قسمت بیست و یک سه سکه - اوچ کروش
سریال سه سکه - اوچ کروش قسمت بیست و یک ۲۱۳ Gheroon - ۳ Sekkeh Serial Part ۲۱
اوچ کروش
کاناپه ۲۱
پسر بزرگ بایبارس به تنهایی به مکان معامله ی اسلحه ی دو گروه قاچاقچی می رود. یکی از طرف ها مشتری قدیمی بایبارس بوده است و پسر بایبارس بخاطر از دست دادن مشتری اش عصبانی است. او رو به رییس انها می گوید:« اسلحه ها رو از کامیون پایین می یاری و از من معذرت می خوای...اینجوری قضیه تموم می شه.» وقتی رییس مقابله می کند و همراه اطرافیانش به روی پسر بایبارس اسلحه می کشد، ناگهان گوشی همه ی افرادش زنگ می خورد و تصاویر عزیزان هر کس توسط گروگان گیرها برایشان ارسال می شود. همه برای نجات دادن عزیزانشان مرگ خود را انتخاب می کنند و همانجا به سرشان شلیک می کنند. رییس هم تهدید می شود و اسلحه اش را در اختیار پسر بایبارس قرار می دهد و پسر بایبارس او را می کشد.
" سریال سه سکه - اوچ کروش قسمت بیست و یک ۲۱۳ Gheroon - ۳ Sekkeh Serial Part ۲۱ اوچ کروشکاناپه ۲۱پسر بزرگ بایبارس به تنهایی به مکان معامله ی اسلحه ی دو گروه قاچاقچی می رود"بعد از این ماجرا بایبارس به پسرش زنگ می زند و او را فرامی خواند.
پسر بایبارس که کلیچ نام دارد به استانبول برمی گردد و با بایبارس ملاقات می کند. بایبارس به او می گوید:« حساب کارتال رو باید برسی اما حالا که آزاده و کورکمازو از دست دادیم اول باید به اوضاع کارمون رسیدگی کنی و همه چیزو به روال سابقش برگردونی.» کلیچ با اطمینان می گوید که همه چیز درست خواهد شد.
افه و لیلا یک جعبه شکلات می خرند و به خانه ی مادربزرگ لیلا می روند. کارتال و خانواده اش هم در انجا هستند. وقتی کارتال انگشتر نامزدی را در دستان افه و لیلا می بیند کمی ناراحت و عصبی می شود و طبق رسومات خودش چند مشت به افه می زند.
مادربزرگ به افه می گوید که فردا حتما باید برای خواستگاری مادرش را به خانه ی او بیاورد.
کلیچ همراه شاهین به مکان یکی از مشتریان قدیمی اسلحه می رود. مشتری او با فروشنده ی سلاح دیگری معامله کرده اما کلیچ با قلدری به او می گوید:« باید معامله رو باطل کنی و فردا سلاح هارو از ما بخری.» خریدار سکوت می کند اما فروشنده با ریشخند می گوید:« تو دیر اومدی...ما معامله کردیم تموم شد.» کلیچ با خشونت دست در دهان او می کند و جلوی چشم دیگران دندانش را می کند و بعد گردن فروشنده را می شکند. شاهین و بقیه وحشت زده می شوند و کلیچ حرف خودش را به کرسی می نشاند. شاهین به سرویس بهداشتی می دود و بالا می آورد. کلیچ هم برای شستن دستانش به آنجا می رود و بعد از دیدن حال شاهین دستش را به طرفش دراز می کند و می گوید:« بابام امروز تو رو با من فرستاد که منو بهتر بشناسی...من کلیچم.» شاهین با ترس به او دست می دهد.
کلیچ با پدرش ملاقات می کند و به او می گوید که همه چیز تحت کنترل است و به زودی جای خالی کورکماز و آزاده با نظارت او پر می شود.
"یکی از طرف ها مشتری قدیمی بایبارس بوده است و پسر بایبارس بخاطر از دست دادن مشتری اش عصبانی است"او سراغ موضوع کارتال می رود و بایبارس می گوید:« کاری که لازمه رو با کارتال انجام بده اما با چتین کاری نداشته باش...به هرحال پسرمه...نمیره اما یه درس خوب بهش بده.» کلیچ اطاعت می کند. همان لحظه با او تماس می گیرند و خبر می دهند کسی که دنبالش بوده را پیدا کرده اند.
شاهین ناراحت و درمانده به خانه ی نریمان می رود و به نریمان می گوید:« پسر بایبارس اومده...کلیچ...یه روانی ای هست که نگو، درست زمانی که خیال می کردم از دست آزاده و کورکماز خلاص شدم یکی بدتر از اونا پیدا شد.» نریمان می گوید:« پس کلیچ برگشته...اون پسرهمسر قبلی خدابیامرز بایبارسه. مطمئن باش بایبارس از روی ناچاری کلیچ رو از خارج آورده وگرنه هیشکی نمی خواد یه بمب ساعتی رو با خودش حمل کنه. پسری که بایبارس ترجیح می ده ولیعهدش باشه چتینه. اگه چتین برگرده بایبارس کلیچ رو بازم می فرسته خارج.
اگه کارتال بدونه که چتین پسر من و بایبارسه اونوقت دیگه باهاش کار نمی کنه و چتین مجبور می شه برگرده پیش پدرش.» شاهین تصمیم می گیرد به کارتال بگوید که چتین پسر نریمان و بایبارس است تا هم کارتال را تنها کند و هم چتین را برگرداند.
کلیچ یکی از افراد نزدیک و وفادار چتین یعنی اکرم را دستگیر می کند. اکرم ابتدا حرفی نمی زند و جای چتین و نقشه هایش را لو نمی دهد اما وقتی می بیند که کلیچ زن و بچه ی او را گروگان دارد به ناچار درمورد چتین اطلاعات می دهد. او می گوید:« چتین تازگیا فهمیده که توی کشتن آزاده شاهین نقش داشته، ازم خواست درمورد شاهین تحقیق کنم.»
لیلا برای دعوت کردن هالیده به مراسم خواستگاری و عروسی به خانه ی او می رود. هالیده برای لحظاتی از ته دل خوشحال می شود و تبریک می گوید اما بعد دوباره پکر می شود و می گوید که نمی تواند به مراسم او بیاید. لیلا باز هم موفق نمی شود دلیل ناراحتی و گوشه گیری هالیده را بفهمد.
شاهین به محله می رود و به کارتال می گوید که چتین پسر بایبارس و نریمان است.
"همه برای نجات دادن عزیزانشان مرگ خود را انتخاب می کنند و همانجا به سرشان شلیک می کنند"کارتال با شنیدن این موضوع جا می خورد و عصبانی می شود و شب به باری که چتین در آنجا با او قرار گذاشته می رود و به محض رسیدن به چتین کتکش می زند. چتین هاج و واج به او نگاه می کند و می پرسد:« چرا داریم دعوا می کنیم؟» کارتال می گوید:« جواب اینو خودت باید بدی پسر عمه.» و دوباره به او حمله می کند و اینبار چتین با مهارتی که در مبارزه دارد او را می زند. در همین موقع افه برای جدا کردن آنها سر می رسد. کارتال با خشم به چتین می گوید:« اینهمه واسه ی بایبارس نقشه کشیدیم نگو پسرش بیخ گوشمون بوده.» چتین می گوید:« اگه راستشو می گفتم باهام همکاری نمی کردین.» کارتال می گوید:« از کجا معلوم تاحالا گولمون نزدی؟» چتین می گوید که واقعا تمام مدت علیه پدرش می جنگیده است اما کارتال باور نمی کند و افه در حمایت از چتین می گوید:« راست می گه...با توجه به خودم می دونم که پدرش بیشتر از بقیه سر همین چتین بلا آورده...زخمای روی بدنشو دیدم.» چتین ناراحت می شود و از بار بیرون می رود. کارتال دنبالش می رود و می پرسد:« چرا نگفتی پسر بایبارسی؟» چتین جواب می دهد:« چونکه ممکن بود نخوای باهام همکاری کنی...یا نمی خواستم به عنوان پسر اون پدر وحشتناک شناخته بشم...یا اینکه می ترسیدم مثل دشمنای بایبارس بخوای منو بکشی.
نریمان خانم هم که با بی رحمی منو سالها پیش کنار اون هیولا ول کرد و رفت.» کارتال می گوید:« من دور عمه م رو خط کشیدم اما نباید بی انصافی کرد اون آدم بی رحمی نیست.» چتین می گوید:« ممکنه اینجور فکر کنی چون نریمان اون مادری ای که باید واسه ی من می کرد رو واسه ی تو کرده؟» کارتال سکوت می کند و چند لحظه بعد طاقت نمی اورد و چتین را محکم در آغوش می گیرد. آنها سه تایی به میخانه می روند و مشروب می نوشند و چتین تمام ماجرایش را تعریف می کند. کلیچ سر میز چتین ظرف خوراکی مجانی می فرستد و وقتی آنها مشغول خوردن از ظرف مزه هستند یک انگشت بریده شده داخل ظرف پیدا می کنند. چتین با دیدن انگشت و نگاه کردن به حلقه ی ازدواج انگشت متوجه می شود که صاحب آن اکرم است. او بدون اینکه چیزی به افه و کارتال بگوید به سالن بسکتبالی که کلیچ در آنجا منتظر اوست می رود.
در سالن، کلیچ ابتدا مودبانه از چتین می خواهد که به همکاری با کارتال پایان بدهد و برای پدرشان پسر خوب و حرف گوش کنی باشد اما چتین می گوید:« تا زمانی که من مرگ تو و بایبارسو نبینم و کارتونو تموم نکنم به مبارزه م ادامه می دم.» کلیچ با حرفها و حرکاتش چتین را تحریک به کتک کاری می کند.
"رییس هم تهدید می شود و اسلحه اش را در اختیار پسر بایبارس قرار می دهد و پسر بایبارس او را می کشد"چتین اعصابش خرد می شود و به کلیچ حمله می کند اما نمی تواند هیچ ضربه ی تاثیر گذاری به کلیچ یزند و در عوض کتک سختی می خورد. کلیچ بعد از اینکه با ضربات محکم چتین را بی هوش می کند، او را برمی دارد و به بیمارستان خصوصی می برد. چتین که همه جایش کبود و زخمی شده بعد از به هوش امدن کلیچ را بالای سرش می بیند. کلیچ به او می گوید:« بابام راست می گفت. اگه می خوای به کسی چیزی یاد بدی باید آزارش بدی، باید عذابش بدی.
پشت سر من هر حرفی بزنن قابل قبوله...عین خیالمم نیست اما یه چیزو نمی تونن بگن...نمی ذارم بهم بگن قاتل برادرش شده چون بابام بهم سپرده تورو نکشم.» چتین در سکوت گوش می دهد. کلیچ انگشتری به چتین می دهد و می گوید:« یه روزی بابام از این انگشترا به هر دومون داد اما تو انگشترت رو دور انداختی...اگه حالا این انگشترو قبول نکنی من مجبور می شم تو رو بکشم و مطمئن باش بدجوری عذابت می دم چتین.»
اوکتای به خانه ی هالیده می رود و از هالیده می خواهد بین او و کارتال میانجی گری کند و کاری کند کارتال با او آشتی کند. او به هالیده می گوید:« تو نور چشم ما هستی و مطمئنم کارتال روی تو رو زمین نمی ندازه.» هالیده که خیلی از حرفهای اوکتای حرصش گرفته ناگهان با بغض فریاد می زند:« من نورچشم هیچ کس نیستم اگه بودم اینجوری منو تنها نمی ذاشتین...بابابزرگ تو با زندگی کنار شاهین منو فراموش کردی و خانوادمونو ول کردی...الان من کنار یه مردی که هر روز بهم می گه ناقصم تلاش می کنم که بچه دار بشم و تنها هدفم اینه یه بچه داشه باشم چون می دونم بچه م تنها کسیه که می تونه دوسم داشته باشه.» اوکتای از حرفهای او متاثر می شود و با غصه به خانه ی شاهین برمی گردد و با خودش می گوید:« همش تقصیر منه.»
افه دنبال مادرش می رود و او را برای خواستگاری به خانه مادربزرگ لیلا می برد. آیسل با دیدن وضعیت خانه و مادر بزرگ عجیب و غریب لیلا جا می خورد و با تعجب به هرچیر نگاه می کند اما از اینکه افه انقدر خوشحال است و کت و شلوار شیک و مرتبی پوشیده ذوق زده است. مادربزرگ در این مراسم رک و پوست کنده حرفهایش را به آیسل می زند و می گوید:« لیلا دختر بالغیه و خودش تصمیم می گیره با کی ازدواج کنه من دخالت نمی کنم.
"وقتی کارتال انگشتر نامزدی را در دستان افه و لیلا می بیند کمی ناراحت و عصبی می شود و طبق رسومات خودش چند مشت به افه می زند"اما من می دونم که تو نوه ی منو اذیت کردی...بچه ی هرکس واسه ی خودش عزیزه...اگه تا وقتی من زنده م نوه م رو آزار بدی و از بالا به پایین بهش نگاه کنی یقه ت رو ول نمی کنم. اگه هم بعد مرگم آزارش بدی توی قیامت یقه ت رو ول نمی کنم.» آیسل در سکوت با دقت به حرفهای او گوش می دهد. بعد از مراسم خواستگاری آیسل بابت اتفاقات گذشته از لیلا معذرت می خواهد و او را در آغوش می گیرد و می گوید:« مادربزرگت حق داره...دختری که پسرمو به زندگی برگردونده حقشه به اندازه ی پسرم احترام ببینه.»
چتین، افه و کارتال را به بیمارستان صدا می زند و درحالی که روی تخت دراز کشیده رو به کارتال می گوید:« کلیچ دیوونه ست و احتمالا شاهین برای این بهت گفته من پسر کیم که منو به جای کلیچ پیش بایبارس برگردونه و از دست کلیچ راحت شه. نقشه ش خیلی عاقلانه بوده. جالا ما اگه بتونیم از شاهین کمک بگیریم و اونو برای همکاری راضی کنیم می تونیم از دست کلیچ راحت بشیم چون هدف همه مون یکیه.»
در مکان شاهین، کلیچ که به نقش داشتن شاهین در مرگ آزاده و کورکماز شک کرده به او می گوید:« فیلم دوربینهای مدار بسته ی مکان آزاده رو چک کردیم...به بعضی از اونا چتین قبل ما دسترسی پیدا کرده و بیشترشون از کار افتادن.
چیزی هست که درمورد آزاده بخوای بهم بگی؟» شاهین می گوید چیزی برای گفتن ندارد اما اضطراب بدی می گیرد. کلیچ قبل از رفتن به شاهین می گوید:« فردا بیا دنبالم تا منو به محل معامله ببری.»
وقتی شاهین برای هوا خوردن بیرون می رود چتین عصا بدست لنگ لنگان سراغش می رود و می گوید:« من مدارکی دارم که نشون می ده چجوری توی کشتن آزاده و کورکماز دست داشتی. بایبارس روی مرگ اونا چشم نمی بنده و حتما تورو می کشه...این فرصت آخر توعه که باهامون همکاری کنی و نجات پیدا کنی. حالا بهم بگو برنامه ی فردای کلیچ چیه و کجاها می ره؟» شاهین که چاره ای جز همکاری ندارد می گوید:« فردا تحویل سلاح از انبار آزاده شروع می شه.» چتین می گوید:« برای فردا آماده باش که افرادت به سر کلیچ شلیک کنن.»
شاهین با ناراحتی پیش نریمان می رود و همه چیز را برای او تعریف می کند. نریمان می گوید:« اینکه خیلی خوبه...به چتین کمک کن و از شر کلیچ خلاص شو.» شاهین می گوید:« از کجا معلوم که ته این ماجرا چتین منو نفروشه؟» نریمان می گوید:« چتین همکار کارتاله...کارتال هم مثل تو نیست...
"مادربزرگ به افه می گوید که فردا حتما باید برای خواستگاری مادرش را به خانه ی او بیاورد.کلیچ همراه شاهین به مکان یکی از مشتریان قدیمی اسلحه می رود"هر کاری هم بکنه اصلا اجازه نمی ده تو بمیری.» شاهین آرام می شود.
لیلا به همراه بهار و مادربزرگش به مزون لباس عروس می رود اما هر لباسی که می پوشد در آن احساس راحتی نمی کند و می گوید:« این من نیستم.» مادربزرگ او را به خانه برمی گرداند و به کمک دستیارانش لباس عروس زیبا و متفاوتی برای لیلا می دوزد و تاج گلی روی سرش می گذارد. لیلا و بهار از لباس عروسی خیلی راضی هستند.
چتین و کارتال و افه، روشن را شبیه بایبارس گریم می کنند و او را سوار ماشینهای مدل قدیمی به مکان آزاده می برند. افراد بایبارس که خیال می کنند با خود بایبارس طرف هستند در را برایش باز می کنند. بعد از اینکه ماشین وارد انبار می شود، همه از آن پیاده می شوند و افراد بایبارس را به قتل می رسانند و مکان را اشغال می کنند. شسو در مکان می ماند تا روی اجرای نقشه نظارت داشته باشد و خبرها را به چتین و افه و کارتال بدهد.
شاهین دنبال کلیچ می رود تا او را به انبار ببرد اما کلیچ از او می خواهد که ابتدا وارد اتاق پشتی خانه بشود.
در آنجا شاهین با دستیارش مسلم که حسابی شکنجه شده مواجه می شود. کلیچ که از راز شاهین باخبر شده و نقش او در کشتن آزاده و کورکماز را فهمیده به رویش اسلحه می کشد تا همانجا کارش را تمام کند اما شاهین می گوید:« منو بکش...یا بکش یا نکش تا کمکت کنم زنده بمونی.» جمله ی او کلیچ را کنجکاو می کند.
در انبار آزاده، وقتی شسو می خواهد مطمئن شود که کلیچ توسط شاهین کشته شده به طرف انبار می رود اما ناباورانه می بیند که کلیچ اسلحه را روی سر همسرش پریهان گذاشته و در کنار شاهین ایستاده است. شسو مجبور می شود به کارتال و بقیه خبر بدهد که کلیچ مرده است. آنها هم با شنیدن این خبر نفس راحتی می کشند. کلیچ از شسو می پرسد:« رییسات کجان؟» شسو گریه اش می گیرد و فقط از کلیچ می خواهد که به پریهان آسیبی نزند.
"او سراغ موضوع کارتال می رود و بایبارس می گوید:« کاری که لازمه رو با کارتال انجام بده اما با چتین کاری نداشته باش...به هرحال پسرمه...نمیره اما یه درس خوب بهش بده.» کلیچ اطاعت می کند"او می گوید:« نمی دونم امروز کجان اما فردا می رن پیش خیاط، توی نیشان تاشی...چون عروسی هست.» کلیچ با گرفتن این اطلاعات از زدن پریهان منصرف می شود اما به شکم شسو شلیک می کند. او قبل از رفتن جمع کردن جنازه ها را به شاهین می سپارد و می رود.
در مزون لباس مردانه، افه کتی را به کمک کارتال انتخاب می کند اما از زرق و برق زیاد کت راضی نیست. کارتال می گوید:« اگه این چیزا نباشن که دیگه اسمش کت دامادی نمی شه و با بقیه ی کتا فرق نمی کنه.» کلیچ که روی صندلی فروشگاه نشسته با صدای بلند حرف او را تایید می کند و جلو می رود و با اشاره به کت افه می گوید:« یه چیزی هم کمه...دستمال.» کارتال که تا حالا کلیچ را از نزدیک ندیده تایید می کند و از او بخاطر پیشنهادش تشکر می کند. کلیچ عروسی افه را تبریک می گوید و به او دست می دهد.
اخبار مرتبط
دیگر اخبار این روز
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران