چرا امید را باید تاسیس کرد؟
درآمد
امید را در این نوشته به مثابهی یک پدیدهی سیاسی در نظر میگیریم و رژیم ج.ا. را با تمام قامتش به مثابهی ویران کنندهی امید، ممنوع کنندهی امید. جامعهی مدنی ایران لااقل در طول ۱۵۰ سال تاریخ گذشته اش نشان داده که به آن روزِ در راه و هنوز نیامده که نه فقط رؤیایش را در سر پرورانده، بلکه به خاطرش جنگیده و خون داده، همچنان امیدوار است، و در سیاهترین ایام دو سدهی اخیر از اصل امید پا پس ننهاده است. این، امید ساختن وطنی دیگرگون در آینده، الهامبخش تمام شاعران و نویسندگان دوسدهی اخیرما بوده است. هرچه آنها سروده و نوشته اند، به تمامی، با حفظ این رویا و در این راه بوده است.
"این، امید ساختن وطنی دیگرگون در آینده، الهامبخش تمام شاعران و نویسندگان دوسدهی اخیرما بوده است"گذشتههای دورتر از این دو سده، البته که روشن تر نبوده اند، و همین دانش را نیز ما مرهون شاعران و نویسندگان قدیم خود هستیم که در یأس مطلق آینهی روزگار خود شدند تا ما امروز کوچکترین حس نوستالژی نسبت به آن گذشتهی رنجبار و پر درد نداشته باشیم، و به رغم دغلکاریهای توطئه گرانی که هیچگاه در تاریخمان غایب نبودهاند و اکنون ما را به گذشتهای «پرافتخار» رجعت میدهند، بدون آنکه دچار فراموشکاری نسبت به گذشتهی خود شویم، امید خود به آن روزِ نیامده را از دست ندهیم. صریح تر از این چند بیت نظامی گنجوی کسی تاریخِ «پرشکوه مرز پرگهر» را خلاصه نکرده است: دقت کنیم: «مرز پرگهر» در کلام واقعگرای نظامی تبدیل میشود به «دخمهی دام و دد»:
اگر شاه مُلک است و گر مُلک شاه
همه راه رنج است و با رنج راه
….
که داند که این دخمهٔ دام و دد
چه تاریخها دارد از نیک و بد
چه نیرنگها با بخردان ساختست
چه گردنکشان را سر انداختست
تاکه میرسد به این بیت که جا دارد بر سرِ همهی دروازههای ورودی ایران نوشته شود:
بسی گور کز دشتبانان گم است
ز نامردمیهای این مردم است
سخن از گورهای دسته جمعی است اینجا، اما نظامی که بالاتر از رنج زیستن در سایهی شاهان سخن گفته بود، و از دشمنی شاهان با «بخردان» و «گردنکشان»، در این بیت تیر انتقادش را به سوی مردمی که در برابر شاه سر خم میکنند، و به حفر گورهای دسته جمعی رضایت میدهند، پرتاب میکند. از نظر نظامی ظالم و مظلوم مکمل یکدیگراند.
هدف از این مقدمه این بود که گفته شود جایی برای هیچ خوشبینیای نیست، و ما نیازمند برپایی یک استراتژی جدید برای تداوم بخشیدن و زنده نگاه داشتن اصل امید ایم، به خصوص که فروکش کردن اعتراضات دانشگاهی و خیابانی و به موازات آن تشدید سرکوب حاکمیت در تمام عرصهها ممکن است دوباره گرد یأس و نومیدی بر پیکرهی جامعهی آرمانخواه بپاشد، و گورهای دسته جمعیِ تازه تری بر دشتهای گورخیزِ پیشین بیافزاید.
مشخصات راه راستین زندگی را احتمالا ساده تر از این نمیتوان بیان کرد: اگر علیه بشر کنار طبیعت بمانید، اگر علیه دولت کنار شهروند بمانید، و علیه مرد کنار زن، اگر علیه بزرگسال کنار کودک بمانید، و علیه ثروتمند کنار فقیر، اگر علیه سرمایه کنار کار، و اگر علیه ستم کنار مظلوم بمانید- و بعد اگر بتوانید با همهی کسانی که در این زمینهها با شما همدل و همراه اند، به رغم تمام تفاوت هایتان اعلام همبستگی کنید، و متشکل شوید، شما در راه راستین زندگی گام برداشته اید.
خوشبینی تباهی آور
لورن برلانت (Lauren Berlant,۱۹۵۷-۲۰۲۱)، منتقد برجستهی امریکایی که در تحلیل ابعاد جامعه شناسانهی نئولیبرالیسم کتابهای فراوانی نوشته است، در کتابی به نام «خوشبینی تباهی آور» (Cruel Optimism, ۲۰۱۱)، به بررسی ساز و کار روانشناختی افراد جامعه در برخورد با دامهای سیستم سرمایه داری میپردازد. اصطلاح «خوشبینی تباهی آور» را با توجه به کتاب یاد شده خیلی مختصر چنین میتوان توضیح داد: ما در زندگی یک رابطهی درونمان خوشبینانه با اهداف مورد نظر خود برقرار میکنیم، و بسیار به این اهداف وابسته میشویم، زیرا از دست دادن آنها به معنای از دست دادن معنای زندگی است، حتا اگر آن اهداف به ما صدمه بزنند یا تأثیر مخربی بر ما داشته باشند. اما چون برای بقای ما ضروری هستند، خیالبافیهای خوشبینانه وارد بازی میشوند.
با وجود این، درجه یا سطحی وجود دارد که این خوشبینی باعث افزایش تخریب و ماندگاری آن میشود، که باید از آن آگاه بود. برلانت میپرسد: «چرا مردم به خیالپردازیهای متعارف معطوف به یک زندگی خوب -مثلا رابطه متقابل و پایدار زناشویی یا خانوادگی، سیستمهای سیاسی، موسسات، بازار و محل کار- وابسته میمانند، در حالیکه شواهد عینی فراوانی بر بی ثباتی، شکنندگی، و پرهزینه بودن شان وجود دارد؟ » (ص.۲)
برلانت خواننده را در مرکز بحرانی سیاسی به منظور تغییرات اجتماعی قرار میدهد: تمام ایدههایی که سیستم برای یک زندگی خوب پیش روی ما میگذارد، دروغین است. رسیدن به یک جامعهی بهتر فرایندی دردناک، و نیازمند آمادگیهای همه جانبه است.
برلانت در برابر «خوشبینی تباهی آور»، «واقع گراییِ افسرده ساز/depressive» را میگذارد. حالتی نه چندان تراژیک و تاریک که در آن فرد خود را به ندیدن شرّ جهانی نمیزند، اما خیالبافیهای خوشبینانه را تنها همان خیالبافی، و اوتوپیاها را فقط همان اوتوپیا میداند، بی آنکه از فایدهی انرژی بخش آنها غافل باشد.
میدانیم در عرصهی سیاست، فلسفه ورزان بسیاری، در برابر خوشبینی موضع گیری کرده اند، و برلانت در این زمینه تنها نیست. مثلا فیلسوف سیاسی مایکل هیرش، در مقابل خوشبینی، و به مثابهی یک آلترناتیو برای واقعگرایی افسرده ساز، «ناامیدیِ ترقی خواهانه» را پیشنهاد کرده است: به معنای اتخاذ یک نگرش هوشیارانه و واقع بینانه به جای ناامیدی افسرده ساز و تسلیم کننده…
فیلسوف مشهور و نام آشنای دیگر تری ایگلتون است: کتاب مهم او، «امید غیرخوشبینانه»، در نهایت در ذمّ خوشبینی بر قلم رفته است.
"با وجود این، درجه یا سطحی وجود دارد که این خوشبینی باعث افزایش تخریب و ماندگاری آن میشود، که باید از آن آگاه بود"او خوشبینی را خیلی ساده «مبتذل» میداند؛ آن را به صورت نوعی نشاط کاذب و آزاردهنده، و پوزخندی احمقانه میبیند. همانطور که از عنوان کتابش مشخص است، او مخالف امید نیست، بلکه مخالف خوشبینی است.
خوشبینیهای جوانی
در دورهای که من و همنسلانم در آن چشم و گوش گشودیم، یعنی اواخر دههی ۱۳۵۰ و سالهای آغازین ۱۳۶۰، سوسیالیسم، نامِ خوشبینی بود. به طور کلی، آن روزها، چپ به معنای باور به این بود که جامعهی بشری در حال بهتر شدن است، و تاریخ در نهایت یک «پیشرفت» در مسیر برابری و آزادی است. این برای ما چیزی بود فراتر از دانش: ما به آن ایمان داشتیم.
در پنجاه سال گذشته، متفکران چپ با نقد گذشتهی تاریخیِ جریانهای سوسیالیستی راههای تازه تری جلوی ما گشودند، و سعی در اصلاح نظریههای پیشین چپ کردند، اما در آن سو، جریانهای راست و محافظه کار، نیازی به اصلاح خود ندیدند و تمام حرکت هایشان در جهت همیشگیِ بالاتر بردن فشار بر جامعه بوده است. محافظه کاری، در ذاتش، طبق تعریف، به همه چیزجز خودش بدبین است.
البته همانطور که میدانید لیبرالیسم نیز خود را در ردهی خوشبینان میبیند. مگر کارل پوپر با همهی بدخلقی اش نگفته بود که «خوشبینی وظیفهی ماست»؟
بااین همه، اتفاقاتی که از دهه ۱۹۹۰ به این سو برای دنیا افتاده است، حداقل خوشبینی تاریخی را که در روح چپ نفوذ کرده بود، از بین برده است. افسارگسیختگی سرمایه داری نئولیبرال و فاجعهی اقلیمی امروز این ترس و نگرانی را به واقعیت تبدیل کرده است که جهان، بشریت، یا حداقل جامعهی متمدن بشری در خطر قریب الوقوع اضمحلال است. برخی به اشتباه سیاره را هم در خطر نشان میدهند، اما چنین نیست، ما هنوز آن قدر «پیشرفت» نکرده ایم که تاثیری بر قوانین کیهانی داشته باشیم. همین قدر است که در نهایت غیرت کنیم خودمان را و ذی حیاتان دیگر را از چرخهی بقا خارج کنیم.
"رسیدن به یک جامعهی بهتر فرایندی دردناک، و نیازمند آمادگیهای همه جانبه است.برلانت در برابر «خوشبینی تباهی آور»، «واقع گراییِ افسرده ساز/depressive» را میگذارد"بله، در نقطهای از تاریخ گیر افتاده ایم که خوشبین بودن دشوار، و حتا سفیهانه است.
برلانت بر ابن باور است که ضعف خوشبینی در درجهی اول در القای حالتی انفعالی است، در توانایی اش برای آرام کردن روح. یک فرد خوشبین، از بیرون، از چیزی بیرون از خودش، انتظارات خوبی دارد. این است که رابطه اش با واقعیت میتواند به راحتی قطع شود. خوشبینی سر در راه خوش باوری دارد.
خوشبینی در آینهی دیالکتیک: ارنست بلوخ
حال برای این که این ایدهها خاطرمان را مکدّر نکند، بیاییم عقل دیالکتیکی خود را به کار اندازیم: آیا ما با بیاعتبار کردنِ موجه خوشبینی، و پذیرش معایب «خوشبینی تباهی آور»، از آن سو، موجبات پدید آمدن یک «بدبینی تباهی آور» را در نمیفکنیم؟ منظور، یک بدبینی است که به سوی خود-ویرانگری گرایش دارد، یک بدبینی تسلیم جویانه، یک بدبینی که پا در راه نیهیلیسم دارد…؟
کسانی که مانند تری ایگلتون امید را در قطب مقابل خوشبینی میگذارند، هرچند منظورشان بی اساس بودن خوشبینی به نظم کنونی جهان است، اما دست آخر خوشبینی را از چشم انداز ما دور میکنند. با وجود این، اگر امید، در تحلیل آخر، انگیزش احساسی در کنشی است که بدون توجه به نتیجه، کار درستی میدانیمش، آیا امید بدون خوشبینی قابل تداوم خواهد بود؟ همانطور که فیلسوفِ امید ارنست بلوخ آن را توصیف میکند، امید جهت گیریِ درونی به سمت امکانِ بهترِ-چیزِ-دیگری- در مقایسه با امر واقع است.
پس آیا باید امید را از خوشبینی تا این حد جدا کرد؟ آیا باید خوشبینیِ خود را این چنین در اعماق دفن کنیم؟ البته اینجا ما از یک خوشبینی منفعلانه سخن نمیگوییم:
در برابر برلانت یا ایگلتون، ارنست بلوخ از «خوشبینی ستیزه جویانه» دفاع میکرد در حالی که با «خوشبینی خودآیین» و آنچه او خوشبینی «کاذب»، «مبتذل»، «فریبکارانه» و «فرسایشی» مینامید مخالف بود.
این خوشبینی که بلوخ برای آن تعریف «خوشبینی انتقادی- مبارزاتی» را نیز به کار میبرد، از نظر او «خوشبینی واقعی» است. این یک خوشبینی «اساسمند» است که ارکان آن شجاعت و دانش است.
توضیح خوشبینیها با طرح یک مثال
هارتموت فون زاس، استاد جوان فلسفه و الهیات دانشگاه هومبولت برلین، با آوردن مثالهایی از فوتبال، سه حالت خوشبینی را از هم متمایز میکند. اولی خوشبینی پیشینی یا ارزشی است که در حالی که بازنده ایم و وارد ۱۵ دقیقه آخر مسابقه میشویم، چنین فکر کنیم: «بچههای خوب در درازمدت برنده میشوند… به هر حال ما تیم بزرگی هستیم، ما برنده خواهیم شد.» دومی، یک خوشبینی موضعگیرانه است: به این صورت که: «چرا که نه، شانس یاور ماست، شاید برنده شویم.» و سومی یک خوشبینی واقعنگرانه است: دیدن اینکه «حریف خسته است، جناح راستش ضعیف است، و اگر ما از آنجا رسوخ کنیم، میتوانیم پیروز شویم.» به نظر زاس، خوشبینی واقعنگرانه ضرری ندارد؛ حتا امید را تقویت میکند و شانس موفقیت را افزایش میدهد.
فون زاس سرانجام میگوید به رغم تمام بحثهایی که در تاریخ فلسفه در بارهی امید شده است، و ما همچنان در آغاز این عصر ویرانگر جدید همچنان دربارهی امید میفلسفیم، به خودی خود چیزی امیدبخش است.
کارکرد امید و خوشبینی در قیام ژینا
خوشبینی امیدوارانه، در معنای بلوخی، و خوشبینی واقعنگرانه در معنای زاسی در آن لحظه در ما جوانه میزند که در زندگی به تمام آنچه به عنوان «تغییرناپذیر» در برابر ما گذاشته میشود، بتوانیم شک کنیم.این شک ما را از جمع کثیر قربانیان جدا میکند، و احتمال یافتن راه راستین در زندگی را افزایش میدهد. شاید نتوان تعریفی همه پسند از زندگی راستین ارایه کرد، و یا شاید به طور کلی ارایهی چنین تعریفی چیزی جز محدود کردن افقها و درافتادن به یک جزم اندیشیِ تازه نباشد، اما مشخصات آن راه چندان معمایی یا بغرنج نیست.
مشخصات راه راستین زندگی را احتمالا ساده تر از این نمیتوان بیان کرد: اگر علیه بشر کنار طبیعت بمانید، اگر علیه دولت کنار شهروند بمانید، و علیه مرد کنار زن، اگر علیه بزرگسال کنار کودک بمانید، و علیه ثروتمند کنار فقیر، اگر علیه سرمایه کنار کار، و اگر علیه ستم کنار مظلوم بمانید- و بعد اگر بتوانید با همهی کسانی که در این زمینهها با شما همدل و همراه اند، به رغم تمام تفاوت هایتان اعلام همبستگی کنید، و متشکل شوید، شما در راه راستین زندگی گام برداشته اید.
Ad placeholder
اهمیت همبستگی منطقهای و جهانی
این فقط یک همبستگی در چارچوب مرزهای یک کشور نیست؛ اصولش -چنانکه در بالا اشاره شد- چنان ابعاد فراملی ای دارد، که در صورت فراگیر شدنش در جهان، به رغم آنچه تاکنون به صورت تغییرناپذیر جلوی ما گذاشته اند، امکان تغییر رفته رفته به چشم خواهد آمد. پس بهتر است از یک پله بالاتر از آن جا که در آن قرار داریم، به جهان نگاه کنیم: مسئلهی نخست ما البته این رژیم است، اما مسئله فقط این رژیم نیست: در سپیده دم سرنگونی رژیم ما با کوه مشکلات دیگر روبرو خواهیم بود.
"او خوشبینی را خیلی ساده «مبتذل» میداند؛ آن را به صورت نوعی نشاط کاذب و آزاردهنده، و پوزخندی احمقانه میبیند"آیا برای مقابله با آنها آمادگی داریم؟ – زیرا در جایی زندگی نمیکنیم که دیواری بر گِردش باشد. جهان وحشی سرمایه داری همچنان از بیرون در کمین ما و از شاهرگمان به ما نزدیک ترخواهد بود، زیرا در منطقهای به سرمی بریم که از نظر تاریخی فاصلهای هزاران ساله با اصل رعایت کرامت انسانی دارد. سرنگونی هیچ رژیمی به خودی خود به معنای پیدایش چیزی بهتر نیست، و هیچ کس بهتر از ایرانیان این را نمیداند. جدای از این، غارتگران جهانی ما را به حال خود نخواهند گذاشت، همچنانکه ملتهای خود را هم به حال خود نمیگذارند. دیدیم به هر زور و ترفندی که بود امریکاییها و برزیلیاییها ترامپ و بلسونارو را دفع کردند، اما آنان هنوز از در بیرون نرفته، سر و هیکل شان دوباره در دورنمای پنجره نمایان شده است.
و این قصهی پرملال ادامه دارد…
از همین روست که ما، در ضمن، نیاز به یک همبستگی جهانی در یک پلاتفرم گستردهتر داریم. ایران تنها وقتی آزاد میماند که کشورهای همسایه اش و به همراه آن جهان در مسیر رهایی بیافتند، زیرا مسائل جهانِ امروز فرامرزی است. ویروس کرونا قویترین استعارهای بود که این بعد فراملیتی سیمای جهان معاصر را به ما نشان داد. ویروس کرونا چیزی به نام تمامیت ارضی را به رسمیت نمیشناخت. نَه هزار سال، که اگر فقط هشتاد سال پیش این ویروس در چین فعال شده بود، محال بود کل دنیا را مثل امروز به یکباره متاثر کند.
"خوشبینیهای جوانی در دورهای که من و همنسلانم در آن چشم و گوش گشودیم، یعنی اواخر دههی ۱۳۵۰ و سالهای آغازین ۱۳۶۰، سوسیالیسم، نامِ خوشبینی بود"و امروز برای نمونه، کوچکترین تصمیم در جهت تغییر دادن بخش تولید اقتصادی در چین، هنوز به مرحلهی اجرا درنیامده، همهی دنیا را متاثر میکند. به عبارت دیگر، اقتصاد جهانی نیز تمامیت ارضی را به رسمیت نمیشناسد. پس باید راههای ارتباط با همفکران خود در کشورهای همسایه و در جهان را نیز پیدا کنیم، و به تشکلهای فرامرزی امکان بروز دهیم.
بدون تأسیس دموکراسی در منطقه، دموکراسی ما بسیار متزلزل و ناامن خواهد بود. و در بُعد جهانی کافی است فقط به مسئلهی زیست محیطی و انتشار جهانی دی اکسید کربن بیاندیشیم تا پی بریم نجات ما یک پروسهی درخود بسته و مجزا از نجات جهان نیست. و چون به این همه امکان میاندیشیم، امید و خوشبینی واقعنگرانه ارادهی ما را به تغییر قوّت خواهد بخشید.
Ad placeholder
اخبار مرتبط
دیگر اخبار این روز
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران