آمریکا در افغانستان شکست خورد، اما امپریالیسم جایی نمیرود
پیشگفتار مترجم:
پس از خروج نیروهای آمریکایی از افغانستان در اوت ۲۰۲۱ به دستور بایدن، سؤالهای زیادی از سوی تحلیلگرانی که از این اقدامات متعجب بودند پرسیده شد که بیشتر به دو گروه تقسیم میشوند: گروهی که اعتقاد دارند سوت پایان امپریالیسم آمریکا زده شده و گروه دیگری که اعتقاد دارند شکست آمریکا در افغانستان نقشه پشت پرده این کشور با اسلامگرایان از جمله جمهوری اسلامی ایران است. در این میان تحلیلگران جنگ و سیاست خارجی آمریکا با در نظر گرفتن تاریخ و روند سیاستهای جنگ و صلح ایالات متحده طی یک قرن گذشته تحلیل متفاوتی دارند.
از آن جمله پروفسور ژیلبر اشکار (Gilbert Achcar، جلبیر الأشقر)، پژوهشگر، آکادمسین و اندیشمند سوسیالیست لبنانیتبار که در مقالهای که میخوانید به شرح سیاستهای چندوجهی و مختلف امپریالیستی ایالات متحده میپردازد. او که متخصص در امور شرق نزدیک، شمال آفریقا و سیاستهای خارجی ایالات متحده آمریکاست، تحصیلات خود را در فلسفه و علوم اجتماعی را در دانشگاه لبنانی بیروت آغاز کرد. پس از ورود به دانشگاه پاریس برای کسب دکتری در رشته تاریخ اجتماعی و روابط بینالملل در سال ۱۹٨۳ به فرانسه رفت. همچنین به عضویت سازمان «گروه کمونیستهای انقلابی» که یک گروه تروتسکیستی فرانسوی در لبنان بود درآمد.
"او که متخصص در امور شرق نزدیک، شمال آفریقا و سیاستهای خارجی ایالات متحده آمریکاست، تحصیلات خود را در فلسفه و علوم اجتماعی را در دانشگاه لبنانی بیروت آغاز کرد"از اشقر از جمله این کتابها منتشر شده: «مارکسیسم، شرقگرایی و جهانوطنی»، «مردم میخواهند: یافتههای رادیکال از بهار عربی» و کتاب «عربها و هولوکاست» است. گیلبرت الاشقر اکنون استاد دانشگاه سواس لندن (مدرسه مطالعات شرقی و آفریقایی) است.
ایالات متحده در افغانستان همانند جنگ ویتنام متحمل شکستهای سنگینی شد. اما ما نباید تجدیدنظر در استراتژیهای نظامی آمریکا را پس از شکست فاجعهبارشان در افغانستان، با فاصله گرفتن این کشور از جاهطلبیهای امپریالیستی اشتباه بگیریم.
ناکامی دولت دستنشانده افغانستان که تحت حمایت ایالات متحده بود، به این مساله دامن زده است که مرگ امپراطوری آمریکا در راه است. اما این گمانهزنیها در مورد این مرگ زودرس است.
جنبش ضد جنگ نباید به این مساله توهم داشته باشد که دوران جنگهای امپریالیستی آمریکا با خروج این کشور از افغانستان به پایان رسیده است. آنچه در حال وقوع است، تجدیدقوای مجدد و به روزرسانی درسهایی است که ازجنگ ویتنام به دست آوردند.
این درسها باهدف دستیابی به مدیریت هوشمندتر و مقرونبهصرفه شدن مشارکتهای نظامی آمریکا گرفته شده است و به معنای عقبنشینی ایالات متحده از سلطه جهانی قدرت امپریالیستیاش نیست.
شکست ایالات متحده در ویتنام که نتیجهاش خروج نیروهای آمریکایی در سال ۱۹۷۳ از این کشور شد، به تجدیدنظرهای اساسی در استراتژیهای نظامی آمریکا برای جنگ در عصر دیجیتال انجامید. تأثیر داخلی جنگ ویتنام بر روی فضای داخلی ایالات متحده بسیار زیاد بود، بهویژه نارضایتی عمومی و گسترده که در بین جمعیت آمریکا بهخصوص جوانان ایجاد شد. جنگطلبان امپریالیست آن را «سندرم ویتنام» نامیدند، زیرا آنچه در واقعیت بیاعتمادی بسیار سالم عمومی در قبال تمایل قدرت نخبگان به راهاندزی ماجراجویی امپریالیستی بود را نوعی بیماری میدیدند.
پس از جنگ ویتنام، اجتناب ایالات متحده از یک جنگ طولانی و فرسایشی دیگر که با بسیج جنبشهای ضدجنگ همراه بود برای این کشور در دستور کار قرار گرفت و ضروری شد. استراتژی ایالات متحده پس از ویتنام و در دوران رونالد ریگان و جورج دبلیو بوش مورد تجدیدنظر قرار گرفت و اصلاح شد. اما این تجدیدنظرطلبیها در دوران پس از ۱۱ سپتامبر تا حد زیادی در نظر گرفته نشد.
"پس از ورود به دانشگاه پاریس برای کسب دکتری در رشته تاریخ اجتماعی و روابط بینالملل در سال ۱۹٨۳ به فرانسه رفت"درنتیجه ایالات متحده بسیاری از اشتباهات گذشته و مشابه را در جنگ علیه تروریسم دوران جورج دبلیو بوش تکرار کرد.
پروفسور ژیلبر اشکاراکنون جو بایدن نشانههایی مبنی بازگشت به استراتژیهای پس از شکست در جنگ ویتنام میدهد که ممکن است این استراتژی به معنای تعداد نیروی زمینی کمتری باشد، اما این را با پایان تجاوز امپریالیسم آمریکا اشتباه نگیرید.
انقلاب در امور نظامی
استراتژی نظامی ایالات متحده پس از جنگ ویتنام در دو مشخصه خلاصه شده بود: خاتمه پیشنویس در سال ۱۹۷۳ و انقلاب در امور نظامی در دوران ریگان و بوش پدر.
پایان خدمت سربازی و انتقال به ارتش حرفهای داوطلبانه به معنای کاهش گسترده پرسنل بود. به نسبت جمعیت آمریکا، پرسنل فعال امروزه کمتر از نیمی از نیروهای ۱۹۷۳هستند (هرچند که آنها همچنان چهارمین مجموعه سربازان بزرگ جهان پس از چین، هند و کره شمالی هستند). رونالد ریگان سعی کرد کاهش حجم ارتش را با چشمگیرترین افزایش هزینههای نظامی در غیاب جنگی که ایالات متحده شاهد آن بود، جبران کند. هزینههای نظامی در دوران دوم ریاست جمهوری ریگان به ۷درصد از تولید ناخالص داخلی رسید. هدف استراتژیک این هزینههای عظیم، توسعه و تولید نسل جدیدی از سلاحهای پیچیده بود که میزان «مخرب» بودن این سلاحها، قدرت ایالات متحده را برای جبران کاهش نیروهای آمریکایی بسیار افزایش میداد.
این «انقلاب در امور نظامی» همراه با دکترین نظامی جدیدی بود که در آن سالها تدوین شد.
طراحان اصلی آن شامل دیک چنی و کالین پاول، دو مقام در دولتهای ریگان و بوش پدر بودند که بعداً نقش اصلی را در بروز جنگهای پس از ۱۱ سپتامبر ایفا کردند. هسته اصلی دکترین جدید این بود که ایالات متحده باید از مشارکت تدریجی، به نام «تشدید»، که در جنگ سیاسی طولانیمدت و فرسیاشی که در ویتنام گرفتار شده بود، جلوگیری کند. در عوض باید سرمایهگذاری روی جنگهای با محدودیت زمانی انجام دهد، آن هم از جایگاه «برتری بی حد و حصر» پسازآنکه نیروهای مورد نیازش را در نزدیکی محل عملیات سازمان داده باشد. با این روش، هدف ایالات متحده آن میشد که تعداد مرگ کارکنانش را به صفر برساند و این کار از طریق به حداقل رساندن دخالت سربازان در درگیریهای زمینی و توسل به جنگهای از راه دور، همراه با عملیات زمینی در مواقع ضروری میّسر میشد.
جنگ ۱۹۹۱ علیه عراق در واکنش به حمله این کشور به کویت، اولین جنگ ایالات متحده آمریکا پس از جنگ ویتنام بود و این ترسیم مکتوبی بود از دکترین پس از جنگ ویتنام. ایالات متحده چندین ماه منتظر ماند تا اینکه نیروهای نظامی چشمگیری در مجاورت عراق و کویت ایجاد کرد.
"همچنین به عضویت سازمان «گروه کمونیستهای انقلابی» که یک گروه تروتسکیستی فرانسوی در لبنان بود درآمد"سپس یک کارزار بمباران ویرانگر را آغاز کرد که نه تنها نیروهای عراقی بلکه زیرساختهای غیرنظامی عراق را نیز هدف قرار داد. واقعیتی که همراه با تحریم شدید دوازده سال پس از جنگ بر عراق اعمال شد، منجر به کشته شدن در نسبتهای نسلکشی شد، (طبق آمار سازمان ملل نود هزار در سال) در حالی که خود نبرد کمتر از شش هفته به طول انجامید.
با وجود دانستن نقش مخربی که کالین پاول بعدها در سمت وزیر امور خارجه جورج دبلیو بوش که اشغال عراق را توجیه میکرد، خواندن جملاتی که کالین پاول در ستایش جنگ ۱۹۹۱ عراق به زبان آورد جالب است:
«جنگ خلیج فارس یک هدف جنگی محدود بود. اگر چنین نبود، ما امروز بر بغداد حکومت میکردیم، با هزینه غیرقابل بخشش از نظر پول، جانهای ازدسترفته و خراب شدن روابط منطقهای. … [ما] میتوانیم ادعای کسانی را که پرسیدهاند چرا رئیسجمهور بوش پس از بیرون راندن ارتش عراق از کویت به نیروهای ما برای حمله به بغداد دستور نداد، موردبررسی قرار دهیم…آیا با وجود این پیامدهای بلامنازعی که شرح خواهم داد ارزشش را داشت؟ از جمله این پیامدها، بردن نیروهای عالیرتبه اشغالگر به عراق برای سالهای آتی و صرف هزینه هنگفت و پیچیدهای برای ایجاد فرمانداری مستملکات آمریکاییها در بغداد».
درسهای آموخته شده و آموخته نشده
میراث استراتژیک دوران رونالد ریگان و بوش پدر با مشارکت متناقض دو طراح آن، کالین پاول و دیک چنی، در دوران زمامداری جورج دبلیو بوش کاملاً نادیده گرفته شد و واژگون شد.
دولت جدید، تا اواسط دوره دوم ریاست جمهوری جورج دبلیو بوش به روش نئومحافظهکاری عمل میکرد. بدین معنی که روح «پروژه قرن آمریکایی نو» در آن تزریق شده بود و اتاق فکری جنگطلبانهای بود که بیشتر اعضای برجسته دولت به آن تعلق داشتند.
حملات ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱، فرصتی طلایی را برای این گروه به وجود آورد تا افسار غرور خود را رها سازند.
هدف اصلی آنها عراق بود که دونالد رامسفلد بهعنوان وزیر دفاع میخواست بلافاصله پس از حملات ۱۱ سپتامبر به آنجا حمله کند. در این بین گزینه شروع جنگ از افغانستان که توسط کالین پاول به دلایل واضح سیاسی که پایگاه القاعده در این کشور بود مورد دفاع قرار گرفت و بر نظر وزیر دفاع غلبه کرد.
منطق عمده تلاشهای جنگی که پس از ۱۱ سپتامبر آغاز شد، حتی به «جنگ علیه تروریسم» که از آن به عنوان پرچم استفاده میکرد ربطی نداشت. این جنگ در راستای «پروژه قرن آمریکایی نو» بود، جنگی برای گسترش و تحکیم دامنه امپریالیسم ایالاتمتحده.
فراتر از سرکوب پایگاه القاعده در افغانستان، این کشور بیش از هر چیز فرصتی برای بهدست آوردن موقعیت نظامی استراتژیک در آسیای مرکزی بود. با استفاده از امکانات نظامی در جمهوریهای شوروی سابق، این موقعیت بهراحتی بین سرزمین اصلی اروپایی روسیه و چین ایجاد شده بود، دو «رقیب همتای» بالقوهای که در برابر آنها برنامهریزی نظامی ایالاتمتحده پس از جنگ سرد طراحی شده بود.
برای عراق، منافع بسیار آشکارتر بود. کشوری که با ذخایر عظیم نفتی که در قلب منطقه گرانقیمت خلیج فارس واقع شده است.
"از اشقر از جمله این کتابها منتشر شده: «مارکسیسم، شرقگرایی و جهانوطنی»، «مردم میخواهند: یافتههای رادیکال از بهار عربی» و کتاب «عربها و هولوکاست» است"تسلط بر منطقه کشورهای حوزه خلیج فارس اولویت واشنگتن پس از جنگ سرد بود. این تسلط از نظر اهمیت استراتژیک کنترل دسترسی به منابع نفت و گاز و ازنظر اقتصادی تأمین جریان دلارهای نفتی در خرید تسلیحات آمریکایی و همچنین اوراق خزانهداری ایالات متحده بود.
تفاوت بین منافع استراتژیک در افغانستان و عراق دو نوع جنگ کاملاً متفاوت را تعیین کرد. جنگ در افغانستان به گونهای آغاز شد که به نظر میرسید هنوز مطابق با درسهای پس از جنگ ویتنام است. یعنی در سال ۲۰۰۲، اولین سال جنگ ایالات متحده در افغانستان، تنها ۹۷۰۰ سرباز آمریکایی در آن کشور مستقر شدند (و همچنین ۴٨۰۰ سرباز خارجی دیگر از نیروهای متحد) واشنگتن نیروی لازم پایگاههای نظامی خود را تأمین کرد و بیشتر برای مبارزه با طالبان در زمین به اتحاد شمالی جنگجویان محلی ضد طالبان متکی بود.
با این حال، ایالات متحده با دنبال کردن هدف دولتسازی، یک درس کلیدی پس از ویتنام را نادیده گرفت. در این امر ناگزیر، روش «تشدید» درتلاش برای تأمین کنترل افغانستان توسط دولت دستنشاندهای که ایالات متحده در کابل مستقر کرد، به کار گرفته شد.
با وجود این، تعداد نیروهای آمریکایی مستقر در افغانستان در سال ۲۰۰۷، شش سال پس از آغاز عملیات، کمتر از بیستوپنج هزار نفر بود.
این را با تعداد نیروهای مستقر در عراق از ابتدا مقایسه کنید. نزدیک به ۱۴۲ هزار نیروی نظامی در سال ۲۰۰۳، سطحی که تا سال اول ریاست جمهوری باراک اوباما کموبیش حفظ شد، و پسازآن تعداد این نیروها در دو سال بعد بهمنظور تکمیل خروج برنامهریزی شده نیروهای آمریکایی از افغانستان تا پایان سال ۲۰۱۱ کاهش یافت.
واشنگتن درواقع بهسختی قادر به اعزام نیروهای بیشتر به عراق بود. پنتاگون به رامسفلد هشدار داده بود که کنترل عراق نیازمند آن است که تعداد نیروهای نظامی نباید کمتر از دو برابر تعدادی باشد که در سال ۲۰۰۳ به عراق اعزام شده بودند. تلاشی که به طرز خطرناکی قابلیتهای نظامی ایالات متحده را مستهلک میکرد و به دلیل فراتر رفتن از مدت زمان کوتاه در نظر گرفته شده توان نظامیاش را ناپایدار میساخت. اما سربازان دولت بوش سرسختانه بر این عقیده ایستادند که اکثر نیروهای عراقی از نیروهای آمریکایی «بهعنوان نیروهای رهاییبخش استقبال خواهند کرد».
این سطح شدید از توهم و تفکر آرزومندانه آنها را به اشغال عراق با نقض کامل درسهای پس از ویتنام سوق داد.
"گیلبرت الاشقر اکنون استاد دانشگاه سواس لندن (مدرسه مطالعات شرقی و آفریقایی) است.ایالات متحده در افغانستان همانند جنگ ویتنام متحمل شکستهای سنگینی شد"بر این اساس توصیفی که پاول در سال ۱۹۹۲ از اشغال عراق کرد مبنی بر اینکه «بردن نیروهای عالیرتبه اشغالگر به عراق برای سالهای آتی و صرف هزینه هنگفت و پیچیدهای برای ایجاد فرمانداری مستملکات آمریکاییها در بغداد»، توصیف دقیقی ازآنچه پس از حمله ۲۰۰۳ اتفاق افتاده است، ارائه میدهد.
عراق بهسرعت به باتلاقی برای نیروهای آمریکایی تبدیل شد. شورشیان به حملات انتحاری روی آوردند و بیشتر در میان جمعیت سنی عربهایی عمل میکردند که به آنها سمپاتی داشتند. این باتلاق در سال ۲۰۰۶، هنگامیکه نیروهای اشغالگر آمریکایی درگیر جنگ داخلی فرقهای شدند، تبدیل به فاجعه شد.
شکست در عراق آشکارشده بود و طبقه حاکم آمریکا سوت را به صدا درآورد. یک کمیسیون کنگره دو حزبی استراتژی خروج را بر اساس تغییر اساسی در تاکتیکها طراحی کرد و رامسفلد مجبور به استعفا شد.
حملات جدید که به آن اصطلاح surge یا «موج خروشان» اطلاق شد این «موج حملات» شامل افزایش ناگهانی و موقتی نیروهای آمریکایی (تا سقف ۱۵۷٨۰۰ نفر در سال ۲۰۰٨) بود تا به القاعده ضربه سنگینی را در کنار قبایل عرب سنی وارد کند که در قبال پول با آنها القاعده بیعت کرده بودند. ازآنجاکه این امر همزمان با نزاعهای فرقهای اتفاق میافتاد، این باور که نیروهای آمریکایی به نفع اکثریت عرب شیعه عمل میکنند، جای خود را به این باور داد که آنها نیروهای آمریکایی سپری به نفع اقلیت عرب سنی هستند.
این تغییر دیدگاه تنها به بالا رفتن فشار نیروهای شیعه تحت حمایت ایران در جهت پایان دادن به حضور نظامیان آمریکا منجر شد. بنابراین، اگرچه سیاست «موج خروشان» در شکست و به حاشیه راندن القاعده (که در آن زمان به نام دولت اسلامی عراق تغییر نام داد) موفقیتآمیز بود، اما دیگر امکان نداشت که واشنگتن حضور رزمی خود را در آن کشور حفظ کند.
در سال ۲۰۰٨، بوش با دولت سرکارآمده در عراق که تحت حمایت ایران بود (که خود نتیجه انتخاباتی بود که توسط بسیج گسترده شیعیان در سال دوم اشغال به اشغالگر تحمیل شد) موافقت کرد. نیروهای آمریکایی، یک سال بعد شهرهای عراق را تخلیه کردند و قرار بر آن شد تا پایان سال ۲۰۱۱ از کل کشور خارج شوند. اوباما که به مخالفتش با اشغال عراق در سال ۲۰۰۳ افتخار میکرد به این تعهد مشتاقانه جامه عمل پوشاند. اما اشتباهی در کار نیست اگر بگوییم ایالات متحده متحمل شکست سنگین تازهای شده بود.
شکست کامل همگون در افغانستان و عراق
شکست آمریکا در عراق پیامدهای عظیمی به دنبال داشت.
"اما این گمانهزنیها در مورد این مرگ زودرس است.جنبش ضد جنگ نباید به این مساله توهم داشته باشد که دوران جنگهای امپریالیستی آمریکا با خروج این کشور از افغانستان به پایان رسیده است"این «سندرم ویتنام» را بهشدت زنده کرد و «اعتبار» واشنگتن را بهشدت تحت تأثیر قرار داد. ایالاتمتحده بهجای بازداشتن مخالفان خود، آنها را بهویژه در خاورمیانه جسور کرده بود. ایران پس از سال ۲۰۱۱ دخالت نظامی منطقهای خود را بسیار گسترش داد. دولت اسلامی عراق به دولت اسلامی عراق و شام (داعش) بدل شد و توانست خود را در سوریه بازسازی کند و ازآنجا به بخش عظیمی از خاک عراق در سال ۲۰۱۴ تجاوز کرد. و روسیه از سال ۲۰۱۵ در سوریه مداخله گسترده کرد.
در مقایسه با آن، شکست در افغانستان، علیرغم ویژگیهای آشکارتر، اهمیت بسیار کمتری دارد.
اوباما تصور میکرد که با ازسرگیری سیاست «موج خروشان» در عراق، میتواند ایالات متحده را از آن کشور خارج کند. او در سال اول ریاست جمهوری خود تعداد سربازان آمریکایی را بیش از دو برابر کرد و به ۶٨۰۰۰ نفر رساند و این میزان را بین سالهای ۲۰۱۰ تا ۲۰۱۱ به سقف ۹۰۰۰۰ نفر رساند. او سپس این تعداد را در فاصله سال ۲۰۱۳ تا ۲۰۱۴ از ۶۰۰۰۰ نفر به ۲۹۰۰۰ نفر کاهش داد. این اقدام پس از تصمیمی بود که در سال ۲۰۱۳ گرفته بود مبنی بر اینکه نیروهای آمریکایی دیگر نباید در عملیاتهای رزمی شرکت کنند و باید خود را محدود به کمک به نیروهای دولتی افغانستان تحت حمایت ایالات متحده کنند.
بهموازات آن، دولت اوباما مذاکرات خود را با طالبان در دوحه، پایتخت قطر آغاز کرد. سال بعد، اوباما برنامهای برای خروج بیشتر نیروهای آمریکایی تا پایان سال ۲۰۱۶ اعلام کرد.
"آنچه در حال وقوع است، تجدیدقوای مجدد و به روزرسانی درسهایی است که ازجنگ ویتنام به دست آوردند"در سالهای ۲۰۱۵ و ۲۰۱۶، بیشتر از ۷۰۰۰ سرباز آمریکایی در افغانستان باقی نمانده بود.
عاملی که ارتش آمریکا را در سال ۲۰۱۴ به عراق و سوریه بازگرداند، همان چیزی است که دخالت ایالات متحده در افغانستان را تا سال ۲۰۱۶ طولانیتر کرد. به این معنی که داعش که شاخه آسیای مرکزی آن با عنوان دولت اسلامی-استان خراسان (IS-K) شناخته میشود در افغانستان ظهور کرد. اوباما با کشتن اسامه بن لادن در سال ۲۰۱۱، «جنگ علیه تروریسم» را با موفقیت پایانیافته دیده بود و بدین سبب بدون آنکه آمریکا وجهه خود را از دست بدهد، مجوز خروج نیروها را از افغانستان صادر کرد. اما عروج دولت اسلامی-استان خراسان بر آنچه که اوباما وانمود کرده بود خط بطلان کشید.
این مسئله توضیح میدهد که چرا دونالد ترامپ تصمیم غیرقابل درکی گرفت که دوباره تعداد نیروهای آمریکایی در افغانستان را افزایش دهد و طی دو سال اول ریاست جمهوریاش، تعداد آنها را به دو برابر یعنی ۱۴۰۰۰ نفر برساند. این اقدام ترامپ بر خلاف گفتمان «انزواطلبانهاش» و وعدههای مکرر برای پایان دادن به جنگهای جاری آمریکا بود.
این اقدام سیاست «موج خروشان» ترامپ بعد از سیاست «موج خروشان» اوباما بود. با این هدف که شرایط را خروج نهایی سربازان آمریکایی تأمین کند. وی سپس تعداد سربازان آمریکایی را در سال ۲۰۱۹ به ٨۵۰۰ نفر کاهش داد و در عین حال مذاکرات دوحه با طالبان را تشدید کرد.
پس از انعقاد توافقنامه با طالبان در فوریه ۲۰۲۰، ترامپ با وعده خروج کامل سربازان آمریکایی تا یکم مه ۲۰۲۱ باز هم تعداد نیروهای نظامی آمریکا را کمتر و کمتر کرد. همانطور که طالبان در مذاکرات خواسته بود بر اساس بخشی از این توافقنامه، ترامپ دولت دستنشانده کابل را مجبور کرد تا پنج هزار زندانی طالبان را آزاد کند و این طالبان را در سطح عمدهای تقویت میکرد. در نوامبر آن سال، دولت ترامپ که در آستانه خروج از کاخ سفید بود تصمیم گرفت که تعداد نیروهای آمریکایی در افغانستان را بیشازپیش کاهش دهد و تا شب پیش از واگذاری کاخ سفید به بایدن در ژانویه ۲۰۲۱ این تعداد را به حداقل ممکن یعنی تنها ۲۵۰۰ نفر برساند.
در همین حال، “دولت اسلامی” شاخه خراسان بهطور فزایندهای به کانون اصلی توجه ایالات متحده در افغانستان تبدیل شده بود.
"تأثیر داخلی جنگ ویتنام بر روی فضای داخلی ایالات متحده بسیار زیاد بود، بهویژه نارضایتی عمومی و گسترده که در بین جمعیت آمریکا بهخصوص جوانان ایجاد شد"وقتی ترامپ، سه ماه پس از مراسم تحلیف، «مادر همه بمبها» (قویترین بمب غیرهستهای ایالات متحده) را در افغانستان انداخت، نه علیه طالبان بلکه علیه دولت اسلامی-خراسان بود، زیرا که آنها بهسوی جنگ هابزی همه علیه همه که شامل سه کمپ، دولت تحت حمایت نیروهای آمریکایی در کابل، طالبان و دولت اسلامی-خراسان سطح نفوذشان را گسترش داده بودند. در این وضعیت دوگانه ایالات متحده حتی حملاتی را در حمایت از طالبان به مواضع دولت اسلامی-خراسان انجام داد. این امر در کنایه اخیر رئیس ستاد مشترک ارتش آمریکا، مارک میلی، از سوی ترامپ، به هماهنگیهای آینده بین ایالات متحده و طالبان برای حملات در افغانستان علیه دولت اسلامی خراسان یا گروههای مشابه منعکس شد.
از سوی دیگر، عقبنشینی تدریجی سربازان آمریکایی از افغانستان ثابت کرد که نیروهای افغان موردحمایت آمریکا نمیتواند در برابر طالبان مقاومت کند. همانطور که در سال ۱۹۹۶، هنگامیکه طالبان برای اولین بار قدرت گرفت، این باز نیز برای طالبان دشوار نبود که برخلاف اصولگراییاش عمل کند و در فساد رقبایش شریک شود. در فاصله سالهای ۱۹۹۲ تا ۱۹۹۶، افغانستان توسط جنگسالاران عمدتاً فاسد مشغول اداره میشد که سرگرم جنگ در بین خود بودند.
دولت کابل که دولت بوش تشکیل آن را به حامد کرزی سپرده بود نیز بهشدت فاسد بود ملعبه دست خارجیها بود. دولتی با چنین اعتبار اندکی نمیتواند نیروهای نظامی را ترغیب کند که برای حفظ این دولت در قدرت جان خود را به خطر بیندازند.
وضعیت ایجادشده در کابل با فروپاشی دولت افغانستان با سایگون در سال ۱۹۷۵ مقایسه شد، با تصاویر بدنام آن از تخلیه سفارت آمریکا با بالگرد. اما رژیم دستنشانده ویتنام جنوبی درواقع ریشههای بیشتری نسبت به دولت کابل داشت، زیرا این رژیم ادامه رژیمی بود که قبل از مداخله آمریکا در سال ۱۹۶۵ وجود داشت. رژیم ویتنام جنوبی پس از خروج ایالات متحده از ویتنام در سال ۱۹۷۳ به مدت دو سال در برابر ارتش مردمی مهمی که ایالات متحده نتوانسته بود با بیش از نیم میلیون سرباز تحت تسلط خود قرار دهد مقاومت کرد. دشمنی که در آن زمان، حمایت مقامات و مردمان خارجی بیشتری از کل تاریخ طالبان داشت.
نزدیکترین وضعیت به شکست نیروهای دولتی کابل، وضعیت فساد نیروهای دولتی عراق بود که توسط دولت آمریکا در مقابل حمله داعش در تابستان ۲۰۱۴ ساخته، آموزش دیده و مسلح شده بود.
"استراتژی ایالات متحده پس از ویتنام و در دوران رونالد ریگان و جورج دبلیو بوش مورد تجدیدنظر قرار گرفت و اصلاح شد"دولت نوری المالکی در دوران پسا صدام حسین علاوه برداشتن شخصیت فرقهای شیعه، مانند دولت کابل فاسد بود. سربازان سنی عرب نه تنها حاضر نبودند جان خود را برای مبارزه با داعش ضد شیعه به خطر بیندازند، بلکه سربازان شیعه نیز حاضر نبودند جان خود را تحت رهبری فاسد و در دفاع از مناطق اکثریت سنی مورد هدف داعش به خطر بیندازند. هیچچیز بیشتر از رژه داعش با تجهیزات مشابهی که از نیروهای عراقی در سال ۲۰۱۴ گرفتهشده بود به رژه اخیر طالبان شبیه نبود، رژهای که طالبان با استفاده از مهمات آمریکایی بر پا کرد که از نیروهای دولت کابل توقیف کرده بود.
تکرار حماقت امپراطوری آمریکا
این پسزمینهای است که جو بایدن تصمیم گرفت به توافقنامهای که رئیسجمهوری قبلی به امضا رسانده بود احترام بگذارد و فقط مهلت آن را به مدت چهار ماه تا پایان ماه اوت به تعویق بیندازد. بایدن نمیتوانست تحقیر خود را نسبت به متحدان افغانستانیاش در واشنگتن پنهان کند و تمام تقصیرها را بر گردن آنها بیندازد. و همچنین بیاعتنایی ضمنی خود به افغانها بهطور کلی و بیمیلیاش نسبت به صدور مجوز برای افزایش سهمیه تعداد پناهندگان افغان به ایالات متحده را نمیتوانست پنهان کند.
از همان ابتدا، زنان افغان، که زمانی ریاکارانه بهانهای مناسب برای توجیه تداوم مداخله آمریکا در افغانستان بودند، درواقع بهاندازه دولت آمریکا قربانی طالبان شدهاند.
اما بایدن حقیقت را وقتی بیان کرد که در سخنرانی ۳۱ اوت خود گفت: «ما با یکی از این دو گزینه روبرو بودیم: توافق دولت قبلی را دنبال کنیم و یا مهلت خروج نیروها را تمدید کنیم تا زمان بیشتری به مردم دهیم تا از افغانستان خارج شوند؛ یا هزاران سربازان دیگر را به آنجا میفرستادیم و جنگ را تشدید میکردیم.» اینکه بایدن از کلمه «تشدید» که اصطلاح مرتبط با جنگ ویتنام بود استفاده کرد اتفاقی نبود. کل سخنرانی بایدن بر اساس آموزههای استراتژیک پس از جنگ ویتنام بود. حماقتهای دولت جورج دبلیو بوش در عراق و افغانستان بیرحمانه نشان داد که چه قدر امپراطوری آمریکا پرهزینه تمام میشود و نمیتوان از آن چشم پوشید.
این ما را به یک نکته نهایی و مهم میرساند: تجدیدنظر استراتژیک پس از ویتنام بهمنظور آغاز دوران جدید صلحطلبی در سیاست جهانی ایالات متحده نبود. این تنها بدان معنا بود که اکتشافات امپریالیستی ایالات متحده میبایست خود را با آن چیزی هماهنگ کند که ازلحاظ نظامیگری موثرترین و ازلحاظ سیاسی کمهزینهترین باشد.
باراک اوباما خود را با قوانین پس از جنگ ویتنام در اقامتگاه بسیار وسیع خود (بسیار بزرگتر از اقامتگاه جورج دبلیو بوش) به جنگ از راه دور در قالب پهباد مطابقت داد. ترامپ همین مسیر را پیمود و علاوه بر آن، برای استفاده از پهباد پاسخگو نبود.
"درنتیجه ایالات متحده بسیاری از اشتباهات گذشته و مشابه را در جنگ علیه تروریسم دوران جورج دبلیو بوش تکرار کرد"شایانذکر است که ترامپ و بایدن ریاست جمهوری خود را با حملات موشکی از راه دور در سوریه آغاز کردند تا تمایل خود را برای استفاده از اعمال زور از راه دور نشان دهند.
این در واقع همان چیزی است که بایدن در سخنرانی خود قول داد:
«ما مبارزه با تروریسم را در افغانستان و دیگر کشورها حفظ خواهیم کرد. ما فقط نیازی به جنگ زمینی نداریم تا این کار را انجام دهیم. ما تواناییهای بهاصطلاح ورای افق داریم، یعنی میتوانیم به تروریستها و اهداف موردنظرمان حمله کنیم بدون آنکه چکمه هیچ آمریکایی پا بر روی زمین بگذارد، یا اگر لازم شد فقط چند چکمه.»
اقدامات امپراتوری ایالات متحده در آینده بیش از هر زمان دیگری شامل موارد زیر خواهد بود: حملات در مقیاسهای مختلف، از ترورهای فردی با پهباد گرفته تا حملات موشکی یا هوایی به عنوان یک الگوی معمولی، و همچنین آمادگی دائمی برای اعمال «برتری بیحد و حصر« در از بین بردن یک کشور. همانطور که عراق در ۱۹۹۱ نابود شد، بدون آنکه در دولتسازی مشارکت داشته باشد.
با دوباره بر سر زبانها افتادن «سندرم ویتنام»، بیاعتمادی شدیدی نسبت به اعزامهای بزرگ خارجی در بین مردم ایالاتمتحده، ازجمله ارتش آمریکا وجود دارد. اما وقتی پای قتلعامهای متعددی که ایالات متحده با به کارگری پهباد و حملات از راه دور کرده است به میان میآید، جنبشهای ضدجنگ توجه و فعالیت بسیار کمتری میکنند.
جنبش ضدجنگ باید فعالیتهایی ازایندست در نظر بگیرد زیرا اینها نیز بهوضوح همانی هستند که باید باشند، یعنی جنگ. این جنبشها باید علیه ادامه چنین جنگهایی در کنار مبارزه علیه اعزامهای نیروهای امپریالیستی در سطح وسیعتر خود را بسیج کنند.
برگرفته از مجله ژاکوبین
در همین زمینه:
اخبار مرتبط
دیگر اخبار این روز
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران