قسمت چهل آخرین تابستان
سریال آخرین تابستان قسمت چهل 40Akharin Tabestan Serial Part ۴۰
آخرین تابستان ۱۱-۳
به دایی و فرهاد خبر میرسد که سلیم زنده است و انها که مطمئن بودند سلیم مرده، عصبانی و مضطرب می شوند و وکیل هم به آنها خبر میدهد که آکگون از نقشه شان خبر دارد و خلیل سادی یک فرصت دیگر برای جبران اشتباهاتشان به آنها داده...
آکگون تصمیم می گیرد تنهایی سراغ خلیل برود اما سونر و ارای می گویند که همراهش هستند.
جانان از متین می خواهد حالا که با امل قهر هستند در قایق نماند و همراه سلیم در خانه ی روبرویی بمانند. متین هم قبول می کند.
سلیم که فهمیده آکگون به دلایلی وارد مافیا شده سعی می کند از زیر زبان یامور حقیقت را بیرون بکشد اما یامور حرفی نمیزند و به آکگون هم خبر میدهد که پدرش او را تحت فشار گذاشته.
فاتح به جانان زنگ میزند و جانان می گوید که ادرس نگهبان را دارد تا همه حقیقت را بفهمد. فاتح تا این را می شنود شب با نگهبان اورهان قرار می گذارد و پیشنهاد پول زیادی به او میدهد تا حقیقت را پنهان کند اما اورهان که ترسیده پول را پس میزند و دوست ندارد بیشتر از این خودش را قاطی بازی کثیف فاتح بکند.
"سلیم که فهمیده آکگون به دلایلی وارد مافیا شده سعی می کند از زیر زبان یامور حقیقت را بیرون بکشد اما یامور حرفی نمیزند و به آکگون هم خبر میدهد که پدرش او را تحت فشار گذاشته"فاتح یقه ی او را می چسبد و می گوید: «میدونی کیا پشت این ماجرا هستن؟ زنده ت نمیذارن! » نگهبان هم با او درگیر می شود و پایش به لبه ی اسکله گیر می کند و سرش ضربه می بیند و داخل آب می افتد. فاتح با وحشت وقتی می بیند اورهان داخل آب افتاد و بیرون نیامد، آنجا را ترک می کند.
آکگون نقشه کشیده تا حساب دایی و فرهاد را برسد اما شب وقتی منتظر آمدن سونر است، فرهاد و افرادش سر می رسند و او را بیهوش می کنند و با خودشان می برند.
جانان، سلیم را روی تخت می خواباند و سلیم که از توجه جانان به خودش خوشحال است سعی می کند جانان را پیش خودش نگه دارد. بعد هم می گوید: «یادته وقتی حلقه هارو بهت دادم بهت چی گفتم؟ گفتم روزی که این حلقه از دستم بیرون بیاد روزیه که مردم..
امروز وقتی تیر خوردم فقط همین تو سرم میچرخید و چشمم به جای خالی حلقه روی انگشتم بود.. » جانان لبخند میزند و برای این که بیشتر از این احساساتی نشود، سلیم را در اتاق تنها می گذارد.
سراب در مورد این که یکی از موکل های فاتح قصد دارد یکی از خانه هایش را بخرد با امل حرف میزند و موقع صحبت در مورد او لبخند میزند. امل متوجه می شود که سراب زیاد هم از فاتح بدش نمی آید.
اخبار مرتبط
دیگر اخبار این روز
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران