«خداحافظ دنیا» روایت زندگی شهید مدافع حرم «محمد شالیکار»

«خداحافظ دنیا» روایت زندگی شهید مدافع حرم «محمد شالیکار»
خبرگزاری میزان
خبرگزاری میزان - ۲۳ مرداد ۱۳۹۹

خبرگزاری میزان - کتاب «خداحافظ دنیا» خاطرات شهید مدافع حرم محمدشالیکار که در شهرستان فریدونکنار متولد شده است از همرزمان شهید حسین بصیر و علی اصغر بصیر در دوران دفاع مقدس و جانباز بالای ۵۰ درصد بود که از ناحیه سر دچار جانبازی در جنگ تحمیلی شد.

وی یکی از نیرو‌های داوطلب مدافع حرم پس از مجروحیت در درگیری با تروریست‌های داعش در حلب سوریه، به یکی از بیمارستان‌های دمشق منتقل شد و سرانجام در تاریخ ۲۴ آذر ماه پس از مجاهدت‌های بسیار و تحمل سختی‌ها به درجه رفیع شهادت نائل آمد.

  • بیشتر بخوانید:
  • برای مطالعه تازه‌های نشر انتشارات شهید کاظمی اینجا کلیک کنید

از جمله آثار این نویسنده میتوان به عهد کمیل، شهید عزیز، دیده بان ۲۵، از ام الرصاص تا خان طومان و... اشاره کرد.

گزیده متن

حاج محمد به نقطه‌ای رسیده بود که سکوتش لبریز فریاد بود. نگاهش آتشفشان احساسات و عاشقانه‌ها شده بود. من تا مدت‌ها نمی‌دانستم که حاج محمد وضعیت مالی خوبی دارد. فکر می‌کردم او هم مثل خیلی از پاسدار‌های بازنشسته است و چرتکه زندگی خودش را می‌اندازد.

" بیشتر بخوانید: برای مطالعه تازه‌های نشر انتشارات شهید کاظمی اینجا کلیک کنید از جمله آثار این نویسنده میتوان به عهد کمیل، شهید عزیز، دیده بان ۲۵، از ام الرصاص تا خان طومان و.."دو عملیات را با هم بودیم. گل سرسبد جمع بود.

ثابت قدم و مصر بود. در عملیات اول نشد که وارد شویم و مجبور به عقب نشینی شدیم. سرمای شدیدی حاکم بود و بارانی ۸ ساعته همه ارکان کار ما را متزلزل کرده بود. لرزه سرما به جان نیرو‌ها افتاده بود.

اما او نمی‌لرزید. خودم هم از آن‌ها بودم که از سرما می‌لرزیدم,، اما حاج محمد را که دیدم انگار روی آتش ایستاده بود، به روی خودش نمی‌آورد، حتی به من گفت: مفید! اصلا نگران نباش، ما پای قولی که دادیم ایستاده ایم. به هیچ وجه به فرماندهی نه نگید. ما می‌تونیم.

نمی‌توانستم لرزشم را کنترل کنم. سرما به عمق بدنمان نفوذ کرده بود.

"فکر می‌کردم او هم مثل خیلی از پاسدار‌های بازنشسته است و چرتکه زندگی خودش را می‌اندازد"بی اختیار شده بودیم، نمی‌شد دندان‌هایی را که از لرزه به هم می‌خوردند کنترل کرد. ۸ ساعت زیر باران و در آن سرما زمان کمی نیست، یاد والفجر ۸ یاد غواص‌های شب عملیات افتاده بودم. اسلحه دستم بود. خواستم ببینم می‌توانم ماشه را بکشم و شلیک کنم، دیدم نمی‌شود! سبابه ام حرکت نمی‌کرد. همه چیز یخ زده بود! اشاره‌ها هم یخ زده بودند! تا اینکه دستور آمد به موقعیت شب برگردید.

انتهای پیام/

.

منابع خبر

اخبار مرتبط