قسمت دویست و نود و هشت گودال
سریال گودال قسمت دویست و نود و هشت 298Çukur Serial Part ۲۹۸
گودال
۱۰۶ – ۳
شب وقتی که سلیم به خانه برمی گردد با محبت به کاراجا سلام میدهد و از او می خواهد که با هم صحبت کنند. آنها به اتاق ادریس می روند و سلیم می گوید:« من نمی دونم که درسته این حرفها رو بهت بزنم یا نه، آکین شاید درک نکنه اما تو درک می کنی. من هیچ وقت نمی خواستم همسر باشم نمی خواستم پدر باشم، همتون رو خیلی دوس دارم اما حتی نمی خواستم پسر وسطی ادریس باشم. همه ی اینا رو به من تحمیل کردن و یه وظایف مشخصی رو دوشم گذاشتن و گفتن که انجام بده. هیچ کس هم هیچ وقت ازم نپرسید من چی دلم می خواد.» کاراجا می گوید:« درک می کنم.
" سریال گودال قسمت دویست و نود و هشت 298Çukur Serial Part ۲۹۸ گودال۱۰۶ – ۳شب وقتی که سلیم به خانه برمی گردد با محبت به کاراجا سلام میدهد و از او می خواهد که با هم صحبت کنند"پس بذار من ازت بپرسم. تو چی می خوای سلیم؟» سلیم لبخند می زند و می گوید:« من میخوام برم. می خوام از این خونه از خانواده از محله برم. دیگه هم برنمی گردم.» کاراجا مخالفتی ندارد اما بغض می کند و او را در آغوش می گیرد و می گوید:« می دونی که خیلی دوست دارم.» سلیم می گوید:« تو هم اگه دوست داشتی برو. زندگی ای که دوست داری رو تجربه کن.» سلیم به اتاق عایشه هم می رود و از زیبایی او تعریف می کند.
عایشه خوشحال می شود اما چون به این رفتار سلیم عادت ندارد تعجب می کند. از طرفی وقتی جومالی به اتاقش می رود متوجه می شود که داملا چمدانش را بسته است. چون بخاطرعکس ییلدیز که در بین وسیله های جومالی پیدا کرده عصبانی است و می خواهد جومالی را ترک کند. جومالی می گوید:« امروز نرو. یه روز بهم وقت بده.
"آنها به اتاق ادریس می روند و سلیم می گوید:« من نمی دونم که درسته این حرفها رو بهت بزنم یا نه، آکین شاید درک نکنه اما تو درک می کنی"اگه دوست داشتی فردا بذار برو ولی امشب نه.» داملا کوتاه می آید. همه ی اعضای خانواده آن شب برای شام دور هم جمع می شوند. عمو هم که از بخشیده شدن یاماچ خبردار شده به آنجا امده و او هم سر میز می نشیند. سلیم که تصمیم دارد فردا گودال را ترک کند هنگام غذا خوردن با بغض به چهره ی تک تک اعضای خانواده نگاه می کند. جومالی هم که احتمال می دهد این آخرین شب زندگی اش است حالی شبیه به حال سلیم دارد و با نگاهش با همه حداحافظی می کند.
ثریا سرن را به اتاقش دعوت می کند و صحبتش را به جایی می کشاند که یادآور ماجرای مرگ پدر سرن باشد و غیر مستقیم سعی می کند که اولگا را با مرگ پدر سرن مرتبط نشان دهد.
سرن جا می خورد و دوست دارد تمام ماجرا را بشنود اما ثریا می گوید:« اگه می خوای بدونی باید کمکم کنی. چیزی ازم نپرس اما کمکم کن.» سرن قبول می کند.
یاماچ و سلیم و جومالی در انباری خانه بساط مشروبشان را پهن می کنند. سلیم آواز می خواند و جومالی و یاماچ هم با او زمزمه می کنند. جومالی که از دورهم بودنشان احساساتی شده دست یاماچ و سلیم را محکم می گیرد و به انها می گوید:« شما برادرید یادتون باشه. مراقب همدیگه باشید.» درهمین موقع سلطان هم وارد انباری می شود و از انها می خواهد که برای او هم نوشیدنی بریزند.
"من هیچ وقت نمی خواستم همسر باشم نمی خواستم پدر باشم، همتون رو خیلی دوس دارم اما حتی نمی خواستم پسر وسطی ادریس باشم"جومالی و سلیم و یاماچ از آمدن او ذوق زده می شوند. سلطان هنگام بدرقه ی یاماچ به او می گوید:« حق من برای تو حلال باشه. تو هم حقت رو حلال می کنی پسرم؟» یاماچ با بغض می گوید که سلطان را حلال کرده است.
صبح وقتی که چاعتای آماده ی بیرون رفتن می شود سرن به اتاق او می رود و در بستن کراواتش کمکش می کند. او در فرصت کوتاهی که حواس چاعتای پرت لباس پوشیدن شده از کلید کشوی میز او قالب می گیرد و دوباره کلید را به چاعتای برمی گرداند.
سرن قالب را به ثریا می دهد و ثریا هم آن را پنهانی به دست یاماچ می رساند تا کلید را برایش بیاورد. یاماچ سراغ کلیدساز می رود و بعد از ساخته شدن کلید دوباره آن را به ثریا می دهد.
در محله سلیم از آکین می خواهد که از خواهر و مادرش خوب مراقبت کند چون او باید برای کاری به جایی برود و نمی خواهد نگران خانواده باشد. آکین از حرفهای سلیم کمی نگران می شود اما به او اطمینان می دهد که مراقب خانواده شان هست. سلیم لبخندی می زند و به آکین می گوید:« تو عوض شدی و یهو پسر خیلی خوبی شدی. انتظار نداشتم اما واقعا ادم خوب و درستی شدی.» آکین از تعریف او خیلی خوشحال می شود و احساس غرور می کند.
اخبار مرتبط
دیگر اخبار این روز
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران