قسمت شصت و پنج آپارتمان بیگناهان
سریال آپارتمان بیگناهان قسمت شصت و پنج 65Apartemane Bi Gonahan Serial Part ۶۵
آپارتمان بی گناهان ۱۹-۴
پاسی از شب گذشته و هنوز هان نیامده. صفیه به اتاق او می رود و به قاب عکسی روی میز او خیره می شود که عکس خودش همراه هان و گلبن در گذشته ها است... هان از راه می رسد و صفیه کنارش می نشیند. هان غمگین و ناامید می گوید: «تموم شد... فردا میریم پیش وکیل.
" سریال آپارتمان بیگناهان قسمت شصت و پنج 65Apartemane Bi Gonahan Serial Part ۶۵ آپارتمان بی گناهان ۱۹-۴پاسی از شب گذشته و هنوز هان نیامده"تو درست میگفتی اینی که ما داریم زندگی نیست فقط ناامیدیه. معلوم نیست چرا همش برمیگردیم جایی که ازش فرار میکنیم... این خونه یه گوریه که هممون توش کنار هم میخوابیم! » صفیه با چشمان پر از اشک می گوید: «از این که حق با من شد خیلی متاسفم داداش... » و به سختی جلوی گریه اش را می گیرد.
گلبن با اسد قرار گذاشته تا او را پیش اینجی ببرد.
وقتی از آپارتمان خارج می شود با دیدن اسد فورا می گوید: «من منظوری ندارم اسد. فقط تورو داشتم برای همین بهت زنگ زدم باور کن. » اسد می گوید: «این چه حرفیه. منم جزوی از خانواده م. » گلبن چشمانش را گشاد می کند و اسد از گفتنش حرفش پشیمان می شود که گلبن فورا می گوید: «نه نه! من دیگه گلبن سابق نیستم! میدونم منظوری نداشتی! »
وقتی گلبن به ویلا می رسد.
"صفیه به اتاق او می رود و به قاب عکسی روی میز او خیره می شود که عکس خودش همراه هان و گلبن در گذشته ها است.."اسرا و اینجی از دیدن او جا می خورند و حتی اسرا حرص می خورد. گلبن جلو می رود و از اسرا می خواهد کمی تنهایشان بگذارد. او به اینجی می گوید: «همه فکر میکنن من اسد رو فراموش کردم اما اینطور نیست... اینو فقط تو میدونی. » و بعد می گوید: «یادته خونه اسد بودم بهم در مورد مادرت گفتی که انقدر بابات رو دوست داشت که جایی واسه شما تو قلبش نداشت؟ ما هم تو همچین خونه ای بزرگ شدیم.
بی هیچ مهر و محبتی... هیچ بچه ای نباید انقدر تنها باشه. حالا که به هان گفتی دوستت دارم و پیشتم، پس سر قولت بمون. با قلب نمیشه بازی کرد مخصوصا با یه قلب شکسته هرگز... اما اگه میگی که من اونو دوست دارم من شمارو دوست ندارم، حق داری...
"این خونه یه گوریه که هممون توش کنار هم میخوابیم! » صفیه با چشمان پر از اشک می گوید: «از این که حق با من شد خیلی متاسفم داداش.."» و بغض می کند و ادامه میدهد: «شاید اگه ما هم تو اون خونه دوتا آدم ببینیم که خیلی همو دوست دارن شاید ما هم عوض بشیم... یعنی شاید ما هم یه شانسی داشته باشیم. شاید همونطور که هان رو خوب کردی حال مارم خوب کنی... لطفا برادرم رو تنها نذار... من اومدم اینجا که قول بدم.
خودم رو خوب میکنم که هان تو اون خونه با ما نمونه و بتونه با تو بره من خودم رو خوب میکنم. اون موقع من بار اونو به دوش میکشم... اما یکم ازت میخوام صبر کنی... قبل این که بری برای آخرین بار به این فکر کن. » و می رود...
"» گلبن چشمانش را گشاد می کند و اسد از گفتنش حرفش پشیمان می شود که گلبن فورا می گوید: «نه نه! من دیگه گلبن سابق نیستم! میدونم منظوری نداشتی! » وقتی گلبن به ویلا می رسد"
اینجی تمام مسیر به هان و روزهایی که با هم داشتند فکر می کند و نفس کشیدن برایش سخت می شود... حتی با دیدن بادکنک قرمز دختر بچه ای فکر می کند که این باید یه نشانه باشد... او وقتی به دفتر وکیل می رسد، می فهمد که هان از قبل امده و همه چیز را امضا کرده و به همین خاطر جا می خورد.
هان وقتی وارد خانه می شود، با سوالاتی که صفیه و گلبن پشت سر هم از او می پرسند دوباره از خانه بیرون میزند...
هان بالای پشت بام است که اینجی به سمتش می رود و صورت او را نوازش می کند و می گوید: «میدونی برای من قراره خیلی سخت باشه مگه نه؟ یه درصد شاید بتونم از پسش بربیام اما بدون تو بودن کاری نیست که در حد و اندازه ی من باشه...
» هان می پرسد: «دیگه نمیری؟ » اینجی می گوید: «نمیرم. » هان او را در آغوش می گیرد و نفس راحتی میکشد...
صفیه و گلبن و حکمت و نریمان، جلوی ورودی در صف کشیده اند و منتظر هستند. آنها تمام خانه از قسمتی که وارد میشوی تا راه پله هایی که به اتاق هان می رسد را نایلون کشیده اند. وقتی هان و اینجی در را می زنند اینجی با دیدن این وضعیت، جا می خورد اما به روی همه لبخند میزند و وارد می شود...
اخبار مرتبط
دیگر اخبار این روز
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران