روز‌های آخر رضاخان به روایت درباریان/ با زنت هم یواش حرف بزن! ۵۰

روز‌های آخر رضاخان به روایت درباریان/ با زنت هم یواش حرف بزن! ۵۰
باشگاه خبرنگاران
باشگاه خبرنگاران - ۶ شهریور ۱۴۰۰



به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان، ایران به دلیل برخورداری از موقعیت جغرافیای ویژه خود همواره مورد توجه و تجاوز کشور‌های مختلفی نظیر روسیه، انگلستان و عثمانی بوده است. این سه کشور از زمان حکومت قاجاریه در سال ۱۱۹۳هـ. ق. برای پیشبرد مقاصد خود با هم به رقابت می‌پرداختند و در زمان حکومت پهلوی نیز پس از وقوع جنگ جهانی دوم با وجود اعلام بیطرفی ایران در سوم شهریور ۱۳۲۰ نیرو‌های متفقین به اشغال ایران پرداختند.

اشغال ایران از سوی متفقین و در پیامد آن، برکناری شاه وقت در ۲۵ شهریور ۱۳۲۰ و جایگزینی ولیعهد او، یکی از مهم‌ترین و قابل توجه‌ترین رخداد‌های تاریخ معاصر است؛ و در عین حال آن طور که باید و شاید به آن پرداخته نشده است.

تاریخ ایران در دوره پیش از ظهور رضا پهلوی و برآمدن سلسله پهلوی در سال ۱۳۰۴ خورشیدی نسبتاً به خوبی مورد بررسی قرار گرفته، اما تاریخ سال‌های پایانی حکومت رضا شاه و سقوط او، جانشینی فرزندش، محمدرضا شاه، عملاًبدون بررسی دقیق باقی مانده و پرده از حقایق آن برداشته نشده است. ارزیابی درست و معنادار از رضاشاه و حکومت او، بدون بررسی مطالعه سال‌های پایانی سلطنت او و طرز سقوط او ممکن نیست.

"به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان، ایران به دلیل برخورداری از موقعیت جغرافیای ویژه خود همواره مورد توجه و تجاوز کشور‌های مختلفی نظیر روسیه، انگلستان و عثمانی بوده است"برای اینکه مخاطبان بهتر با سال‌های پایانی حکومت رضاخان آشنا شوند بخشی از خاطرات و اسناد را منتشر می‌کنیم تا غبار زمان بر حقیقت دوران رضاخانی ننشیند.

انفعال رضاخان قبل از حمله به ایران

اسناد موجود هم دلالت دارد بر نحوه اشغال خاک ایران توسط دولت‌های انگلیس و روسیه با هدف دستیابی به خاک هندوستان و تحت نفوذ قرار دادن آن کشور از طریق عبور از مرز ایران و تصرف نقاطی از خاک ایران در نواحی مرزی مانند مرو، هرات، سیستان و بلوچستان و تقسیم خاک ایران به دو منطقه سیاسی و نفوذی شمالی و جنوبی. همچنین گزارش‌هایی از چگونگی اشغال ایران توسط نیرو‌های متفقین وجود دارد که سبب بروز خساراتی فراوان از جمله قحطی، گرانی، ناامنی و خرابی عمارات و کارخانه‌ها بر این کشور شد.

روس‌ها در شمال رود ارس و انگلیسی‌ها در خاک عراق عرب مشغول تمرکز نیرو بودند و با اشغال ایران می‌خواستند ارتباط خود را در خاک ایران دایر سازند. ولی افسوس در طهران زمامداران ما به خواب غفلت فرو رفته و این یادداشت‌ها و سخن پراکنی‌ها و تمرکز نیرو‌های متفقین را شوخی می‌پنداشتند و فقط با اعزام چند آتشبار توپخانه به باختر ایران مقابل انگلیس‌ها عکس‌العمل دیگری به خرج ندادند و همگی متفق‌الرأی بودند که شوروی‌ها سرگرم جنگ با آلمان‌ها هستند و قادر به تعرض و تجاوز به ایران نیستند؛ پس از انگلیسی‌ها هم می‌شود جلوگیری کرد.

ساعت ۴ و نیم صبح ۳ شهریور ۱۳۲۰ برابر با ۲۵ اوت ۱۹۴۱ فرماندهان و افسران هنوز از خانه‌های خود خارج نشده و حتی واحد‌های لشکر برای انجام تعلیمات حاضر نشده بودند که صدای انفجار بمب‌های طیارات شوروی از فرودگاه تبریز و سربازخانه آتشبار ضدهوایی جنب فرودگاه به گوش فرمانده لشکر و افسران و افراد پادگان به تبریز رسید. فرماندهان و افسران خود را به سربازخانه رساندند و از همدیگر می‌پرسیدند: چه خبر است و این صدا‌های انفجار چه می‌باشد؟ بلی ناقوس خطر، فرمانده لشکر ۳ را از خواب بیدار کرده بود.

انبار‌های خواربار و مهمات هنگ‌ها فاقد خواربار و مهمات بودند. مطابق معمول هر هنگ دارای دو سه هزار تیر فشنگ برای اجرای تیراندازی تعلیماتی [بود]و بیست و چهار ساعت خواروبار در انبار‌های خود می‌توانست نگه دارد.

در همین ساعت سایر شهر‌های بی‌دفاع آذربایجان نیز غفلتا بمباران گردیدند و هنگ هوایی در فرودگاه تبریز و آتشبار ضدهوایی از صبح تا غروب تدریجأ و با شدت بمباران شد.

کتاب سرگذشت یک افسر ایرانی از جنگ‌های استقلال ترکیه تا عملیات رهایی آذربایجان ۱۲۹۸ ـ ۱۳۲۵ شمسی صفحه: ۱۱۴

سربازان ایرانی را بدون لباس فرم و با لباس زیر به منزلشان فرستادند

فریدون سنجر، از جمله سران نظامی رژیم پهلوی، در خاطرات خود وضعیت نظامیان و سربازان رژیم در شهریور ۱۳۲۰ را این طور توصیف کرده است: «منظره مشمئزکننده و اسفناکی ایجاد شده بود. لباس‌های فرم سربازان را گرفته و آن‌ها را فقط با یک دست لباس زیر، راهی دهات خود کرده بودند؛ به‌طوری‌که اگر کسی از خیابان‌های تهران یا جاده‌های خروجی اطراف می‌گذشت، به ستون‌های طویلی از سربازان برمی‌خورد که پای پیاده، با یک شورت و یک پیراهن زیر (بعضا لخت) به طرف روستا‌ها و شهرستان‌های زادگاه خود در حرکت‌اند».

فریدون سنجر، حاصل چهل سال خدمت: خاطراتی مجمل از پاره‌ای ناهنجاری‌های تلخ در گذشته نیروی هوایی، ص ۷۵.

درباره آغاز اشغال ایران در سوم شهریور ۱۳۲۰ و آخرین روز‌های سلطنت رضاشاه

دیگر آن روز‌های آخر حتی می‌خواهم بگویم سال‌های آخر سلطنت رضاشاه واقعاً اوضاع و احوال طوری بود که آدم با همسرش هم که می‌خواست صحبت کند، باید ملاحظه بکند. حالا دیگر پدر و فرزند، برادر و خواهر این‌ها که جای خود دارند. هیچ‌کس جرأت نمی‌کرد دیگر حرف بزند. واقعاً که شدیدترین حکومت مطلقه‌ای بود که می‌شد فکرش را بکنیم.

ولیعهد و فروغی

روز سوم شهریور من میهمان بودم.

"ارزیابی درست و معنادار از رضاشاه و حکومت او، بدون بررسی مطالعه سال‌های پایانی سلطنت او و طرز سقوط او ممکن نیست"عصری یک کسی در را باز کرد و به صاحبخانه خبر داد که «انگلیس و روس صبح حمله کردند مجلس تشکیل شده» و باور می‌کنید این را یواش می‌گفت، جرأت نمی‌کرد حتی این [خبر]را که الان دارند توی مجلس داد می‌زنند، این را بلند بگوید. خیلی یواش گفت «بله صبح سحر روس و انگلیس حمله کردند به ایران و مجلس جلسه فوق‌العاده دارد و [علی]منصور نخست‌وزیر دارد توضیحات می‌دهد راجع به این مطلب.»

ما فوری رفتیم به خانه پدرمان [ذکاءالملک فروغی]، دیدیم که بله، اوضاع خراب است، حمله کردند. حالا در آن اول جوانی من همه‌اش منتظرم که چرا پس ما را احضار نمی‌کنند که برویم میدان جنگ. من دو سال و یک ماه خدمت کردم برای امروز. روز چهارم، باز احضار نکردند.

ناراحت [بودم تا]روز پنجم که من رفتم به اداره دیدم که بله آوردند فرمان احضار را. خیلی خوشحال و آمدم منزل. اول البته رفتم پهلوی پدرم و به ایشان عرض کردم که ورقه احضار من آمده. من می‌خواهم بروم [به جنگ]. مرحوم فروغی ناراحت که می‌شد دور چشم‌ها حلقه سیاه می‌زد.

"مطابق معمول هر هنگ دارای دو سه هزار تیر فشنگ برای اجرای تیراندازی تعلیماتی [بود]و بیست و چهار ساعت خواروبار در انبار‌های خود می‌توانست نگه دارد"دیدم حلقه سیاه زد. به من گفتند که «جنگی دیگر نیست دیگر که تمام شده.»

بعد، بلافاصله گفتند خیلی خوب، بله دیگر باید بروی. راه افتادم رفتم [پادگان]باغ‌شاه، چون من در باغ‌شاه خدمت می‌کردم. رفتم باغ‌شاه، البته منظره بسیار رقت‌باری [بود]. من افسر توپخانه بودم.

[دیدم]توپ‌ها را کشیده‌اند زیر درخت‌های چنار توی باغ‌شاه. اسب‌ها را برده‌اند بیرون. هیچ کس نیست. هرج و مرج به حد اعلا. رفتم به دفتر دیدم یک حالت مضحکه و تمسخر [به من می‌گویند]که «آمدی که چه‌کار کنی؟» خیلی متأثر شدم.

"واقعاً که شدیدترین حکومت مطلقه‌ای بود که می‌شد فکرش را بکنیم.ولیعهد و فروغیروز سوم شهریور من میهمان بودم"برگشتم رفتم. دیگر سر شب بود. تابستان هم بود و ما هم توی باغ [به همراه پدر و بقیه اعضای خانواده]شام می‌خوردیم.

شاید در حدود ساعت ده بود. تلفن زدند که من رفتم پای تلفن تلفنچی تا صدایم بلند کردم گفت «آقا محمودخان»! دیدم تلفنچی دربار است که ما همدیگر را ندیدیم، ولی صدای همدیگر را خوب می‌شناختیم. گفتم این شما هستید.

حالا اسمش باشد برای اینکه بعد مقامات بالا گرفت. گفت که «اعلی‌حضرت احضار فرمودند.» گفتم گوشی دستت باشد آمدم و به مرحوم فروغی گفتم تلفنچی دربار است.

اعلی‌حضرت احضار فرمودند. فرمودند که «بگو که حالا که شب دیروقت است، من هم اتومبیل ندارم ان‌شاالله فردا صبح.» ما را می‌گویی دیدیم از این خبر‌ها سابق نبود. رفتم عین پیغام را رساندم گفت «آقامحمودخان من چه جوری این را بگویم؟» ... در این حیص و بیص گفت آقا، آقا الان آمدند گفتند که اتومبیل آقای [محمد]سهیلی را فرستادند.

"حالا در آن اول جوانی من همه‌اش منتظرم که چرا پس ما را احضار نمی‌کنند که برویم میدان جنگ"سهیلی وزیر کشور بود در کابینه. آمدم [به پدرم]عرض کردم که می‌گوید «اتومبیل آقای سهیلی وزیر کشور توی راه است دارد می‌آید.» فرمودند که «بگو حالا که شوفر زحمت کشیده آمده خیلی خوب می‌آیم. شوفر راننده زحمت کشیده آمده من می‌آیم.» خیلی خوب خداحافظی کردیم، گوشی را گذاشتیم.... دیدم بله اتومبیل آمد و خدابیامرزدش آقای نصرالله انتظام از اتومبیل پیاده شد، آمد گفت بفرمایید.
س ـ سمت‌شان چی بود؟
ج ـ رئیس تشریفات دربار بود. به هرحال رفتند.

آمدیم و چراغ‌ها خاموش شد. نورافکن به آسمان انداختند. اوضاع دیگر معلوم است چه بود. این‌ها طول کشید شد ساعت یازده، شد ساعت دوازده، دیدیم هیچ خبری نیست. کم‌کم نگران شدیم.

"به من گفتند که «جنگی دیگر نیست دیگر که تمام شده.»بعد، بلافاصله گفتند خیلی خوب، بله دیگر باید بروی"شروع کردیم توی باغ قدم زدن. عموی من بود همین میرزا ابوالحسن‌خان. پدرم همیشه به ایشان خطاب می‌کرد میرزا ابوالحسن، ایشان بود و راه می‌رفت. برادر من که فوت شد پارسال مسعود بود و من. سه تایی راه می‌رفتیم و نگران [بودیم].

در حدود شاید یک بعد از نصف شب بود که اتومبیل آمد.

[پدرم]از اتومبیل پیاده شدند از پله که می‌آمدند بالا، عموی من سؤال کردند از ایشان که «چی بود چه خبر بود؟» گفتند که این درست جمله خودشان بود که «به من تکلیف [تشکیل]دولت کردند.» عمویم با اضطراب گفتند «قبول که نکردید؟» این جمله دیگر درست یادم نیست که، ولی مضمونش این بود گفتند «میرزاابوالحسن‌خان، یک عمر مردم ایران به ما احترام گذاشتند، مقام دادند، زندگی ما را تأمین کردند همه این‌ها را برای یک شب و آن امشب که به من احتیاج دارند بگویم نه؟»

بخشی از مصاحبه محمود فروغی (۱۲۹۰ ـ ۱۳۷۰) با پروژه تاریخ شفاهی ایران در دانشگاه هاروارد، نوار سوم

منبع: فارس

انتهای پیام/

منابع خبر

اخبار مرتبط