شِکـر داستان‌نویسی فارسی

جام جم - ۱۷ آبان ۱۴۰۲

سید محمدعلی جمالزاده اصفهانی سال۱۲۷۰ در خانواده‌ای سرشناس و مذهبی در اصفهان به دنیا آمد. پدرش جمال‌الدین واعظ اصفهانی از چهره‌های سرشناس دوران مشروطیت بود. واعظ اصفهانی که چهره‌ای سرشناس در عرصه وعظ بود، سرانجام به تهران مهاجرت کرد. گفته می‌شود یکی از دلایل این مهاجرت، اتهام انتساب او به فرقه ازلی بوده، اتهامی ‌که تاکنون به صورت روشن بررسی و تأیید نشده است. در این زمان بود که واعظ اصفهانی با سخنرانی‌های آتشین خود در تأیید مشروطیت به چهره‌ای مهم در فعل و انفعالات سیاسی زمانه تبدیل شد.

"سید محمدعلی جمالزاده اصفهانی سال۱۲۷۰ در خانواده‌ای سرشناس و مذهبی در اصفهان به دنیا آمد"او که ریشه‌های خانوادگی‌اش به شیعیان لبنان بازمی‌گشت، پسرش محمدعلی را که ۱۲سال بیشتر نداشت به بیروت فرستاد. در این زمان محمدعلی‌شاه به سلطنت رسید و قصد کرد تا بساط مشروطیت را به مدد همراهی روس‌های تزاری براندازد. واعظ اصفهانی از مهم‌ترین مخالفان این تصمیم شاه بود و در این مسیر، مردم را علیه شاه مستبد می‌شوراند. کار مخالفت او با محمدعلی‌شاه چنان بالا گرفت که سرانجام سال۱۲۸۷، وقتی محمدعلی‌شاه در باغشاه تهران مستقر شد، دستور داد برخی چهره‌های مشهور مخالفش را فرابخوانند. این افراد جهانگیرخان صوراسرافیل، سیدمحمدرضا مساوات شیرازی، ملک‌المتکلمین، سید جمال‌الدین واعظ اصفهانی، بهاءالواعظین و میرزاداودخان بودند.

دستور شاه با مخالفت مجلس رو‌به‌رو شد و به همین دلیل دستور حمله و به توپ بستن مجلس شورای ملی صادر شد. در این میان جمال‌الدین واعظ اصفهانی موفق شد به همدان‌رفته و به مظفرالملک، یکی از دوستانش پناهنده شود اما مظفرالملک به سید جمال‌الدین خیانت کرد و او را به بروجرد فرستاد. حاکم این شهر نیز او را دستگیر و به قصد جلب رضایت شاه، اعدام کرد. خبر مرگ پدر در تبعید و در سن و سال نوجوانی به محمدعلی جمالزاده رسید، اتفاقی که او را به‌شدت تحت‌تأثیر قرار داد و در شکل‌دهی شخصیت وی مؤثر واقع شد. 
   

یک قرن در خارج از ایران

جمالزاده پس از بیروت، راهی اروپا شد؛ نخست به فرانسه، آلمان و سپس به سوئیس رفت و تحصیلات خود را در رشته حقوق پی گرفت. او سال۱۹۱۱ به لوزان رفت و برای حدود یک قرن در این شهر زندگی کرد و جز دورانی کوتاه بعد از جنگ جهانی اول که به نمایندگی از کمیته ملیون به رهبری سید حسن تقی‌زاده، به غرب کشور سفر کرد، دیگر به ایران نیامد.

"گفته می‌شود یکی از دلایل این مهاجرت، اتهام انتساب او به فرقه ازلی بوده، اتهامی ‌که تاکنون به صورت روشن بررسی و تأیید نشده است"در اروپا او با آثار نویسندگان غربی آشنا شد و تحت‌تأثیر نویسندگانی چون گوگول، چخوف و ولتر به داستان‌نویسی روی آورد. یکی از نخستین نوشته‌هایش، اثری تحقیقی درباره اقتصاد به نام «گنج شایان» بود که بیش از یک قرن قبل در برلین منتشر شد و یکی از مهم‌ترین منابع فارسی‌زبان درباره وضعیت اقتصاد ایران در دوران قاجار است.  در زمینه اقتصاد او کتاب دیگری به نام «زمین و ارباب و دهقان» نوشت که در آن از نظام فئودالی رایج در ایران انتقاد کرده‌است.بعد از آن بود که جمالزاده، به ادبیات علاقه پژوهشی بیشتری پیدا کرد و کتابی جامع درباره اصطلاحات عامیانه رایج در زبان فارسی نوشت و همچنین در کتابی با نام «خلقیات ما ایرانیان» به انتقاد از خصوصیات اخلاقی مردم ایران پرداخت. او  همچنین سعی کرد برخی از آثار ادبی نویسندگان برجسته اروپایی را به فارسی‌زبانان معرفی کند که می‌توان به آثاری از شیللر، مولیر و ایبسن اشاره کرد. اما مهم‌ترین تأثیری که جمالزاده بر زبان و ادبیات فارسی گذشت، نگارش نخستین نمونه‌های داستان‌نویسی مدرن فارسی است که در کتاب‌های «فارسی شکر است»، «یکی بود یکی نبود»، «صحرای محشر»، «راه آب‌نامه» و«کباب غاز» عرضه شد.

برای همین وقتی درباره جمالزاده می‌خواهیم صحبت کنیم، باید به این وجه برجسته شخصیت او توجه کرد.
   

تنها نماینده نوبل 

چنان‌که گفتیم جمالزاده تمام عمر از ماجرای قتل دلخراش پدرش در هراس بود. به همین دلیل همیشه در نوشته‌هایش و حتی در رفتارهای سیاسی و انتقادی‌اش حواسش بود که به قدرت سیاسی زمانه چیزی نگوید. به همین دلیل انتقادهای او بیشتر در همین سطح بود که چرا زبان‌های خارجی و عربی قاطی زبان فارسی شده است. البته که این دغدغه در جای خود قابل احترام است اما سطح انتقاد جمالزاده از این فراتر نمی‌رفت. تنها کنش سیاسی قابل توجه او در تمام دوران اقامت در خارج از کشور همراهی با کمیته ملیون ایران در برلین بود که بعد از اشغال ایران به دست متفقین، سعی داشت با همکاری دولت آلمان از کشور در برابر اشغالگران محافظت کند که این اقدام هم با شکست متحدین در جنگ به ناکامی‌ انجامید. برای همین بود که جمال‌زاده  مورد توجه و احترام غربی‌ها بود و چندباری هم نامزد جایزه نوبل ادبیات شد و بعدها مشخص شد که حتی در سال ۱۹۶۹ در یک قدمی ‌کسب جایزه بود.
   

در نقش پدر 

جمالزاده که مویی در ادبیات سپید کرده بود، همواره نقش پدر و بزرگ‌تر را برای داستان‌نویسان ایرانی به جا آورد.

"در این زمان بود که واعظ اصفهانی با سخنرانی‌های آتشین خود در تأیید مشروطیت به چهره‌ای مهم در فعل و انفعالات سیاسی زمانه تبدیل شد"بر همین اساس بود که بعد از انتشار کتاب مدیر مدرسه جلال آل‌احمد، متنی منتشر کرد و از جوانان نوآمده ادبیات مانند جلال حمایت کرد و از موضع استادی سعی کرد نصیحتی هم به جلال کند و به او توصیه کند بیشتر ادبیات کلاسیک بخواند. پاسخ تند و تیزی که جلال آل‌احمد به این نوشته جمالزاده داد، تفاوت شخصیت و منش این دو چهره داستان‌نویسی ایران را روشن‌تر می‌کند. جلال در این نوشتار با اشاره به این‌که سال‌هاست ادبیات خوانده و درس داده و تاریخ بیهقی و آثار ادبیات کلاسیک ایران را شخم زده‌است، به استاد تاخت که به جای دست کشیدن به سر جوانان، دغدغه‌های آنان را بفهمد و به علت العلل مشکلات ایران یعنی نظام استبدادی 
شاهنشاهی بتازد. جمالزاده به درستی پدر داستان کوتاه فارسی و آغازگر رئالیسم در ادبیات فارسی است و البته همیشه دلش با ایران بود و سعی می‌کرد در نوشته‌هایش به ایران خدمتی کند. از این منظر او حقی بر گردن ادبیات فارسی معاصر دارد و به جای خود باید به این پیشکسوتی و اهتمام او احترام گذاشت و تنها نقشی که برای جمالزاده در دورانی طولانی از داستان‌نویسی ایران برجای ماند، نقش پیشکسوتی او و تأثیرش در رهایی نثر معاصر از نثر متکلف و کم خون دوران قاجار است. 

پاسخ جمالزاده به امام موسی صدر

مروری بر خاطره‌ای از جمالزاده در زمینه آشنایی با کنش سیاسی و اجتماعی او بد نیست.  جمالزاده با بیان این‌که یک نفر از پسر عموهای معروفم به نام حضرت امام موسی صدر رئیس شیعیان در لبنان، روزی ناگهان در ژنو با همان لباس و قد و قامت و عمامه و عبا و صورتی بی‌اغراق در نهایت زیبایی و بزرگواری تلفن کرد و سراغم آمد، اضافه می‌کند: «امام موسی صدر، قبل از انقلاب، روزی به من تلفن کرد و گفت: «من صدرم و پسر عموی تو هستم. تازه از لبنان آمده‌ام اینجا.» 
پرسیدم:«حالا کجا هستی؟» آدرسش را داد.

گفتم «می‌توانی یک تاکسی بگیری؟» معلوم شد فرانسه را هم خیلی خوب حرف می‌زند. یک تاکسی گرفت و آمد اینجا. توی همین اتاق. با لباس و عمامه و وجنات و کسوت روحانی. به من گفت:خیلی انسانیت کردی».

"او که ریشه‌های خانوادگی‌اش به شیعیان لبنان بازمی‌گشت، پسرش محمدعلی را که ۱۲سال بیشتر نداشت به بیروت فرستاد"بعد با هم رفتیم بیرون. با اتومبیل ما. زنم خیلی خوب اتومبیل می‌راند. با هم رفتیم بالای آن کوه ناهار خوردیم.  امام موسی صدر از این دیدار، هدف خاصی داشته‌است.
جمالزاده می‌نویسد: «روز دوم به من گفت جمالزاده، می‌خواستم از تو بپرسم که واقعا اسم آقای خمینی را شنیده‌ای؟» گفتم «بله ولی خیلی کم.

شنیده‌ام که از ایران رفته کربلا، و حالا هم در نجف زندگی می‌کند. ولی اطلاع زیادی ندارم». آن وقت همین امام موسی صدر گفت:«حالا من آمده‌ام تو را ببرم پیش آقای خمینی. قدری فکر کردم و بعد پرسیدم من چه کمکی می‌توانم برسانم؟» امام موسی جواب داد: «الان آقای خمینی، نوار پر می‌کند و می‌فرستد توی ایران. حالا می‌تواند از تو، که خوب حرف می‌زنی و خوب حکایت می‌کنی، استفاده کند.» 
آن روزها، من تازه از مریضخانه آمده‌بودم.

"در این زمان محمدعلی‌شاه به سلطنت رسید و قصد کرد تا بساط مشروطیت را به مدد همراهی روس‌های تزاری براندازد"کلیه‌هایم سنگ داشت، عمل کرده‌بودم. حالم خوب نبود. گفتم: «من با این حال و روزگار نیاز به پرستاری دارم، از طرفی چطور زنم را اینجا تنها بگذارم؟ آن روز دیگر چیزی نگفت.» سید موسی صدر وقتی می‌فهمد جمالزاده اهل خطرکردن‌ نیست، از او دعوت می‌کند به لبنان برود و مهمان خویشاوند خود باشد که البته این خواسته او هم توسط جمالزاده عملا برآورده نمی‌شود.

منابع خبر

اخبار مرتبط

کلمه - ۴ شهریور ۱۳۹۹
جام جم - ۱ خرداد ۱۴۰۲
باشگاه خبرنگاران - ۱۰ شهریور ۱۴۰۱
جام جم - ۱۷ آبان ۱۴۰۲