قسمت پنجاه و نه گودال

پندار - ۳ آبان ۱۴۰۱

   سریال گودال قسمت پنجاه و نه 59Çukur Serial Part ۵۹

گودال ۴۷-۲

جومالی که از همان ابتدا به وارتلو مشکوک بود، با این انفجار مطمئن شد که وارتلو جاسوس است. او از یاماچ می خواهد که بروند و از وارتلو حساب پس بگیرند اما یاماچ هم به او می گوید:: «تو هم برو از ویصل بپرس. وارتلو با من. هرچقدر که تو به صالح اعتماد داری، منم همونقدر به ویصل اعتماد دارم! »

سلطان همراه سلیم به کافه ای می رود و شروع به حرف زدن می کند و درمورد گذشته ها و کودکی های سلیم و برادر هایش حرف می زند... بعد هم می گوید: «دیروز که با سنا حرف می زدیم گفت جومالی رو تو آوردی دیدن من...

"   سریال گودال قسمت پنجاه و نه 59Çukur Serial Part ۵۹ گودال ۴۷-۲جومالی که از همان ابتدا به وارتلو مشکوک بود، با این انفجار مطمئن شد که وارتلو جاسوس است"تو خودت دیدیش؟ » و وقتی جواب منفی سلیم را می شنود می گوید: «تا کی میخوای فرار کنی؟ بالاخره یه روزی با هم روبرو میشین. هنوز دخترت رو هم ندیدی... آخرین بار کی دیدن آکین رفتی؟ » سلیم سکوت می کند و سلطان ادامه می دهد: «بچه ها هم به گردن ما حق دارن.. اول دیدن دخترت برو و منم با خودت ببر. بعد هم به ملاقات پسرت برو! منو هم میبری محله ام، هم خونه ام.

خونه ام رو هم باید ببینم! »

وارتلو می آید و ارسوی هم آنجاست. چتو با عصبانیت به وارتلو می گوید: «تو از این قضیه خبر داشتی؟ » و وقتی وارتلو می گوید که داشته چتو می گوید: «چه خوب! ماحسون بچشو بردار ببر تو حیاط یه تیر تو مغزش خالی کن! » ماحسون اسلحه اش را که برمی دارد وارتلو می گوید: «اونی که نجاتتون داد مدد بود. ولی مراقب باشین، یکی بینتون جاسوسی میکنه. اون همه چیزو میگه. » ارسوی کنترلش را از دست میدهد به سمت وارتلو حمله می کند و اسلحه اش را هم بیرون می کشد و ماحسون سعی در آرام کردن او دارد.

"او از یاماچ می خواهد که بروند و از وارتلو حساب پس بگیرند اما یاماچ هم به او می گوید:: «تو هم برو از ویصل بپرس"چتو بلند می شود و ارسوی را بیرون می اندازد و ارسوی از پشت در فالگوش می ایستد و کمی بعد وقتی می خواهد شیمیدان بودن وارتلو را به یاماچ خبر بدهد چتو که انگار به او مشکوک شده او را صدا می زند و از او می خواهد که آرام باشد! ارسوی دوباره سوار ماشینش می شود و وارتلو هم برای تلافی که رفتاری که ارسوی با او داشته از یکی از بره ها ماشینی می گیرد و ارسوی را دنبال می کند و در گوشه ای منتظر می ماند تا ارسوی پیاده شد او را بکشد. همان لحظه کسی اسلحه ای روی سر وارتلو می گیرد و وارتلو وقتی برمی گردد علیچو را می بیند. علیچو که با دیدن پوشک در سطل زباله ی خانه ی چتو متوجه زنده بودن سعادت شده بود این خبر را به یاماچ هم می دهد.... وارتلو می بیند که یاماچ به دیدن ارسوی آمده و می فهمد که این همه مدت نفوذی یاماچ همان ارسوی بوده است. ارسوی به یاماچ می گوید: «شب دوباره یه معامله طلا هست و مکان تحویل جنس هم همون جای همیشگیه.

» بعد از رفتن ارسوی یاماچ با خشم برمی گردد و به وارتلو نگاه می کند.

ادریس به دیدن ملیحه می رود و درمورد گذشته ها حرف می زند و بعد هم می گوید:« من بعد مدت ها دیشب تونستم خوب بخوابم... حق با تو بود... ادریس کوچوالی بودن تو ذات منه... اونی که یه گوشه وایسه و کاری نکنه اون من نیستم...

"هرچقدر که تو به صالح اعتماد داری، منم همونقدر به ویصل اعتماد دارم! » سلطان همراه سلیم به کافه ای می رود و شروع به حرف زدن می کند و درمورد گذشته ها و کودکی های سلیم و برادر هایش حرف می زند.."» بعد ادریس متوجه دست سرم بسته ی ملیحه می شود و ملیحه می گوید که چیزی نیست و بعد هم از ادریس می پرسد: «تو با اینکه به سمتم شلیک کردی چرا گذاشتی زنده بمونم؟ من چهارتا عمل داشتم. سی سال رفتم و اومدم ولی یکی بود که هزینه های عملمو میداد. کار تو بود نه؟ » ادریس جا می خورد و می گوید که از چیزی خبر نداشته و حتی فکر می کرده که ملیحه مرده است. ملیحه به فکر فرو می رود. کمی بعد ادریس از ملیحه می پرسد: «کی میتونم بیام در خونت که یه چایی بخوریم ملیحه خانم؟ » ملیحه لبخند می زند.

جومالی به خانه ویصل می رود تا با او حرف بزند.

او ویصل را پیدا نمی کند و در گوشه ای از خانه کیف پول او را می بیند که در کنارش انگشتری از بره های سیاه است. همان لحظه ویصل از راه می رسد و جومالی که عصبانی شده او را به دیوار می کوبد و گردنش را فشار می دهد و از او می پرسد که انگشتر دست او چه می کند؟ ویصل می گوید: «من کلی از اون انگشترا دارم. غنایم جنگیه! » بعد هم همه انگشترها را نشان جومالی می دهد و خیال او را راحت می کند.

یاماچ ناراحت است و از وارتلو می پرسد: «چرا به من نگفتی که منم خبردار بشم؟ » وارتلو می گوید: «دست و بالمو بسته بودن که به کسی نگم. اگه میمردم هم شمارو لو نمیدادم بهشون.

"تو خودت دیدیش؟ » و وقتی جواب منفی سلیم را می شنود می گوید: «تا کی میخوای فرار کنی؟ بالاخره یه روزی با هم روبرو میشین"» یاماچ می گوید: «ولی کاری که ازت خواستن رو انجام دادی. » وارتلو عصبانی می شود و فریاد می زند: «چیکار میکردم؟ تو جای من بودی چیکار میکردی؟ فکر میکنی راحته به تو دروغ گفتن؟ تورو ناراحت کردن؟ » یاماچ تحت تاصیر حرف های او قرار می گیرد و بغض می کند. یاماچ کمی بعد می گوید: «جومالی نباید چیزی بفهمه. بعدش ما سعادت و برادرزاده ام رو میگیریم... منم عمو شدم! »

قسمت بعدی - سریال گودال قسمت شصت ۶۰ قسمت قبلی - سریال گودال قسمت پنجاه و هشت ۵۸ Next Episode - Çukur Serial Part ۶۰ Previous Episode - Çukur Serial Part ۵۸.

منابع خبر

اخبار مرتبط

پندار - ۳ آبان ۱۴۰۱
پندار - ۳ آبان ۱۴۰۱
پندار - ۳ آبان ۱۴۰۱
پندار - ۳ آبان ۱۴۰۱
پندار - ۳ آبان ۱۴۰۱
پندار - ۳ آبان ۱۴۰۱
پندار - ۳ آبان ۱۴۰۱
پندار - ۳ آبان ۱۴۰۱
پندار - ۲۵ فروردین ۱۴۰۱
باشگاه خبرنگاران - ۱۴ فروردین ۱۴۰۰
پندار - ۳ آبان ۱۴۰۱