قسمت سیصد و نوزده گودال

پندار - ۳ آبان ۱۴۰۱

   سریال گودال قسمت سیصد و نوزده 319Çukur Serial Part ۳۱۹

گودال

۱۱۳ – ۳

وارتولو گوشی اسکندر را از او گرفته و آن را بالای کوه به جایی که انتن بدهد می برد و با روشن کردن گوشی پیام های زیادی برایش می آید. سعادت او را لعنت کرده و یاماچ از او درمورد وضعیتش پرسیده و مدد هم برای وارتولو عکس خوشحال و خندانی از چهره ی خودش فرستاده است. وارتولو که از پیامهای انها ناامید شده ویسی که سلیم برایش گذاشته را باز می کند و با شنیدن برادر گفتن او خوشحال می شود. سلیم می گوید:« اگه اینو داری می شنوی من دیگه از گودال رفتم. ما خیلی شبیه همیم داداش.

"   سریال گودال قسمت سیصد و نوزده 319Çukur Serial Part ۳۱۹ گودال۱۱۳ – ۳وارتولو گوشی اسکندر را از او گرفته و آن را بالای کوه به جایی که انتن بدهد می برد و با روشن کردن گوشی پیام های زیادی برایش می آید"همونجوری که دو تا شخصیت داری، یکیش وارتولو و یکیش صالح، منم همیشه دو تا شخصیت داشتم اما سلیم دوم رو تو وجود خودم سرکوب می کردم. حالا برای اولین بار فرمونو دادم دست اون. برای اولین بار جرات کردم که خودم باشم. اون فقط یه چیز بهم می گه اینکه برم. برم و از اول شروع کنم.

همیشه اینو در گوشم زمزمه می کرد و من برای اینکه نشنوم هر کاری می کردم اما حالا می خوام به حرفش گوش بدم و از اینجا می رم. اینو بدون که من درحالی که یه گوشه ی دنیا زندگی می کنم همیشه تو رو به یاد می یارم. مراقب خودت باش. می بوسمت برادر.» وارتولو با شنیدن این حرفها لبخند می زند و موبایلش را می بوسد و به سلیم آفرین می گوید.

جلاسون و مکه بمبی که در انبار اسلحه بود را برمی دارند و آن را به چاه بزرگ و عمیقی که در محله ی دره هست می برند. با سه شماره آنها همزمان بمب و نارنجکی که در دست مکه است را درون چاه می اندازند و خودشان به سرعت پشت دیواری پناه می گیرند.

"سعادت او را لعنت کرده و یاماچ از او درمورد وضعیتش پرسیده و مدد هم برای وارتولو عکس خوشحال و خندانی از چهره ی خودش فرستاده است"بمب و نارنجک بدون اسیب زدن به انها درون چاه منفجر می شوند. مکه و جلاسون از اینکه محله را نجات داده اند احساس غرور می کنند و در راه برگشت به گودال نقاب پوش را می بینند و در انباری با او درگیر می شوند. اما باز هم نقاب پوش موفق می شود و آنها از او کتک می خورند.

آکین قیچی را به دست یاسمین می دهد و به او می گوید:« اگه مطمئن نیستی این کارو نکن. چون خدایی نکرده ممکنه با یه اشتباه کل بیمارستان بره رو هوا.» یاسمین می گوید:« من دختر یکی از عشیرتهای افغانستانم. برای بابام و داداشم و خانوادم بارها تله گذاشتن.

بعضی به صورت بمب و بعضی به صورت اسلحه. ما هم با عشیرتهای دیگه این کارو کردیم. من هم ساختن بمب رو و هم خنثی کردنشو خوب بلدم.» یاسمین سراغ بمب می رود و با قطع کردن یکی از سیم هایش که مرکز انرژی رسانی به بمب است ان را خنثی می کند. از طرفی عمو هم وقتی روی یکی از صندلی ها در قهوه خانه ی دیگری می نشیند متوجه صدای بوق و بمب زیر ان می شود. جوانهای اطراف عمو به او اجازه نمی دهند که از جایش بلند شود و مقابل لجبازی او می ایستند.

"وارتولو که از پیامهای انها ناامید شده ویسی که سلیم برایش گذاشته را باز می کند و با شنیدن برادر گفتن او خوشحال می شود"در یکی از ارایشگاه های محله هم بمبی کار گذاشته شده که کسی متوجه ان نیست.

عایشه نوزادی که در خانه از او نگهداری می کند را به بیمارستان می برد. دکتر می گوید که نوزاد خوب است و فقط کمی تب دارد. از طرفی مادر نوزاد هم که نگران شده با خواهش و تمنا از مرتضی می خواهد که او را به بیمارستان پیش بچه اش ببرد تا از نزدیک وضعیت او را دنبال کند. مرتضی ان زن را به بیمارستان می برد و با دیدن عایشه از لای در لبخندی می زند و پیش خودش می گوید:« به خدا این خود عایشه ست.» ان زن هم جرات پیدا می کند و جلو می رود و به عایشه می گوید که بچه مال اوست و عایشه که ناراحت شده می گوید:« دروغ می گی. نمی شه که هر کی از راه رسید ادعا کنه و حق رو بهش بدیم.

من اگه نبودم این بچه زنده نمی موند. اصلا تو چجور مادری هستی؟»

آکین یاسمین را به قهوه خانه می برد تا در خنثی کردن بمب جومالی کمک کند. یاسمین نگاهی به بمب می اندازد و با دقت بسیار روی ان کار می کند و در نهایت موفق می شود که بمب را خنثی کند. از طرفی وقتی اکین جلوی آرایشگاه نزدیک قهوه خانه نشسته و با استرس منتظر خبر نجات یافتن عمویش است، گولکان که از دور انها را زیر نظر دارد دکمه ی انفجار بمب داخل آرایشگاه را فشار می دهد. با این انفجار، آکین در مقابل چشمان یاماچ و زنهای کوچوالی به گوشه ای پرتاب می شود و روی زمین می افتد.

"همونجوری که دو تا شخصیت داری، یکیش وارتولو و یکیش صالح، منم همیشه دو تا شخصیت داشتم اما سلیم دوم رو تو وجود خودم سرکوب می کردم"زنها فریاد می زنند و یاماچ اکین را در آغوش می گیرد و با بغض از او می خواهد که چشمانش را باز کند. وقتی گولکان این خبر را به چاعتای می دهد، چاعتای می گوید:« خوبه. لابد اکین هم دلش واسه باباش تنگ شده.»

قسمت بعدی - سریال گودال قسمت سیصد و بیست ۳۲۰ قسمت قبلی - سریال گودال قسمت سیصد و هجده ۳۱۸ Next Episode - Çukur Serial Part ۳۲۰ Previous Episode - Çukur Serial Part ۳۱۸

منابع خبر

اخبار مرتبط

پندار - ۳ آبان ۱۴۰۱
بی بی سی فارسی - ۲۴ فروردین ۱۴۰۰
پندار - ۳ آبان ۱۴۰۱
پندار - ۳ آبان ۱۴۰۱
رادیو زمانه - ۲۵ خرداد ۱۴۰۱