ابوذر سوسیالیست!؟ پرویز دستمالچی
در بخش نخست گفتم که سراسر کتاب "ابوذر" انباشته از سخنان نابجا است و من قصد بررسی تمام آنها ندارم و تنها به برخی از آنها به عنوان نمونه می پردازم. شریعتی می نویسد:
"... ابوذر آهنگ یثرب (مدینه، پ.د.) کرد، شترش را سوار شد و رفت تا به یثرب رسید و به مسجد بنی ذریق وارد شد، ناگهان آهنگ دلنشین تلاوت آزادانه قرآن را از درون مسجد شنید... من (رافع بن مالک زرقی یهودی که اسلام آورده بود، پ.د.) و پنج نفر از مردم یثرب در منی بودیم، پیغمبر بر ما گذشت، ایستاد و گفت: هم پیمانان یهود؟ گفتیم: آری! سپس ما را به اسلام دعوت کرد و آنرا برای ما تشریح نمود و قرآن بر ما خواند و ما هم اسلام آوردیم... ابوذر روزی...
"در بخش نخست گفتم که سراسر کتاب "ابوذر" انباشته از سخنان نابجا است و من قصد بررسی تمام آنها ندارم و تنها به برخی از آنها به عنوان نمونه می پردازم"به گوشه مسجد رفت و در کنار مردی که با آهنگ محزون و دلنشینی قرآن میخواند نشست و سراپا گوش شد... " (۱).
و سپس آیه را به عربی می آورد که آیات ده تا دوازده از سوره صف است (پانویس کتاب). و این سوره در مدینه نازل شده است و ابوذر هنوز در مکه به سر می برد و از رفتن محمد به مدینه زمانی بسیار اندک می گذرد. چگونه است که آن مرد آیه هایی را از سوره ای که هنوز نازل نشده و قرآنی را که هنوز جمع آوری و نگارش نشده است می خواند؟ زیرا، قرآن کنونی حدود بیست سال پس از فوت محمد از چهار قرآن موجود و متفاوت تدوین و تنظیم شد و به شکل امروزی درآمد.
شریعتی به عنوان یک مبلغ دینی- اسلامی- شیعه که می خواهد از اسلام یک ایدئولوژی با جهت یک جامعه "امت- امامتی" بسازد و آن را در برابر سرمایه داری، ماشینیسم و کمونیسم قرار دهد، تا جوانان "گمراه" نشوند، باید بداند که عالمان بی "جهت" مورد تحقیر او، تاریخ نگاران و اسلام شناسان (غربی)، به جای ایمان کور، به فاکتها و داده های قابل اثبات تاریخ استناد می کنند.
در زمان محمد قرآن مکتوب اصولا وجود نداشته است که کسی آن را در مسجد آزادانه تلاوت کند. در آن زمانی که شریعتی از آن سخن می گوید، بنابر اعتقاد حتا خود مسلمانان، هنوز نیم بیشتر آیه های قرآن از زبان جبرئیل بر محمد نازل نشده است. یعنی مجموعه آیه های قرآن در مدت حدود بیست و دو سال بعد از بعثت بر او نازل می شوند که عمده آنها در باره حوادث روز، زندگی پیامبرانی چون حضرت آدم، ابراهیم، نوح، یوسف، موسی یا عیسی و دستورالعمل هایی برای زندگی اجتماعی است. محمد در سال یازدهم هجری (۶۳۲ میلادی) فوت می کند. اولین متن مکتوب قرآن در زمان ابوبکر، جانشین محمد، که مجموعه ای است از تاریخ کتبی و شفاهی آنچه نازل شده، شکل می گیرد.
"ابوذر آهنگ یثرب (مدینه، پ.د.) کرد، شترش را سوار شد و رفت تا به یثرب رسید و به مسجد بنی ذریق وارد شد، ناگهان آهنگ دلنشین تلاوت آزادانه قرآن را از درون مسجد شنید.."پس از ابوبکر، عمر و پس از او عثمان به خلافت می رسند و در دوران عثمان، قران های دوران ابوبکر جمع آوری و متن یکدست نوینی تنظیم و تدوین می شود که تا کنون معتبر است. حال چگونه است که آنها در آن زمان قران تلاوت می کرده اند؟ تاریخ را که نباید به دلیل اهداف خود جعل کرد.
شریعتی می نویسد محمد در مدینه ناگهان تلاوت آزادانه قرآن را از درون مسجد می شنود و ابوذر نیز در مسجد کنار مردی می نشیند که با آهنگ محزون و دلنشین قرآن می خوانده است و فراموش می کند که قرآن به شکل کتاب و یکجا بر محمد نازل نشده است. قرآن امروزی، بعدا، پس از فوت محمد قرآن می شود و متن قرآن نشان می دهد بسیاری از آیات "نازل" شده مربوط به اتفاقات و حوادث زندگی محمد است که خداوند در رابطه با آنها دستوراتی صادر کرده یا از محمد پرسش هایی شده و خداوند پاسخ گفته است. یعنی، اگر این حوادث یا پرسش های عمدتا مخالفان نمی بودند، شاید متن به گونه دیگری می بود. یا اگر پیامبر دیرتر فوت می کرد، شاید سد "چیز" دیگر به متن قرآن افزوده می شد.
یعنی قرآن متنی نبود که به یکباره آمده باشد و اصولا به غیر از حافظان و کاتبان که متن را نه برای نگارش، که برای خود حفظ کرده بودند، سند دیگری موجود نبوده است. هیچ یک از آنها نیز کل قرآن را نمی دانسته اند، هر یک تنها بخشی را به خاطر سپرده بودند.
در آن زمان، در میان قبایل قریش و... اصولا خواندن و نوشتن رسم نبوده و آموزش و پرورشی هم وجود نداشته است، همه بیسواد بودند، هم محمد و هم امت اش یا دیگران. اصولا کسی در این اندیشه نبوده است که گفته های محمد را برای آیندگان یا برای تاریخ به ثبت رساند یا روزی از روی مجموعه آنها قران را تنظیم کند.
"به گوشه مسجد رفت و در کنار مردی که با آهنگ محزون و دلنشینی قرآن میخواند نشست و سراپا گوش شد.."به زبان ساده: اگر همه، از جمله محمد، امی یا بیسواد بوده و نمی توانسته اند بخوانند، چگونه است که برای یهودیان قرآنی می خواند که در آن زمان هنوز وجود خارجی نداشته است. یا ابوذر از کجا فهمیده است که "آن مرد در مسجد" قرآن می خواند، کتابی که وجود نداشت. کدام یک از پیروان و اصحاب محمد سواد خواندن و نوشتن داشته اند؟ حتا خود محمد هم اقدام به جمع آوری آیات نکرد. ابتدا پس از فوت محمد و فوت عده ای از حافظان سخنان پیامبر، برای اولین بار ابوبکر تصمیم به نگارش و تنظیم قرآن می گیرد و یکی از صحابه محمد، زید بن ثابت، را مامور جمع آوری و نگارش و ثبت می کند. و زید بن ثابت بر این اساس عمل می کند که اگر کسی مدعی می شد آیه ای را شخصا از خود محمد شنیده است و می توانست در این رابطه دو شاهد معرفی کند، آن را به ثبت می رساند.
و عملا چهار قران متفاوت از هم شکل گرفتند: قرآن شام، کوفه، بصره و مدینه. این وضع ادامه داشت تا زمان خلافت عثمان و او تصمیم می گیرد با حذف بسیاری از "آیه" ها، چهار قرآن را درهم ادغام و بدل به یک قرآن کند و برای اینکار شورایی از برخی حافظان و کاتبان تشکیل می دهد و چون با علی بن ابیطالب اختلاف داشت، به او اجازه شرکت در این شورا را نمی دهد. اعضای این شورا با بررسی و صلاحدید خود، و حفظ علایق حکومت عثمان و همراهان او، در باره متن نهایی قرآن یا کلام الهی و نیز ترتیب آیات تصمیم گرفتند که همین قرآن امروز است. به علاوه، باید توجه داشت که تمام متون چهار قرآن اولیه به خط مکی نگارش شده اند و این خط دارای اعراب (ا، ا، او) نبود و در نتیجه، به عنوان مثال، یک کلمه متشکل از سه حرف را می شد به حداقل نه (۹) شکل خواند. به اضافه، در این خط نه نقطه گذاری وجود داشته و نه حرف الف وسط کلمه را می نوشته اند، یا ناخوانی های بسیاری که بنابر حدس تدوین کنندگان تکمیل شده اند، یا در خط مکی حرف میم را به شکل واو، و حرف "د" را مانند ک می نوشته اند.
"و این سوره در مدینه نازل شده است و ابوذر هنوز در مکه به سر می برد و از رفتن محمد به مدینه زمانی بسیار اندک می گذرد"یعنی تدوین کنندگان قرآن نوین ( دوران عثمان) می توانسته اند اشتباهات فاحش بکنند یا به دلخواه اینگونه یا آنگونه بنویسند.
اکنون دو باره از شریعتی پرسیده می شود: آنها چه می خواندند؟ کدام قرآن را؟ قرآنی را که وجود خارجی نداشت؟ چرا شریعتی تاریخ را وارونه و آشکارا ناراستگویی می کند؟ برای اینکه نمونه یک "سوسیالیست خداپرست" را نشان دهد؟ انسان نمونه ای که باید مدل برای انسان های سده بیست و بعد شود؟ چرا انسان سده بیست باید "مدل" خود را از هزار و چهار سد سال پیش انتخاب کند؟ آیا در این فاصله معرفت انسان هیچ پیشرفتی نداشت؟ آیا انساتن جوامعی نساخت که هزاران بار بهتر و والاتر از آن جوامع است؟ آیا اصولا درست است که انسان خودبنیاد سده بیست عقل خود را به دست کسانی بدهد که هزار و چهارسد سال پیش، بر اساس شرایط آن روز، و بر اساس علایق خود و دستور عثمان، متنی را تنظیم کرده اند که اگر در تطابق با نیازهای آن روز جامعه عرب و روابط و مناسبات موجود آنجا بوده است، برای امروز عقب مانده و غیر قابل پذیرش هستند. آیا ما امروز باید سنگسار و قصاص کنیم، چون آنها خواسته اند؟ آیا زنان باید بی حقوق و "پست" باشند، زیرا آنها چنین گفته اند؟ آیا پیشرفت و رفاه در "غرب" نتیجه متون "مقدس" آنها است؟
پس از تنظیم و تدوین و یکدست سازی قرآن نوین (عثمان)، سایر متون مقدس جمع آوری و سوزانده و از میان برده می شوند و این امر موجب خشم مسلمانانی می شود که اعتقاداشان به دیگر قرآن ها بود و عثمان سرانجام به این دلیل به دست مردمان خشمگین به قتل می رسد. تا آن زمان هنوز مذهبی به نام شیعه شکل نگرفته است. اما پس از شکست امام حسین از یزید بن معاویه، پیروان علی و خاندان او که بر این نظر بودند پس از فوت محمد نه خلافت، بل امامت وجود دارد وعلی باید اولین امام و پیشوای مسلمانان پس از محمد باشد، مدعی شدند که قرآن عثمان تحریف شده و قرآن واقعی و اصلی در اختیار علی و فرزندان او است(امروز ادعا می شود که دو- سوم قرآن در نزد امام پنهان از انظار است که به هنگام ظهور با خود خواهد آورد!؟). این امر موجب شد اکثر مسلمانان که با خلفا بیعت داشتند، پیروان شیعه، پیروان علی و فرزندان او را که بر اساس اصل امامت عمل می کردند، رافضی و کافر بدانند.
این وضع ادامه یافت تا در سده چهارم هجری سیاست شیعیان در این رابطه تغییر کرد و برای اینکه از دایره مسلمانان و مسلمانی رانده نشوند، با چند اگر و اما، و این ادعا که گویا چند آیه اصلی قران حذف شده است، سرانجام قرآن عثمان را پذیرفتند. پایه گذار این حرکت نوین دو شیخ بزرگ شیعه، محمد بن محمد بن نعمان، ملقب به شیخ مفید (۳۳۶- ۴۱۳) و شیخ توسی (۳۸۵- ۴۶۰) بودند. شیخ مفید معروف به ابن العلم و از علمای بسیار برجسته شیعه در سده چهارم هجری قمری بود که در بغداد می زیست و استاد شیخ توسی نیز بود. شیعیان که معتقد به ولایت علی و خاندان او هستند و مانند شریعتی در پی "وصایت و امامت" بودند، از آنجا که در قرآن عثمان اصولا هیچ نامی از علی یا ولایت او نیامده است، در حین پذیرش قرآن عثمان، ابتدا مدعی شدند که عثمان دستور حذف نام علی و آیه های مربوط به او از متن قرآن را داده است، اما سپس تغییر نظر دادند و مدعی شدند که آیه ای حذف نشده، بل خداوند در قرآن (عثمان) به گونه سر بسته، پوشیده، در لفافه، از علی و ولایت او سخن گفته است. و از این به بعد، اختلاف نه بر سر متن قرآن، که بر سر تفسیر و تاویل از آن شروع شد و هر گروه یا فرقه ای، به تناسب اهداف و خواسته ها، منظور "خدا" از آیه ها را چنین یا چنان تفسیر کرد.
"در زمان محمد قرآن مکتوب اصولا وجود نداشته است که کسی آن را در مسجد آزادانه تلاوت کند"نفی قرآن عثمان از نگاه مسلمانان به معنای کفر بود و اختلاف در تفسیر و معنا، نزاع خانوادگی است که تا به امروز نیز همچنان و بسیار سخت ادامه دارد: از ولایت فقیهیان تا شریعتی، از ملی- مذهبیان تا فدائیان اسلام، از طالبان تا وهابیان، از داعش تا بوکوحرامیان و...، همه "خوانش"ها و برداشتها و تفاسیر و تاویل خود از متن مقدس را دارند. همه یکدیگر را می کشند، البته به نام اسلام واقعی! وجه مشترک همه، قرآن است، اما هر یک با قرائت ویژه خود.
و شریعتی دانش آموخته سوربن نه تنها درگیر و دچار همین جنگهای "حیدری و نعمتی" است، بل شدیدا به آن دامن می زند و در رابطه با لزوم مبارزه با اهل سنت (مثال) به عنوان عاجل ترین وظیفه شیعیان از جمله چنین می نویسد: "... کسی که به نقل یکی ازدانشجویان خودش... گفته است، ما با یهود دشمنی نمیورزیم، بلکه با اسرائیل دشمنیم آن هم نه بخاطر دینش بلکه بخاطر اینکه فاشیست است و پایگاه استعمار و امپریالیسم! خوب، بله، آدم حبزی (حبزی، یعنی آدم بی دین، دشمن خدا، ع. ش.) با این جور چیزها مخالف است.
آدم مسلمان است که دشمنی اش بخاطر دین است. با یهودی مخالف است، اگر چه در صف فدائیان فلسطینی با اسرائیل بجنگد، دوست مسلمان است اگر چه، از اسرائیل هم فاشیست تر و امپریالیسم تر باشد. شب اول قبرت از عقیده ات می پرسند و از عملت، نداشتی، از محبت اهل بیت می پرسند، و از ولایتت. نمی پرسند که تو فاشیستی یا امپریالیست؟ می بینی که این آقا خودش را اسلام شناس معرفی کرده و دین شناسی در دانشگاه درس میدهد و از حقایق دین این همه بی اطلاع است! حتی با اصطلاحات شرعی و علمی آشنا نیست و از اهل فن هم نمی پرسد!... (این فرد) اصلا دین ندارد، کسی که مثل روزنامه ها و حبزی ها، جنگ و جدال های فلسطینی و اسرائیلی و دنیای اول و دنیای سوم و شرق و غرب و امپریالیسم و عرب و عجم مسلمان و اینجور حرفهای حبزی را بر جنگ شیعه و سنی مقدم بدارد، اصولا دین ندارد..." (کتاب شیعه، ملحقات، برگهای ۲۷۶ و ۲۷۷).
"در آن زمانی که شریعتی از آن سخن می گوید، بنابر اعتقاد حتا خود مسلمانان، هنوز نیم بیشتر آیه های قرآن از زبان جبرئیل بر محمد نازل نشده است"توجه شود که او چه می گوید: هر کس مسلمان (شیعه) باشد دوست او است، حتا اگر فاشیست و نازیست باشد! مایه بس شرم و خجالت است که "روشنفکر" و معلم انقلاب و سرچشمه فیض حتا ملی- مذهبی ها چنین بی پروا خواهان جنگ مذهبی است.
شریعتی می گوید ابوذر که "... روح بزرگ و پر عظمت او در حصار زندگی محدود و پیچیده شهری نمی گنجید (و) دلش میخواست همیشه نگاههای خود را به افقهای دور دست بدوزد و در پیش چشمش همیشه بیابان صاف و وسیعی جلوه گر باشد..." (برگهای ۸۸ و ۸۹) یار با وفای محمد است و تا آخر با او می ماند و پس از او خواهان خلافت (امامت) علی می شود، اما با انتخاب ابوبکر و سپس عمر او نیز خلافت این دو را می پذیرد، هر چند به اسلام و شیوه زندگی این دو خلیفه انتقاداتی اساسی دارد. اما، خلافت عثمان مورد پذیرش او نیست. زمانی که ابوذر پس از کشته شدن عمر "...
در باره علی میاندیشد و آینده درخشانی را که با دو دست توانای علی بنا خواهد شد به نظر میاورد و عدل و داد و برابری و مساواتی را که او در میان مسلمین برقرار خواهد نمود، در نظر مجسم میکرد و لذت میبرد... شنید که عثمان بن عفان به خلافت مسلمین انتخاب شده است! سرش را به تفکر پائین انداخت و در سکوت اندوهباری فرو رفت. زیر لب گفت: عثمان؟ عثمان مرد مقدسی است. در این حرفی نیست، اما در این پیر مرد آن شایستگی و اراده و دور اندیشی که بتواند جانشین عمر باشد وجود ندارد، او چگونه میتواند جای عمر را بگیرد؟..." (برگهای ۱۴۳ و ۱۴۴). و ابوذر به مبارزه با او و آگاهی رسانی به مردم می پردازد با هدف یک "انقلاب" علیه سرمایه داران و ثروتمندان، مگر آنکه آنها از اموال خود انفاق کنند، از مالهای خود خرج کنند و به آنها ببخشند: "...
"اولین متن مکتوب قرآن در زمان ابوبکر، جانشین محمد، که مجموعه ای است از تاریخ کتبی و شفاهی آنچه نازل شده، شکل می گیرد"ابوذر با صدای رسایی فریاد زد: ای سرمایه داران! آنچه را خدا به شما داده انفاق کنید!... برای محرومین نیز حق قائل شوید. رسول خدا فرمود: آدمیزاده میگوید: مال من، مال من... ای گروه اغنیا، خداوند بزرگ از سرمایه داری منع کرده است، رسول خدا فرمود: نابود باد طلا! نابود باد نقره!..." (برگ ۱۵۴ و ۱۵۵). اگر واقعا چنین است که شریعتی نقل می کند، چرا پیغمبر در برگهای پیشین، در گفتگو با ابن لیتیه، و از زبان پروردگار می گوید: "...
همه تان فقیرید مگر کسیکه من او را غنی ساخته باشم پس مرا بخوانید تا غنی اتان سازم..." (برگ ۱۰۵). یعنی "غنی" شدن به خودی خود امری بد و نگوهیده نیست، بل تنها زمانی بد است که پروردگار را (اسلام را) نخوانده باشید، اگر خواندید، در آن هیچ اشکالی نیست و هر که را خدا خواسته غنی کرده است. اینگونه ضد و نقض گویی ها در سراسر نوشته های شریعتی و همچنین خدای او بسیار وجود دارد.
مدل خلافت "اسلامی- سوسیالیستی" شریعتی مدل حکومت علی است. برای او اسلام همه چیزاست و معیار سنجش برای تمام خوبی ها و بدی ها، تنها پذیرش اسلام است: "...
"پس از ابوبکر، عمر و پس از او عثمان به خلافت می رسند و در دوران عثمان، قران های دوران ابوبکر جمع آوری و متن یکدست نوینی تنظیم و تدوین می شود که تا کنون معتبر است"روزی ابوذر نزد پیغمبر آمد، پیغمبر خوابیده پارچه سفیدی بر دوش انداخته بود، ابوذر آمد و او را بیدار کرد. پیغمبر چون چشمش به وی افتاد گفت: بنده ای نیست که لا اله الا الله بگوید و بر آن بمیرد و به بهشت نرود. (ابوذر پرسید) اگر زنا و دزدی هم کرده باشد؟ (و محمد پاسخ می دهد، آری) اگر زنا و دزدی هم کرده باشد. اگر زنا و دزدی هم کرده باشد؟ (و) پیغمبر باز با تاکید گفت: آری اگر زنا و دزدی هم کرده باشد. ابوذر با تعجب آمیخته با انکاری باز گفت: و اگر زنا و دزدی کرده باشد؟!؟! (و محمد پاسخ می دهد) آری ابوذر، اگر زنا و دزدی هم کرده باشد! ابوذر در اندیشه فرو رفت.
سپس دو نفری به مسجد رفتند، چون داخل شدند پیغمبر به ابوذر گفت: ابوذر! سرت را بالا کن. ابوذر سرش را بالا کرد و مردی را دید که جامه هایی فاخر پوشیده است، چند قدمی که از او دور شدند باز پیغمبر گفت: سرت را بالا بگیر! ابوذر سرش را بالا گرفت و مردی را دید که جامه های کهنه ای در بردارد، پیغمبر گفت: ای ابوذر! این یک تن در پیشگاه خداوند از یک دنیا امثال او عزیز تر است... (محمد) در اثنای راه به طرف درختی رفت و دو شاخه آن را گرفت و تکان داد و برگهایش بر روی زمین ریخت، سپس فرمود: ابوذر! بله پیغمبر! (محمد) بنده مسلمان، نماز را برای خشنودی خدای تعالی میخواند و گناهانش همچون برگهای این درخت از او میریزد..." (۲).
اگر فردی "دزدی و زنا" (نماد کارهای خلاف) کند و بداند در صورت گرویدن به اسلام یا به دلیل مسلمانی تمام گناهانش بخشوده خواهند شد، چرا دست به هرگونه کار خلافی نزند؟ و اگر کسی نماز بخواند و بداند که با خواندن نماز گناهانش پاک و شسته خواهند شد، چرا دست به هر کار خلافی نزند و پس از آن به نماز نیایستد؟ این سخنان یعنی اسلام بیاورید، و سپس هر کاری که خواستید، بکنید. مهم نماز خواندن است، اگر خواندید، خداوند از شما رضایت خواهد داشت و در پی آن تمام گناهان شما بخشوده خواهند شد. شریعتی این سخنان غیراخلاقی و بی خردانه را از زبان محمد می گوید.
"حال چگونه است که آنها در آن زمان قران تلاوت می کرده اند؟ تاریخ را که نباید به دلیل اهداف خود جعل کرد"آیا دلیل سقوط اخلاقی جامعه ما، پس از استقرار ج.ا.، چنین اندیشه های واپسگرایی نیست؟ آن "مومنانی" که در جامعه ما از یکسو داغ مهر نماز بر پیشانی دارند تا ایمان و نمازگزاری شبانه روزی خود به درگاه پروردگار را به دیگران نشان دهند، اما از سوی دیگر دستانشان به فساد، جنایت، دزدی و تجاوز آلوده است، آیا آنها از همینگونه درسهای شریعتی آموخته اند که مهم اسلام و ایمان به آن و برگزاری نماز است و با آن می توان هر "شرارت و جنایتی" را شست و خرید؟ من به جرات می توانم بگویم که شریعتی خود از پیروان این ناراستی ها است، زیرا هر جا خواست و توانست برای اندیشه های ناب اسلامی اش زمین و زمان را در کمال ناراستی به هم بافت. اندیشه های شریعتی برای ساختن یک جامعه "سوسیالیستی" اسلامی سقوط اخلاقی محض "روشنفکری" است که دست یازی به جامعه "امت- امامت"ای او توجیه کننده هر کار خلافی است و با ابتدایی ترین اصول اخلاقی یک انسان با خرد متعارف ابدا تطابق ندارد. معنویت و اخلاق و اتیک او را مقایسه کنید با معیارهای اخلاقی- اتیکی منتج از اصول اعلامیه جهانی حقوق بشر که همه را محترم می شمارد و نه پیروان مذهب ویژه ای را. مسلمان و نامسامان یا شیعه و سنی، هر دو انسانی متساوی الحقوق در برابر قانون اند که باید با روح برادری و در صلح و احترام با هم زندگی کنند.
اندیشه های شریعتی ریشه در پیشاقرون وسطی دارند، اما با این وجود، تقریبا تمام "روشنفکران دینی" ریز و درشت، از جمله عبدالکریم سروش (حسین حاج فرج دباغ)، او را سرچشمه فیضی می دانند که گویا نباید آلوده شود، هرچند سرچشمه اصولا نه آلوده، که مسموم است.
سروش هنگامیکه در سال ۱۳۵۷ (در ۳۳ سالگی) به دیدار خمینی در پاریس می رود، هم از پیروان شریعتی است و هم از مقلدان امام خمینی و کتاب ولایت فقیه یا حکومت اسلامی او. سروش در ج.ا. به پیشنهاد آیت الله بهشتی و توصیه امام خمینی، عضو ستاد انقلاب فرهنگی شد و تا انحلال این ستاد و جانشینی آن با شورای عالی انقلاب فرهنگی، در سال ۱۳۶۲، عضو آن بود. او، به همراه آیت الله مصباح یزدی، در صدا و سیما، مبلغ انقلاب اسلامی و ولایت فقیه و نقاد دگراندیشان نامسلمان و اندیشه های چپ و صدا و سیمای ج.ا. ناشر اندیشه ها و سخنرانیهای او بود.
"یعنی، اگر این حوادث یا پرسش های عمدتا مخالفان نمی بودند، شاید متن به گونه دیگری می بود"سروش از سال ۱۳۶۷ تا ۱۳۶۹ به نشر اندیشه های خود (قبض و بسط تئوریک شریعت) در کیهان فرهنگی، و سپس "صراط های مستقیم" (۱۳۶۷- ۱۳۶۹) و "بسط تجربه نبوی" (۱۳۷۸)، در مجله کیان پرداخت. نقش او در جنبش اصلاحات حکومت دینی آنچنان برجسته بود که او را "پدر خوانده اصلاح طلبان" نامیدند. اصلاح طلبانی که حکومت دینی می خواستند و هنوز نیز می خواهند. او متوجه نشد که هر شکلی از حکومت دینی تامگرا است و ریشه در پوسیدگی و ارتجاع دارد.او که اکنون، پس از بی مهری حکومت دینی و مهاجرت اجباری، در سرزمین "کفر" آزاد زندگی می کند، در مقدمه کتابش، "قصه ارباب"، (۳) در باره خمینی و شریعتی چنین می نویسد:
"... امام خمینی و دکتر علی شریعتی، دو محبوب دیگر مناند که درین دفتر از آنها یاد کردهام…پس از رهایی امام از زندان، در خیل مشتاقان و هواداران بسیار او، به قم به خانه او رفتم و این نخستین بار بود که او را از نزدیک میدیدم.
سالها بعد در دوران دانشجویی، کتاب مخفی حکومت اسلامی او را خواندم و در سلک مقلدان او درآمدم. در فرنگ او را بهتر و بیشتر شناختم. در بحبوبه انقلاب که امام به پاریس آمد، مرا توفیق بیشتر دیدار وی دست داد. یک بار که در پاریس به ملاقات خصوصی رخصت فرمود از او در باب آزادی پرسیدم و پاسخ او همان بود که بعدها از او شنیدم: آزادی آری، توطئه نه. و بر آزادی فکر و بیان، تأکید و تصریح کرد.
"یعنی قرآن متنی نبود که به یکباره آمده باشد و اصولا به غیر از حافظان و کاتبان که متن را نه برای نگارش، که برای خود حفظ کرده بودند، سند دیگری موجود نبوده است"گفت: این مارکسیستها نمیدانند که فلسفه را با ف مینویسند و یا با ضاد، مع الوصف آثارشان را در فلسفه و خصوصاً اقتصاد باید خواند…، در جمع اعضای ستاد انقلاب فرهنگی چندین بار به دیدن او شتافتم. با او کمتر میگفتم و بیشتر میشنیدم. از مولانا آموخته بودم که:
چون به صاحبدل رسی خامش نشین
اندر آن حلقه مکن خود را نگین
ور بگویی شکل استفسار گو
با شهنشاهان تو مسکین وار گو
سخنرانیها و مشی او، این نکته را بر من آشکارتر کرد که کلید شخصیت او (به تعبیر عقاد مصری) "عزت" است.
گویی خدا در اسم "عزیز" بر او متجلی شده است..." (۳). خمینی و آزادی اندیشه و بیان چون "جن و بسم الله"اند، یا جای این است یا جای آن.
دو "نواندیش دینی"، یکی ابراهیم یزدی و دیگری صادق زیبا کلام در باره نقش تخریبی این جماعت (از جمله) چنین می گویند*: "...
انقلاب اسلامی ایران در عین حال که یک پیروزی برای حرکت اسلامی بود، در درون خود یک سلسله مسائلی را بوجود آورد. عمده ترین مسئله همکاری دو جریان اسلامی سنت گرایان با روشنفکران دینی است که این همکاری سبب پیروزی گردید. بدون همکاری این دو جریان، پیروزی حرکت انقلاب اسلامی امکان پذیر نبود... جریان اسلامی روشنفکری با توده های مردم تماس نداشت اما قدرت مهندسی انقلاب را داشت... در پیروزی انقلاب اسلامی ...
"اصولا خواندن و نوشتن رسم نبوده و آموزش و پرورشی هم وجود نداشته است، همه بیسواد بودند، هم محمد و هم امت اش یا دیگران"همکاری و هماهنگی دو جریان اصلی، یعنی روشنفکری دینی با روحانیان نقش کلیدی و اصلی را داشت... در انقلاب اسلامی ایران، دو جریان ریشه دار دینی نقش موثر و تعیین کننده داشتند. این دو جریان عبارتند از روشنفکران دینی و سنت گرایان یا روحانیان مبارز... (۴)".
و صادق زیبا کلام در باره نقش خود و سایر "روشنفکران دینی" در انقلاب فرهنگی (از جمله) می نویسد:
"... من نسبت به نقشی که در جریان انقلاب فرهنگی و تعطیلی دانشگاهها داشته ام از خداوند طلب مغفرت می کنم و از هر کسی که در نتیجه بسته شدن دانشگاه ضرر و زیانی متوجهش شده است، حلالیت می طلبم و می خواهم که مرا ببخشد...
بعدها بود که به بی حاصل بودن آن حرکت و ضرر و زیانش برای مملکت پی بردم. امیدوارم حضرت حق از سر تقصیراتم بگذرد... در ایران خاستگاه انقلاب فرهنگی، جریان روشنفکری اسلامی بود! یعنی دانشجویان عضو انجمن اسلامی، دکتر سروش، دکترعلی شریعتمداری، بنده، آقای شمس آل احمد و دیگران و اصلا ربطی به حکومت نداشتیم و باید در تاریخ ثبت شود که هر کار درست یا نادرستی که به نظام اسلامی نسبت داده شود، انصافا انقلاب فرهنگی را نمی توان به حکومت منسوب کرد... شمس آل احمد اصلا حکومتی نبود ولی پیشآهنگ بزرگ انقلاب فرهنگی بود... ما به دنبال سرآب بودیم.
"اصولا کسی در این اندیشه نبوده است که گفته های محمد را برای آیندگان یا برای تاریخ به ثبت رساند یا روزی از روی مجموعه آنها قران را تنظیم کند"چیزی به نام علوم سیاسی اسلامی وجود ندارد و به همان میزانی که چیزی به نام علوم تربیتی اسلامی وجود ندارد، چیزی به اسم جامعه شناسی اسلامی هم وجود ندارد. با همین قاطعیتی که من می گویم... بله، باید ۲- ۳ سال دانشگاه بسته می شد و لطمه به منافع ملی ما باید وارد می شد تا امثال مهندس زیبا کلام آن موقع می فهمید که چیزی به عنوان علوم انسانی اسلامی وجود ندارد... (۵)".
(پایان بخش دوم "ابوذر سوسیالیست!؟"، فقر و یکسان سازی، ادامه دارد)
منابع و پانویسها:
۱- علی شریعتی، ابوذر، مجموعه آثار۳، چاپ پنجم، دفتر تدوین و انتشار مجموعه آثار برادر شهید دکترعلی شریعتی در اروپا، اردیبهشت ۱۳۵۷، برگهای ۷۰ و ۷۱ و ۷۹
۲- همانجا، برگهای ۹۷ و ۹۸
۳- عبدالکریم سروش، مقدمه کتاب قصه ارباب، انتشارات صراط، چاپ دوم، اسفند ۱۳۷۱
*- برای اندیشه های پوسیده و ارتجاعی خمینی رجوع کنید به دو کتاب "توضیح المسائل" و "ولایت فقیه" و برای فهم اندیشه های پوسیده و تامگرای شریعتی نگاه شود به بررسی و نقد ده جلد از آثار او در کتاب اخیر من: "دشمنان آزادی".
۴- ابراهیم یزدی، از رهبران نهضت آزادی ایران، "روشنفکری دینی و چالش های جدید"، انتشارات کویر، ۱۳۸۶، برگهای ۴۵، ۸۲ و ۱۳۲
۵-- صادق زیباکلام، استاد دانشگاه تهران و یکی ازفعالان و پایه گزاران انقلاب فرهنگی اسلامی، "گویا نیوز"، ۳۰ دی ۱۳۸۲،
تماس با نویسنده: Dastmalchip@gmail.com
اگر عضو یکی از شبکههای زیر هستید میتوانید این مطلب را به شبکهی خود ارسال کنید:
اخبار مرتبط
دیگر اخبار این روز
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران