قسمت چهارصد و بیست و پنج گودال

پندار - ۳ آبان ۱۴۰۱

   سریال گودال قسمت چهارصد و بیست و پنج 425Çukur Serial Part ۴۲۵

گودال قسمت ۱۱۵

یاماچ جسد چائتای را هم در قبری که قبلا حفر کرده بود دفن می کند. او وقتی به خانه می رسد متوجه می شود که افسون نیست و دنبال او می گردد. سلطان از قبل به همه اعضای خانواده سپرده تا به یاماچ بگویند که افسون خودش از انجا رفته. برای همین وقتی یاماچ از کاراجا سراغ افسون را می گیرد، کاراجا می گوید که بهتر است این را از سلطان بپرسد. یاماچ سراغ سلطان می رود و سلطان با استرس به او می گوید: «اون گفت اینجا براش مناسب نیست و نمیتونه زندگی کنه.

"   سریال گودال قسمت چهارصد و بیست و پنج 425Çukur Serial Part ۴۲۵ گودال قسمت ۱۱۵یاماچ جسد چائتای را هم در قبری که قبلا حفر کرده بود دفن می کند"برای همین گذاشت و رفت. » یاماچ فقط می گوید: «اون اینجوری نیست که یهو بذاره بره! » و بعد پایین می رود تا از سعادت که هیچ وقت به او دروغ نمی گوید بپرسد. سعادت دلش می خواهد حقیقت را بگوید اما وقتی چشم غره ی سلطان را از پشت سر یاماچ می بیند او هم حرف سلطان را تایید می کند. یاماچ آواره و سرگردان به سمت خانه افسون می رود تا بلکه بتواند او را پیدا بکند. جومالی سلطان را که خیلی نگران است از پشت در آغوش می گیرد و می گوید: «مامان تو بهترین کارو کردی...

»

کولکان افسون را کنار خودش در پاویون نشانده و اجازه نمی دهد تا جواب تماس های یاماچ را بدهد. کولکان افسون را به یکی از آدم ها می سپارد و می گوید: «گوشت و استخونش هم مال شما باشه! » افسون با نفرت به او می گوید: «روزیو میبینم که داری میمیری و اخرین تصویری که میبینی تصویر منه! » کولکان به این گفته او پوزخند می زند. افرادی افسون را با خود می برند و با سرنگ چیزی به او تزریق می کنند...

حوالی صبح که یاماچ به خانه برمی گردد، جومالی کنارش می نشیند و از او می خواهد فکر افسون را نکند چون دنبال کسی که رفته نباید برود. یاماچ همچنان می گوید داملا کسی نیست که او را در این شرایط تنها بگذارد. جومالی یادآوری می کند که کارهای مهم تری از به دنبال افسون گشتن دارند، مثلا باید انتقام آیکوت را از کولکان بگیرند.

"سلطان از قبل به همه اعضای خانواده سپرده تا به یاماچ بگویند که افسون خودش از انجا رفته"

خلیل ابراهیم به وارتلو به خاطر این که یک تنه دشمنشان را شکست داده افتخار می کند و به او می گوید: «حالا میتونیم برگردیم به استانبول... » وارتلو هم قبول می کند و می رود تا آماده بشود. او قالی ای هم به عنوان سوغاتی برای مدد برمیدارد تا به او بدهد.

متین و جلاسون و مکه و بقیه خانه ای که کولکان در آن پناه گرفته را زیرنظر گرفته اند. وقتی جلاسو نو بقیه قصد حمله به خانه را دارند، کولکان متوجهشان می شود و همراه جنک پا به فرار می گذارد.



یاماچ به علیچو می سپارد تا هر جایی را که ممکن است افسون آنجا باشد را بنویسد و بعد هم به کمک جوانان محله همه جا را دنبال او می گردند اما خبری از افسون نیست.

سعادت شاهد حال بد یاماچ به خاطر افسون است اما چیزی نمی تواند بگوید. او همراه سلطان و دخترها آماده می شود تا برای خرید عروسی بروند. از طرف دیگر هم جومالی و یاماچ اکین را برای خرید کت و شلوار دامادی با خود همراه می کنند. انها دوست ندارند که آکین نبود سلیم را برای یک لحظه هم احساس کند برای همین برایش سنگ تمام می گذارند.

"برای همین وقتی یاماچ از کاراجا سراغ افسون را می گیرد، کاراجا می گوید که بهتر است این را از سلطان بپرسد"

وقتی عایشه به همراه بقیه وارد فروشگاه لباس می شود، مرتضی که او را تعقیب کرده، زیرلب می گوید: «عایشه من از همه زیباتره! » و وقتی عایشه وارد اتاق پرو می شود پنهانی مرتضی کاغذی را به دست او می دهد. عایشه با استرس کاغذ را باز می کند که نوشته: ۱۵ دقیقه ی دیگه بیا بیرون از فروشگاه. تو نیای من میام! عایشه با اضطراب و با بهانه ی آوردن گوشی اش از ماشین از فروشگاه خارج می شود. مرتضی محو تماشای او است و عایشه می پرسد: «چی میخوای مرتضی؟ » مرتضی گوشی اش به او می دهد و می گوید: «من تازه پیدات کردم دیگه هم ولت نمیکنم! » عایشه لبخند محوی می زند و گوشی را از او می گیرد.

در فروشگاه، سعادت و کاراجا به داملا اصرار می کنند تا لباسی زنانه برای این عروسی بپوشد و مثل همیشه کت و شلوار تنش نکند.

اما داملا با این موضوع راحت نیست و فقط به خاطر اصرار آنها لباس زیبایی به تن می کند که همه جز خودش آن را می پسندند.

وقتی خلیل ابراهیم و وارتلو در مسیر برگشت به استانبول هستند، عده ای افغان که وارتلو به انها حمله کرده بود، برای انتقام به انها حمله می کنند. انها تعدادشان خیلی بیشتر است و وارتلو می فهمد که نمی تواند به تنهایی مقابلشان کاری از پیش ببرد. او خلیل ابراهیم را که دستش زخمی شده را با خود همراه می کند تا فرار بکنند.

قبل از عروسی، جومالی و یاماچ آکین را برای جشن مجردی شان به پاویون می برند. بقیه هم همراه آنها هستند.

"یاماچ سراغ سلطان می رود و سلطان با استرس به او می گوید: «اون گفت اینجا براش مناسب نیست و نمیتونه زندگی کنه"آنها تمام شب را می نوشند و بزن و برقص می کنند.

وقتی کاراجا یاسمین را در لباس عروسی اش می بیند به یاد خودش می افتد و بغض می کند. او به اتاق آکین می رود تا به او سر بزند. آکین می گوید: «کاراجا من همیشه میخواستم تو خوشبخت بشی. باورم میکنی؟ » کاراجا لبخند کمرنگی می زند و می گوید: «بعد از اون اتفاقی که برات افتاد باورت میکنم.

چون تو بی تقصیر بودی. کوچوالی بودن ما تقصیر ما نیست. برای همین ما هیچ وقت خوشبخت نمیشیم.. » او وقتی از اتاق خارج می شود با جلاسون روبرو می شود. جلاسون برای لحظه ای مات او می ماند و بعد می گوید: «خیلی خوشگل شدی...

"» یاماچ فقط می گوید: «اون اینجوری نیست که یهو بذاره بره! » و بعد پایین می رود تا از سعادت که هیچ وقت به او دروغ نمی گوید بپرسد"» کاراجا تشکر می کند و به اتاق دخترها برمی گردد.

عقد بین آکین و یاسمین خوانده می شود. همه شروع به رقصیدن می کنند. جومالی با دیدن داملا در لباس بلندش هیجان زده می شود و چشم از او برنمیدارد. بعد هم پنهانی سر میز خودش و یاماچ و داملا و سعادت مشروب می آورد تا کمی سرخوش بشوند.

داملا با خوردن کمی مشروب حالش بد می شود و به سمت دستشویی می رود اما سعادت مدام از یاماچ می خواهد تا برایش مشروب بیشتری بریزد. داملا بعد از خارج شدن از دستشویی به جومالی می گوید: «من یه مدتیه حالم اینجوریه. فکر کنم که حامله م... » جومالی با شنیدن این خبر خیلی خوشحال می شود و فورا این را به گوش همه می رساند. سلطان و بقیه با خوشحالی او را در آغوش می گیرند.

"سعادت دلش می خواهد حقیقت را بگوید اما وقتی چشم غره ی سلطان را از پشت سر یاماچ می بیند او هم حرف سلطان را تایید می کند"

یاماچ بیرون از مجلس می رود و سعادت که حسابی مست شده کنارش می نشیند و دلیل ناراحتی اش را می پرسد. یاماچ باز به افسون اشاره می کند. سعادت این بار می گوید: «میخوام واقعیت رو بهت بگم یاماچ! مادرت کشون کشون افسون رو از خونه بیرون کرد! » یاماچ با شنیدن این حرف شوکه می شود و سراغ سلطان رفته و به او می گوید: «یه لحظه بیا بیرون کارت دارم! » سلطان می فهمد که حتما چیزی شده. یاماچ با عصبانیت رو به او می گوید: «تو به چه حقی افسون رو بیرون کردی؟ اون بچه ی منو داره! » سلطان می گوید: «کاری که لازم بود رو کردم. اون قاتل بابات بود.

» یاماچ می گوید: «نبود. تو هیچی نمیدونی. اون خانواده ی منه! » سلطان می گوید: «خانواده ی تو فقط ماییم! » یاماچ با بغض می گوید: «من به اندازه کافی به خاطر این موضوع تقاص پس دادم! دیگه بسه. » و بعد فریاد می زند: «قاتل بابام منم! » سلطان دستش را جلوی دهان یاماچ می گیرد و همان موقع جومالی از راه می رسد. یاماچ به سمت ماشینش می رود و به خانه رفته و وسایلش را جمع می کند تا افسون را پیدا بکند.

"جومالی سلطان را که خیلی نگران است از پشت در آغوش می گیرد و می گوید: «مامان تو بهترین کارو کردی.."در طول مسیر او به یاد سنا و اکشین و سلیم و ادریس که از دستشان داده می افتد.... یاماچ به کولکان زنگ می زند و از او سراغ افسون را می گیردو کولکان بدون ترس آدرس را برای یاماچ می فرستد و خودش از طریق دوربین مداربسته منتظر می ماند تا یاماچ را تماشا بکند. یاماچ به خانه ای می رسد و وارد آنجا می شود. او به تنهایی با تعداد زیادی از افرادی که کولکان برای او گذاشته می جنگد و حسابی زخمی می شود اما به خاطر این که به افسون برسد تمام زورش را جمع می کند و به سمت اتاقی که افسون را انجا گذاشته اند خودش را می کشد. وقتی یاماچ کیسه ای که روی سر افسون کشیده شده را پایین می کشد، با دختر دیگری روبرو می شود.

او با ناراحتی زیر گریه می زند که همان موقع کولکان از پشت سر به او شوک الکتریکی وارد می کند و بیهوشش می کند. چند ساعت بعد کولکان رو به یاماچ بیهوش که پشت کامیونی افتاده می گوید: «داریم میریم یه جای خوب. میریم بهترین نقطه توریستی دنیا. افغانستان!! »

قسمت بعدی - سریال گودال قسمت چهارصد و بیست و شش ۴۲۶ قسمت قبلی - سریال گودال قسمت چهارصد و بیست و چهار ۴۲۴ Next Episode - Çukur Serial Part ۴۲۶ Previous Episode - Çukur Serial Part ۴۲۴

منابع خبر

اخبار مرتبط

پندار - ۲۰ فروردین ۱۴۰۱
پندار - ۲۳ فروردین ۱۴۰۱
پندار - ۳ آبان ۱۴۰۱
پندار - ۱۷ فروردین ۱۴۰۱
بی بی سی فارسی - ۱۷ بهمن ۱۳۹۹
پندار - ۳ آبان ۱۴۰۱
پندار - ۳ آبان ۱۴۰۱
آفتاب - ۲۶ مرداد ۱۳۹۹
رادیو زمانه - ۱۹ آذر ۱۳۹۹
پندار - ۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۱