قسمت دویست و نود و پنج گودال

پندار - ۳ آبان ۱۴۰۱

   سریال گودال قسمت دویست و نود و پنج 295Çukur Serial Part ۲۹۵

گودال ۱۰۵

یاماچ فورا خودش را به تیمارستان و اتاق سنا می رساند اما او آنجا نیست و یاماچ با درماندگی روی تخت او دراز می کشد و گریه می کند.

امراه به دیدن ناظم می رود و ناظم برای او آب پرتقال می گیرد و روبرویش می نشیند و می گوید: «وارتلو رفته و سلیم تک و تنها مونده. بابام همیشه میگفت هر پیروزی فقط یه برنده داره. نه دوتا! » همان موقع امراه از زیر میز به او شلیک می کند و بعد هم اسلحه را به سمت سر او گرفته شلیک می کند. بعد هم آب پرتقالش را تا آخر می نوشد و قصد رفتن می کند که سرش گیج می رود و روی زمین می افتد و همانجا جان می دهد.

"   سریال گودال قسمت دویست و نود و پنج 295Çukur Serial Part ۲۹۵ گودال ۱۰۵یاماچ فورا خودش را به تیمارستان و اتاق سنا می رساند اما او آنجا نیست و یاماچ با درماندگی روی تخت او دراز می کشد و گریه می کند"

وارتلو، به همراه سعادت و مدد در جایی دور از همه با هم زندگی می کنند. وارتلو و مدد کنار رودخانه نشسته اند و منتظر سعادتند که بیاید و با هم پیک نیک کنند. وارتلو به مدد می گوید: «من خیلی خوشحالم مدد. دارم پسردار میشم... » همان موقع صدای فریادهای سعادت که او را صدا می زند به گوش می رسد.

وارتلو و مدد با نگرانی به سمت خانه می روند. اما چند مرد سیاه پوش اسلحه را به سمت سعادت گرفته اند. مدد وقتی این صحنه را می بیند پیش خودش می گوید:« برای چی زنده ام؟ به خاطر داداشم... » و اسلحه ای برمی دارد و برای حفاظت از سعادت جلو می رود اما افراد سیاه پوش به او چند گلوله می زنند و سعادت را هم همراه خود می برند. وارتلو وقتی این صحنه را می بیند جلوی بدن نیمه جان مدد زانو می زند و گریه می کند.

سلیم حالش خوب نیست و دیگر با کاراجا و عایشه هم حرف نمی زند و تمام روز را ساز می زند و با افسردگی آواز می خواند.

"امراه به دیدن ناظم می رود و ناظم برای او آب پرتقال می گیرد و روبرویش می نشیند و می گوید: «وارتلو رفته و سلیم تک و تنها مونده"او به هر گوشه ی خانه نگاه می کند خانواده اش را می بیند و بیشتر ناراحت می شود. در آخر سلیم در اوج ناامیدی رگ دستانش را می زند و کم کم جان می دهد...

در خانه باغ ادریس، همه افراد خانواده آماده می شوند و خانه را برای عروسی آکشین و جلاسون تزئئین می کنند. حتی کاراجا و عایشه هم برای کمک به آنجا می روند. سلطان به یاماچ هم زنگ می زند تا خود را برساند.

همان موقع عمو و ادریس سراغ او می آیند و او را به مکانی می برند و با ذوق می گویند که اینجا را به قهوه خانه تبدیل کنند.

کاراجا به سراغ جلاسون می رود و جلاسون که خیلی خوشحال است از او تشکر می کند. کاراجا می گوید: «من به خاطر تو این کارو نکردم. به خاطر خودم و آکشین این کارو کردم... الان برو ازدواج کن، خوشبخت شو.

"نه دوتا! » همان موقع امراه از زیر میز به او شلیک می کند و بعد هم اسلحه را به سمت سر او گرفته شلیک می کند"بعدش، خسته شو، بیا پیش من! میای پیش من. میدونی چرا؟ چون اون همیشه یه دختر بچه بود و همینطوری هم میمونه. اونی که زنه منم! » بعد هم می رود و جلاسون را در بهت و ناباوری تنها می گذارد. جلاسون با عصبانیت به حرف های او فکر می کند.

همان موقع که ادریس در آن مکان جدید، رو به پاشا و عمو می گوید: «اگه شما نبودین منم نبودم... مرسی که هستین...

» عده ای به سمت آنها تیراندازی می کنند و آنجا را به رگبار می بندند. ادریس و عمو و پاشا سعی می کنند در مقابل آنها مقاومت کنند اما تعداد حریف خیلی زیاد است. ادریس با ناراحتی رو به آن دو می گوید: «حتما به خونه هم حمله کردن. خانواده ام تو خطره... »

در خانه باغ هم جلاسون و آکشین عقد می کنند و همه با خوشحالی به آنها تبریک می گویند.

"بعد هم آب پرتقالش را تا آخر می نوشد و قصد رفتن می کند که سرش گیج می رود و روی زمین می افتد و همانجا جان می دهد"یاماچ هم همراه علیچو در راه است که خودش را به آنجا برساند. ولی همان موقع هم به خانه حمله می شود و همه را به رگبار می بندند....

وقتی یاماچ همراه علیچو به خانه باغ می رسند، با دیدن این صحنه، شوکه می شوند و علیچو با گریه می گوید: «نمیشه نمیشه نمیشه.... نه نه نه... » یاماچ هم با دیدن خانواده اش که یکی یکی روی زمین افتاده اند ناباورانه روی زمین زانو میزند و از ته دل فریاد می کشد.

فردا صبح، همان کسانی که به کوچوالی ها حمله کردند، به محله می آیند و نشانه ی گروهشان را روی در و دیوار شهر حک می کنند و آنجا را به تصرف خودشان در می آورند.

وارتلو آواره و تنها در خیابان های گودال قدم می زند که یاماچ سراغ او می آید و وارتلو می گوید: «آخرین بار گفته بودی خدا بلاتونو برسونه... ببین! رسوند.

خوشحالی؟ » یاماچ می گوید: «خیلی بهم بدهکاری وارتلو. اومدم واسه تسویه حساب. نمیخوام کارتو تموم کنم. زنده تو لازم دارم. با من بیا...

"» و اسلحه ای برمی دارد و برای حفاظت از سعادت جلو می رود اما افراد سیاه پوش به او چند گلوله می زنند و سعادت را هم همراه خود می برند"بیم گودال. یا میگیریمش یا میمیریم... » و دستش را به طرف او دراز می کند. وارتلو هم دست او را می گیرد و با او همراه می شود.

قسمت بعدی - سریال گودال قسمت دویست و نود و شش ۲۹۶ قسمت قبلی - سریال گودال قسمت دویست و نود و چهار ۲۹۴ Next Episode - Çukur Serial Part ۲۹۶ Previous Episode - Çukur Serial Part ۲۹۴.

منابع خبر

اخبار مرتبط

پندار - ۳ آبان ۱۴۰۱
پندار - ۳ آبان ۱۴۰۱
پندار - ۳ آبان ۱۴۰۱
پندار - ۳ آبان ۱۴۰۱
پندار - ۳ آبان ۱۴۰۱
پندار - ۳ آبان ۱۴۰۱
پندار - ۳ آبان ۱۴۰۱
پندار - ۳ آبان ۱۴۰۱