قسمت چهارصد و هشتاد و پنج گودال

پندار - ۳ آبان ۱۴۰۱

   سریال گودال قسمت چهارصد و هشتاد و پنج 485Çukur Serial Part ۴۸۵

گودال

۹۹-۳

آریک و سرن و یاماچ بعد از انجام ماموریت به اتاق کار چنگیز می روند. همان موقع یکی از افراد چنگیز به او خبر می دهد که در اطراف یکی از تاسیساتش حرکات مشکوکی دیده می شود. چنگیز با لحن کنایه آمیزی به یاماچ می گوید:« به نظرت کار کیا می تونه باشه؟ ... برو به اون داداش دزدت بگو که انقدر مشکلات بی دلیل درست نکنه. ما با هم یه توافقی کردیم.

"   سریال گودال قسمت چهارصد و هشتاد و پنج 485Çukur Serial Part ۴۸۵ گودال۹۹-۳ آریک و سرن و یاماچ بعد از انجام ماموریت به اتاق کار چنگیز می روند"اما حالا دارم می بینم که گودال داره اون توافق رو به هم می زنه. این قضیه رو حل کن وگرنه خودم مجبور می شم حلش کنم.» یاماچ برای رسیدگی به این موضوع از اتاق بیرون می رود. چنگیز از سرن هم می خواهد که اتاق را ترک کند بعد آریک را بخاطر اینکه با پس گرفتن عجولانه ی اسبش دردسر درست کرده سرزنش می کند. آریک می گوید:« من فقط چیزی که مال خودم بود رو پس گرفتم.» چنگیز صدایش را بالا می برد و می گوید:« چیزی متعلق به تو وجود نداره. هرچی که تو داری مال منه.

حتی خود تو هم متعلق به منی. بدون اجازه ی من...» آریک حرف او را قطع می کند و می گوید:« یه دیقه وایسا...هر چی بگی روی چشمم اما وقتی موضوع شمشک باشه به تو گوش نمی دم. به هیشکی گوش نمی دم.» چنگیز از علاقه ی زیاد آریک به اسبش تعجب می کند و آریک می گوید:« اون فقط یه اسب نیست. شمشکه. تنها هدیه ای که تو برام خریدی.» آریک این را می گوید و از اتاق بیرون می رود.

"همان موقع یکی از افراد چنگیز به او خبر می دهد که در اطراف یکی از تاسیساتش حرکات مشکوکی دیده می شود"

آکین بعد از کندن قبرها به افسون می گوید:« یه روزی برای ما هم از این قبرها می کنن. یه جای پرت و دور افتاده و تاریک...من که لیاقتم همینه...تو بخاطر عذاب وجدانی که داری از یاماچ محافظت می کنی؟» افسون می گوید:« من وجدانم راحته. می خواستم انتقام بابامو بگیرم. یوجل گفت برام انجام میده و پول خواست. منم بهش پول دادم و بقیش رو هم دیگه نپرسیدم.» آکین به حرفهای او میخندد و می گوید:« خودتو گول نزن.

هم روی دست تو و هم روی دست من خون ادریس کوچوالی هست. تو هم مثل منی و بی گناه نیستی.»

جومالی و چند نفر از جوانهای گودال از راه جنگلی کم کم خود را به یکی از مکانهای چنگیز نزدیک می کنند اما ناگهان یاماچ را پیش رویشان می بینند. یاماچ که پنج شش متری با آنها فاصله دارد می گوید:« نکنید این کارو.» جومالی به حرفش گوش نمی دهد و یاماچ هم فندکش را روشن می کند و آن را داخل خندقی که بین خودش و جومالی و بقیه قرار دارد می اندازد. آتشی بین آنها زبانه می کشد و جومالی که دیگر نمی تواند از آنجا رد شود با عصبانیت یاماچ را تهدید می کند و مجبور به عقب نشینی می شود.

سرن آدمهای آریک را جمع کرده و به او می گوید:« الان بهترین فرصت برای حمله کردن به گوداله تا بتونی انتقامی که می خواستی رو بگیری. چون جومالی اونجا نیست و احتمالا گودال خالیه و ضعیف تر شده.» آریک از اینکه سرن به فکر انتقام او بوده خوشحال می شود و او را در آغوش می گیرد.

"این قضیه رو حل کن وگرنه خودم مجبور می شم حلش کنم.» یاماچ برای رسیدگی به این موضوع از اتاق بیرون می رود"سرن می گوید:« می دونی که دوست دارم...فقط هم تو رو دوست دارم.» آریک دستور حمله را به افرادش می دهد اما خودش تصمیم می گیرد در خانه بماند و از طریق پهبادهایش فیلم درگیری را تماشا کند.

عمو که هنوز حافظه اش برنگشته از سلیم می خواهد به خانه ی خودش برگردد تا ادریس عصبانی نشود بعد توضیح می دهد:« بابات می گه تو بعد به دنیا اومدن پسرت یه دردی داری و هی خودخوری می کنی. چند تا آدم گذاشته دنبالت کنن چون نگرانته.» چشمان سلیم پر از اشک می شد. او از اینکه پدرش همیشه حواسش به او بوده خوشحال می شود و زیر لب می گوید:« چون دوسم داره آدم گذاشته تا تعقیبم کنن.» در همین موقع آدمهای آریک که خانه ی عمو را شناسایی کرده اند آنجا را گلوله باران می کنند و سلیم از عمو می خواهد روی زمین بخوابد و خود را سپر او می کند. عمو که ناگهانی حافظه اش برگشته خودش را از آغوش سلیم بیرون می کشد اسلحه اش را برمی دارد و کسانی که به خانه اش شلیک می کنند را می کشد و به سلیم می گوید:« زود باش بریم. اگه ما توی این وضعیتیم ببین جومالی اینا در چه حالین.» از طرفی افراد آریک به زمین فوتبال که جوانهای محله در حال بازی در آنجا هستند حمله می کنند.

وارتولو هم در کنار زمین و مشغول تماشای بازی است که بعد از حمله و مدتی درگیری و بزن بزن گلوله هایش تمام می شود و خود را گوشه ای پنهان می کند. در همین موقع جومالی که تازه از ماموریت شکست خورده اش برگشته و سلیم و عمو به آنجا می آیند و به درگیری پایان می دهند. آریک که کارش برای آن شب تمام شده لپ تاپش را خاموش می کند و می رود که بخوابد. جومالی و عمو و بقیه هم به جنازه ی هم محله ای هایشان با غصه نگاه می کنند و از دیدن عزاداری خانواده های قربانی ها عذاب می کشند.

جومالی که تحمل اینهمه تلفات در چند روز برایش خیلی سخت است همان شب به همراه چند نفر دیگر به اصطبل آریک حمله می کند تا با کشتن اسب او عذابش دهد اما چون توان چنین کاری را ندارد اسلحه را به دست متین می دهد. میتین هم که دل شلیک کردن به حیوان زبان بسته را ندارد با دست لرزان اسلحه را می گیرد....

صدای زنگ گوشی نیمه شب اریک را از خواب بیدار می کند.

"چنگیز از سرن هم می خواهد که اتاق را ترک کند بعد آریک را بخاطر اینکه با پس گرفتن عجولانه ی اسبش دردسر درست کرده سرزنش می کند"یکی از نگهبانهای اصطل از آن طرف خط می گوید:« شمشک رو زدن. جومالی کوچوالی زدش. گفت برای تسویه حساب رو پشت بوم گودال منتظرته.» آریک سراسیمه از خواب بیدار می شود و بلافاصله آماده ی رفتن می شود. چنگیز که خبر حمله به اصطبل را شنیده خود را به خانه ی آریک می رساند و در پارکینگ جلوی ماشین او می ایستد و می گوید:« نرو. خودتو به کشتن می دی.

اگه دردت یه اسبه من یکی دیگه برات می خرم و می فرستم.» آریک با عصبانیت سر او فریاد می کشد و می گوید:« توی زندگی برای من چیزهای با ارزش تر از تو وجود داره.» چنگیز وقتی عصبانیت او را می بیند و می فهمد که آریک برای رفتن حتی از روی جنازه اش هم خواهد گذشت راه را برایش باز می کند.

آریک خود را به پشت بام گودال می رساند. جومالی هم آنجاست و با دیدن آریک چاقویش را بیرون می کشد. آریک هم اسلحه را به گوشه ای می اندازد و می گوید:« برای من فرقی نمی کنه چجوری بکشمت.» هر دو به سمت هم هجوم می برند و درگیر می شوند. آریک دو ضربه ی چاقو به جومالی می زند و چیزی نمانده که او را بکشد. در همین موقع سلیم و وارتولو هم از راه می رسند و شاهد دعوای آنها هستند و از جومالی می خواهند آریک را نکشد و با اردنت ها وارد جنگ بزرگتری نشود.

"آریک می گوید:« من فقط چیزی که مال خودم بود رو پس گرفتم.» چنگیز صدایش را بالا می برد و می گوید:« چیزی متعلق به تو وجود نداره"آریک رو به جومالی داد می زند:« الان تو رو هم پیش اون بچه ی به دنیا نیومدت می فرستم.» جومالی اسلحه اش را از کمرش بیرون می کشد و چند گلوله به آریک شلیک می کند. آریک فریاد بلندی می کشد و از پشت بام پرت می شود. جومالی لبخندی می زند و بعد سراغ اسب آریک که آن را نکشته و فقط وانمود به کشتنش کرده می رود و می گوید:« مگه آدم دلش می یاد تو رو بکشه قهرمان؟»

قسمت بعدی - سریال گودال قسمت چهارصد و هشتاد و شش ۴۸۶ قسمت قبلی - سریال گودال قسمت چهارصد و هشتاد و چهار ۴۸۴ Next Episode - Çukur Serial Part ۴۸۶ Previous Episode - Çukur Serial Part ۴۸۴

منابع خبر

اخبار مرتبط

پندار - ۲۰ فروردین ۱۴۰۱
پندار - ۲۳ فروردین ۱۴۰۱
ایسنا - ۲۳ مهر ۱۴۰۱
خبرگزاری دانشجو - ۲۹ شهریور ۱۴۰۱
پندار - ۱۷ فروردین ۱۴۰۱
آفتاب - ۲۳ مهر ۱۴۰۱
پندار - ۲۵ فروردین ۱۴۰۱
آفتاب - ۲۶ مرداد ۱۳۹۹