قسمت چهارصد و پنجاه و پنج گودال
سریال گودال قسمت چهارصد و پنجاه و پنج 455Çukur Serial Part ۴۵۵
گودال
۳۸
مکه را درب و داغان به وارتلو تحویل داده اند و یاماچ هر چه تماس می گیرد بی جواب می ماند. در قهوه خانه برای ادریس نامه ای از زندان رسیده است. با خواندن آن ادریس فورا از جایش بلند می شود و می رود و عمو و پاشا که برای صحبت در مورد مساله فیاض آمده اند با دیدن عجله و اضطراب او تعجب می کنند. در قهوه خانه متوجه می شوند که نامه ای از زندانِ کارتال برای او آمده است. ادریس به راننده اش تاکید می کند که هیچ کس نباید از این قضیه باخبر شود.
" سریال گودال قسمت چهارصد و پنجاه و پنج 455Çukur Serial Part ۴۵۵ گودال۳۸مکه را درب و داغان به وارتلو تحویل داده اند و یاماچ هر چه تماس می گیرد بی جواب می ماند"
جلاسون برای دیدن کاراجا به بیمارستان رفته است. کاراجا به او می گوید: «از ترس اینکه طوریت بشه دیوونه شدم. نتونستم به چیز دیگه ای فکر کنم. منم نمی دونم چی شد. من بیخودی بهت نگفتم که برام مهم نیست باری کی کار می کنی.
بیخودی تیر نخوردم. به خاطر تو بود. بفهم که چقدر برای من باارزشی.» آکشین این حرف ها را از پشت در اتاق می شنود. جلاسون پیشانی کاراجا را می بوسد و از آنجا می رود.
در قهوه خانه پاشا به یاماچ می گوید: «پلیس رفته ولی همه مون تحت نظریم.
"با خواندن آن ادریس فورا از جایش بلند می شود و می رود و عمو و پاشا که برای صحبت در مورد مساله فیاض آمده اند با دیدن عجله و اضطراب او تعجب می کنند"هیچ کاری نمی تونیم بکنیم. مشتری هم نمی تونه بیاد.» عمو می گوید: «چندتا از دوستامون رو از دست دادیم. باید به خانواده هاشون رسیدگی بشه. تشییع جنازه چی میشه؟ تک تک باشه یا همه با هم؟» یاماچ می گوید: «مرگ نمایش دادن نداره عمو.» اوضاع به هم ریخته و خانواده ها در تنگنای مالی هستند. یاماچ از همه می خواهد فکرهایشان را بکنند تا هر چه سریع تر وضعیت را سر و سامان بدهند.
سلیم که تا آن لحظه ساکت بوده و گاهی طعنه ای زده می گوید: «یه شرکتی هست به نام پلین فایننس. اسم صاحبش منیره. در اصل نزول خوره. با قهرمان گاهی ازش پول می گرفتیم.» یاماچ می گوید: «فعلا قبل از اینکه به اینجا برسیم راه های دیگه رو امتحان کنیم.» پاشا هم می گوید یک نفر هست که مدت هاست می گوید در مورد تجارت اسلحه با او هم کار کنند. پاشا می گوید: «پول کمی در میاریم ولی تو این شرایط دستمون رو می گیره.» یاماچ به پاشا می گوید با او تماس بگیرد.
جلاسون پیش وارتلو می رود و با دیدن مکه در آنجا جا می خورد.
"تشییع جنازه چی میشه؟ تک تک باشه یا همه با هم؟» یاماچ می گوید: «مرگ نمایش دادن نداره عمو.» اوضاع به هم ریخته و خانواده ها در تنگنای مالی هستند"وارتلو به جلاسون می گوید: «دلت برای دوستت تنگ شده؟ خیلی نگاهش می کنی. این مدد بهم میگه جلاسون از دست چپش استفاده نمی کنه. گفتم عجب! من اصلا متوجه نشدم. چی شده دستت؟» جلاسون می گوید: «این دستم کار نمی کنه. اون یاماچ عوضی ناقصش کرد.» وارتلو که به جلاسون شک کرده از او می پرسد: «مجازات این دوستت چیه؟» جلاسون یک وزنه سنگین از روی زمین برمی دارد و می گوید: «داداش شما رو نمی دونم ولی ما اینجا پای آدمی رو که خیلی می گرده اینجوری می شکنیم.» و وزنه را بالا می برد و روی پای مکه می اندازد.
و ادامه می دهد: «بعد هم برای اینکه برای همه عبرت بشه وسط محله می اندازنش.» و وزنه را دوباره بالا می برد تا دوباره بیندازد اما وارتلو داد می زند و مانعش می شود. مکه از درد به خود می پیچد و فریاد می زند.
یاماچ به همراه سلیم به طرف آدرسی که از طرف مکه ارسال شده می رود. او از سلیم می پرسد: «نمی خوای بپرسی کجا می ریم؟» سلیم می گوید: «چه فرقی داره؟ بابا یاماچ امر می کنه ما انجام می دیم. گودال خونه مون، یاماچ بابامون.» او که از رفتارهای اخیر یاماچ با او عصبانی است ادامه می دهد: «تو دیوونه شدی؟ اگه آره بگو.
"سلیم که تا آن لحظه ساکت بوده و گاهی طعنه ای زده می گوید: «یه شرکتی هست به نام پلین فایننس"بگو تا منم بدونم چطور رفتار کنم. به من نگاه کن. من سلیمم. سلیم.» یاماچ می گوید: «می دونم. سلیمی.» سلیم ترمز دستی را می کشد و ماشین را وسط جاده نگه می دارد و پیاده می شود و یاماچ را بیرون می آورد و فریاد می زند: «چی رو می دونی ها؟ چی رو؟ تو یاماچی.
آقا یاماچ! سلیم بودن رو چطور می تونی بفهمی؟ هر روز من با ثابت کردن خودم می گذره. هر روز خدا. من این بازی کثیف رو هر روز خدا می کنم. خبر داری؟ مامانت به تو گفته ما تو رو نمی خواستم، ناخواسته به دنیا اومدی؟ گفته؟ نگفته! می دونی زیر سایه قهرمان بزرگ شدن یعنی چی؟ نمی دونی! من می دونم. تا حالا نگاه بابات بهت گفته این بچه چرا اینجوری شد؟ سلیم بودن اینه.
"پاشا می گوید: «پول کمی در میاریم ولی تو این شرایط دستمون رو می گیره.» یاماچ به پاشا می گوید با او تماس بگیرد.جلاسون پیش وارتلو می رود و با دیدن مکه در آنجا جا می خورد"تو هیچ گهی نمی دونی بابا یاماچ.» سلیم گریه می کند. یاماچ انگشت کوچکش را بالا می آورد و سلیم به نشانه آشتی انگشت او را می گیرد. یاماچ برادرش را در آغوش می گیرد.
در زندان ادریس اصرار دارد که صاحب نامه را ببیند اما مدیر زندان می گوید امکانش نیست و در حین صحبت هایش به ارتکاب قتل زندانی اشاره می کند و ادریس با شنیدن قتل جا می خورد و مدیر می گوید: «تو گودال زنش رو کشته.» و بعد آدرس محل جنایت را برای ادریس می خواند. ادریس بلافاصله می پرسد: «در مورد بچه چیزی تو این پرونده هست؟» مدیر می گوید چنین چیزی در پرونده او نیست و ادریس گیج و مبهوت آنجا را ترک می کند.
یاماچ و سلیم به محل مورد نظر که یک سنگ تراشی است می رسند. یک سنگ قبر با نام یاماچ روی آن درست جلوی مغازه است و وارتلو کمی بعد از داخل مغازه بیرون می آید و می گوید: «هدیه سال نو عزیزم!» یاماچ می پرسد: «مکه کجاست مرتیکه؟» وارتلو می گوید: «می خواستم بکشمش ولی یه اتفاقی براش افتاد پاش خرد شد.» تلفن وارتلو زنگ می خورد و یاماچ می گوید: «صاحبت داره زنگ می زنه. عصبانیش نکن وگرنه لگد می زنه. فکر کردی نمی فهمم؟ سرمایه تو از بین بردم فرداش تو یه خونه سه میلیاردی ساکن شدی. دو تا توضیح داره، یا پول می رینی که این نیست.
"و ادامه می دهد: «بعد هم برای اینکه برای همه عبرت بشه وسط محله می اندازنش.» و وزنه را دوباره بالا می برد تا دوباره بیندازد اما وارتلو داد می زند و مانعش می شود"یا صاحب داری. من می خوام از این به بعد با اون حرف بزنم. شماره مو بده بهش.» یاماچ هدیه وارتلو را برمی دارد و می رود.
سنا برای صحبت کردن با وکیل بیرون می رود و متین و کمال دنبال او. وقتی سنا در دفتر وکیل نشسته یاماچ با وکیل تماس می گیرد و می گوید: «من همسر خانمی هستم که رو به روی شما نشسته.» وکیل با شنیدن نام کوچوالی ها دست و پایش را گم می کند و به سنا می گوید بهتر است این مساله را اول با همسرش حل کند. سنا تلفن را از وکیل می گیرد و با عصبانیت به یاماچ می گوید: «تو صاحب من نیستی.
نمی تونی زندگیمو کنترل کنی...» یاماچ تلفن را قطع می کند.
ادریس به آدرس خانه ای که از مدیر زندان شنیده بود می رود و از یکی از اهالی محله در مورد آن خانه می پرسد و او می گوید: «این خونه نفرینیه. یه زن رو شوهرش توی این خونه کشت.» ادریس می پرسد: «بچه داشتن؟» پیرمرد می گوید: «یه پسر داشتن فکر می کنم. پلیس بردش. یکی بردش خلاصه.
"او از سلیم می پرسد: «نمی خوای بپرسی کجا می ریم؟» سلیم می گوید: «چه فرقی داره؟ بابا یاماچ امر می کنه ما انجام می دیم"» ادریس می پرسد: «اسم زن غنچه بود؟ یادت میاد؟» مرد به یاد نمی آورد. او ادامه می دهد: «شوهر این زن همه ش مست می کرد و داد می زد چرا منو دوست نداری؟» ادریس می گوید: «مهربان!» پیرمرد می گوید: «آره.» ادریس به زنی فکر می کند که در سال های دور به او گفته بود: «آخه چرا منو دوست نداری ادریس؟ یکم این مهربان رو دوست داشته باش. غنچه رو.»
قسمت بعدی - سریال گودال قسمت چهارصد و پنجاه و شش ۴۵۶ قسمت قبلی - سریال گودال قسمت چهارصد و پنجاه و چهار ۴۵۴ Next Episode - Çukur Serial Part ۴۵۶ Previous Episode - Çukur Serial Part ۴۵۴اخبار مرتبط
دیگر اخبار این روز
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران