوکی به بچه‌ها وارد کرده بود و همه دچار یک حسرت عمیق بودند و حالا روزنه‌ای شکل پیدا کرده بود برای دفاع! حضور ما در سه راه حسینیه باعث شد که بچه‌های پیاده ما هم بتوانند خود را به سه راه حسینیه برسانند و ما بتوانیم جاده اهواز- خرمشهر را بگیریم.

بازتاب این حرکت چطور بود؟

ما آن زمان این بازتاب را احساس نمی‌کردیم. قطعاً بخش قابل توجهی از نیروهای دشمن در محاصره قرار گرفته بودند. یعنی نیروهای که به سمت اهواز رفته بودند چون این نیروها از سمت سه راه حسینیه رفته بودند و حالا اینها در محاصره قرار گرفته بودند و جاده هم بسته شده بود و راهی نداشتند. شب شده بود و ما برگشتیم و محل نیروها را در بیمارستان امام حسین قرار دادیم و من خودم شبانه رفتم اهواز تا تجهیزات را برای فردا بیاورم.

روز دوم عملیات چطور گذشت؟

اول مرداد بود.

"یعنی حدود ۶۰ تا ۸۰ کیلومتر عراق وارد خاک ما شده بود و این برای بچه‌ها غیرقابل قبول و تصور بود"دقیقاً شنبه بود. صبح دوباره قبضه‌ها را بردیم سه راهی حسینیه و خب نوع کار ما به گونه‌ای بود که باید همیشه فاصله‌مان دو کیلومتری با دشمن می‌شد تا می‌شد موشک‌ها را شلیک کرد. ساعت ۹ صبح بود و ما در همین فاصله ایستاده بودیم که متوجه شدیم چیزی نزدیک به ۴۰-۵۰ تانک و نفربر از سمت اهواز به ردیف مستقر شدند که به عقب بروند. در واقع نیروهایی بودند که سمت اهواز بودند و فهمیده بودند که در خطر افتادند و عقب نشینی کرده بودند اما خب حالا سه راه حسینیه دست ما بود. یک مرتبه ما دیدیم که یکی از نفربرها به سرعت حرکت کرد و در دل نیروهای پیاده ما که در سه راه حسینیه مستقر بودند، حمله کرد.

سرعت این نفربر به قدری زیاد بود که ما نتوانستیم کاری انجام بدهیم.

با این حرکت نفربر سه راه حسینیه به دست دشمن افتاد. تعدادی از بچه‌های ما اسیر شدند و تعدادی هم شهید شدند. دشمن پشت سر ما تا جاده شهید شرکت و تا بیمارستان امام حسین پیشروی کرد تا بتوانند عمده نیروهایشان از جاده اهواز- خرمشهر به عقب انتقال بدهند. این اتفاق خیلی سریع افتاد اما همان روش روز اول را ما انجام دادیم. ما خودمان را به جاده اهواز- خرمشهر رساندیم و با موشک تانک‌ها و نفربرها را زدیم.

"اما عراق این دیوانگی را کرده بود.بچه‌ها وقتی مطلع شدند دیدند نگاه‌ها به سمت و سویی هست که روی گردان ما خیلی حساسیت است"ما مجدداً موفق شدیم که سه راه حسینیه را به دست بگیریم.

هدف عراق از حمله چی بود؟

عراق بیشتر آمده بود تا اسیر بگیرد چون در این روزها خط‌ها آشفته بودند و عراق فهمیده بود که بعد از جنگ در نبادل اسرا با ما به مشکل خواهد خورد. ما در طول مدت جنگ شاید نزدیک به بیست هزار اسیر از دشمن گرفته بودیم و عراق شاید سه هزار نفر هم نداشت. برای همین به هر دری می‌زد تا از ما اسیر بگیرد و تعداد قابل توجهی از اسرا را در این همین سال از ما گرفت. هدفشان گرفتن اسیر بود. مشغول کردن اذهان فرماندهان به جنوب.

عراق برای غرب برنامه داشت و دشمن می‌خواست در این جنوب با این حرکات ایذایی ما را درگیر کند تا ما فکر کنیم عملیات اصلی در این ناحیه و خرمشهر است، در صورتی که قطعاً برای خرمشهر نیامده بودند. آمده بودند تا ذهن‌ها و تجهیزات ما به این سمت بیاید و همین طور هم شد تا در روز سوم به بعد عملیات مرصاد در غرب را اجرا کردند.

کمی از اهمیت گردان ضد زره امام علی در این سه روز بفرمایید؟

اهمیتی که کار بچه‌های ما داشت این بود که اگر دشمن به طمع می‌افتاد ممکن بود این اتفاق‌ها در روز سوم و چهارم ادامه پیدا کند. و عراق دشمنی نبود که به راحتی بخواهد جاده اهواز- خرمشهر را رها کند و برود و دوباره مثل ابتدای جنگ خرمشهر محاصره می‌شد. آن روزها خیلی از گردان‌ها غافلگیر شدند اما همگی دست پر برگشتند. گردان ما با سه چهار نفر از بچه‌های خودش لشکری شد که مقابل تانک‌های صف کشیده عراق ایستاد و مقاومت کرد.

"برای همین تصمیم گرفته شد که بچه‌های یگان ضد زره یعنی گردان امام علی (ع) در مقابل این پیشروی آماده بشوند"تصویری که جایش بسیار در کتاب‌ها خالی است. قلمی قوی می‌خواهد تا جزییات این سه روز را تحریر کند.

از اتفاقات مهم این روزها بگویید؟

دو سه اتفاق مهم در این سه روز عملیات افتاد… زمان جنگ بحث این بود که کسی دیگر به منطقه اعزام نمی‌شود و مردم استقبال نمی‌کنند اما در روز ۳۱ تیرماه شرایط عجیبی در کشور حاکم شد و تعداد قابل توجهی آماده شدند که به منطقه اعزام بشوند. یگانهای ما دوباره پر از گردان‌های رزم شد. چیزی که اگر قبلاً پیش می‌آمد شاید اتفاق‌های جزایر و مهران و فاو نمی‌افتاد. نکته دوم پیام بی سابقه امام بود.

پیامی که توسط احمد آقا به آقا محسن (رضایی) داده شد. امام، کلیت بود و نبود سپاه را در گروی این اتفاق بیان کرده بودند. این خبر شوکی به فرمانده هان سپاه وارد کرد. حدود ۷۰ امام جمعه استان‌ها به منطقه آمدند که سرآمد همه اینها هم حضرت آیت الله خامنه‌ای بودند.

خب آمدن دشمن تا جاده اهواز- خرمشهر خبر سهمگینی بود. ما هشت سال جنگیده بودیم و حالا قرار است دوباره به نقطه اول برگردیم؟! ما جنگ را از خرمشهر شروع کرده بودیم و حالا انتهای جنگ و باز هم خرمشهر! خب این موضوع برای همه بهت آور بود.

"گردان ما در این روزها حوالی شهر اهواز در جاده قند و شکر بود.کمی از حال و هوای بچه‌ها در آن روز برای ما بگویید؟روز جمعه بود و بچه‌ها در حال آماده شدن برای نماز جمعه بودند"پیام امام و معرفت مردم باعث شد تا تمام یگان‌های ما دوباره مجهز به نیرو بشوند. دشمن به هدف خود نرسید.

خاطره‌ای از دوستان شهید خود در این روزها دارید؟

من در طول جنگ شهدای زیادی را دیدم ولی یک شهیدی را در کل شهدای جنگ دیدم که هنوز برای من یک حسرت است نسبت به اتفاقی که بعدش افتاد. همان روز اول بود که عراق جاده را گرفته بود و تعدادی از بچه‌های ما اسیر شدند و تعدادی هم شهید. بعدازظهر همان روز که ما جاده را گرفتیم، من پیکر نوجوانی را دیدم شاید هجده ساله بود. روی زمین افتاده بود.

مقداری خون ازش رفته بود. یک غبار خاکی از درگیری‌ها روی چهره‌اش نشسته بود و یک عینک مطالعه‌ای هم هنوز روی چشمهایش بود و حالا نمیدانم چه اتفاقی افتاد و توی آن درگیری شدیدی که ما بودیم یک مرتبه چشم من به این شهید خیره شد.

از قبضه آمدم پایین و محو این شهید شدم و احساس کردم که یک تابلوی منحصر به فردی را می‌بینم. همان موقع دوربینی که همیشه به کمرم بود رو در آوردم و یک عکس از این شهید انداختم. سعی کردم که این صحنه را ثبت کنم اما بعدها هرچه گشتم این عکس را پیدا نکردم. شاید من قدرت توصیف این چهره را نداشته باشم! اما شما فکر کنید نوجوانی که گرد و غبار خستگی جنگ هنوز روی چهره‌اش نشسته است، هنوز از خستگی رزم دیروز فارغ نشده است، روی مژه‌هایش غباری سبک به رنگ شهادت نقش بسته است و چهره‌اش بدون تغییر است! شاید بغض و مظلومیت این همه سال جنگ را در همین مژه‌های غبار گرفته جمع کرده بودند یک دست با لباس خاکی.

چند قطره خون روی زمین و تنهای تنها! تصویری زیباتر از این سراغ دارید به من نشان بدهید! غبار خاک این شهید طراوت داشت و این برای من همیشه بغضی تازه است.

منابع خبر

اخبار مرتبط