قسمت چهل و چهار گودال

پندار - ۳ آبان ۱۴۰۱

   سریال گودال قسمت چهل و چهار 44Çukur Serial Part ۴۴

گودال۴۲-۲

وقتی بره های سیاه به محل قرارشان با بلغاری ها می رسند، چتو شروع به حرف زدن می کند: «دیدن که جنساتونو همون تاریخی که گفته بودین اوردیم. ولی یه مشکل کوچیکی پیش اومد. کلکی در کار نیست. همه جنس رو هر موقع بخواین میتونین تحویل بگیرین... » بلغاری می گوید: «اونجور که قرار گذاشته بودیم اماده نکردین.

"   سریال گودال قسمت چهل و چهار 44Çukur Serial Part ۴۴ گودال۴۲-۲وقتی بره های سیاه به محل قرارشان با بلغاری ها می رسند، چتو شروع به حرف زدن می کند: «دیدن که جنساتونو همون تاریخی که گفته بودین اوردیم"جنس ناقصه. الان یکی از افرادم کنترل میکنه و بعدش تصمیم می گیریم. » بعد از این که یکی از بلغاری ها خلوص جنس ها را چک کرد رو به انها می گوید: «جنس اون کیفیتی رو که میخوایم نداشت برای همین بابت اینا پولی نمیدیم چون از اول پنج میلیون پول داده بودیم. این جنس رو نگه میداریم و دو هفته بهتون وقت میدیم. تا اون موقع باید اون مقدار جنسی که میخوایم رو با اون کیفیتی که باید رو برامون بیارین وگرنه...! » چتو از کوره در می رود و مدام می پرسد: «وگرنه چی؟؟ منو داری تهدید میکنی؟ » بلغاری ها بعد از این که مهلت را به یک هفته تغییر دادند سوار ماشین می شوند و می روند.



سلیم صح زود به دم در خانه ملیحه خانم می رود و ملیحه با این که با دیدن او کمی تعجب کرده اما با خوشرویی داخل خانه دعوتش می کند. ملیحه می گوید: «اگه با چشمام نمیدیدم باورم نمیشد که مردی مثل اون اینجوری از پا بیفته. سلیم تو مگه چیکارش کردی که ادریس اینجوری از پا دراومده؟ » سلیم بغض می کند و می گوید: «درخت به تبر میگه تو نمیتونستی منو از بین ببری ولی دسته ات از جنس خودمه... من از ریشه نابودش کردم...از پشت بهش خنجر زدم...» بعد هم گریه اش شدت می گیرد.

سنا به خانه عایشه می رود و دخترها را هم جمع می کند و رو به آنها می گوید: «مامان سلطان هر دفعه که مارو میبینه بیشتر بهمون نزدیک میشه.

"» بعد از این که یکی از بلغاری ها خلوص جنس ها را چک کرد رو به انها می گوید: «جنس اون کیفیتی رو که میخوایم نداشت برای همین بابت اینا پولی نمیدیم چون از اول پنج میلیون پول داده بودیم"حالش بهتر میشه. یعنی من اونجوری حس کردم. برای همین اومدم شمارو پیشش ببرم. » عایشه و کاراجا می گویند که هنوز امادگی دیدن انها را بعد از این همه اتفاق ندارند. سنا سعی می کند آنها را راضی کند و موفق هم می شود.

یکی از نگهبان ها آن شب که جومالی و جلاسون حمله کرده بودند کلاهی را که جلاسون همیشه روی سرش میگذاشت را پیدا کرده و به ماحسون نشان میدهد و می گوید: «جلاسون این کلاه رو سرش میکرد.

» ماحسون به او دستور می دهد که هرطور شده جلاسون را برایش پیدا کنند.

یاماچ از جومالی و وارتلو می خواهد تا به دیدن ادریس بروند اما جومالی عصبی می شود و می گوید: «من قبلا حرفشو باهات زده بودم. اونا باید فکر کنن من مردم. اگه میخوای بری خودت بری. » یاماچ می گوید: «داداش وضعیت اکشین رو با چشمای خودت دیدی.

"سلیم صح زود به دم در خانه ملیحه خانم می رود و ملیحه با این که با دیدن او کمی تعجب کرده اما با خوشرویی داخل خانه دعوتش می کند"اگه حرف های سنا را می شنیدی بدو بدو میرفتی. اونا به پسراشون احتیاج دارن... » وارتلو کمی چشمانش پر می شود و بلند می شود و می رود. جومالی همچنان قبول نمی کند و یاماچ می گوید: «حداقل بیا تو اونارو ببین. اونا تورو نبینن.

»

ادریس با صدای زنگ در بلند می شود و عایشه و کاراجا و اکشین را می بیند و با خوشحالی آنها را در آغوش می گیرد. مکه که دخترها را تا آنجا دنبال کرده آنها را از دور نگاه می کند و با حرص بغضش را فرو می خورد... دخترها به دیدن سلطان هم می روند اما سلطان به همان وضعیت قبلی باقی می ماند. آکشین دستان سلطان را می گیرد و می گوید: «منو خیلی به گریه انداختن مامان بزرگ.. صورتمو زخمی کردن.

"ملیحه می گوید: «اگه با چشمام نمیدیدم باورم نمیشد که مردی مثل اون اینجوری از پا بیفته"» سلطان کشمش هایی که در دستش مشت کرده بود را برای دخترها باز می کند. ادریس از دیدن این صحنه خوشحال می شود.

بره های سیاه جلاسون را می گیرند و پیش ماحسون می آورند. ماحسون کلاه جلاسون را نشانش می دهد و بعد هم با چاقو به او حمله می کند و می گوید: «اینجا دیگه چوکور شما نیست. اما تو هنوزم به خودت حق میدی جون برادرامو بگیری.

فکر کردی این بی جواب میمونه؟ » جلاسون مدام می گوید: «اونجوری که تو فکر میکنی نیست داداش.» چتو سر می رسد و وقتی وضعیت را می بیند می گوید: «اون آدم منه داداش. ولش کن. » ماحسون جا میخورد و جلاسون را رها می کند. چتو از جلاسون می پرسد که چرا کار جومالی را تمام نکرده است؟ جلاسون جواب می دهد: «نتونستم. درست وقتی که میخواستم بزنمش آدمای شما متوجه شدن.

"سلیم تو مگه چیکارش کردی که ادریس اینجوری از پا دراومده؟ » سلیم بغض می کند و می گوید: «درخت به تبر میگه تو نمیتونستی منو از بین ببری ولی دسته ات از جنس خودمه.."ما هم فرار کردیم.» چتو کمی او را نگاه می کند و می گوید: «یعنی تو به من میگی که مرگ آکشین منو خوشحال میکنه. اینجوری نمیگی که من بمیرم، زنم زنده بمونه! » جلاسون چشمانش پر از اشک می شود و می گوید: «داداش من نمیتونم جومالی کوچوالی رو وقتی خوابه بکشم. یعنی انقدر باهاش صمیمی نیستم که نزدیکش شم و بکشمش. » چتو می گوید: «هرطور میخوای اونطوری بکشش! »

علیچو مدام از جومالی می پرسد که چرا به دیدن ادریس نمی رود. جومالی می گوید: «نمیتونم چون عموت از دست من عصبانیه.

منو نمیبخشه... ببین علیچو من بزرگترین و شاهکارترین پشیمونی بابام تو این دنیام. من هروقت بتونم اشتباهمو جبران کنم. هروقت بتونم گودالو پس بگیرم و به ادریس کوچوالی تحویل بدم، اون موقع باهاش روبرو میشم و دستشو میبوسم و طلب عفو میکنم. » وقتی علیجو می گوید: « تو زنده ای..

"سنا به خانه عایشه می رود و دخترها را هم جمع می کند و رو به آنها می گوید: «مامان سلطان هر دفعه که مارو میبینه بیشتر بهمون نزدیک میشه"نفس میکشی ولی عمو اینو نمیدونه.. چرا؟ چرا؟ چرا؟ » جومالی جواب میدهد: «برای اینکه اگه یه بار دیگه مردم ناراحت نشه.. » علیچو می گوید: «عمو خیلی تنهاست... خیلی ناراحته. اون پسراشو از هرچیزی بیشتر دوس داره..

من رفتم پیشش.. عمو گریه کرد. » جومالی با شنیدن این حرف ها چشمانش پر از اشکی می شود و از علیچو آدرس ادریس را می پرسد.

ویصل، همان مزدور بازاری وقتی ادریس و عمو را می بیند سمت ادریس می رود و دستان او را می بوسد و طلب بخشش می کند. ویصل کمی بعد می گوید: «ما آدمای جاهلی هستیم.

"یاماچ از جومالی و وارتلو می خواهد تا به دیدن ادریس بروند اما جومالی عصبی می شود و می گوید: «من قبلا حرفشو باهات زده بودم"پدری کن برامون. آدمات میشیم. فکر کن پسرات هستیم. فداییت هستیم. تا پای مرگ کنارتیم.» ادریس قبول می کند.



جومالی همراه علیچو به قهوه خانه ای که ادریس و عمو در آن نشسته اند می رود و به علیچو می گوید که جلو برود اما خودش از پشت درخت با چشمان پر از اشک آنها را تماشا می کند. کمی بعد ویصل و افرادش سر می رسند و به او می گویند که آنجا چه می کند. جومالی برمی گردد و ویصل با دیدن او می فهمد که او جومالی کوچوالی است. ویصل می گوید که سوتفاهم نشود و او فقط مراقب ادریس است. جومالی فرصت را مناسب می بیند که او را جذب کند تا کمکش کند.

"» ادریس با صدای زنگ در بلند می شود و عایشه و کاراجا و اکشین را می بیند و با خوشحالی آنها را در آغوش می گیرد"ویصل هم قبول می کند.

قسمت بعدی - سریال گودال قسمت چهل و پنج ۴۵ قسمت قبلی - سریال گودال قسمت چهل و سه ۴۳ Next Episode - Çukur Serial Part ۴۵ Previous Episode - Çukur Serial Part ۴۳

منابع خبر

اخبار مرتبط

مرد روز - ۳۳ دقیقه قبل
پندار - ۳ آبان ۱۴۰۱
پندار - ۲۰ فروردین ۱۴۰۱
پندار - ۳ آبان ۱۴۰۱
پندار - ۲۳ فروردین ۱۴۰۱
پندار - ۳ آبان ۱۴۰۱
پندار - ۳ آبان ۱۴۰۱
پندار - ۳ آبان ۱۴۰۱
پندار - ۳ آبان ۱۴۰۱
پندار - ۳ آبان ۱۴۰۱
پندار - ۳ آبان ۱۴۰۱
پندار - ۳ آبان ۱۴۰۱
پندار - ۳ آبان ۱۴۰۱
پندار - ۳ آبان ۱۴۰۱
پندار - ۳ آبان ۱۴۰۱
پندار - ۳ آبان ۱۴۰۱
پندار - ۳ آبان ۱۴۰۱