بمبگذاری در اوکلاهما سیتی؛ روزی که تروریسم داخلی آمریکا را به لرزه در آورد
۲۵ سال پیش، در روز ۳۰ فروردین ۱۳۷۴، یک بازنشسته ارتش آمریکا کامیونی کرایهای را که پر از مواد منفجره بود بیرون ساختمان یک اداره دولتی در اوکلاهما سیتی پارک کرد و از صحنه گریخت، بعد درست موقعی که روز کاری داشت شروع میشد، بمب را منفجر کرد.
حق نشر عکس
SHUTTERSTOCK
در این حمله که انگیزهاش اعتقادات افراطی ضددولت بود، ۱۶۸ نفرکشته و صدها نفر زخمی شدند. در آن زمان، این مرگبارترین حمله تروریستی بود که آمریکا به خود دیده بود. هنوز هم مرگبارترین حمله انجام شده به دست یک آمریکایی در خاک آمریکاست.
این داستان روز ۱۹ آوریل ۱۹۹۵، از زبان پنج نفر است که این حمله زندگیشان را برای همیشه تغییر داد.
ممکن است بخشهایی از جزئیات این داستان برایتان ناراحت کننده باشد.
صبح روز زیبایی در سرزمین مرکزی آمریکا بود.
کوین مک کالف، مامور پلیس و تکنیسین امداد پزشکی پلیس اوکلاهما، داشت میرفت که روز تعطیلش را با گروهی از کودکان در یک کلیسای محلی بگذراند و برایشان حرف بزند.
"حق نشر عکسSHUTTERSTOCKدر این حمله که انگیزهاش اعتقادات افراطی ضددولت بود، ۱۶۸ نفرکشته و صدها نفر زخمی شدند"رابین مارش، گزارشگر تلویزیون محلی، در جلسهای برای برنامه ریزی کارهای روز بود.
کریس فیلدز و همکاران آتشنشان او قصد داشتند چهارشنبه را صرف رسیدگی به تعمیر و نگهداری ایستگاه آتشنشانی کنند. تازه جای یک گروه دیگر را بعد از شیفتی ۲۴ ساعته گرفته بودند و داشتند آماده خوردن صحبانه میشدند.
آرن آلمن خودش در ساختمان آلفرد پی مورا کار نمیکرد، ولی در آن نزدیکی زندگی میکرد. ساختمان اداری ۹ طبقه که از بتون مسلح ساخته شده بود، مرکز چند اداره دولتی بود. هر روز بیش از ۵۰۰ نفر در آن کار میکردند.
این ساختمان مهد کودکی هم در طبقه دوم داشت به نام "آمریکاز کیدز".
صبح روز ۱۹ آوریل ۱۹۹۵، آرن دخترش را در مهد کودک گذاشت و بعد خودش راهی کار جدیدش در ۹ کیلومتری آنجا شد. دخترش بیلی، روز قبل نخستین سالروز تولدش را جشن گرفته بود.
حق نشر عکس
AREN ALMON
Image caption
آرن آلمن دخترش بیلی را حدود ساعت ۷ و نیم آن روز در ساختمان مورا، به مهد کودک برد
برای روت شواب، رساندن بچهها به مدرسه راحتتر از معمول انجام شده بود. او که پنج فرزند داشت، آن روز کمی پیش از ساعت ۹، یعنی زودتر از وقت همیشگی سر کارش در وزارت مسکن و توسعه شهری رسید.
بلندترین صدایی بود که به عمرش شنیده بود.
"کوین مک کالف، مامور پلیس و تکنیسین امداد پزشکی پلیس اوکلاهما، داشت میرفت که روز تعطیلش را با گروهی از کودکان در یک کلیسای محلی بگذراند و برایشان حرف بزند"هزاران کیلو کود شیمیایی و سوخت باعث انفجاری عظیم شده بود که هر ۹ طبقه ساختمان را متلاشی کرد.
انفجار چنان نیرومند بود که ضلع شمالی ساختمان را کاملا ویران کرد. کف طبقات ساختمان به توده در هم پیچیدهای از بتن بدل شد. خودروهای پارک شده در آن نزدیکی آتش گرفته بودند و دودی سیاه به آسمان شهر میفرستادند.
آخرین چیزی که روت به یاد دارد، این است که حس کرد دارد در حفره سیاهی سقوط میکند.
تا چند کیلومتر دورتر، ساکنان اوکلاهما لرزش کف خانههایشان را حس کردند. پنجرههای ایستگاه آتشنشانی میلرزید. آمبولانس کوین مک کالف میلرزید.
ساعت ۹ و دو دقیقه صبح چهارشنبه آن روز، اوکلاهما سیتی را برای همیشه تغییر داد.
کریس فیلدز و بقیه کارکنان ایستگاه شماره ۵ با شنیدن صدای انفجار بیرون دویدند.
با دیدن دود در آن نزدیکی، میدانستند که بهزودی اعزام خواهند شد. سوار خودروهای آتشنشانی شدند و با سرعت به سمت مرکز شهر رفتند. سر راه نگه میداشتند تا به کسانی که تکههای شیشه و بتن زخمیشان کرده بود کمک کنند.
کریس از خاطراتش هنگام رسیدن به صحنه میگوید: "احتمالا زیاد آنجا نماندم، ولی حس میکردم همه چیز با حرکت آهسته اتفاق میافتد. تکههای آوار هنوز از آسمان پایین میافتاد. دیدن ساختمان در آن وضع، حتی تا امروز هم برایم تصویری تکاندهنده مانده است."
برای همه امدادگران درخواست کمک فوری فرستاده شد.
"رابین مارش، گزارشگر تلویزیون محلی، در جلسهای برای برنامه ریزی کارهای روز بود.کریس فیلدز و همکاران آتشنشان او قصد داشتند چهارشنبه را صرف رسیدگی به تعمیر و نگهداری ایستگاه آتشنشانی کنند"کوین مک کالف آمبولانسش دور زد و خودش را به ساختمان مورا در چند کیلومتری آنجا رساند. بعد از پارک کردن خودرو، با بوی شدید و اشتباهناپذیر نیترات در هوا روبهرو شد. انفجار، باعث شده بود مرکز شهر اوکلاهماسیتی بوی میدان تیر بگیرد.
حق نشر عکس
SHUTTERSTOCK
Image caption
بمب عظیم داخل خودرو، خاک و آوار را در سرتاسر محل پراکند
حق نشر عکس
SHUTTERSTOCK
Image caption
حمله در دومین سالگرد هجوم مرگبار افبیآی به فرقه "برنچ داویدیان" در شهر واکوی تکزاس صورت گرفت
کوین میگوید: "آشوب حکمفرما بود. مردم وحشت کرده بودند." عدهای مبهوت ایستاده بودند و نمیتوانستند بفهمند چه اتفاقی افتاده. برخی دیگر که خودشان را از زیر آوار بیرون کشیده بودند، سراپایشان خونآلود و خاکآلود بود.
وقتی روت شواب به هوش آمد، کف اتاق کارش افتادهبود.
رو به جهت انفجار بمب افتاده بود، و صورتش بیشترین صدمه را دیده بود. به یاد میآورد: "بوی دود میآمد، صدای نالههای ضعیف میآمد. وقتی آدم کور شدهباشد و جایی را نبیند، نمیتواند به دیگران کمک کند."
فریاد زد تا بداند کسی آنجا هست یا نه. یکی از دوستانش جواب داد و به او گفت تکان نخورد. روت نمیتوانست ببیند، ولی در محاصره آوار بود، و چند متر بیشتر از جایی که طبقه هشتم زیر پایش ریزش کرده بود، فاصله نداشت.
دوستش کمکش کرد بایستد، او را روی زمین نشاند و با مهربانی دستمالی به او داد.
"تازه جای یک گروه دیگر را بعد از شیفتی ۲۴ ساعته گرفته بودند و داشتند آماده خوردن صحبانه میشدند"میگوید: "کار خیلی قشنگی بود، چون همکارم همیشه جنتلمن بود. اما دستمال فایدهای نداشت، چون صورتم ۲۰۰ تا بخیه خورد."
چند دقیقه بیشتر طول نکشید که رسانههای محلی شروع به گزارش ماجرا کردند.
اولین رسانه، "کی دبلیو تی وی نیوز ۹"، وابسته به شبکه خبری سیبیاس بود که رابین مارش در آن کار میکرد.
کارکنان شبکه، از فاصله ۱۶ کیلومتری لرزش ساختمانشان را حس کردهبودند. برای همین، هلیکوپتر فیلمبرداری را که به سوی دیگری میرفت، برگرداندند. وقتی هلیکوپتر به آهستگی ساختمان را دور میزد، تصاویری که مخابره میکرد، همه را تکان داد. حفره نعل اسبی شکل عظیمی در ساختمان مورا پدید آمده بود.
شبکه خبری، بیدرنگ همه گزارشگران موجود را به صحنه فرستاد.
حق نشر عکس
Reuters
Image caption
انفجار ضلع شمالی ساختمان را ویران کرد و طبقات اداره های داخل آن را آشکار کرد
آرن هم مانند دیگران، از کیلومترها دورتر موج انفجار را حس کرده بود.
صدایی مثل رعد داشت، ولی آسمان اوکلاهماسیتی یکدست آبی بود. نکند داشتند یک ساختمان متروکه را خراب میکردند؟ در مرکز شهر، ساخت و ساز همیشه در جریان بود.
وقتی همکاران آرن به او گفتند که انفجاری اتفاق افتاده، آرن به آشپزخانه رفت تا تلویزیون را ببیند. تصاویر هلیکوپتر را دید. ساختمانی که دخترش را در آن گذاشتهبود، ویران شده بود.
آرن به پدر و مادرش تلفن کرد، و یکی از همکارانش او را آن قدر که میشد تا نزدیکی ساختمان رساند.
"هر روز بیش از ۵۰۰ نفر در آن کار میکردند.این ساختمان مهد کودکی هم در طبقه دوم داشت به نام "آمریکاز کیدز""وقتی به ساختمان رسیدند، آرن و خانوادهاش با صحنهای تکاندهنده روبهرو شدند.
مرکز شهر اوکلاهماسیتی شبیه منطقه جنگی بود. انفجار، به دهها ساختمان صدمه زده بود.
آرن میگوید: "یادم هست که رفتم جلوی ساختمان و دیدم همه آدمها سر و تنشان خون آلود است. تعجب کردهبودم که اصلا کسی زنده از آنجا بیرون آمده."
هیچکس نمیتوانست به سئوال او پاسخی بدهد. برای همین، آرن و خانوادهاش راهی بیمارستانهای محلی شدند تا شاید بیلی را پیدا کنند.
حق نشر عکس
SHUTTERSTOC
Image caption
در این انفجار صدها تن زخمی شدند، برای برخی چندین عمل جراحی و سالها وقت لازم بود تا بهبود یابند
حدود یک ساعت و نیم بعد از انفجار، پیامی به بیسیم کریس فیلدز رسید که میگفت ساختمان را تخلیه کنند. گمان میکردند بمب دیگری پیدا شده است.
او به یاد میآورد: "به نظرم همان موقع بود که همه به هم نگاه کردیم و گفتیم: یعنی یک انفجار دیگر؟ آن موقع نمیدانستیم انفجار در نتیجه بمبگذاری بوده"
بیشتر مردم تصور میکردند نشت گاز یا حادثه طبیعی دیگری علت حادثه بود.
هیچکس جرات نداشت فکرش را هم بکند که انفجار عمدی بوده است. اینجا نیویورک یا واشنگتن دیسی نبود، شهر اوکلاهماسیتی واقع در نوار انجیلی آمریکا بود، و جمعیتش تنها ۴۵۰ هزار نفر.
خبر وجود بمب، مردم هراسان را از صحنه فراری داد. در میان آنها، رابین مارش بود، خبرنگاری که مشغول گزارش زنده بود. یک مامور پلیس به طرف او دوید و به او گفت محل را تخلیه کند.
"صبح روز ۱۹ آوریل ۱۹۹۵، آرن دخترش را در مهد کودک گذاشت و بعد خودش راهی کار جدیدش در ۹ کیلومتری آنجا شد"او به یاد میآورد: "میخواستم جلوی دوربین آرام به نظر برسم، داشتم فکر میکردم که باید رشته سخن را به دست مجریهای داخل استودیو بدهم و از اینجا بروم. باید از اینجا دور بشویم."
با ادامه آشوب، شبکههای خبری محلی، به منبع حیاتی اطلاعات بدل شدند. این رسانهها به مردم میگفتند که با چه کسی تماس بگیرند و از چه کسی کمک بخواهند. اما در جایی مانند اوکلاهماسیتی، فاجعه جنبه شخصی پیدا میکند. برخی از گزارشگران، از جمله رابین، با برخی کسانی که در آن ساختمان جانشان را از دست دادهبودند، آشنا بودند.
ساعت ده و نیم، روت به بیمارستان رسیدهبود.
در آغاز کوشیده بود از ساختمان بیرون بیاید، ولی پلهها انباشته از آوار بود، و در نهایت، یک امدادگر او را بیرون بردهبود. روت هنوز جایی را نمیدید و پزشکان میدانستند که برای نجات چشمهای او فرصت اندکی دارند.
با پیچیدن خبر بمبگذاری، کوین مک کالف دور ساختمان گشت و دید که زخمیها از کجا بیرون میآیند. او قبلا سر صحنه قتل یا حوادث رانندگی رفتهبود، ولی چنین ویرانی گستردهای را به عمرش ندیده بود.
حق نشر عکس
CORBIS VIA GETTY
Image caption
ساکنان محلی و بعد کل کشور برای امداد به صحنه میشتابند
حق نشر عکس
Getty Images
Image caption
بیش از ۲۵۰ ساختمان از موج انفجار آسیب دیدند
کار اصلی آتشنشانان، جستجو و نجات بود. کریس فیلدز میگوید: "آدم سعی میکند برای هر وضعیتی آماده باشد، ولی ما برای حادثهای به این شدت آمادگی نداشتیم." وقتی دور ساختمان میگشت، یک مامور پلیس جلویش ظاهر شد، که کودکی با حال وخیم را در بغل داشت.
کریس که آموزش کمکهای اولیه دیده بود، کودک را گرفت. مجرای تنفسیاش را که خردههای بتن یا مواد عایق مسدود کرده بود باز کرد.
"حق نشر عکسAREN ALMONImage captionآرن آلمن دخترش بیلی را حدود ساعت ۷ و نیم آن روز در ساختمان مورا، به مهد کودک برد برای روت شواب، رساندن بچهها به مدرسه راحتتر از معمول انجام شده بود"اما ظاهرا جمجمه دختربچه هم شکسته بود و نشانی از حیات در او دیده نمیشد.
کریس کودک را به آمبولانس برد. امدادگر نگاهی به کریس انداخت: آمبولانس جا برای بیمار دیگری نداشت. کف آمبولانس و روی زمین بیرون، کسانی درازکش افتاده بودند و منتظر بودند که به بیمارستان برده شودند. کریس به یاد میآورد: "یادم میآید که به او گفتم: یک پتو به من بده، چون این بچه را نباید روی زمین بگذارم."
آتشنشان در حال انتظار، دختربچه را در بغلش نگه داشت و نگاهش کرد. خود کریس پسری در همان سن و سال داشت، و فکرش بیدرنگ متوجه خانواده دختربچه شد.
"بهش نگاه میکردم و به خودم میگفتم چیزی نمانده که زندگی یک خانواده زیر و رو بشود."
کریس تا ساعتها خبر نداشت، ولی دو عکاس دقیقا همان لحظه را ثبت کردهبودند. تصویر یک آتشنشان اوکلاهماسیتی که بچهای بیجان و پوشیده از خاک و خون را در بغل دارد، به مشهورترین تصویر آن زمان بدل شد. آن تصویر، که ما تصمیم گرفتیم چاپش نکنیم، شقاوت آن روز را نشان میداد.
اما برای آرن آلمن، آنچه از دست داده بود، بسیار بیش از چیزی نمادین بود. کودکی که کریس در بغل داشت، دختر او بود.
تمام طول صبح را همراه پدر و مادرش از یک بیمارستان به دیگری رفتهبودند شاید خبری از بیلی بگیرند. وقتی پزشک بیلی همراه یک کشیش ظاهر شد، خوفناکترین تصور آرن به واقعیت پیوست.
"او که پنج فرزند داشت، آن روز کمی پیش از ساعت ۹، یعنی زودتر از وقت همیشگی سر کارش در وزارت مسکن و توسعه شهری رسید"آرن سرپرست خانوار بود و دخترش، کل زندگی او. میگوید: "۲۲ سالم بود. هنوز پدربزرگ و مادربزرگم زنده بودند. تا به حال کسی توی خانوادهام نمردهبود."
حق نشر عکس
Google
Image caption
۱۹ نفر از قربانیان کودک بودند، و بیشترشان در مهد کودک داخل ساختمان
روز چهارشنبه شایعاتی پیچید که بمب با تروریسم بینالمللی ارتباط داشته. ولی برای آرن، جزئیات این که چه کسی مسئول حادثه بود، در آن لحظه اهمیتی نداشت.
میگوید: "تمام فکر و ذکرم این بود که صبح که بیدار شدم، بچه داشتم، ولی شب که میروم بخوابم بچهای ندارم."
بعد از چند ساعت، رابین مارش خبرنگار در کلیسایی بود که خانوادهها هنوز در جستجوی عزیزانشان بودند. بعد از ۱۸ ساعت گزارش طاقتفرسای رخدادها، ساعت ۲ بامداد به خانه رسید. به یاد میآورد: "یادم است رفتم زیر دوش و تا میتوانستم گریه کردم."
کوین مک کالف تمام روز در محل حادثه به قربانیان کمک میکرد، و هیچ خبر نداشت که همسرش دچار درد زایمان شده و به بیمارستان برده شده. چهارمین فرزندش، جردن، بعدازظهر همان روز به دنیا آمد.
با بغضی در گلو میگوید: "معمولا بزرگترین لذت دنیا وقتی است که آدم کنار بچهاش باشد. ولی من در صحنه بمبگذاری بودم و به دیگران کمک میکردم با فقدان عزیزانشان کنار بیایند.
"هزاران کیلو کود شیمیایی و سوخت باعث انفجاری عظیم شده بود که هر ۹ طبقه ساختمان را متلاشی کرد.انفجار چنان نیرومند بود که ضلع شمالی ساختمان را کاملا ویران کرد"این باعث شد فکر کنم که سختترین کار دنیا صحبت کردن با پدر و مادرهایی بود که آن روز بچههایشان را از دست دادهبودند."
حق نشر عکس
KEVIN MCCULLOUGH
Image caption
کوین میگوید که تولد پسرش در نهایت به او کمک کرد تا با درد آن حادثه کنار بیاید
تا شامگاه چهارشنبه، شمار کشتهها به دهها نفر رسیدهبود. صدها نفر هم مجروح یا مفقود بودند. آخرین کسی که زنده ماند، دختری ۱۵ ساله بود که آن شب از زیر آوار بیرون کشیده شد. در روزهای بعد، شمار تایید شده کشتهها بالاتر رفت.
با پخش شدن خبر حمله، تصاویر بیلی و کریس به سراسر جهان رسید. آرن میگوید: "یادم میآید که آن روز سر راه خانه به خودم میگفتم که بدترین اتفاقی که ممکن بود بیفتد افتاده.ولی صبح روز بعد که بیدار شدم، دنبال یک روزنامه گشتم."
گریزی از تصویر دختر بیجانش نداشت.
به یاد میآورد: "هر بار که میرفتم مغازه، روی جلد مجلهها بود. توی مطب دکتر هم بود. توی همه برنامههای تلویزیونی از هر شبکه ای. روی تیشرت و فنجان قهوه. همه جا بود، و نابودم میکرد."
یکی از عکاسان که عکسهایش از آن صحنه را خبرگزاری آسوشییتدپرس منتشر کرد، بابت آن عکس جایزه پولیتز برد.
"آمبولانس کوین مک کالف میلرزید.ساعت ۹ و دو دقیقه صبح چهارشنبه آن روز، اوکلاهما سیتی را برای همیشه تغییر داد.کریس فیلدز و بقیه کارکنان ایستگاه شماره ۵ با شنیدن صدای انفجار بیرون دویدند"آرن میگوید که هنوز حس میکند از خانوادههای دیگر قربانیان طرد شده، چرا که در آن تبلیغاتی که در مورد بیلی جریان داشت، عزیزان آنها فراموش شدند. "من هیچ حقی نسبت به آن عکس ندارم. نمیتوانم بگویم چطور از آن سوءاستفاده کردند...وقتی کسی بمیرد، حقوقش هم از بین میرود."
حق نشر عکس
CORBIS VIA GETTY
Image caption
از سال ۲۰۱۰ آموزش ماجرای بمبگذاری در مدارس اوکلاهما اجباری شدهاست
حق نشر عکس
CORBIS VIA GETTY
Image caption
آرن (تصویر مربوطه به سال ۲۰۰۱) بیلی را به بخشی از زندگی دیگر فرزندانش بدل کرد
روز شنبه، روز پیش از سالگرد بمبگذاری، آرن امیدوار بود که بیشت و ششمین سالروز تولد بیلی را با یک شام بزرگ خانوادگی جشن بگیرد. همان کاری که همیشه میکرد. اما شیوع ویروس کرونا، برنامههای اوکلاهماسیتی را برای یادبود بیست و پنجمین سالگرد حادثه لغو کرد.
در طول سالها، آتشنشانی که کوشید جان بیلی را نجات بدهد، به دوست شخصی او بدل شد. کریس فیلدز میگوید: "حس گناه همیشه عقلانی نیست. من نسبت به آرن حس گناه زیادی داشتم، چون به خاطر آن عکس، امکان سوکواری در خلوت خودش را نداشت. من تا حدی خودم را مسئول آن وضع میدانم."
کریس و دیگر آتشنشانها، روز اول را صرف جستجوی زندهماندگان کردند. ولی پس از دو روز، معلوم شد که عملیات آنها بدل شده به یاری رساندن به خانوادهها برای کنار آمدن با واقعیت.
"دیدن ساختمان در آن وضع، حتی تا امروز هم برایم تصویری تکاندهنده مانده است."برای همه امدادگران درخواست کمک فوری فرستاده شد"برای کریس سالها طول کشید تا آنچه را که به سرش آمده بود هضم کند.
هشت یا نه سال پس از بمبگذاری، همه چیز به اوج خود رسید. کریس داشت به کسی کمک میکرد تا در خانهاش استخر بسازد. باران گرفت. بوی بتن خیس او را به ۱۹ آوریل ۱۹۹۵ برگرداند.
آن روز وقت غروب، صبح روشن بهاری اوکلاهماسیتی، بارانی شد. رابین مارش خبرنگار میگوید: "یادم میآید کسی گفت که خدا دارد به خاطر اتفاقی که برای شهر ما افتاده گریه میکند."
حق نشر عکس
SHUTTERSTOCK
Image caption
برخی امدادگران هفتهها در میان آوار دنبال اجساد میگشتند
حق نشر عکس
AFP
Image caption
برخی امدادگران از ایالتهای دیگر برای کمک به عملیات امداد و التیام به اوکلاهما رفتند
طی ماههای بعد، پس از اتفاقی که در استخر افتاد، کریس حس کرد دچار مشکل روانی شده.
از متخصصان کمک خواست، و معلوم شد که دچار اختلال استرس پس از تروما (پیتیاسدی) شده.
در سال ۲۰۱۷ ، پس از ۳۱ سال خدمت، از اداره آتشنشانی اوکلاهما بازنشسته شد، و حالا سراسر آمریکا را میگردد و برای امدادگران در باره بهداشت روانی صحبت میکند.
در هفتههای پس از بمبگذاری، شمار قربانیان بالاتر رفت. افزون بر کشتهها، عده زیادی دچار جراحات حیاتی یا نقص عضو شدند. یک پزشک مجبور شد پای زنی را با چاقوی جیبی قطع کند تا او را از زیر آوار آزاد کند.
روت از کسانی بود که التیامش سالها طول کشید. حدود یک هفته پس از بمبگذاری، پزشکان مجبور شدند چشم راست او را در بیاورند.
"مردم وحشت کرده بودند." عدهای مبهوت ایستاده بودند و نمیتوانستند بفهمند چه اتفاقی افتاده"صورتش دهها بخیه خورد، و فکش را با سیم بستند. روت به یاد میآورد: "به خاطر شرایطی که داشتم، نتوانستم به مراسم تشییع جنازه بروم. یکی از دوستانم به من گفت که رفتن به چهار یا پنج تشییع جنازه در یک روز، طبیعی نیست."
خانوادهاش در آغاز، صدای تلویزیون را میبستند و در جواب پرسشهایش در مورد کشتهها، طفره میرفتند. روت میگوید: "جسد بهترین دوستم یکی از آخرین جنازههایی بود که بیرون کشیده شد.
بیش از یک ماه طول کشید تا آخرین جنازهها را بیرون بکشند. برخی اجساد تنها زمانی پیدا شدند که ویرانه نامتعادل ساختمان مورا روز ۲۳ مه تخریب شد.
حق نشر عکس
Getty Images
Image caption
حدود ۲۰۰۰ نفر برای تماشای تخریب ساختمان جمع شدند
حق نشر عکس
CORBIS VIA GETTY
Image caption
کسانی که شاهد تخریب ساختمان بودند، از جمله خویشان قربانیان
آنهایی که عزیز را از دست دادهبودند باید سالها منتظر میماندند تا عدالت اجرا شود.
با توجه به بمبگذاری در مرکز تجارت جهاین نیویورک در دو سال پیش از آن، در آغاز، سوءظن متوجه تروریستهای خاورمیانه بود. ولی بازپرسان پس از یافتن قطعاتی از یک کامیون، نهایتا توانستند رد آن را به مردی که اجارهاش کردهبود بگیرند. تیموتی مکوی.
آنچه باعث تعجبشان شد این بود که مکوی تمام مدت در بازداشت بود، چون به اتهامی نامربوط به انفجار، و در حال فرار از شهر، بازداشت شدهبود. مکوی و تری نیکلاس، همقطار سابقش در ارتش که اعتقادات ضددولت مشابهی داشت، در اوت ۱۹۹۵ متهم به قتل و توطئه شدند. مرد سومی با ماموران فدرال همکاری کرد و اتهامش تخفیف پیدا کرد.
"برخی دیگر که خودشان را از زیر آوار بیرون کشیده بودند، سراپایشان خونآلود و خاکآلود بود.وقتی روت شواب به هوش آمد، کف اتاق کارش افتادهبود"ولی حتا اکنون، نظریههای توطئه در باره دسیسهای بزرگتر، از سوی دست راستیها مطرح میشود.
مکوی سه روز پیش از حملات ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ اعدام شد، حملاتی که بمبگذاری اوکلاهما را به عنوان مرگبارترین حمله تروریستی در خاک آمریکا تحتالشعاع قرار داد.
بخش زیادی از اطلاعات موجود در باره اقدامات مکوی از تحقیقات دولتی به دست آمده، اما در عین حال از کتابی که کمی پس از اعدام او منتشر شد. دو گزارشگر روزنامه بوفالونیوز که ساکن محلی بودند که مکوی در آنجا بزرگ شد، مخفیانه ۷۵ ساعت مصاحبه با او در باره اقداماتش ضبط کردهبودند.
حق نشر عکس
GETTY ARCHIVE
Image caption
کتابی که مورد انتقاد برخی خانوادهها قرار گرفت و فروشگاه زنجیرهای والمارت از فروش آن خودداری کرد
لو میشل در باره واکنشها به کتاب میگوید: "واکنش منفی خیلی زیاد بود. ولی ما به عنوان روزنامهنگار میدانستیم که داریم به مردم خدمت میکنیم. این ثبت تاریخ بود."
دن هربک موافق است. میگوید: "به نظر من اگر فرصتی داشتم که با آدولف هیتلر مصاحبه کنم و به ذهنیتش پی ببرم و بفهمم چه چیزی باعث شد میلیونها آدم را به قتل برساند، این کار را میکردم.
"به نظر من، مردم باید هر چه را ممکن است در باره انگیزههای این هیولاها بدانند.
تنها راهی که میتوانیم در آینده جلوی چنین اقداماتی را بگیریم، این است که هر چه بیشتر درکشان کنیم."
در جایی که زمانی ساختمان مورا بود، حالا یک یادبود و موزه بزرگ هست.
کودکان محل، از جمله نوههای روت، در مدرسه شرح بمبگذاری را میاموزند و به دیدن محل آن میروند. اینجا مکانی شده برای اوکلاهماییها تا گردهم آیند و عهد کنند که هرگز فراموش نخواهند کرد.
حق نشر عکس
RUTH SCHWAB
Image caption
روت (نفر اول سمت چپ) خانواده بزرگی دارد و تجربه و خاطراتش از کسانی را که از دست داد با آنها قسمت میکند.
حق نشر عکس
Getty Images
Image caption
مراسم یادبودی که هر سال برگزار میشد، امسال به دلیلی شیوع ویروس کرونا، از تلویزیون پخش میشود
این یادمان شامل انبوهی از صندلیهای خالی برای قربانیان است، و دو دروازه به نامهای ۹ و یک دقیقه و ۹ و سه دقیقه، به نشانه از دست رفتن معصومیت شهر، و لحظهای که التیام آن آغاز شد.
این یادمان همچنین شامل یک نارون عظیم آمریکایی است که به نام درخت بازمانده شناخته میشود. این درخت حتا پیش از بمبگذاری هم معروف بود، چون دهه ها تک و تنها وسط یک پارکینگ بتونی در مرکز شهر ایستادهاست.
نارون که روبروی ساختمان مورا بود در بمبگذاری آسیب دید. بازپرسان در آن زمان میخواستند قطعش کنند تا شواهدی به دست آورند.
اما امروز نارون همچنان بالنده است.
"وقتی آدم کور شدهباشد و جایی را نبیند، نمیتواند به دیگران کمک کند."فریاد زد تا بداند کسی آنجا هست یا نه"هر سال مسئولان محلی بذرهای آن را میچینند و پخش میکنند، به این امید که نارون و پیامش در سراسر جهان زنده بمانند. رابین، که هنوز خبرنگاری محلی است، میگوید: "همیشه میگوییم که نارون شاهد اتفاقی که در جامعه ما افتاده بوده، و از آن کمرراست کرده."
برای اوکلاهماییها، این درخت نمادی است از پایداری و قدرت شهر: یادآور این که باید به زندگی ادامه داد، حتا زمانی که به نظر میآید همه چیز از دست رفته.
حق نشر عکس
AFP/OKLAHOMA CITY NATIONAL MEMORIAL & MUSEUM
Image caption
کتیبهای که بر آن نوشته شده: روح این شهر و این ملت شکست نخواهد خورد. ایمان ریشهدار، ما را حفظ میکند
کپی رایت عکسها به صاحبان تعلق دارد.
اخبار مرتبط
دیگر اخبار این روز
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران