قسمت بیست و چهار ای داد از جوانی
سریال ای داد از جوانی قسمت بیست و چهار 24Ey Vay Az Javani Serial Part ۲۴
صبح هاجر روی در رستوران اعلامیه می چسبونه که به یه گارسون جدید نیاز داره.
همون موقع هم چالا از اونجا رد میشه و پاش پیچ میخوره هاجر با مهربونی اونو داخل راهنمایی میکنه و یخ میده تا روی پاش بزاره و دردش بخوابه. وقتی چالا از اونجا رد میشه میبینه که احمد پسر هاجره و لبخند میزنه عارف و زکریا پسرا رو به دیوار می چسبونن و تهدیدشون میکنن که نباید در این مورد چیزی به هاجر و نوریه بگند زولا میگه اما شما هم مثل بقیه تا به گوشتون رسید که به ما ارث رسیده میخواین خودتونو به جای پدارمون جا بزنین عارف میگه این طور نیست و حتی عکس جوونیشون رو نشون پسرا میدند اونا بالاخره باور میکنند که پدراشون رو پیدا کردند و اونا رو در آغوش میگرند بعد عارف میگه الان دیگه برام مهم نیست هاجر منو تو خونه راه نمیده با پولایی که به شما رسیده میریم ایتالیا زندگی میکنیم. چاوی و زولا زیر خنده می زنند و میگند همش شایعه بوده تا پدراشونو پیدا کنند.
عارف و زکریا با عصبانیت اونارو دنبال میکنند تا کتکشون بزنند نوریه و عایشه اتفاقی آزرا رو کنار ساحل می بینند آزرا گریه میکنه و به مادرش میگه احمد رو از بچگی دوست داشته نوریه همونجا غش میکنه چون نمی خواد دخترشو هم به خونواده اسمالی بده آزرا اونو به هوش میاره و میگه اما مامان رابطه منو و احمد تموم شده یه کاری کرد که دیگه نمیشه بهش اعتماد کرد نوریه نفس راحتی میکشه از اون طرفم هاجر به احمد گیر داده که زن بگیره احمد میگه هیچ وقت ازدواج نخواهد کرد و ذاتا یکبار هم پیشنهاد ازدواج داده زد شده هاجر با تعجب می پرسه اون دختره کی بوده که به تو نه گفته احمد اسم آزرا رو میاره هاجر توی سرش میزنه و احمد میگه مامان نگران نباش بهم جواب رد داد دیگه قرار نیست ما با هم باشیم هاجر لبخند میزنه و خیالش راحت میشه.
زولا و چاوی به عارف و زکریا میگند چرا به زنهاشون حقیقت رو نمی گند ناگهان می فهمند که ویسی و سوزان از اونا بزرگتر هستند و زکریا و عارف در واقع در زمان جوانی شون به اونا خیانت کردند. زولا و چاوی اونا رو درک می کنند و قول میدند که چیزی رو لو ندند چالا به خونه اش میره و مادرش همون موقع زنگ میزنه و با ناراحتی میگه دخترم چرا بازم از عروسیت فرار کردی؟ بابات خیلی عصبانیه واسه عروسی اون همه هزینه کرد چالا میگه مامان بابا دلش نمیاد دختره یکی یه دونه شو ناراحت کنه مادرش میگه این دفعه فرق میکنه حساباتو بسته دیگه نمی خواد به شرکت بیای چالا یاد آگهی استخدام گارسون رستوران هاجر می افته و لبخند میزنه و میگه اشکالی نداره خودم کار میکنم.
ویسی به سوزان میگه به خونواده هاشون به دروغ بگند که اون حامله شده تا بتونن به خونه برگردند و برای اینکه کسی شک نکنه به محض اینکه توی خونه راهشون دادن عملیات بچه دار شدن رو انجام بدند. سوزان با ناراحتی میگه اما من میخوام قبل از حامله شدن لاغر بشم ویسی و از همون لحظه شروع به خوردن سالاد میکنه.
"سوزان با ناراحتی میگه اما من میخوام قبل از حامله شدن لاغر بشم ویسی و از همون لحظه شروع به خوردن سالاد میکنه"اما نوریه این اجازه رو بهش نمیده و میگه من عروس لاغر نمیخوام بعدا چه جوری میخوای بچه به دنیا بیاری سوزان دلخور میشه و همون جا میگه من میرم پیش مامانم.
نوریه و هاجر به زکریا وعارف میگند اونا رو بخشیدند و مردا خوشحال میشند و تصمیم میگیرند هر کس پسر خودشو کنار خودش بکار بگیره وقتی زولا به مغازه عارف میره نوریه به زکریا میگه چرا زولا رو دادی و یه گارسون گرفتی ملت به خاطر سرآشپز ایتالیایی میرن رستوران روبرویی. باید زولا رو برگردونیم. زکریا با درموندگی میگه خیلی دور و بر دخترمون می پلکید منم تحمل اینو نداشتم.
اخبار مرتبط
دیگر اخبار این روز
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران