ادیبستان «تابناک»؛ شماره سیزدهم
غزلی از خواجوی کرمانی
گر تو شیرین شکر لب به شکر خنده درآیی
به شکر خندهٔ شیرین، دل خلقی بربایی
آن نه مرجان خموش است که جانیست مصوّر
وان نه سرچشمهٔ نوش است که سرّیست خدایی
وصف بالای بلندت به سخن راست نیاید
با تو چون راست توان گفت به بالا که بلایی
سرو را کار ببندد چو میان تنگ ببندی
روح را دل بگشاید چو تو برقع بگشایی
همه گویند که آن ترک ختایی بچه زآن روی
نکند ترک خطا با تو که ترک است و ختایی
چون در آیی نتوانم که مراد از تو بجویم
که من از خود بروم چون تو پری چهره درآیی
تو جدایی که جدایی طلبی هر نفس از ما
گر چه هر جا که تویی در دل پر حسرت مایی
من به غوغای رقیبان ز درت باز نگردم
که گدا گر بکشندش نکند ترک گدایی
وحشی از قید تو نگریزد و خواجو ز کمندت
که گرفتار بتان را نبود روی رهایی
فیلم اصلی
حکایت
روزی انوشیروان بر بزرگمهر خشم گرفت و در خانه ای تاریک به زندانش فکند و فرمود: او را به زنجیر بستند.چون روزی چند بر این حال بود،کسری کسانی را فرستاد تا از حالش پرسند. آنان بزرگمهر را دیدند با دلی قوی و شادمان.بدو گفتند:در این تنگی و سختی تو را آسوده دل می بینیم!
گفت: معجونی ساخته ام از شش جزئ و به کار می برم و چنین که می بینید مرا نیکو می دارد.
گفتند: آن معجون را شرح بازگوی که ما را نیز هنگام گرفتاری به کار آید.
گفت: آری جزئ نخست اعتماد بر خدای است، عزوجل. دوم آنچه مقدر است بودنی است،سوم شکیبایی برای گرفتار بهترین چیزهاست. چهارم اگر صبر نکنم چه کنم،پس نفس خویش را به جزع و زاری بیش نیازارم، پنجم آنکه شاید حالی سخت تر از این رخ دهد. ششم آنکه از این ساعت تا ساعت دیگر امید گشایش باشد چون این سخنان به کسری رسید او را آزاد کرد و گرامی داشت.
شعر آیینی
سه نوع نگاه و تلقی می توان از شعر آیینی داشت دیدگاه نخست :شعر در هر موضوعی که هست مبتنی بر آموزه های دینی باشد.
"چهارم اگر صبر نکنم چه کنم،پس نفس خویش را به جزع و زاری بیش نیازارم، پنجم آنکه شاید حالی سخت تر از این رخ دهد"در این صورت شعر آیینی به شعر بسیار عامی تبدیل می شود یعنی اگر فردی پیرو دینی باشد شعری که می گوید حدود زیادی مبتنی بر این حرف است. این یک تعبیر عام است.
تلقی بعدی که معمولا بین مردم رایج است این است که شعر آیینی شعری است دربارۀ موضوعات دینی و به خصوص در مورد شخصیت های دینی و ائمه اطهار سروده شود. این تلقی محدود است به اینکه شعر
آیینی به طور اختصاصی ستایش ائمه مذهب و دین نیست بلکه موضوعات دیگری نیز میتواند باشد.
به نظر می رسد دیدگاه بینابین میتواند تلقی دقیقتری از شعر آیینی باشد، یعنی شعر آیینی شعریست که موضوع آن به نحوی با آموزهها و شخصیتهای دینی پیوند بخورد.
به عنوان مثال شعری که یک شاعر ضد دین یا شاعر بیتفاوت نسبت به دین، دربارۀ مسائل سیاسی و اجتماعی، مبارزه و امثال اینها میسراید و بسیاری از این شعرها که در نهضتهای انقلابی سراسر دنیا سروده میشود و یا شعرهای که از منظر دین به مسائل اجتماعی میپردازد شعر متعهد میشوند.
بعد آنکه، شعر آیینی هم وجود دارد که متعهد محسوب نمیشود. به عنوان مثال بسیاری از شعرها به ظاهر دربارۀ بزرگان دین سروده میشود ولی در عمل تعهدی جز یک ستایش کلی از آن بزرگان نیست و حتی میتوان در موارد دیگر نیز از آن استفاده کرد. یعنی در عمل تعهد خاص موضوعی در این شعرها نیست.
تعهد مکتبی در اینگونه شعرها نیست.
پیشینۀ شعر به پیشینۀ انسان بر میگردد و پیشینۀ کلام و زبان، یعنی از وقتی که انسان قدرت بیان پیدا کرد به طور طبیعی شعر هم سرود. پس می توان گفت از زمانی که دین و آیینی در دنیا وجود داشته، شعر آیینی هم به طور مطلق در تمام زبانها و تمام فرهنگهای بشری وجود داشته است. تقریبا به تمامی اشعاری که در منقبت و رثای بزرگان دین سروده می شود را امروز شعر آئینی می نامیم
خواجوی کرمانی
کمالالدین ابوالعطاء محمود، معروف به «خواجوی کرمانی» یکی از شاعران بزرگ نیمهٔ اول قرن هشتم است. خواجوی کرمانی که به نخلبند شاعران نیز شهرت دارد. در اواخر سدهٔ هفتم هجری در کرمان زاده شد.
"در این صورت شعر آیینی به شعر بسیار عامی تبدیل می شود یعنی اگر فردی پیرو دینی باشد شعری که می گوید حدود زیادی مبتنی بر این حرف است"زمان تولد او را به اختلاف بین ۶۶۹–۶۸۹ هجری ثبت کردهاند.
خواجوی کرمانی در دوران جوانی خود جدا از کسب دانشهای معمول روزگار مسافرت را نیز پیشه نموده و بازدیدهایی از مناطق اصفهان، آذربایجان، شام، ری، عراق و مصر نیز داشتهاست و پس از بازگشت از این سفرهای طولانی در شیراز اقامت گزید. او لقبهایی مانند خلاق المعانی و ملک الفضلا نیز داشتهاست. او در نیمهٔ سدهٔ هشتم هجری در شهر شیراز درگذشت و در تنگ الله اکبر این شهر نزدیک رکناباد به خاک سپرده شده است.
از میان معاصران خواجو، حافظ از همه مشهورتر است. خواجو، که به سال و تجربت شاعری بر خواجه تقدم داشت، در مدتی که مقیم شیراز بود مانند دوستی که سمت رهبر داشته باشد بر اندیشهٔ حافظ پرتو تعلیم افگنده بود و بههمین سبب است که در دیوان خواجهٔ شیراز بیتهای بسیاری را میبینیم که به تقلید یا به استقبال از غزلهای خواجو ساخته و یا گاه معنی و لفظی از او اقتباس کرده است.
خواجو بنابر روش ادیبان زمان از بیشتر دانشهای عصر خود بهره داشت و در بعضی مانند نجوم و هیئت ذیفن بود. علوّ سخنش در قصیده و غزل و دیگر انواع شعر قدرت او را در سخنوری نشان میدهد.
با اینحال به اقتفاء استادان پیشین نیز میپرداخت چنانکه در قصیده از سنائی و خاقانی و ظهیر و در مثنوی از شیوهٔ نظامی و مثنویگویان قرن هفتم و در غزل از سعدی پیروی کرده است و از این بابت در جزو آن دسته از شاعران است که غزلهای آنان در سیر تحول غزل میان سعدی و حافظ قرار داشته یعنی مضمونهای عرفانی و اندرزی و حکمی را همراه با مضمونهای عاشقانه دارد.
حکایت پیشینیان
یکی از خلفا از کارکنانش خواست تا فقیه بزرگوار «ایاس بن معاویه» را به حضور وی بیاورند. وقتی ایاس به حضور خلیفه رسید خلیفه به وی گفت: من از تو می خواهم که منصب قضاوت را بر عهده بگیری. اما آن فقیه درخواست خلیفه را رد کرد و گفت: «من برای این منصب مناسب نیستم.»
این جواب برای خلیفه غافلگیرکننده و غیر منتظره بود و برای همین با خشم رو به وی کرد و گفت: تو دروغ می گویی! ایاس نیز فورا پاسخ داد: پس بنابراین خود شما حکم نمودید که من برای این منصب مناسب نیستم!
خلیفه از وی پرسید: چگونه؟ ایاس گفت: زیرا اگر من بر اساس سخن شما دروغگو باشم برای قضاوت مناسب نخواهم بود و اگر راستگو باشم نیز خودم به عدم صلاحیتم اعتراف کرده ام.
غزلی از امید صباغ زاده
از اخمت خستگی در می رود ،لبخند لازم نیست
کنـــــار سینی چــــای تـــــو اصلا قند لازم نیست
همیشـه دوستت دارم ـ بــه جـان مـادرم ـ امــا
تو از بس ساده ای، خوش باوری، سوگند لازم نیست
به لطف طعم لبهای تو شیرین میشود شعرم
غــــزل را با عسل می آورم، هرچند لازم نیست
مرا دیوانــــه کردی و هنــوز از من طلبکاری
بپوشان بافههای گیسویت را بند لازم نیست
به آب و رنگ و خال و خط چه حاجت روی زیبا را
عزیزم، بس کن، از این بیشتر ترفند لازم نیست
فدای آن کمانهای به هم پیوستهات، هر یک
جـــدا دخل مـرا میآورد پیــوند لازم نیست
فیلم اصلی
ترصیع
در شعر، آرایشی به نام ترصیع داریم که برای زیبایی شعر بکار میرود. ترصیع، در لغت به معنی جواهر در نشاندن است و به کلام آراسته به آرایه ترصیع، مُرَصَّع(جواهرنشان) گویند.
مثال:
ما برون را ننگریم و قال را
ما درون را بنگریم و حال را
مولوی
کلمات «ما، ما»، «برون، درون»، «را، را»، «ننگریم، بنگریم»، «و، و»، «قال، حال» و «را، را» با یکدیگر هم وزن هستند و حرف آخر آنها نیز یکسان است.
گاهی ممکن است که ترصیع کامل نباشد و یکی از کلمات قرینه از نظر حرف آخر یکسان نباشند. مانند:
ترصیع در شعر سعدی:
کلاه سعادت یکی بر سرش
گلیم شقاوت یکی در برش
بوستان سعدی
اخبار مرتبط
دیگر اخبار این روز
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران