قسمت چهارصد و چهل و نه گودال

پندار - ۳ آبان ۱۴۰۱

   سریال گودال قسمت چهارصد و چهل و نه 449Çukur Serial Part ۴۴۹

گودال

۲۵

یاماچ از خواب بیدار می شود در حالی که صدای ادریس در سرش تکرار می شود. «فکر کرد می تونه، ولی نمی دونست یه رئیس جدید برای گودال اومده...» یاماچ کسانی را که وارتلو برای پسرانشان ختنه سوران گرفته بود را جمع می کند و به آنها می گوید: «چرا پیش من نیومدید؟ مگه تا امروز کی این کارها رو می کرد؟ برادرا! خواهر! شما متوجه نیستید. این آدم بیخودی خوبی نمی کنه. هر چی خواستید باید به من بگید.» فهمیدنش کار سختی نبود اما اهالی دیشب فهمیده اند. وقتی بعد از مراسم وارتلو بالای سن رفته و از آنان خواسته مکان هایشان را در ازای پول به او بدهند.

"   سریال گودال قسمت چهارصد و چهل و نه 449Çukur Serial Part ۴۴۹ گودال ۲۵یاماچ از خواب بیدار می شود در حالی که صدای ادریس در سرش تکرار می شود"یاماچ متوجه می شوند که حاضران در جشن دیشب از چیزی می ترسند و به مکه می گوید همه جا را بگردد و دلیلش را پیدا کند. مردم مکان هایشان را تسلیم وارتلو کرده اند و او تجهیزات تولید مخدرش را به آنها منتقل می کند. او به مدد می گوید: «اگه می خوایم چیزی رو خراب کنیم باید از ریشه خرابش کنیم.»

اهل خانه ادریس، از ماجرای جلاسون باخبر شده اند. آکشین گریه می کند و سلطان عروس هایش را جمع کرده و به آنها می گوید: «هزار بار گفتم بازم میگم. تو کار مردها دخالت نکنید.» و رو به سنا می گوید: «پسری که مادرش دیروز اومد دم غذاخوری، رفته آدم وارتلو شده.

من بهت چی گفتم؟ دخالت نکن. »

یاماچ به خانه جلاسون می رود و به او می گوید می خواهد با مادرش صحبت کند. جلاسون از اینکه مادرش در مورد کار کردنش پیش وارتلو باخبر شود نگران است اما یاماچ برای رسیدگی به وضعیت خانواده جلاسون آمده است. او عذرخواهی می کند و می گوید کوتاهی کرده و درگیر وضعیت محله و اتفاقات اخیر بوده است. او می گوید: «هر وقت کاری داشتی بیا دم قهوه خونه بگو منو صدا کنن.

"وقتی بعد از مراسم وارتلو بالای سن رفته و از آنان خواسته مکان هایشان را در ازای پول به او بدهند"اگه نیومدم تف کن توی صورتم. من در قبال تو مسئولم.» بعد هم دم در خانه زن می ورد و با صدای بلند می گوید: «کسی که وقتی همسایه ش گرسنه ست، سیر بخوابه از ما نیست. اینجا گوداله. اینو هرگز فراموش نکنین.» مادر جلاسون پس از مدت ها احساس می کند پناهی یافته اما همچنان نگران پسرش است و از یاماچ می پرسد: «جلاسون پیش تو کار نمی کنه؟» یاماچ باز هم چیزی نمی گوید و از او می خواهد این را از پسرش بپرسد.

پلیس وارد محله شده و یک راست رفته سراغ مغازه اسلحه فروشی و فروشنده آن را دستگیر کرده.

ادریس یاماچ را بازخواست می کند و می گوید: «محله رو فراموش کردی. اوضاعمون به هم ریخته. نظم و قانون ما کو؟ پلیس ریخته تو اسباب بازی فروشی، خبر داری؟» یاماچ می گوید: «خبر دارم. خودم لو دادم.» ادریس و عمو و پاشا با تعجب به هم نگاه می کنند. ادریس با عصبانیت می پرسد: «چی میگی تو پسر؟» یاماچ می گوید: «می خواستم ببینم تو چه وضعیتی هستیم.

"یاماچ متوجه می شوند که حاضران در جشن دیشب از چیزی می ترسند و به مکه می گوید همه جا را بگردد و دلیلش را پیدا کند"رفوزه شدیم. اکیپ پلیس و ماشینش از جلوی مغازه ها رد شدن، حتی یه نفر سوت نزد. تو گودال همه هوای همو دارن. ولی این بار نداشتن. همینجوری نگاه کردن...

ولی حلش می کنیم. با هم حلش می کنیم.» ادریس رو به عمو و پاشا می گوید: «این پسر تازه اومده. شما چی کار می کنین؟» بعد رو به یاماچ می گوید: «همه کاسه کوزه ها سر صاحب مغازه شکست. فروختیش!» یاماچ می گوید: «نفروختم. این مجازات حقش بود.

"مردم مکان هایشان را تسلیم وارتلو کرده اند و او تجهیزات تولید مخدرش را به آنها منتقل می کند"ما بهش مکان دادیم، پسر بچه های ۱۷-۱۸ ساله خیلی راحت ازش دزدی کردن. نتونست جلشونو بگیره.» ادریس می گوید: «یک بار دیگه بدون اینکه به من بگی دست به چنین کاری نمی زنی.» ادریس رو به عمو و پاشا می گوید: «فردا توی بازار ما هم بساط می کنیم. همه چی باید مثل قبل بشه.»

سلیم شب به دیدن وارتلو می رود و وارتلو بین صحبت هایش به این اشاره می کند که ندرت و عمو را در پارک دیده و حس می کند چیزی بین آنها وجود دارد و بهتر است حواس سلیم به این ماجرا باشد، شاید به دردشان بخورد. سلیم که در خانه ندرت را دیده بود که به عمو تسبیح نخ شده اش را می دهد و صحبت کوتاه آنها را شنیده و دستپاچگی آن ها را حس کرده بود با این حرف وارتلو به فکر فرو می رود. شب عایشه را صدا می زند و از او می پرسد ندرت در مورد عمو چیزی به او گفته یا نه.

عایشه منظور او را نمی فهمد و سلیم از او می خواهد به ندرت نزدیک شود و سعی کند فکر عمو را به سر او بیاورد.

پاشا در انبارش نشسته که ییلدیز (زنی که سنا در آرایشگاه با او آشنا شده بود) وارد می شود و در را پشت سرش می بندد و با کمی دلهره سعی می کند مهارت هایش را در جذب مردان به کار بگیرد و به پاشا می گوید در کاباره یک نفر مزاحمش شده و می خواهد یک شب همراه او به آنجا بیاید و با او سر میز بنشیند تا حساب کار دست طرف بیاید. پاشا که بو برده این قضیه از کجا آب می خورد با خونسردی می گوید: «باشه میام. ولی به اون دوستمون بگو نمیشه. اگه با دلمه برگ مو بیای شاید بشه.

"او به مدد می گوید: «اگه می خوایم چیزی رو خراب کنیم باید از ریشه خرابش کنیم.»اهل خانه ادریس، از ماجرای جلاسون باخبر شده اند"ولی اینجوری نمیشه. حالا برو.» ییلدیز با گریه به پاشا می گوید: «به خدا مجبور شدم. ازم عصبانی نشو.» و اعتراف می کند که به خواست وارتلو آمده است.. یک روز صبح که از سر کار به خانه برمی گردد می بیند بچه هایش در خانه وارتلو هستند. این یک تهدید برای ییلدیز است.

ییلدیز ترسیده و دست بچه ها را می گیرد و به خانه می فرستد. وارتلو به او می گوید: «اگه چیزی ازتون بخوایم همین دور و برایید نه؟ همینجایید.»

وارتلو باز هم در محله معرکه گرفته و اهالی را جمع کرده. او که بهانه جدید برای تخریب کوچوالی ها پیدا کرده می گوید:«می گفتن پلیس نمی تونه یاد تو گودال. کو؟ کو می گفتن قبل از اومدن خبر می دن؟ همه ش ادعای الکی. این کوچوالی ها از خونه گرم و نرمشون بیرون نمیان.

"آکشین گریه می کند و سلطان عروس هایش را جمع کرده و به آنها می گوید: «هزار بار گفتم بازم میگم"چطوری می تونن از گودال محافظت کنن؟» یاماچ از راه می رسد و به او می گوید: «تو به ما چی گفتی؟ گفتی اینجا مهمونم. اگه توی خونه تو مهمون پررویی کنه چی کار می کنی؟ مسافر انقدر سر و صدا می کنه؟» وارتلو جواب می دهد: «من صدای مردمم دوست عزیز! چیزایی رو که اونا نمی تونن، من میگم.» یاماچ می پرسد: «اسم این محله چیه؟ها؟» وارتلو می گوید:«گودال. خب!» یاماچ می گوید: «اسم محله! اینجا محله کوچواست. محله سعادتین وارتلو نیست. اینجا محله کوچوالی هاست.

اینجا محله منه. مهمونی. حدت خودت رو بدون.» وارتلو می گوید: «سقف چکه می کنه صاحب خونه. همه ش حرف می زنی و عمل نمی کنی.» یاماچ می گوید: «چیزی نمونده.»

بعد از این یاماچ سراغ اهالی محله کوچوا می رود و با عصبانیت بی سابقه ای به آنها می گوید: «متوجه هستید دارید منو با کیا رو در رو می کنین؟ طرف اومده تو محله خودمون ما رو تهدید می کنه.» و فریاد می زند: «به خودتون بیاید آقایون. بدونید دارید چی کار می کنید!» و ادامه می دهد: «اینجا گوداله.

"تو کار مردها دخالت نکنید.» و رو به سنا می گوید: «پسری که مادرش دیروز اومد دم غذاخوری، رفته آدم وارتلو شده"هر کی اینو فراموش کنه گم شه بره.» و بعد از کمال می خواهد به وضعیت آدم هایش رسیدگی کند. یاماچ حتی خلاف انتظار خودش، خیلی زود ریاست گودال را پذیرفته است.

یاماچ از چند موضع در حال حمله است. به دستور او عمو تحت تعقیب متین قرار گرفته، به مکه محلول هایی را می دهد و به او می گوید موقع استفاده از آنها دقت کند و محی الدین را مامور کرده تا به یکی از افراد سعادتین نزدیک شود و اطلاعاتی از او به دست بیاورد.

قسمت بعدی - سریال گودال قسمت چهارصد و پنجاه ۴۵۰ قسمت قبلی - سریال گودال قسمت چهارصد و چهل و هشت ۴۴۸ Next Episode - Çukur Serial Part ۴۵۰ Previous Episode - Çukur Serial Part ۴۴۸.

منابع خبر

اخبار مرتبط

پندار - ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۱
پندار - ۳ آبان ۱۴۰۱
پندار - ۳ آبان ۱۴۰۱
پندار - ۳ آبان ۱۴۰۱
رادیو زمانه - ۱۳ شهریور ۱۴۰۱
پندار - ۳۱ فروردین ۱۴۰۱