فیلیپ ک دیک: نویسندهای که شاهد آینده بود
فیلیپ ک دیک: نویسندهای که شاهد آینده بود
- آدام اسکاول
- نویسنده
فیلیپ ک دیک با تألیف ۴۴ رمان و داستانهای بیشمار در یک دوره ۳۰ ساله حرفهای بسیار پربار داشت
بیش از چهل سال پس از مرگ فیلیپ ک دیک، نویسنده علمی تخیلی، که داستانهایش الهامبخش فیلمهایی مانند بلید رانر و گزارش اقلیت بوده است، آدام اسکاول بررسی میکند که آثار این نویسنده چقدر پیشبینانه و پیشگویانه بوده است.
در بخش بازرسی گذرنامه هستم. میتوانم صورتم را روی صفحه نمایش ببینم. فناوری مرا به جا میآورد و به من اجازه عبور میدهد. کدهایی را اسکن میکنم که وضعیت واکسیناسیون و نتایج آخرین آزمایش کووید را نشان میدهد. ماشینها دادههای مربوط به سلامتی و میکروبیولوژی من را ارزیابی میکنند.
"کدهایی را اسکن میکنم که وضعیت واکسیناسیون و نتایج آخرین آزمایش کووید را نشان میدهد"
در سرتاسر اتاق انتظار، مردم به صفحههای کوچک خیره شدهاند. عجیب است که بیشمار کسان سر دوربینشان را چرخاندهاند و از چهرهشان در زوایای مختلف عکس میگیرند، گویی فراموش کردهاند که چه شکلی هستند. لپتاپم را باز میکنم و همراه صفی میشوم تا اطلاعاتم را به شرکتی داده و وارد قلمرو دیجیتال شوم. تبلیغاتی متناسب با شخصیت من ظاهر میشوند. آنها مرا بهتر از خودم میشناسند.
اکنون سال ۲۰۲۲ است.
و ۲۰۲۲ رمانی از فیلیپ ک دیک است.
نویسندگان داستانهای علمی-تخیلی اغلب نسبت به دیگران حس پیشبینی قویتری دارند. چه صحبت از تهدید حقوق زنان در آثار مارگارت اتوود باشد، چه دُژستانهای معماری و اجتماعی رمانهای جِیجی بالارد، چه دنیای پیشگوی اینترنت "ماشین میایستد" نوشته ا.م. فورستر (۱۹۰۹)، این ژانر مملو از نویسندگان پیشگویی است که با موضوعاتی سر و کار دارند که روز به روز برای ما آشناترند.
از میان همه این نوع نویسندگان، کمتر کسی است که مثل فیلیپ ک دیک، نویسنده آمریکایی، که ۴۰ سال پیش در ۵۳ سالگی درگذشت، پیشبینیهایش از زمان ما تا این اندازه درست از آب در آمده باشد.
- هوپپانک؛ ژانر علمی- تخیلی که برای زندگی بهتر به ما امید میدهد
- کتابهایی که در دورههای بیثباتی محبوب میشوند
- آیا شهرهایی که زیر آب می روند را رمانهای علمی-تخیلی نجات میدهند؟
- پیشبینیهای آیزاک آسیموف درباره سال ۲۰۱۹ درست از کار در آمد؟
دیک در طی ۳۰ سال نویسندگی پربار، ۴۴ رمان و داستانهای کوتاه بیشماری تألیف کرد که اقتباسهایی از آنها روی پرده رفتند و داستانهای علمی تخیلی را از نو تعریف کردند - بهویژه فیلم "بلید رانر" اثر ریدلی اسکات (۱۹۸۲) که بر اساس داستان دیک، "آیا آدممصنوعیها رویای گوسفند برقی میبینند؟" بود و فیلم "یادآوری کامل" ساخته پل ورهوفن (۱۹۹۰) که داستان کوتاه او در سال ۱۹۶۶ "ما به جای شما به خاطر میسپاریمش" به عنوان منبع اصلی انتخاب شده بود. رمان "ساکن برج بلند" (۱۹۶۲) اثر دیک به یک سریال موفق آمازون تبدیل شده است.
مردی الهامبخش جهانهایی خیالپرور
از پادکست رد شوید و به خواندن ادامه دهیدپادکسترادیو فارسی بیبیسیپادکست چشمانداز بامدادی رادیو بیبیسی – دوشنبه ۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۱
پادکست
پایان پادکست
دیک صرفاً نویسنده تأثیرگذار داستانهای تخیلی عجیب نبود، بلکه در نوع خود انسانی نامتعارف بود. سلامت روانی او رو به وخامت بود، و خیالهایی میبافت که به ادعای خود او در تراز تجربههای فراطبیعی بودند و بسیاری از اینها در متن کارهای مبسوط خود او تنیده شدهاند.
"عجیب است که بیشمار کسان سر دوربینشان را چرخاندهاند و از چهرهشان در زوایای مختلف عکس میگیرند، گویی فراموش کردهاند که چه شکلی هستند"
رابطه او با واقعیت، رابطهای پرتلاطم و پارهپاره بود. در دهه ۱۹۷۰، این نویسنده شروع به تجربه دو خط زمانی موازی از زندگی خود کرد. در مصاحبهای به چارلز پلت گفته بود که در سال ۱۹۷۴ "یک ذهن متعالی خردمدار" به اندیشههای او هجوم برده بود. و او نامهای زیادی برای آن داشت، اما عمدتاً آن را والیس (VALIS) مینامید، که در زبان انگلیسی مخفف Vast Active Living Intelligence System (سیستم هوش زنده فعال گسترده) بود. این مضمون، موضوع یکی از آثار نیمه خودزندگینگارانه اواخر عمر او شد که در رمان والیس در سال ۱۹۸۱، که اندکی پیش از مرگش منتشر شد.
خیالپردازیهای او چه طبی بوده باشند چه ماوراء طبیعی، یک چیز واضح است: دیک توانایی شگفتانگیزی در پیشگویی دنیای مدرن داشت.
استن نیکولز، نویسنده مشهور داستانهای علمی تخیلی و فانتزی، اظهار میکند که کار دیک پیشبینی است، زیرا آینده را از طریق زمان حال بررسی میکند.
نیکولز به بیبیسی میگوید: "داستانهای او فراگیر بودن اینترنت، واقعیت مجازی، نرمافزارهای تشخیص چهره، ماشینهای بدون راننده و چاپ سهبعدی را مطرح میکردند. این تصوری اشتباه است که هدف اصلی داستانهای علمی تخیلی، پیشبینی است؛ میزان تحقق یافتن پیشبینی این ژانر در واقع از این نظر خیلی خوب نیست. داستانهای او، مانند همه بهترین داستانهای علمی تخیلی، واقعاً درباره آینده نبودند، بلکه درباره اینجا و اکنون بودند." در واقع، گنجاندن جنبههای روزمره آمریکای پس از جنگ توسط دیک در آیندهاش به این معناست که جهانهای او به طرز سوررئالی برای ما آشناست.
منبع تصویر،
Warner Bros
توضیح تصویر،
بلید رانر، بر اساس رمان دیک، آیا آدممصنوعیها رویای گوسفند برقی میبینند؟، ژانر علمی تخیلی را روی پرده سینما دوباره تعریف کرد
با این وجود، پیشبینی او از پیشرفتهای فناوری و اجتماعی خاص همچنان شگفتانگیز است. آنتونی پیک، نویسنده زندگینامه 'زندگی فیلیپ ک دیک: مردی که آینده را به یاد میآورد' (۲۰۱۳) میگوید: "او تصاویر علمی زیادی از نحوه عملکرد آینده داشت.
"لپتاپم را باز میکنم و همراه صفی میشوم تا اطلاعاتم را به شرکتی داده و وارد قلمرو دیجیتال شوم"به عنوان مثال، این تصور را داشت که شما قادر خواهید بود تبلیغات را مستقیماً به مردم منتقل کنید، و میتوانید آنها را به حدی خوب بشناسید که بتوانید آنها را دقیقاً مطابق با انتظاراتشان هدف بازاریابی قرار دهید. و این دقیقاً همان چیزی است که در دنیای آنلاین اتفاق می افتد."
پیک میتواند به بسیاری از داستانهای دیک اشاره کند، که معروفترین آنها در این زمینه، داستان ۱۹۵۶ "گزارش اقلیت" است که در سال ۲۰۰۲ استیون اسپیلبرگ اقتباسی از آن را به سینما آورد. اقتباسهای سینمایی اغلب بر ماهیت تهاجمی تبلیغات در آثار این نویسنده متمرکز شدهاند، اما او این مضمون را با جزییاتی بسیار بیشتر از یک پسزمینه زیباییشناسانه صرف (که روی پرده نشان داده میشود) بررسی میکند.
برای نمونه، در داستان کوتاه (Sales Pitch) در سال ۱۹۵۴، ایده تبلیغات تهاجمی و در عین حال شخصیشده تکاندهندهای در دستگاه عقلباختهای که دائماً خود را به قهرمان داستان عرضه میکند، به ثمر میرسد. از سوی دیگر، در رمان مانِسته در سال ۱۹۶۴، تبلیغات توسط موجودی مکانیکی شبیه مگس تجسم یافته است. همانطور که او در این رمان مینویسد، "تبلیغ تجاری، به اندازه مگس، به محض اینکه به زور موفق به ورود شد، شروع به پخش پیامش کرد.
'بگویید! آیا گاهی به خود نگفتهاید، شرط میبندم که بقیه در رستورانها میتوانند مرا ببینند!'. این معادل فیزیکی هرزنامه یا تبلیغات سفارشی است که در رسانههای اجتماعی ظاهر میشوند.
اندیشههای سیاسی دیک
آثار دیک اغلب جنبه سیاسی نیز داشت. برای مثال، ساکن برج بلند، تاریخ متفاوتی را تصور میکند که در آن نازیها در جنگ جهانی دوم پیروز شدهاند. در آثار کمتر شناخته شدهای مانند چشمی در آسمان (۱۹۵۷) این سیاست بیشتر مربوط به همان دوره زمانی است. در این رمان، گروهی از مردم به لطف یک دستگاه معیوب شتابدهنده ذرات، در جهانهای مختلف و متفاوتی که هر فردی تخیل کرده است گیر میافتند.
"و ۲۰۲۲ رمانی از فیلیپ ک دیک است.نویسندگان داستانهای علمی-تخیلی اغلب نسبت به دیگران حس پیشبینی قویتری دارند"
این روایت به ویژه روی دنیایی متمرکز است که توسط یکی از اعضای کمونیست گروه رؤیاپردازی شده که به دلیل داشتن چنین عقایدی از آزمایشگاه اخراج شده است. پیچیدگی ماجرا اینجاست که این دنیایی که با گرایشهای افراطی مارکسیستی آشکار ساخته شده است، در واقع محصول رئیس امنیت آزمایشگاه است که او هم در خفا کمونیست است. این کتاب نشان داد که سیاست دیک را نمیتوان در توصیف سرراست چپ یا راست ساده کرد، زیرا او هم به شکار جادوگران به سبک مک کارتی آن دوره و هم به گرایشهای دینی کمونیسم حمله میکرد.
منبع تصویر،
Amazon
توضیح تصویر،
ساکن برج بلند اثر دیک، که در آمازون به سریال تبدیل شد، تاریخ متفاوتی را تصویر میکند که در آن نازیها در جنگ جهانی دوم پیروز شدهاند
دیک کاملاً ضد حاکمیت بود: داستانهای او مقامات و شرکتها را دائماً در حال سوءاستفاده از قدرت نشان میدهد، بهویژه وقتی صحبت از نظارت به میان میآید. جهانهای او به شدت کالایی سازی شده بوده و شهروندان آن معتاد به مادیگرایی هستند، در حالی که سلبریتیها، رسانهها و سیاست با هم ترکیب میشوند تا سناریوهای کابوس مانند و اقتدارگرایانه ایجاد کنند که معمولاً با میزان سنگینی از فنسالاری و دیوانسالاری تکمیل میشوند.
این دیوانسالاری در آثار او به اشکال مختلف ظاهر شده است. در رمان سال ۱۹۷۴ او، "پلیس گفت اشکهایم را جاری کن" که در دژستانی در سال ۱۹۸۸ اتفاق میافتد، و در آن ایالات متحده دوباره زیر نگین خودکامگی است ، یک خواننده و مجری تلویزیونی به نام جیسون تاورنر از خواب بیدار میشود و خود را در دنیایی مییابد که ناگهان دیگر در آن معروف نیست و و مدارک بیشماری را که برای جلوگیری از دستگیری و فرستادن به اردوگاه کار اجباری به کار میآیند، در اختیار ندارد.
تاورنر ممکن است برای عبور از حفاظها و بازرسیهای ابتدایی در رمان "اشکهایم را جاری کن" تقلا کند، اما دیگر شخصیتهای دیک برای انجام ابتداییترین کارها، حتی در خانههای خود مشکل دارند.
در رمان یوبیک در سال ۱۹۶۹، شخصیتی داریم که آخر کار با در آپارتماناش دعوا میکند، چون برای وارد شدن از طریق سیستم سکهای ورود، پول خرد ندارد. حتی وقتی میخواهد در آپارتمان را بشکند، در او را تهدید به شکایت میکند. هر جنبهای از تجربه زیسته در آثار دیک کالایی می شود، که حس و حالی بسیار تلخ دارد. دیک آینده پولی را میبیند که در آن امکانات رفاهی خانههای ما همگی به ارائه بلیط نیاز دارند، ولو امروز آن بلیط به جای پول خرد، اطلاعات شخصی باشد.
اگر توانایی دیک در پیشبینی آیندهای که ما اکنون بدیهی میگیریم را کنار بگذاریم، نگرانکنندهترین رؤیای او این بود که خود جهان در نهایت تبدیل به یک شبیهسازی میشود. دنیای واقعی دیک خودش یک واقعیت شکننده و پیچیده بود.
"چه صحبت از تهدید حقوق زنان در آثار مارگارت اتوود باشد، چه دُژستانهای معماری و اجتماعی رمانهای جِیجی بالارد، چه دنیای پیشگوی اینترنت "ماشین میایستد" نوشته ا.م"در بسیاری از کتابهای بعدی او، تصور اینکه واقعیت خود پوشش و ظاهرسازیای بیش نیست مضمونی برجسته بود. پیک اشاره میکند:" دیک مدعی بود که ما در یک شبیهسازی زندگی میکنیم. ایلان ماسک به تازگی با پیش کشیدن عملاً همان فکر جنجالی به پا کرد."
رویاهای او هرچه که بودند، چه به باور خودش محصول اشکالات در این شبیهسازی و یا سلامت روانی رو به زوال او، یک چیز مسلم است: دنیایی که امروز در آن از آثار فیلیپ ک دیک تجلیل میشود، به آنچه که این منحصربهفردترین و استثناییترین نویسندگان تخیل میکرد، از همیشه نزدیکتر احساس میشود.
- آدام اسکاول
- نویسنده
بیش از چهل سال پس از مرگ فیلیپ ک دیک، نویسنده علمی تخیلی، که داستانهایش الهامبخش فیلمهایی مانند بلید رانر و گزارش اقلیت بوده است، آدام اسکاول بررسی میکند که آثار این نویسنده چقدر پیشبینانه و پیشگویانه بوده است.
در بخش بازرسی گذرنامه هستم. میتوانم صورتم را روی صفحه نمایش ببینم. فناوری مرا به جا میآورد و به من اجازه عبور میدهد. کدهایی را اسکن میکنم که وضعیت واکسیناسیون و نتایج آخرین آزمایش کووید را نشان میدهد. ماشینها دادههای مربوط به سلامتی و میکروبیولوژی من را ارزیابی میکنند.
در سرتاسر اتاق انتظار، مردم به صفحههای کوچک خیره شدهاند. عجیب است که بیشمار کسان سر دوربينشان را چرخاندهاند و از چهرهشان در زوایای مختلف عکس میگیرند، گویی فراموش کردهاند که چه شکلی هستند. لپتاپم را باز میکنم و همراه صفی میشوم تا اطلاعاتم را به شرکتی داده و وارد قلمرو دیجیتال شوم. تبلیغاتی متناسب با شخصیت من ظاهر میشوند. آنها مرا بهتر از خودم میشناسند.
اکنون سال ۲۰۲۲ است. و ۲۰۲۲ رمانی از فیلیپ ک دیک است.
نویسندگان داستانهای علمی-تخیلی اغلب نسبت به دیگران حس پیشبینی قویتری دارند. چه صحبت از تهدید حقوق زنان در آثار مارگارت اتوود باشد، چه دُژستانهای معماری و اجتماعی رمانهای جِیجی بالارد، چه دنیای پیشگوی اینترنت "ماشین میایستد" نوشته ا.م. فورستر (۱۹۰۹)، این ژانر مملو از نویسندگان پیشگویی است که با موضوعاتی سر و کار دارند که روز به روز برای ما آشناترند.
از ميان همه این نوع نویسندگان، کمتر کسی است که مثل فیلیپ ک ديک، نویسنده آمریکايی، که ۴۰ سال پیش در ۵۳ سالگی درگذشت، پيشبینیهایش از زمان ما تا این اندازه درست از آب در آمده باشد.
دیک در طی ۳۰ سال نويسندگی پربار، ۴۴ رمان و داستانهای کوتاه بیشماری تألیف کرد که اقتباسهایی از آنها روی پرده رفتند و داستانهای علمی تخیلی را از نو تعریف کردند - بهویژه فیلم "بلید رانر" اثر ریدلی اسکات (۱۹۸۲) که بر اساس داستان دیک، "آیا آدممصنوعیها رویای گوسفند برقی میبینند؟" بود و فیلم "یادآوری کامل" ساخته پل ورهوفن (۱۹۹۰) که داستان کوتاه او در سال ۱۹۶۶ "ما به جای شما به خاطر میسپاریمش" به عنوان منبع اصلی انتخاب شده بود. رمان "ساکن برج بلند" (۱۹۶۲) اثر دیک به یک سریال موفق آمازون تبدیل شده است.
مردی الهامبخش جهانهایی خيالپرور
دیک صرفاً نویسنده تأثیرگذار داستانهای تخیلی عجیب نبود، بلکه در نوع خود انسانی نامتعارف بود. سلامت روانی او رو به وخامت بود، و خیالهایی میبافت که به ادعای خود او در تراز تجربههای فراطبیعی بودند و بسیاری از اینها در متن کارهای مبسوط خود او تنیده شدهاند.
رابطه او با واقعيت، رابطهای پرتلاطم و پارهپاره بود. در دهه ۱۹۷۰، این نویسنده شروع به تجربه دو خط زمانی موازی از زندگی خود کرد. در مصاحبهای به چارلز پلت گفته بود که در سال ۱۹۷۴ "يک ذهن متعالی خردمدار" به اندیشههای او هجوم برده بود. و او نامهای زیادی برای آن داشت، اما عمدتاً آن را واليس (VALIS) مینامید، که در زبان انگليسی مخفف Vast Active Living Intelligence System (سیستم هوش زنده فعال گسترده) بود. این مضمون، موضوع یکی از آثار نیمه خودزندگینگارانه اواخر عمر او شد که در رمان والیس در سال ۱۹۸۱، که اندکی پیش از مرگش منتشر شد.
خيالپردازیهای او چه طبی بوده باشند چه ماوراء طبیعی، یک چیز واضح است: دیک توانایی شگفتانگیزی در پیشگویی دنیای مدرن داشت.
استن نیکولز، نویسنده مشهور داستانهای علمی تخیلی و فانتزی، اظهار میکند که کار دیک پیشبینی است، زیرا آینده را از طریق زمان حال بررسی میکند.
نیکولز به بیبیسی میگوید: "داستانهای او فراگیر بودن اینترنت، واقعیت مجازی، نرمافزارهای تشخیص چهره، ماشینهای بدون راننده و چاپ سهبعدی را مطرح میکردند. این تصوری اشتباه است که هدف اصلی داستانهای علمی تخیلی، پیشبینی است؛ ميزان تحقق یافتن پیشبینی این ژانر در واقع از این نظر خیلی خوب نیست. داستانهای او، مانند همه بهترین داستانهای علمی تخیلی، واقعاً درباره آینده نبودند، بلکه درباره اینجا و اکنون بودند." در واقع، گنجاندن جنبههای روزمره آمریکای پس از جنگ توسط دیک در آیندهاش به این معناست که جهانهای او به طرز سوررئالی برای ما آشناست.
با این وجود، پيشبینی او از پیشرفتهای فناوری و اجتماعی خاص همچنان شگفتانگیز است. آنتونی پیک، نویسنده زندگینامه 'زندگی فیلیپ ک دیک: مردی که آینده را به یاد میآورد' (۲۰۱۳) میگوید: "او تصاویر علمی زیادی از نحوه عملکرد آینده داشت. به عنوان مثال، این تصور را داشت که شما قادر خواهید بود تبلیغات را مستقیماً به مردم منتقل کنید، و میتوانید آنها را به حدی خوب بشناسید که بتوانید آنها را دقیقاً مطابق با انتظاراتشان هدف بازاریابی قرار دهید. و این دقیقاً همان چیزی است که در دنیای آنلاین اتفاق می افتد."
پیک میتواند به بسیاری از داستانهای دیک اشاره کند، که معروفترین آنها در این زمینه، داستان ۱۹۵۶ "گزارش اقلیت" است که در سال ۲۰۰۲ استیون اسپیلبرگ اقتباسی از آن را به سینما آورد. اقتباسهای سینمایی اغلب بر ماهیت تهاجمی تبلیغات در آثار این نویسنده متمرکز شدهاند، اما او اين مضمون را با جزيیاتی بسیار بیشتر از یک پسزمينه زیباییشناسانه صرف (که روی پرده نشان داده میشود) بررسی میکند.
برای نمونه، در داستان کوتاه (Sales Pitch) در سال ۱۹۵۴، ایده تبلیغات تهاجمی و در عین حال شخصیشده تکاندهندهای در دستگاه عقلباختهای که دائماً خود را به قهرمان داستان عرضه میکند، به ثمر میرسد. از سوی دیگر، در رمان مانِسته در سال ۱۹۶۴، تبلیغات توسط موجودی مکانیکی شبیه مگس تجسم یافته است. همانطور که او در این رمان مینویسد، "تبلیغ تجاری، به اندازه مگس، به محض اینکه به زور موفق به ورود شد، شروع به پخش پیامش کرد. 'بگویید! آیا گاهی به خود نگفتهاید، شرط میبندم که بقیه در رستورانها میتوانند مرا ببینند!'. این معادل فیزیکی هرزنامه یا تبلیغات سفارشی است که در رسانههای اجتماعی ظاهر میشوند.
انديشههای سیاسی دیک
آثار دیک اغلب جنبه سیاسی نیز داشت. برای مثال، ساکن برج بلند، تاریخ متفاوتی را تصور میکند که در آن نازیها در جنگ جهانی دوم پیروز شدهاند. در آثار کمتر شناخته شدهای مانند چشمی در آسمان (۱۹۵۷) این سیاست بیشتر مربوط به همان دوره زمانی است. در این رمان، گروهی از مردم به لطف یک دستگاه معيوب شتابدهنده ذرات، در جهانهای مختلف و متفاوتی که هر فردی تخيل کرده است گیر میافتند.
این روایت به ویژه روی دنیایی متمرکز است که توسط یکی از اعضای کمونیست گروه رؤیاپردازی شده که به دلیل داشتن چنین عقایدی از آزمایشگاه اخراج شده است. پیچیدگی ماجرا اینجاست که این دنیایی که با گرایشهای افراطی مارکسیستی آشکار ساخته شده است، در واقع محصول رئیس امنیت آزمایشگاه است که او هم در خفا کمونیست است. این کتاب نشان داد که سیاست دیک را نمیتوان در توصیف سرراست چپ یا راست ساده کرد، زیرا او هم به شکار جادوگران به سبک مک کارتی آن دوره و هم به گرایشهای دینی کمونیسم حمله میکرد.
دیک کاملاً ضد حاکمیت بود: داستانهای او مقامات و شرکتها را دائماً در حال سوءاستفاده از قدرت نشان میدهد، بهویژه وقتی صحبت از نظارت به میان میآید. جهانهای او به شدت کالایی سازی شده بوده و شهروندان آن معتاد به مادیگرایی هستند، در حالی که سلبریتیها، رسانهها و سیاست با هم ترکیب میشوند تا سناریوهای کابوس مانند و اقتدارگرایانه ایجاد کنند که معمولاً با میزان سنگینی از فنسالاری و دیوانسالاری تکمیل میشوند.
این دیوانسالاری در آثار او به اشکال مختلف ظاهر شده است. در رمان سال ۱۹۷۴ او، "پلیس گفت اشکهایم را جاری کن" که در دژستانی در سال ۱۹۸۸ اتفاق میافتد، و در آن ایالات متحده دوباره زير نگين خودکامگی است ، یک خواننده و مجری تلویزیونی به نام جیسون تاورنر از خواب بیدار میشود و خود را در دنیایی میيابد که ناگهان دیگر در آن معروف نیست و و مدارک بیشماری را که برای جلوگیری از دستگیری و فرستادن به اردوگاه کار اجباری به کار میآيند، در اختیار ندارد.
تاورنر ممکن است برای عبور از حفاظها و بازرسیهای ابتدايی در رمان "اشکهایم را جاری کن" تقلا کند، اما دیگر شخصیتهای دیک برای انجام ابتداییترین کارها، حتی در خانههای خود مشکل دارند. در رمان یوبیک در سال ۱۹۶۹، شخصیتی داریم که آخر کار با در آپارتماناش دعوا میکند، چون برای وارد شدن از طریق سیستم سکهای ورود، پول خرد ندارد. حتی وقتی میخواهد در آپارتمان را بشکند، در او را تهدید به شکایت میکند. هر جنبهای از تجربه زیسته در آثار دیک کالایی می شود، که حس و حالی بسيار تلخ دارد. دیک آینده پولی را میبیند که در آن امکانات رفاهی خانههای ما همگی به ارائه بلیط نیاز دارند، ولو امروز آن بلیط به جای پول خرد، اطلاعات شخصی باشد.
اگر توانایی دیک در پیشبینی آیندهای که ما اکنون بدیهی میگیریم را کنار بگذاریم، نگرانکنندهترین رؤیای او این بود که خود جهان در نهایت تبدیل به يک شبیهسازی میشود. دنیای واقعی دیک خودش یک واقعیت شکننده و پیچیده بود. در بسیاری از کتابهای بعدی او، تصور اينکه واقعيت خود پوشش و ظاهرسازیای بیش نیست مضمونی برجسته بود. پیک اشاره میکند:" دیک مدعی بود که ما در یک شبیهسازی زندگی میکنیم. ایلان ماسک به تازگی با پیش کشیدن عملاً همان فکر جنجالی به پا کرد."
رویاهای او هرچه که بودند، چه به باور خودش محصول اشکالات در این شبیهسازی و یا سلامت روانی رو به زوال او، یک چیز مسلم است: دنیایی که امروز در آن از آثار فیلیپ ک دیک تجلیل میشود، به آنچه که این منحصربهفردترین و استثناییترین نویسندگان تخیل میکرد، از همیشه نزدیکتر احساس میشود.
- آدام اسکاول
- نویسنده
بیش از چهل سال پس از مرگ فیلیپ ک دیک، نویسنده علمی تخیلی، که داستانهایش الهامبخش فیلمهایی مانند بلید رانر و گزارش اقلیت بوده است، آدام اسکاول بررسی میکند که آثار این نویسنده چقدر پیشبینانه و پیشگویانه بوده است.
در بخش بازرسی گذرنامه هستم. میتوانم صورتم را روی صفحه نمایش ببینم. فناوری مرا به جا میآورد و به من اجازه عبور میدهد. کدهایی را اسکن میکنم که وضعیت واکسیناسیون و نتایج آخرین آزمایش کووید را نشان میدهد. ماشینها دادههای مربوط به سلامتی و میکروبیولوژی من را ارزیابی میکنند.
در سرتاسر اتاق انتظار، مردم به صفحههای کوچک خیره شدهاند. عجیب است که بیشمار کسان سر دوربينشان را چرخاندهاند و از چهرهشان در زوایای مختلف عکس میگیرند، گویی فراموش کردهاند که چه شکلی هستند. لپتاپم را باز میکنم و همراه صفی میشوم تا اطلاعاتم را به شرکتی داده و وارد قلمرو دیجیتال شوم. تبلیغاتی متناسب با شخصیت من ظاهر میشوند. آنها مرا بهتر از خودم میشناسند.
اکنون سال ۲۰۲۲ است. و ۲۰۲۲ رمانی از فیلیپ ک دیک است.
نویسندگان داستانهای علمی-تخیلی اغلب نسبت به دیگران حس پیشبینی قویتری دارند. چه صحبت از تهدید حقوق زنان در آثار مارگارت اتوود باشد، چه دُژستانهای معماری و اجتماعی رمانهای جِیجی بالارد، چه دنیای پیشگوی اینترنت "ماشین میایستد" نوشته ا.م. فورستر (۱۹۰۹)، این ژانر مملو از نویسندگان پیشگویی است که با موضوعاتی سر و کار دارند که روز به روز برای ما آشناترند.
از ميان همه این نوع نویسندگان، کمتر کسی است که مثل فیلیپ ک ديک، نویسنده آمریکايی، که ۴۰ سال پیش در ۵۳ سالگی درگذشت، پيشبینیهایش از زمان ما تا این اندازه درست از آب در آمده باشد.
دیک در طی ۳۰ سال نويسندگی پربار، ۴۴ رمان و داستانهای کوتاه بیشماری تألیف کرد که اقتباسهایی از آنها روی پرده رفتند و داستانهای علمی تخیلی را از نو تعریف کردند - بهویژه فیلم "بلید رانر" اثر ریدلی اسکات (۱۹۸۲) که بر اساس داستان دیک، "آیا آدممصنوعیها رویای گوسفند برقی میبینند؟" بود و فیلم "یادآوری کامل" ساخته پل ورهوفن (۱۹۹۰) که داستان کوتاه او در سال ۱۹۶۶ "ما به جای شما به خاطر میسپاریمش" به عنوان منبع اصلی انتخاب شده بود. رمان "ساکن برج بلند" (۱۹۶۲) اثر دیک به یک سریال موفق آمازون تبدیل شده است.
مردی الهامبخش جهانهایی خيالپرور
دیک صرفاً نویسنده تأثیرگذار داستانهای تخیلی عجیب نبود، بلکه در نوع خود انسانی نامتعارف بود. سلامت روانی او رو به وخامت بود، و خیالهایی میبافت که به ادعای خود او در تراز تجربههای فراطبیعی بودند و بسیاری از اینها در متن کارهای مبسوط خود او تنیده شدهاند.
رابطه او با واقعيت، رابطهای پرتلاطم و پارهپاره بود. در دهه ۱۹۷۰، این نویسنده شروع به تجربه دو خط زمانی موازی از زندگی خود کرد. در مصاحبهای به چارلز پلت گفته بود که در سال ۱۹۷۴ "يک ذهن متعالی خردمدار" به اندیشههای او هجوم برده بود. و او نامهای زیادی برای آن داشت، اما عمدتاً آن را واليس (VALIS) مینامید، که در زبان انگليسی مخفف Vast Active Living Intelligence System (سیستم هوش زنده فعال گسترده) بود. این مضمون، موضوع یکی از آثار نیمه خودزندگینگارانه اواخر عمر او شد که در رمان والیس در سال ۱۹۸۱، که اندکی پیش از مرگش منتشر شد.
خيالپردازیهای او چه طبی بوده باشند چه ماوراء طبیعی، یک چیز واضح است: دیک توانایی شگفتانگیزی در پیشگویی دنیای مدرن داشت.
استن نیکولز، نویسنده مشهور داستانهای علمی تخیلی و فانتزی، اظهار میکند که کار دیک پیشبینی است، زیرا آینده را از طریق زمان حال بررسی میکند.
نیکولز به بیبیسی میگوید: "داستانهای او فراگیر بودن اینترنت، واقعیت مجازی، نرمافزارهای تشخیص چهره، ماشینهای بدون راننده و چاپ سهبعدی را مطرح میکردند. این تصوری اشتباه است که هدف اصلی داستانهای علمی تخیلی، پیشبینی است؛ ميزان تحقق یافتن پیشبینی این ژانر در واقع از این نظر خیلی خوب نیست. داستانهای او، مانند همه بهترین داستانهای علمی تخیلی، واقعاً درباره آینده نبودند، بلکه درباره اینجا و اکنون بودند." در واقع، گنجاندن جنبههای روزمره آمریکای پس از جنگ توسط دیک در آیندهاش به این معناست که جهانهای او به طرز سوررئالی برای ما آشناست.
با این وجود، پيشبینی او از پیشرفتهای فناوری و اجتماعی خاص همچنان شگفتانگیز است. آنتونی پیک، نویسنده زندگینامه 'زندگی فیلیپ ک دیک: مردی که آینده را به یاد میآورد' (۲۰۱۳) میگوید: "او تصاویر علمی زیادی از نحوه عملکرد آینده داشت. به عنوان مثال، این تصور را داشت که شما قادر خواهید بود تبلیغات را مستقیماً به مردم منتقل کنید، و میتوانید آنها را به حدی خوب بشناسید که بتوانید آنها را دقیقاً مطابق با انتظاراتشان هدف بازاریابی قرار دهید. و این دقیقاً همان چیزی است که در دنیای آنلاین اتفاق می افتد."
پیک میتواند به بسیاری از داستانهای دیک اشاره کند، که معروفترین آنها در این زمینه، داستان ۱۹۵۶ "گزارش اقلیت" است که در سال ۲۰۰۲ استیون اسپیلبرگ اقتباسی از آن را به سینما آورد. اقتباسهای سینمایی اغلب بر ماهیت تهاجمی تبلیغات در آثار این نویسنده متمرکز شدهاند، اما او اين مضمون را با جزيیاتی بسیار بیشتر از یک پسزمينه زیباییشناسانه صرف (که روی پرده نشان داده میشود) بررسی میکند.
برای نمونه، در داستان کوتاه (Sales Pitch) در سال ۱۹۵۴، ایده تبلیغات تهاجمی و در عین حال شخصیشده تکاندهندهای در دستگاه عقلباختهای که دائماً خود را به قهرمان داستان عرضه میکند، به ثمر میرسد. از سوی دیگر، در رمان مانِسته در سال ۱۹۶۴، تبلیغات توسط موجودی مکانیکی شبیه مگس تجسم یافته است. همانطور که او در این رمان مینویسد، "تبلیغ تجاری، به اندازه مگس، به محض اینکه به زور موفق به ورود شد، شروع به پخش پیامش کرد. 'بگویید! آیا گاهی به خود نگفتهاید، شرط میبندم که بقیه در رستورانها میتوانند مرا ببینند!'. این معادل فیزیکی هرزنامه یا تبلیغات سفارشی است که در رسانههای اجتماعی ظاهر میشوند.
انديشههای سیاسی دیک
آثار دیک اغلب جنبه سیاسی نیز داشت. برای مثال، ساکن برج بلند، تاریخ متفاوتی را تصور میکند که در آن نازیها در جنگ جهانی دوم پیروز شدهاند. در آثار کمتر شناخته شدهای مانند چشمی در آسمان (۱۹۵۷) این سیاست بیشتر مربوط به همان دوره زمانی است. در این رمان، گروهی از مردم به لطف یک دستگاه معيوب شتابدهنده ذرات، در جهانهای مختلف و متفاوتی که هر فردی تخيل کرده است گیر میافتند.
این روایت به ویژه روی دنیایی متمرکز است که توسط یکی از اعضای کمونیست گروه رؤیاپردازی شده که به دلیل داشتن چنین عقایدی از آزمایشگاه اخراج شده است. پیچیدگی ماجرا اینجاست که این دنیایی که با گرایشهای افراطی مارکسیستی آشکار ساخته شده است، در واقع محصول رئیس امنیت آزمایشگاه است که او هم در خفا کمونیست است. این کتاب نشان داد که سیاست دیک را نمیتوان در توصیف سرراست چپ یا راست ساده کرد، زیرا او هم به شکار جادوگران به سبک مک کارتی آن دوره و هم به گرایشهای دینی کمونیسم حمله میکرد.
دیک کاملاً ضد حاکمیت بود: داستانهای او مقامات و شرکتها را دائماً در حال سوءاستفاده از قدرت نشان میدهد، بهویژه وقتی صحبت از نظارت به میان میآید. جهانهای او به شدت کالایی سازی شده بوده و شهروندان آن معتاد به مادیگرایی هستند، در حالی که سلبریتیها، رسانهها و سیاست با هم ترکیب میشوند تا سناریوهای کابوس مانند و اقتدارگرایانه ایجاد کنند که معمولاً با میزان سنگینی از فنسالاری و دیوانسالاری تکمیل میشوند.
این دیوانسالاری در آثار او به اشکال مختلف ظاهر شده است. در رمان سال ۱۹۷۴ او، "پلیس گفت اشکهایم را جاری کن" که در دژستانی در سال ۱۹۸۸ اتفاق میافتد، و در آن ایالات متحده دوباره زير نگين خودکامگی است ، یک خواننده و مجری تلویزیونی به نام جیسون تاورنر از خواب بیدار میشود و خود را در دنیایی میيابد که ناگهان دیگر در آن معروف نیست و و مدارک بیشماری را که برای جلوگیری از دستگیری و فرستادن به اردوگاه کار اجباری به کار میآيند، در اختیار ندارد.
تاورنر ممکن است برای عبور از حفاظها و بازرسیهای ابتدايی در رمان "اشکهایم را جاری کن" تقلا کند، اما دیگر شخصیتهای دیک برای انجام ابتداییترین کارها، حتی در خانههای خود مشکل دارند. در رمان یوبیک در سال ۱۹۶۹، شخصیتی داریم که آخر کار با در آپارتماناش دعوا میکند، چون برای وارد شدن از طریق سیستم سکهای ورود، پول خرد ندارد. حتی وقتی میخواهد در آپارتمان را بشکند، در او را تهدید به شکایت میکند. هر جنبهای از تجربه زیسته در آثار دیک کالایی می شود، که حس و حالی بسيار تلخ دارد. دیک آینده پولی را میبیند که در آن امکانات رفاهی خانههای ما همگی به ارائه بلیط نیاز دارند، ولو امروز آن بلیط به جای پول خرد، اطلاعات شخصی باشد.
اگر توانایی دیک در پیشبینی آیندهای که ما اکنون بدیهی میگیریم را کنار بگذاریم، نگرانکنندهترین رؤیای او این بود که خود جهان در نهایت تبدیل به يک شبیهسازی میشود. دنیای واقعی دیک خودش یک واقعیت شکننده و پیچیده بود. در بسیاری از کتابهای بعدی او، تصور اينکه واقعيت خود پوشش و ظاهرسازیای بیش نیست مضمونی برجسته بود. پیک اشاره میکند:" دیک مدعی بود که ما در یک شبیهسازی زندگی میکنیم. ایلان ماسک به تازگی با پیش کشیدن عملاً همان فکر جنجالی به پا کرد."
رویاهای او هرچه که بودند، چه به باور خودش محصول اشکالات در این شبیهسازی و یا سلامت روانی رو به زوال او، یک چیز مسلم است: دنیایی که امروز در آن از آثار فیلیپ ک دیک تجلیل میشود، به آنچه که این منحصربهفردترین و استثناییترین نویسندگان تخیل میکرد، از همیشه نزدیکتر احساس میشود.