شب و روز نهم؛ روضه حضرت ابوالفضل العباس (ع)

شب و روز نهم؛ روضه حضرت ابوالفضل العباس (ع)
خبرگزاری مهر
خبرگزاری مهر - ۲۶ مرداد ۱۴۰۰

به گزارش خبرنگار مهر، همزمان با فرارسیدن ماه محرم، ایام سوگواری سید و سالار شهیدان و شهدای دشت کربلا، هر روز اشعار عاشورایی را تقدیم می‌نمائیم. شب و روز نهم روضه حضرت ابوالفضل العباس (ع) خوانده می‌شود. تاسوعا، نهمین روز محرم است. در نهم محرم سال ۶۱ هجری قمری، شمر با نامه‌ای از طرف عبیدالله بن زیاد، وارد کربلا شد که در آن از عمر بن سعد خواسته شده بود یا در برخورد با امام حسین (ع) جدیت به خرج دهد یا فرماندهی لشکر را به شمر واگذار کند. عمر سعد از واگذاری فرماندهی به شمر خودداری کرد و آماده جنگ با امام حسین (ع) شد.

با هجوم لشکریان در عصر این روز، امام حسین (ع) با فرستادن برادرش عباس بن علی، از آنها مهلت طلبید تا شب را با نماز و تلاوت قرآن به صبح برسانند.

شب و روز نهم؛ روضه حضرت ابوالفضل العباس (ع):

در بین این شب‌ها شب تو فرق دارد
چون بین ما اصلاً تب تو فرق دارد

از پرچمی که روی دوشت فخر می‌کرد
معلوم شد که منصب تو فرق دارد

مثل علی مرد خدا مرد دعایی
در سجده یارب یارب تو فرق دارد

عباسیون را به بصیرت می‌شناسند
آقا اصول مکتب تو فرق دارد

تو پیر عشقی میر عشاق الحسینی
با کل عالم مذهب تو فرق دارد

با دست دادن عشق را اثبات کردی
طرز بیان مطلب تو فرق دارد

وقتی که زانو میزنی در پای محمل
یعنی رکاب زینب تو فرق دارد

در دست‌هایت آب بود اما نخوردی
از تشنگی زخم لب تو فرق دارد

وقتی به تو آقا به نفسی انت را گفت
در آسمان جبرئیل فوراً مرحبا گفت

(سید پوریا هاشمی)

طاق ابرویت مرا سمت مصلی می‌کشد
اشک، چشمان تو را مانند دریا می‌کشد

از خجالت آب گشتی تا که دیدی دختری
عکس مشکی را به روی خاک صحرا می‌کشد

ماه جایش آسمان است علتش این است اگر
آسمان دارد تو را بالا و بالا می‌کشد

یک عمود آهنین آمد … سرت پاشیده شد
ناله ات امّ البنین را دارد این جا می‌کشد

راهزن‌هایی که دور پیکرت حلقه زدند
کارشان در علقمه دارد به دعوا می‌کشد

تا رسیدم پیش تو دیدم که یک دست کبود
یک به یک از پیکر تو تیرها را می‌کشد

سینه و پهلوی تو بوی مدینه می‌دهد
می‌کشی درد عجیبی را که زهرا می‌کشد

رفتی و چشمان هرزه روی زینب باز شد
نا نجیبی بی حیایی را به معنا می‌کشد

(محمد فردوسی)

علقمه موج شد، عکسِ قمرش ریخت به هم
دستش افتاد زمین، بال و پرش ریخت به هم

تا که از گیسویِ او لختۀ خون ریخت به مشک
کیسویِ دخترکِ منتظرش، ریخت به هم

تیر را با سرِ زانوش کشید از چشمش
حیف از آن چشم، که مژگانِ ترش ریخت به هم

خواهرش خورد زمین، مادرِ اصغر غش کرد
او که افتاد زمین، دور و برش ریخت به هم

قبل از آنیکه برادر برسد بالینش
پدرش از نجف آمد، پدرش ریخت به هم

به سرش بود بیاید به سرش ام بنین
عوضش فاطمه آمد به سرش ریخت به هم

کِتف ها را که تکان داد، حسین افتاد و
دست بگذاشت به رویِ کمرش، ریخت به هم

خواست تا خیمه رساند، بغلش کرد، ولی
مادرش گفت به خیمه نبرش، ریخت به هم

نه فقط ضرب عمود آمد و ابرو وا شد
خورد بر فرقِ سرش، پشتِ سرش ریخت به هم

تیر بود و تبر و دِشنه، ولی مادر دید
نیزه از سینه که ردّ شد، جگرش ریخت به هم

به سرِ نیزه ز پهلو سرش آویزان بود
آه با سنگ زدند و گذرش ریخت به هم

(حسن لطفی)

وقتی که بغض کوفه بنای جفا گذاشت
آمد عمود و سر به سرت بی هوا گذاشت

چون ابرویت شکافت دگر چاره‌ای نماند
امّا دوباره تیر به چشمت چرا گذاشت

بی دست آمدی به زمین صورتت شکست
پس درد عشق بر لب تو اخا گذاشت

چندین هزار تیر تنت را نشانه رفت
تیری نبود که هدفش را خطا گذاشت

شرم تو و ارادۀ حق پیش پای یار
مشکت جدا دو دست تو را هم جدا گذاشت

آن جلوۀ عبوسیِ رؤیت بهم که ریخت
دشمن تو را بحال خود آیا رها گذاشت

قبل از حسین پیکر تو شقّه شقّه شد
اول عدو به جسم علمدار پا گذاشت

دستی که بود بوسه گه پنج مصطفی
یک نانجیب خنده کنان زیر پا گذاشت

وقتی که خصم حکم تهاجم به خیمه داد
این کار را به عهدۀ یک بی حیا گذاشت

اهل خیام دست به معجر شده، حسین
تا بر زمین ستون خیام ترا گذاشت

**

ای بهترین ذخیرۀ اربابِ بی کفن
ذُخرُ الحسین! نام تو را هم خدا گذاشت

دریا اگر به مشک تو سقا وفا نکرد
دریایی از وفای تو را عشق جا گذاشت

یاد حسین، آب روی آب ریختی
وقتی فرات تشنه لبان را رها گذاشت

(محمود ژولیده)

جز تو به فکر خیمه گاهم هیچکس نیست
بعداز تو آب آور بخواهم هیچکس نیست

پای شریعه لشکرم را دادم از دست
جز یک حرم زن، در سپاهم هیچکس نیست

غربت سراغم آمد عباسم که می‌رفت
غیر از علی اصغر، گواهم هیچکس نیست

زیر بغل‌های مرا باید بگیری
من داغ دیدم عذرخواهم هیچکس نیست

تنها شدم اطرافم اما ازدحام است
هم هست یعنی آشنا هم هیچکس نیست

بی دست می‌شد کاش دستم را بگیری
حالا که بی تو تکیه گاهم هیچکس نیست

فرقت شکسته با علی فرقی نداری
پاشیده‌تر از جسم ماهم هیچکس نیست

(صابر خراسانی)
تیری که از تجلّی تو پر درآوَرد
پس می‌رود ز پشت سرت سر درآوَرد

با تکه تکه کردن جسم تو؛ کوفه خواست
از پا مرا ز داغ برادر درآورد

او قصد آب داشت؛ وگرنه برادرم
با حمله‌ای دمار ز لشگر درآوَرد

تیری که خورده‌است به چشم تو عاقبت
سر از گلوی تشنه‌ی اصغر درآورد

این هلهله ز کشتنت اصلاً عجیب نیست
لشگر جلوتر آمده؛ معجر درآورد

زینب دوید قبل هجوم حرامیان
از پای بانوان؛ همه زیور درآورد

پاشیده‌تر شوی چو بخواهد حسین؛ اگر
حتی همین که تیر ز پیکر درآورد

(احسان محسنی فر)

ای لشکر حق را سر و سردار اباالفضل
وی دست علی در صف پیکار اباالفضل

هم خون حسین بن علی در تن پاکت
هم روح تو در پیکر ایثار اباالفضل

ریحانۀ دو فاطمه، ماه سه خورشید
آرام دل حیدر کرار اباالفضل

مانند تو در ارتش اسلام که دیده
فرمانده و سقا و علمدار اباالفضل

تو ماه بنی هاشمی و ما شب تاریک
تو لالة عباسی و ما خار اباالفضل

هم کاشف کرب پسر فاطمه هستی
هم خیل بنی فاطمه را یار اباالفضل

بر حاجت خود کرده صد و سی و سه نوبت
هر خسته دلی نام تو تکرار اباالفضل

در مصر ولایت شده بر یوسف زهرا
تو مشتری و علقمه بازار اباالفضل

عشق و ادب و غیرت و ایثار و شهادت
کردند به آقایی ات اقرار اباالفضل

تو رسته ای از خویش و گرفتار حسینی
خلقند به عشق تو گرفتار اباالفضل

ما بهر تو گریان و زند زخم تو خنده
پیوسته به شمشیر شرربار اباالفضل

برخیز سکینه به حرم منتظر توست
جامش به کف و اشک به رخسار اباالفضل

از سوز عطش آب شده طفل سه ساله
مگذار بگرید به حرم زار اباالفضل

تا آن که ببینند به تن دست نداری
یک لحظه سر از علقمه بردار اباالفضل

مگذار رود زینب کبری به اسیری
ای دست علی، دست برون آر اباالفضل

تو چشم حسینی که زده تیر به چشمت
ای دور حرم چشم تو بیدار اباالفضل

کی گفته تن پاک تو در علقمه تنهاست
گردیده تو را فاطمه زوار اباالفضل

خون دل ما را که شده اشک عزایت
زهرا و حسین اند خریدار اباالفضل

مگذار شود خشک دمی دیدة "میثم"
چشمی که بگریم به تو بسیار اباالفضل

(غلامرضا سازگار)

خورشید پیر روضه هجر قمر گرفت
نزدیک ماه بود که درد کمر گرفت

داغ برادری اثرش تار دیدن است
انقدر پا کشید ز جسمت خبر گرفت

زخم عمود را که به فرق سر تو دید
دست کمر گرفته ی خود را به سر گرفت

ای کاش از تن تو عدو دست می‌کشید
حتی برای غارت تو جنگ در گرفت

بهتر از این نمی‌شود این پاره پاره تن
وقتی که دور جسم تو را صدنفر گرفت

برخیز و گو چرا بدنت پر ز آهن است
برخیز و گو چرا بدنت شکل پر گرفت

گفتم حرم لباس اسارت به تن کند
در غیبت تو دور حرم را خطر گرفت

حالا حسین مانده و قد خمیده اش
خورشید پیر روضه هجر قمر گرفت

(سید پوریا هاشمی)
درحنجره ی زخم زمین علقمه می‌سوخت
یک کرببلا خاک چه بی واهمه می‌سوخت

می‌ریخت نمک، زخم به داغ دل مردی
از مرثیه‌ی سرخ گلو زمزمه می‌سوخت

یک سو تن ساقی به روی دشت پر از تیر
مشک وعلم و آب به یک سو -همه می‌سوخت

دیوان بلا مهلکه را تبرئه می‌کرد
پرونده احساس در این محکمه می‌سوخت

وقتی که علمدار چو شمعی شده بود آب
انگار که یک باردگر فاطمه می‌سوخت

زنجیر نگاهی گره می‌خورد به خیمه
هر ضربه که می‌خورد به فرقی، قمه می‌سوخت

درخیمه غم دلهره می‌کشت زنی را
آنگاه که کردند پراز خون بدنی را

برچشم گلی، هاله‌ای از خار نشسته
یا خار تنی بین نمکزار نشسته

نه، اشک شفق نیست از این منظره شاید
خون دل زهراست که بربار نشسته

قدری کمکم کن که شوم راست ببینم
سقای حرم نیست، نه …انگار نشسته

رخساره‌ی ماهم چقدر خاک گرفته
تصویر به چشمم چقَدَر تار نشسته

ای کاش که می‌شد سر آن تیر درآید
تیری که به چشمان علمدار نشسته

سردار سلحشور سپاه حرم من
پای سر تو چند خریدار نشسته

حالا که شکستی زفراقت کمرم را
بی تو چه بگویم تو بگو اهل حرم را

(رضا دین پرور)

دل داده ام به نغمه‌ی ادرک اخای تو
با من چه کرد شور برادر بیای تو

ای مسجد وفا بدنت، روی خاک‌ها
گلدسته است یا که دو تا دست‌های تو

دست تو روی دست من و جبرئیل هم
آورده است بال پریدن برای تو

با تو چه کرد دیدن قد دوتای من
با من چه کرد دیدن فرق دوتای تو

هارون من چگونه شکافد در این دیار
دریای غصه‌های دلم بی عصای تو

دیگر بس است گفتن روحی لک الفدا
دیدی که مستجاب شد آخر دعای تو

در پیش خیمه گفته ام" إرکب بنفسی انت"
یعنی که بی مبالغه جانم فدای تو

یک چشمه آب اگر که میان خیام بود
صد چشمه خون نبود کنون زیر پای تو

از خنده‌ها بلند شده‌های های من
از گریه ام بلند شده‌های های تو

(عطیه سادات حجتی)

تا نور قمر هست به سر، سایه سری هست
هر جا که علم رفته به بالا، خبری هست

هر جا که خط و خال و قد و قامت و ابروست
دنبال سرش چشم و نگاه و نظری هست

وقتی که تو را پور اباالغوث نوشتند
یعنی که برای دل زهرا ثمری هست

گفتند تو را کاشف کرب دل ارباب
با بودن تو از غم و غصه اثری هست؟

تا پشت و پناهش تویی قامت نکند خم
تا هست علمدار کنارش، کمری هست

یک لحظه کنار تو دل خیمه نلرزید
عباس اگر هست، یقیناً سپری هست

(حسین ایزدی)

ای دست تو تلاطم امواج آب‌ها
ای سایه ات نبود همه اضراب‌ها

"فهمیده اند جاذبه‌ی توست علّت"
نشکستن غرور زمین از شهاب‌ها

پرواز می‌کنی و همه غبطه می‌خورند
پشت سرت تمامی حدّ نصاب‌ها

در هرچه گفته اند نظر می‌کنم تویی
خارج از این شعور حساب و کتاب‌ها

مشک پر آب بر سر دستت گرفته ای
در انتظار آمدن تو رباب‌ها

امّا چه زود صحنه به هم خورد و می‌شوند
شرمنده ی زلال نگاه تو … آب‌ها

(علیرضا لک)

مکن از خار هراس باغ اگر دارد، یاس

یک بیابان دشمن منم و یک عباس

آسمانم من و عباس علی ماه من است

چه غم از روبهیان، شیر به همراه من است

مرحبا عباسم

(علی انسانی)

منابع خبر

اخبار مرتبط