نقدی و نقبی به اصلاحات و اصلاح طلبان / روایت تاجیک از اصلاح طلبان واقعی و بدلی
با پیروزی سیدمحمد خاتمی در انتخابات ریاستجمهوری سال ۷۶ جریانی در سپهر سیاسی ایران شکل گرفت که از آن بهعنوان جریان اصلاحطلبی یاد میکنیم، این جریان سیاسی طی دو دهه گذشته در بطن بسیاری از حوادث سیاسی - اجتماعی ایران نقشآفرین بوده است اما با وجود این میزان از اهمیت جریان اصلاحطلبی آنگونه که باید مورد تحلیل و بررسی قرار نگرفته است.
در سالگرد دوم خرداد سال ۷۶ با هدف بررسی جریان اصلاحطلبی سراغ محمدرضا تاجیک، عضو هیاتعلمی دانشگاه شهیدبهشتی و از چهرههای فکری جریان اصلاحات رفتیم او از مشاوران خاتمی، رئیس دولت اصلاحات بود که پیش از این در دولت وی نیز ریاست مرکز تحقیقات استراتژیک ریاستجمهوری را برعهده داشت. تاجیک در این مصاحبه جریان اصلاحات را جریانی ماهیتا فکری و اندیشهای میداند که امروز با فاصله گرفتن از ماهیت خود تبدیل به یک جریان کاملا سیاسی شده است. وی معتقد است آن چیزی که امروز بهعنوان جریان رسمی اصلاحطلبی نامیده میشود، به یک معنا به جریان اصلاحطلبی خیانت کرده و آن را تقلیل داده و تمامی ساحات آن را زیرسایه خود و تحتالشعاع بازی قدرت و سیاست قرار داده است. مشاور سیاسی سیدمحمد خاتمی معتقد است اصلاحات امروز آن سرمایه اجتماعی و آن استعدادی را که زمانی میتوانست بهصورت ایجابی نیروهایی را بسیج کند و با طرح مفاهیم و ایدهها و آموزههای نو و گفتمان متفاوت عمل کند، از دست داده است.
تاجیک در بخش دیگری از مصاحبه پیرامون نسبت اندیشه اصلاحطلبی خود با انقلاب میگوید: «من کاملا به اصلاحطلبی میاندیشم که به تکانههای اصیل انقلاب برگردد، نه اینکه عبور کند.» وی میان اصلاحطلبی، رادیکالیسم و براندازی نیز اینگونه فاصلهگذاری میکند: «هر کسی که وارد رادیکالیسم میشود، هرچه باشد، اصلاحطلب محسوب نمیشود، فقط نامی را دارد و فقط در این کالبد حرکت خود را انجام میدهد و کسی که معتقد است از درون نمیتوان تغییری ایجاد و با همین ارزشها و در این چهارچوبها نمیتوان فضا ایجاد کرد و باید بیرونی و کاملا اکسترنال ایستاد که نمیتواند اصلاحطلب باشد.»
در ادامه متن کامل مصاحبه با محمدرضا تاجیک را میخوانید:
برای شروع بحث مناسب است مصاحبه را با مقدمهای کوتاه آغاز کنیم. بهنظر میرسد جریان اصلاحات در وضعیت و موقعیت جدید با دو بحران اساسی روبهرو شده است: ۱.افول سرمایه حاکمیتی و ۲.افول سرمایه اجتماعی.
"تاجیک در این مصاحبه جریان اصلاحات را جریانی ماهیتا فکری و اندیشهای میداند که امروز با فاصله گرفتن از ماهیت خود تبدیل به یک جریان کاملا سیاسی شده است"به یک معنا اصلاحات نه نزد حاکمیت ارج و قرب لازم را دارد و نه نزد مردم اعتماد و عنایت کافی به آن میشود. این اتفاق ظاهرا دو دلیل اصلی دارد؛ یک دلیل میتواند میل این جریان به دوقطبیسازی و قرار گرفتن در موضع مخالفخوان حاکمیت باشد و همچنین حرکت در مدار جذب و جلب حمایت سلبی و مساله دوم واقعیت ناکارآمدی اجرایی و شکست ایدههای اصلی مدیریت سیاسی ازجمله تکیه به غرب و آمریکا. این دو عامل اصلی ظاهرا موجب سترونی گفتمان جریان اصلاحات شده و آنها را دربرابر منطق سخت واقعیت قرار داده است. واقعیت میدان سیاسی در شرایط جدید که از آن به چهلواره دوم انقلاب اسلامی یاد میشود، جریان اصلاحات را برای اولینبار با مسالهای روبهرو کرده که از طریق جذب رای ایجابی وارد جریان انتخابات شود. برای همین اتفاقات زیادی رقم خورد و تدابیر زیادی اندیشیده شد و جریان اصلاحات به این نتیجه رسید که باید وفاق گفتمانی ایجاد کند و حالا که با موقعیت جدید جذب رای ایجابی روبهرو شده بهنوعی به حذف و هدم خویش میل پیدا کرده است؛ یعنی مجبور شده خلوص گفتمانی خود را کنار گذاشته و بهسمت ایده وفاق گفتمانی با تمام جریاناتی که میتوانند با جریان اصلاحات همنظر شوند، برود.
از این نظر تمامی ظرفیتهایش را بسیج کرده است. اگر از این زاویه نگاه کنیم ماجراهایی ازجمله نهی سیدحسن خمینی و داستان فایل صوتی ظریف نهتنها بهضرر اصلاحات نبود، بلکه درنهایت بهنفع اصلاحات تمام شد، چون در موقعیت جدید که موقعیت جذب رای ایجابی بود، برای اولینبار این جریان نمیتوانست آنچنانکه باید عمل کند و این دو اتفاق میتوانست موجی برای اصلاحات ایجاد کند که عملیات احیای این جریان را در آستانه انتخابات رقم بزند. با این حال درک منطق موقعیت به جریان اصلاحات این واقعیت را تحمیل کرده بود که لازم است شیفتی از این زیست وابسته به زیست ایجابی هویتی داشته باشد و به همین دلیل ظاهرا دچار سرگشتگی گفتمانی و هویتی شد. شرایط جدید موجب قدرت یافتن مجدد هسته سخت رادیکال قدرت در جریان اصلاحات شد. این شرایط جدید چند اتفاق را رقم زد؛ یکی اینکه احزاب مهم و افراد اصلی و رادیکال موقعیت رهبری یافتند.
"بهنظر میرسد جریان اصلاحات در وضعیت و موقعیت جدید با دو بحران اساسی روبهرو شده است: ۱.افول سرمایه حاکمیتی و ۲.افول سرمایه اجتماعی"منظور افرادی مثل مرعشی و تاجزاده و امینزاده و حجاریان و علویتبار که مجددا حرفهای آنها بر سر زبانها افتاد؛ دوم اینکه توجه به سویه هویتی و گفتمانی جریان اصلاحات زیاد شد؛ یعنی مانده بودند بین مرز براندازی (در جایی که با افول سرمایه حاکمیتی رخ داده بود) و اپوزیسیون داخلی بودن چگونه موضعی میانه را اتخاذ کنند. از یکطرف اگر بهسمت مردم بروند سرمایه حاکمیتی خود را از دست میدهند و از طرفی اگر بهسمت حاکمیت بروند سرمایه اجتماعی خود را از دست میدهند. بنابراین چون زیست وابسته و نگاه سلبی داشتند و بهدنبال حمایت سلبی بودند، در شرایط جدید سرگشتگی گفتمانی پیدا کردند و بهسمت هویتیابی جدید رفتند. مورد سوم خواست ائتلاف عقلا دربرابر حاکمیت و مصادره برخی اصولگرایان معتدل بهنفع این جریان بود و این سه اتفاق در جریان اصلاحات اتفاق افتاد. این شمایی کلی از موقعیت جریان اصلاحات بود که من خیلی سریع عرض کردم.
با توجه به این نظرگاه تحلیلی آیا بین اصلاحطلبی و اصلاحطلبان تفاوتی قائل هستید یا نه؟
اساسا اینگونه است که بین یک جریان و عاملان و عالمان آن لزوما و ضرورتا رابطه اینهمانی وجود ندارد. این جریان میتواند یک جریان کاملا فکری و گفتمانی باشد و میتواند یک جریان مذهبی، اجتماعی، فرهنگی یا سیاسی. درطول تاریخ هم همینطور بوده است، نمیتوان لزوما و ضرورتا بین مسیحیان و مسیحیت یا میان مسلمانان و اسلام رابطهای اینهمانی برقرار کرد و گفت هر آنچه مسلمانان دارند عین اسلام است. سیدجمال گفته بود اگر ما میخواهیم اسلام را معرفی کنیم نخست باید بگوییم ما مسلمان نیستیم و اسلام را در رفتار ما فهم کنند، اگر نکنند به بیراهه میروند. بنابراین روایت جریانها یا عاملان و کارگزاران آن میتواند گاه متفاوت و گاه متضاد باشد و گاه رابطهای معنادار میان آنها وجود دارد.
"به یک معنا اصلاحات نه نزد حاکمیت ارج و قرب لازم را دارد و نه نزد مردم اعتماد و عنایت کافی به آن میشود"جریان اصلاحطلبی جریانی ماهیتا اندیشگی و گفتمانی و تاریخی و فرهنگی و سیاسی است؛ اما جریان اصلاحطلبی که در اکنونیت ما معنا پیدا کرده یک جریان کاملا سیاسی است که تمام آمال و آرزوهای خود را در این خلاصه کرده است که در یک مسابقه قدرت آنهم در سطح مایکروفیزیک، ورودی داشته باشد و سهمی از قدرت را ازآن خود کند. بنابراین همینجا مشخص است آن چیزی که امروز بهعنوان جریان رسمی اصلاحطلبی نامیده میشود به یک معنا به جریان اصلاحطلبی خیانت کرده و آن را تقلیل داده و فشرده کرده و تمامی ساحات آن را زیرسایه خود و تحتالشعاع بازی قدرت و سیاست قرار داده است و حیات و ممات جریان اصلاحطلبی را در گروی این گذاشته که بتواند سهمی از قدرت و مایکروسیاست داشته باشد و از این جهت فراموش کرده است که چهره گفتمان از خود قدرت و سیاست ساطع میکند. اگر جریانی بتواند گفتمان ناظر بر شرایط خود و عصر و دوران خود را شکل بدهد خود آن گفتمان تولید قدرت میکند و از آن قدرت ساطع میشود و خود بالاخره از استعداد هژمونیک برخوردار میشود و به تعبیر گفتمانی، آرکتایپیکال و استعاری میشود. درحال حاضر این فراموش شده و فضای فرهنگی و اندیشگی نیز به حاشیه رفته و با توهماتی شبهاندیشگی، تودههای مردم نیز به حاشیه رفتهاند و گرایش شدیدی بهسمت نوعی نخبهگرایی مبتذل در جریان اصلاحطلبی بهوجود آمده است. همانطور که بهشکلی اشاره کردید یکسری خطاهای استراتژیک در مسیر کنش سیاسی و با کنش سیاسی بهوجود آمد.
گاهی با یک نوع استراتژی سلبی و گاهی با نوعی استراتژی ایجابی و گاهی بهنام عقلانیت سیاسی وارد ائتلافهای گوناگون شدند. این باعث میشود یک جریان با بحران گفتمانی، بحران اندیشگی، بحران مقبولیت و بحران مشروعیت روبهرو شود و طبیعتا درنتیجه این، سرمایه اجتماعیاش ریزش میکند. بهعقیده من جریان اصلاحطلبی در راس، با کنش غیرعقلایی و غیراصلاحطلبانه برخی اصلاحطلبان دچار چنین بحرانی شده است و ما امروز آن سرمایه اجتماعی و آن استعدادی را که زمانی میتوانست بهصورت ایجابی نیروهایی را بسیج کند و با طرح مفاهیم و ایدههای نو و آموزههای نو و گفتمان متفاوت عمل کند، از دست دادهایم. اما بحران میتواند چهره ژانوسی داشته باشد. بهقول هابرماس: در بحران است که هویت به مساله تبدیل میشود.
فرمودید مشخصا برخی جریانات مسبب این وضعیت هستند.
"این دو عامل اصلی ظاهرا موجب سترونی گفتمان جریان اصلاحات شده و آنها را دربرابر منطق سخت واقعیت قرار داده است"من میخواهم بپرسم آیا میتوانید این جریانات را کمی بیشتر باز کنید؟ آنطور که از سیاق بحث شما برمیآید یحتمل منظور شما جریانات تکنوکرات و جریانات چپی هستند که مقداری گرایشات رادیکال عملگرایانه پیدا کردهاند. این نگاهی که شما به اندیشه اصلاحطلبی دارید در چه طیفی از اصلاحطلبان وجود دارد و در چه طیفی عملا از آن عدول شده است؟
من در مصاحبهها از اسم بردن افراد و جریانها پرهیز میکنم، ولی مشخص است که در چه فضایی و درباره چه گروهی صحبت میکنم. من عقیده دارم جریان اصلاحطلبی اگر بخواهد از منظری کلی دیده شود بدنهای اجتماعی دارد و کسانی هستند که در نظام اندیشگی به چنین جریان و گفتمانی دل بستهاند، ولی لزوما در بازی قدرت نیستند. آنها بر این فرض هستند که شاید بتوان از رهگذر یک حرکت اصلاحطلبانه آهسته و پیوسته تغییراتی را در سطوح و ساحتهای مختلف جامعه ایجاد و فردای مطلوبتری را برای نسل آینده تقریر کرد؛ اما عده خاصی جریان اصلاحطلبی را مصادره کردهاند و گفتمان را به ساحت سیاسی و بازی قدرت تقلیل دادهاند، آنهم مایکروقدرت نه میکروقدرت. اما یک جریان سیاسی برای اینکه حیات داشته باشد باید ستونهای خود را در میکروقدرت بنا کند و باید بتواند از میکروپلیتیک بهره بگیرد و بتواند در ریزبدنههای جامعه عمارت اندیشگی و گفتمانی برپا و آنها را تسخیر کند.
وقتی ریزبدنهها تسخیر شوند دژ باستیل تسخیر میشود، ولی به هر تحلیلی جریان اصلاحطلبی، حداقل جریان رسمیاش، به این نتیجه رسیده که باید هم درون دژ باستیل حضور داشته باشد و هم هدفش تسخیر دژ باستیل باشد. بنابراین این نکته که ریزبدنههایی دور این دژ وجود دارند و اگر این ریزبدنهها تسخیر شوند خود دژ تسخیر میشود، این فراموش شده است و درنتیجه این جریان از تولید و بازتولید گفتمانی، از تولید و بازتولید مفهومی و از تولید و بازتولید اندیشگی باز ایستاده است. گروهی تکنوکرات که تمام بازی سیاسی و تسابق سیاسی را در بازی رسمی سیاست جستوجو کرده و صراحتا بیان میکنند که ما برای اینکه حیات داشته باشیم و برای اینکه شکوفایی و اعتلا داشته باشیم و برای اینکه بتوانیم تغییر ایجاد کنیم، باید سهمی از قدرت داشته باشیم. منظور تغییر از بالا است و اینکه تغییر را باید از راس هرم انجام داد. وقتی قدرت داشته باشید و در سیاست و قدرت سهیم باشید میتوانید تغییرات را در سطوح مختلف داشته باشید.
"با این حال درک منطق موقعیت به جریان اصلاحات این واقعیت را تحمیل کرده بود که لازم است شیفتی از این زیست وابسته به زیست ایجابی هویتی داشته باشد و به همین دلیل ظاهرا دچار سرگشتگی گفتمانی و هویتی شد"این برخلاف جریانی است که امروز در فضای اصلاحطلبی حضور دارد و معتقد است اگر از قاعده هرم جامعه شروع کنیم راس هم تحتتاثیر آن قرار میگیرد، چون قاعده هرم جامعه به همین شکل است. ما هر دفعه به همان چیزی برمیگردیم که میخواهیم آن را نفی کنیم و عدوی آن هستیم و باز همان را بهشکلی بازتولید میکنیم، چون جامعه تغییر نکرده است و نخست آدمی نساختهایم وانگه عالمی و اول رفتهایم تا عالم را تغییر دهیم و آدم را تغییر ندادهایم. این مشکل تمامی گروههای جامعه ما است. حتی در جریانهای اصولگرایی بهمراتب بیشتر است، چون زبان و بیان متصلب و کلیشهای و منجمد سنتی دارند که دیری است پشت ویترینهای موزه قرار دارد و هیچ طراوتی در آن دیده نمیشود و امکان ایجاد رابطه با تودههای مردم را از دست داده است، بهخصوص با نسل جوان. این بحران شامل همه جریانها میشود.
بنابراین جریاناتی که به شکل حزبی در فضای اصلاحطلبی فعالیت میکنند، این جریان را به اینجا کشاندهاند و به یک فضای تنگ و باریکی تقلیل داده و خلاصه کردهاند و درنتیجه جریان اصلاحطلبی دچار نوعی بحران شده است.
بههرحال در وضع موجود، این جریان میتواند این بحران را مایه حیات خود قرار دهد و با گفتمانی جدید بروز و ظهور پیدا کند، میتواند بهنوعی رادیکالیسم ختم شود و کاملا بیرون از ساحت سیاست مرسوم بایستد، میتواند به فضایی کاملا منفعلانه برسد و شاهد این باشیم که انشعاباتی از درون جریان اصلاحطلبی و حول گفتمانهای دیگری شکل میگیرد. همه این احتمالات به این بستگی دارد که به چه شکلی با این قضیه برخورد شود.
بیشتر بخوانید:
-
ناگفته هایی از حلقه های فکری اصلاح طلبان پیش از دوم خرداد ۷۶ / خاطرات تاج زاده از فعالیت های بشیریه ، سروش ، خاتمی و حجاریان
-
در جست و جوی علاج ناسیاست سیاست ایرانی
اخبار مرتبط
دیگر اخبار این روز
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۵ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران