قسمت هشتاد آپارتمان بی‌گناهان

پندار - ۳ آبان ۱۴۰۱

   سریال آپارتمان بی‌گناهان قسمت هشتاد 80Apartemane Bi Gonahan Serial Part ۸۰

آپارتمان بی گناهان ۲۴-۳

در موضوع امروز رادیو، اینجی که میداند هان هم به حرف های او گوش میدهد، عمدا می گوید: «به نظرم دوست داشتن بی حد و مرز یعنی اگه باهام درد و دل کنی، با همه اشتباهات و خطاهات اون وقت قبولت میکنم و به دوست داشتنت ادامه میدم. » همان موقع اسد به دیدن اسرا می رود و اسرا از دیدنش خوشحال می شود اما اسد با اخم و عصبانیت می گوید: «لطفا دیگه کاری نکن که گلبن رو ناراحت کنی. از اون فاصله بگیر و لازم باشه از اون خونه برو. اون مثل تو نیست. » اسرا که جا خورده و ناراحت شده می گوید: «مگه من چجوریم؟ » اسد می گوید: «خودخواهی.

"» همان موقع اسد به دیدن اسرا می رود و اسرا از دیدنش خوشحال می شود اما اسد با اخم و عصبانیت می گوید: «لطفا دیگه کاری نکن که گلبن رو ناراحت کنی"بدون این که فکر کنی چه بلایی سر بقیه میاد هرکاری دلت میخواد میکنی. » اسرا به زور جلوی گریه اش را می گیرد.

نریمان و غمزه پنهانی به اتاق مدیر می روند و در را هم قفل می کنند و آهنگ شادی در بلندگوی مدرسه باز می کنند. همه مدرسه بهم می ریزد و شروع به رقص و شادی می کنند. نریمان هم کیف می کند اما اگه اصلا از این همه تغییر او خوشش نیامده.



امروز صفیه و ناجی با هم قرار دارند و صفیه کمد لباس هایش را که پر از لباس های مادرش است زیر و رو می کند تا لباس مناسبی پیدا کند. گلبن وارد اتاق او می شود و با دیدن لباس عروسی مادرشان با ذوق به آن خیره می شود. بعد از رفتن صفیه، گلبن لباس را می پوشد و خودش را داخل ان تصور می کند.

صفیه در راه پله با دیدن ممدوح با عصبانیت می گوید: «به اون دختره دراز بگین از این ساختمون بره. دختره ی لوس بی تربیت! » ممدوح می گوید: «شما مگه از زندگی اون خبر دارین؟ اون دختر بی پدر بزرگ شده و خرج مادر و خواهر برادراشو داده.

"نریمان و غمزه پنهانی به اتاق مدیر می روند و در را هم قفل می کنند و آهنگ شادی در بلندگوی مدرسه باز می کنند"از بچگی کار کرده و هیچ وقت فرصت نکرده مثل تو توی ناز و نعمت بزرگ بشه و از کثیفی و گرد و خاک شاکی باشه. » صفیه از گفته هایش خجالت میکشد اما بعد از رفتن ممدوح زیرلب می گوید: «اینم واسه ما گوینده ی پند های نیک شده! »

ناجی از صفیه می خواهد امروز هم به جایی بروند. صفیه می ترسد اما ناجی می گوید: «به من اعتماد داری؟ » صفیه لبخند میزند و با او همراه می شود. ناجی او را بالای پشت بام خانه ای می برد و منظره ی آن را که پل گالاتا است نشان میدهد و می گوید: «جایی که بیشتر از همه دوست داشتی بری. » صفیه با دیدن این صحنه هیجان زده به آن خیره می شود.

صفیه در مورد زباله هایی که سال ها جمع کرده اند می گوید: «اونا همشون برای من خاطره ن. نمیخوام دور بندازمشون. اونا همه بچگی و یادگاری های ما هستن. میدونم که یه روز میشینم همشون رو تمیز میکنم و برای خودم نگه میدارمشون. »

هنوز لباس عروس تن گلبن است که در خانه به صدا در می آید.

"امروز صفیه و ناجی با هم قرار دارند و صفیه کمد لباس هایش را که پر از لباس های مادرش است زیر و رو می کند تا لباس مناسبی پیدا کند"اسد آمده و گلبن فورا پشت در پنهان می شود تا اسد او را در آن لباس نبیند. اسد به خاطر رفتار اسرا از او معذرت خواهی می کند و بعد از گلبن می خواهد گه گاهی بیرون بروند و چایی بخورند. گلبن فکر می کند که شوخی می کند اما اسد می گوید: «من جدیم. اگه تو بخوای میتونیم با هم بریم. » گلبن با خوشحالی قبول می کند.



ناجی هدیه ای که برای صفیه گرفته را به او میدهد. صفیه با دیدن گل سری که طرح پرنده رویش دارد ذوق می کند و لبخند میزند. ناجی از او می خواهد به جای گیره موی قدیمی این را به موهایش بزند. صفیه قبول می کند و ناجی به او خیره می شود. بعد گل سر قدیمی را دور می اندازد.

"صفیه در راه پله با دیدن ممدوح با عصبانیت می گوید: «به اون دختره دراز بگین از این ساختمون بره"صفیه با غصه می گوید: «ناجی اون مال مامانمه نمیتونم بندازمش دور. » ناجی می گوید: «من یه گیره ی جدید بهت دادم. چیزی که امانت نیست. مال خودته. » صفیه قبول می کند و ناجی از او می خواهد جعبه ی گل سر را هم او دور بریزد.

صفیه قبول نمی کند و می گوید: «نمیتونم اون یادگاریه. » ناجی به سر و قلبش اشاره می کند و می گوید: «خاطره ها فقط اینجان صفیه. » صفیه با حرف های او قانع می شود و جعبه را دور می اندازد.

سر شام، صفیه به زباله های پشت بام که پیدا کرده و سر جای قبلی اش برگردانده، اشاره می کند. هان جا می خورد اما ترجیح می دهد با او بحث نکند.

"دختره ی لوس بی تربیت! » ممدوح می گوید: «شما مگه از زندگی اون خبر دارین؟ اون دختر بی پدر بزرگ شده و خرج مادر و خواهر برادراشو داده"

شب هان دوباره از خانه بیرون میزند و لباس های کارش را می پوشد و بین زباله ها می چرخد. اینجی که تعقیبش کرده با دیدن این ظاهر او جا می خورد و وحشت می کند. ناگهان هان جلو می آید و خودش را به او نشان میدهد و می گوید: «حالا که میخوای از نزدیک ببینی. پس خوب به من نگاه کن. چون من اینم! »

قسمت بعدی - سریال آپارتمان بی‌گناهان قسمت هشتاد و یک ۸۱ قسمت قبلی - سریال آپارتمان بی‌گناهان قسمت هفتاد و نه ۷۹ Next Episode - Apartemane Bi Gonahan Serial Part ۸۱ Previous Episode - Apartemane Bi Gonahan Serial Part ۷۹.

منابع خبر

اخبار مرتبط

پندار - ۲۵ فروردین ۱۴۰۱
آفتاب - ۲۶ مرداد ۱۳۹۹
پندار - ۳۱ فروردین ۱۴۰۱