آنهایی که در «سینما» سر کارم گذاشتند/ به کیانوش عیاری باختم!
خبرگزاری مهر - گروه هنر- زهرا منصوری: او را در آثار هادی مقدم دوست بارها دیدهاید، قبلترش اما حمید نعمتالله نقشی در «وضعیت سفید» به او داد که ماندگار شد. ناصر شهریاری احمدی خودش میگوید کیانوش عیاری او را وارد سینما کرد همان زمان که به ناگاه نیمه شبی به عیاری زنگ زد و به او گفت از فیلمش با عنوان «بودن یا نبودن» متنفر است و همین سرآغازی شد برای همکاری ناصر شهریاری احمدی و کیانوش عیاری.
گرچه معلولیت را غول بزرگی توصیف میکند که از کودکی با آن در جدال بوده اما پشتکار و همتش از آن هم بزرگتر بوده تا بتواند مسیرش را برای دستیابی به عشقش یعنی سینما هموار کند؛ مسیری که موانعش دل آزردهاش کرده است، شهریاری اما هنوز با آن کلنجار میرود و میگوید عمرش به هدر نرفته است.
۱۲ آذر روز جهانی معلولان است به همین مناسبت قصد انجام گفتگویی با ناصر شهریاری احمدی بازیگر سینما و تلویزیون را داشتیم که حاصل پیگیری برای آن دلنوشته ای به قلم او شد که مشروح آن را در زیر میخوانید:
غول بزرگی که مانع من نشد
«من ناصر شهریاری احمدی متولد ۱۳۵۷ در تهران هستم که از بدو تولد در اثر حادثه دچار معلولیت جسمی و حرکتی شدم اما این غول بزرگ معلولیت مانع پیشرفت من نشد. از ۵ سالگی رفتن به سینما و خرید ماهنامه «فیلم» را آغاز کردم. در مدرسهای درس میخواندم که مخصوص کودکان جسمی و حرکتی و به صورت مختلط (پسر و دختر) بود. تا سوم راهنمایی در همان جا درس خواندم.
"خبرگزاری مهر - گروه هنر- زهرا منصوری: او را در آثار هادی مقدم دوست بارها دیدهاید، قبلترش اما حمید نعمتالله نقشی در «وضعیت سفید» به او داد که ماندگار شد"بعدتر اما پسرها و دخترها را از هم تفکیک کردند که برای دختران مقطع دبیرستان در نظر گرفتند اما پسران را رها کردند.
یادم است در مقطعی سه کارگردان با نامهای مجید قاریزاده برای فیلم «دخترم سحر»، ابوالفضل جلیلی برای فیلم «دت یعنی دختر» و محمدرضا هنرمند برای فیلم «دیدار» به منظور فیلمبرداری دو یا سه سکانس به مدرسه ما آمدند اما من آن زمان به خاطر نبودن دبیرستان خانه نشین شدم.
در جشنواره چهاردهم فیلم فجر ۴ فیلم «بوی پیراهن یوسف»، «برج مینو»، «مرد آفتابی» و «چهره» را دیدم. از موسیقی «بوی پیراهن یوسف» بسیار خوشم آمد. همین باعث شد از صفحه دوم تقویم مجله فیلم، شماره شرکت سینمایی «صحرا فیلم» به مدیریت مجید مدرسی تهیه کننده سینما را پیدا کنم. با توجه به اینکه من به دلیل معلولیت مشکل بیان دارم همه ابتدا تصور میکنند که یا نامتعادلم و یا مزاحم. ایشان هم چنین تصوری داشتند اما قضیه را برایش توضیح دادم و شماره ابراهیم حاتمیکیا کارگردان «بوی پیراهن یوسف» را خواستم که ندادند.
ایشان گفتند شمارهات را بده، هر وقت آقای حاتمی کیا آمد میگویم به شما زنگ بزند، در ادامه هم شماره سیروس الوند را خواستم که شماره را به من دادند.
به سیروس الوند دو سه بار زنگ زدم که در نهایت جواب داد؛ طرحی را برای آقای الوند فرستادم اما ایشان به من گفتند طرحت را بده بقالی که داخلش نخود و لوبیا بریزند! با این حال سرانجام آقای حاتمی کیا به من زنگ زد و گفت شرح زندگی نامه خودت را بنویس که من در ۵۰ صفحه آن را نوشتم اما آن موقع هیچ چیزی از سینما نمیدانستم. با این حال کم کم برای ریز و درشت سینما شناخته شدم که در حال حاضر اکثر آنها در قید حیات نیستند. رفته رفته با دفاتر پخش آشنا شدم؛ با مفاهیمی مثل پوستر، آنونس، دفترچه سیاست گذاری و….
سال ۷۷ کیانوش عیاری فیلم فوقالعاده «بودن یا نبودن» را ساخت که جوایز بسیاری کسب کرد مثلاً جوایز خانه سینما را درو کرد، برای نخستین بار بود که همه منتقدان و سینماگران از یک فیلم تعریف میکردند. اما در آن مقطع در بدترین زمان ممکن (زمستان بسیار سرد) و در کمترین سینما اکران شد و من به خاطر وضع جسمانیام نتوانستم این فیلم را ببینم. از طریق بهروز رضوی شماره عیاری را پیدا کردم و زنگ زدم؛ خانمش گفت درگیر فیلمبرداری فیلم «سفره ایرانی» در شهرستان است.
"در مدرسهای درس میخواندم که مخصوص کودکان جسمی و حرکتی و به صورت مختلط (پسر و دختر) بود"در ادامه هم گفت شما شمارهات را بده، هر وقت آمد میگویم به شما زنگ بزند. دو و سه بار دیگر زنگ زدم تا اینکه خودش جواب داد.
به آقای عیاری گفتم از «بودن یا نبودن» متنفرم، بدم میآید. آقای عیاری گفتند یعنی فیلم اینقدر بد بود؟ گفتم نه شاهکار بود. گفت پس چرا از فیلم متنفری؟ گفتم چون «آنسوی آتش» را بسیار دوست دارم، فکر میکنم این فیلم جایگاه «آنسوی آتش» را در کارنامه شما پر کرده او من را به شهرت رساند
قضیه ندیدن «بودن یا نبودن» را به او گفتم که او فردایش یک کپی از فیلم برایم فرستاد. فیلم را دیدم و بسیار لذت بردم.
حوالی ساعت ۱ نیمه شب بود که به آقای عیاری زنگ زدم گفت بگذار صبح با هم صحبت میکنیم اما من در ادامه گفتم میخواهم همین الان صحبت کنیم که ایشان هم موافقت کردند. به آقای عیاری گفتم از «بودن یا نبودن» متنفرم، بدم میآید. آقای عیاری گفتند یعنی فیلم اینقدر بد بود؟ گفتم نه شاهکار بود. گفت پس چرا از فیلم متنفری؟ گفتم چون «آنسوی آتش» را بسیار دوست دارم، فکر میکنم این فیلم جایگاه «آنسوی آتش» را در کارنامه شما پر کرده، هنوز که هنوز است آقای عیاری میگوید تو بهترین نقد را درباره «بودن یا نبودن» داشتی.
سال ۷۸ درگیر یک عشق نافرجام شدم، همزمان مادرم سرطان گرفت، عیاری هم عصرها برای صداگذاری «سفره ایرانی» به استودیو بهمن میآمد، روزی یک ساعت درباره کارهای روزانهام، معلولیتم، مادرم و… با او صحبت میکردم و آقای عیاری با عشق با من حرف میزد، همان زمان بنا به دلایلی ایشان با قضیه عشق من مخالفت سر سخت داشت. اما در میان حرفهایش کنجکاویهای زیرکانه داشت که برای من عجیب بود.
"همین باعث شد از صفحه دوم تقویم مجله فیلم، شماره شرکت سینمایی «صحرا فیلم» به مدیریت مجید مدرسی تهیه کننده سینما را پیدا کنم"چند وقت بعدش به من زنگ زد اما حال مادرم بسیار وخیم بود. گفت ناصر فیلم بازی میکنی؟ گفتم ولم کن، حوصله شوخی ندارم، مادرم وضعش وخیم است، گفت نه جدی میگویم (البته آقای عیاری قبلترش به من گفته بود نامهای به رییس جمهور وقت بنویسم و شرحی درباره وضعیتم بدهم.)
درباره آن فیلمی که آقای عیاری به من پیشنهاد بازی داده بود از ایشان پرسیدم کارگردانش چه کسی است؟ گفت من! گفتم موضوعش چیست؟ گفت همان عشق! گفتم شما که با آن عشق مخالف بودی! گفت هنوز هم هستم اما میخواهم بسازمش! در ادامه فیلمنامه ۴۵ دقیقهای نوشته شد. در دلم گفتم «ای خدا تو چقدر بی رحمی کسی را که سالها با او بودم، داری از من میگیری و چیزی را که سالها به دنبالش بودم، داری بهم میدهی). اما هدفم من بازی نبود. نوشتن و خیلی چیزهای دیگر مثل تدوین بود.
اخبار مرتبط
دیگر اخبار این روز
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران