قسمت دویست آپارتمان بی‌گناهان

پندار - ۳ آبان ۱۴۰۱

   سریال آپارتمان بی‌گناهان قسمت دویست 200Apartemane Bi Gonahan Serial Part ۲۰۰

آپارتمان بی گناهان

۵۸-۳

صفیه موقع تمیز کردن طبقه خان هر لحظه به یاد خاطراتش با او می افتد اما سعی می کند این فکرها را از خودش دور کند و به نظافت ادامه بدهد. در همین موقع خان وارد می شود و صفیه را صدا می زند. صفیه از او می خواهد برود و آنجا را بیشتر از این آلوده نکند اما خان جلوتر می رود و از او می خواهد صحبت کنند. صفیه فریاد می زند: «تو برادر من نیستی. من نمی شناسمت.

"صفیه از او می خواهد برود و آنجا را بیشتر از این آلوده نکند اما خان جلوتر می رود و از او می خواهد صحبت کنند"تو سالها به ما گفتی مریض. انگار که خودت سالم بودی. در حالی که ما از اون واحد زباله ها خجالت می کشیدیم تو می رفتی آشغالا رو بغل می کردی.» خان می گوید: «باشه مریضم، دیوونه م ولی چی میشه اگه دست منو بگیری؟» صفیه می گوید: «بابا رو هم تو مریض کردی. همه مونو مریض کردی!» خان می گوید: «من به هیشکی آسیبی نمی زنم جز خودم. من از لج مامان خودمو کثیف می کنم.» جیلان و ناجی هم که صدای آنها را شنیده اند به طبقه بالا می آیند و سعی دارند صفیه را آرام کنند اما حال صفیه بدتر از این حرف هاست.

خان در حالی که اشک می ریزد آنجا را ترک می کند.

جیلان به صفیه می گوید: «به نظرت اگه جایی رو داشت که اونجا پناه بگیره خودش رو تو اون جای تاریک و آلوده قایم می کرد؟ بهش ثابت کردی حق با اونه. فکر می کرد لیاقت دوست داشته شدن رو نداره، نشون دادی که درست فکر می کرده!»

ناجی سعی می کند صفیه را آرام کند اما صفیه می گوید: «من دیگه چطور بهش اعتماد کنم؟ تو هیچ وقت چیزی رو ازم پنهون نکن ناجی. هرچقدر بد و سخت هم باشه راستش رو بگو. التماست می کنم منو احمق فرض نکن.» ناجی یاد بیماری اش می افتد و توی فکر می رود.

ناجی صفیه را پایین می رود و کتابی که برایش خریده را به او می دهد و می گوید: «یکی از کتاب هاییه که دیشب روی زمین ریختی.

"در حالی که ما از اون واحد زباله ها خجالت می کشیدیم تو می رفتی آشغالا رو بغل می کردی.» خان می گوید: «باشه مریضم، دیوونه م ولی چی میشه اگه دست منو بگیری؟» صفیه می گوید: «بابا رو هم تو مریض کردی"خواستم اون لحظه رو فراموش نکنیم و دیگه تکرارش نکنیم و خواستم تنها چیزی که بدون ترس و تردید لمس می کنی من باشم.» صفیه می گوید: «نمی تونم ناجی. تحت فشارم نذار.» ناجی می گوید: «پس حداقل اینو بدون که من ازت خسته نمیشم.» بعد ناجی در مورد خان می گوید: «اگر کسی رو دوست داری حتی اگه مریض کثیف باشه باید در آغوشش بگیری. اگه نمی تونی باید دستش رو بگیری. اگه اینم نمی تونی باید بهش اطمینان بدی که کنارشی.» صفیه می گوید: «شاید یه روز بتونم تو رو لمس کنم اما نمی تونم به طرف اون آدم فریب کار که نمی شناسمش دست دراز کنم.»

وقتی شننور به خانه می رسد اسات از او می خواهد تا وقتی گلبن از پیش صفیه برمی گردد برایش به مناسبت روز عشق شیرینی درست کنند. شننور هم به پسرش کمک می کند و شیرینی هایی به شکل قلب و گل درست می کنند و گلبن وقتی به خانه برمی گردد و شیرینی ها را می بیند از خوشحالی گریه اش می گیرد و می گوید: «تا حالا بوی به این خوبی به مشامم نرسیده بود.»

شب موقع شام صفیه صندلی خان را از سر میز برمی دارد تا آن را تمیز کند که اسرا در می زند و می گوید بدون رویا خیلی احساس تنهایی می کند و اجازه می خواهد که نریمان چند ساعتی پیش او باشد.

با خواهش ناجی صفیه هم راضی می شود. وقتی نریمان وارد خانه اسرا می شود میز تزئین شده ای با گل و شمع و عروسک می بیند و اگه با یک شاخه گل سفید جلو می آید و روز عشق را به او تبریک می گوید. وقتی نریمان از اگه می پرسد چرا به جای گل قرمز گل سفید به او داده اگه می گوید: «چون تا دیدمش یاد تو افتادم. مثل تو پاک و تمیزه.» نریمان با خنده می گوید: «ولی می دونی وقتی بچه بودم مادرم منو توی سطل زباله ها انداخته؟» اگه می خندد اما وقتی چشمان پر از اشک او را می بیند و می فهمد چیزی که گفته حقیقت دارد او را در آغوش می گیرد و تعریف می کند او هم یک بار به خاطر بی توجهی مادرش در حال خفه شدن توی وان بوده که پدربزرگش به دادش می رسد. و می گوید: «مادرم گفته شاید اگه باباش اینو بشنوه برگرده خونه.» اگه می گوید: «تو با یخ زدن و من با سوختن به زندگی برگشتیم.

"من از لج مامان خودمو کثیف می کنم.» جیلان و ناجی هم که صدای آنها را شنیده اند به طبقه بالا می آیند و سعی دارند صفیه را آرام کنند اما حال صفیه بدتر از این حرف هاست"همدیگه رو کامل می کنیم.» آنها با خنده یکدیگر را در آغوش می گیرند.

آنیل هم در حالی که کت و شلوار شیکی پوشیده و پاپیون زده به در خانه اسرا می آید و به او یک اژدهای سرخ هدیه می کند و می رود.

سر میز شام حکمت بهانه خان را می آورد و می گوید می خواهد پسرش را ببیند و صفیه می گوید خان مریض شده و او را به خانه راه نداده تا به بقیه سرایت نکند. حکمت می گوید: «ولی وقتی تو مریض شدی ازت مراقبت کرد. بیرونت نکرد!» صفیه با ناراحتی از سر میز بلند می شود که از پنجره خان را می بیند که از سوئیت آنیل به خانه خیره شده اما پرده را به روی او می کشد.

قسمت بعدی - سریال آپارتمان بی‌گناهان قسمت دویست و یک ۲۰۱ قسمت قبلی - سریال آپارتمان بی‌گناهان قسمت صد و نود و نه ۱۹۹ Next Episode - Apartemane Bi Gonahan Serial Part ۲۰۱ Previous Episode - Apartemane Bi Gonahan Serial Part ۱۹۹

منابع خبر

اخبار مرتبط

پندار - ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۱
پندار - ۱۷ فروردین ۱۴۰۱
پندار - ۳ آبان ۱۴۰۱
ایسنا - ۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۰
پندار - ۳ آبان ۱۴۰۱
پندار - ۳ آبان ۱۴۰۱
پندار - ۳ آبان ۱۴۰۱