هفته هنر و فرهنگ؛ انتخاب مرگ یا آزادی، کرگدن افتاد، در کجا ایستاده ایم

هفته هنر و فرهنگ؛ انتخاب مرگ یا آزادی، کرگدن افتاد، در کجا ایستاده ایم
بی بی سی فارسی
بی بی سی فارسی - ۴ بهمن ۱۳۹۹

هفته هنر و فرهنگ؛ انتخاب مرگ یا آزادی، کرگدن افتاد، در کجا ایستاده ایم

  • مسعود بهنود
  • روزنامه نگار
۲ ساعت پیش

منبع تصویر،

Hamshahri

توضیح تصویر،

نمایشگاه شهری که من دوست دارم - کارهایی از آوا اردستانی رستمی و فایزه ایزدی

هفته ای بود که بی خبر، پول های بلوکه شده خریداران نفت، به صندوق بانک مرکزی رسید. فروش نفت هم که همه در انتظارش بودند، بی خبر از ما به وضع فراوانی سابق برگشت. و نفتکش کره جنوبی توقیف شد. آماده باش نظامی گوییا پایان گرفت، به بازندگان بازی بورس هم مژده از دور رسید که مبارک سحری در پیش است. اما تازه خوش دلان رفتند تا از آفتابی که بر برف زمستانی پهن شده بود لذتی ببرند، ناگهان از هر سو صدا برآمد که هله نومید بمانید.

"آماده باش نظامی گوییا پایان گرفت، به بازندگان بازی بورس هم مژده از دور رسید که مبارک سحری در پیش است"

همچنان که در آمریکا هم مجلسین دونالد ترامپ را به استیضاح کشاندند، مجلس هشدار و بیدار جمهوری اسلامی هم دو کارت زرد به جواد ظریف داد که مبادا در خوشخیالی دولت و مردم نقشی داشته باشد - وزیر خارجه بلافاصله اعلام داشت که در سیاست خارجی کشور نقشی ندارد. وزیر ارتباطات هم به دادگاه کشیده شد که چرا اینستاگرام را نمی بندی، جهرمی هم اعلام داشت که در بستن و گشودن مجازی من را اختیاری نیست. یک روحانی تیره جبین، در سیمای جمهوری اسلامی فاش کرد که یک رییسی هست که حتی با وزیرانش هم دیدار نمی کند و تا نصف روز پای بساط است. چه طنزنوشته ها و چه شعرهایی سروده شد که می ماند برای دهه ها، از کشوری چنین شنگول. طنزنویسان بیکار متحد شوید.

شیون از مرگ شیده لالمی خبرنگار، در نیمه دوم هفته بر سکوت هیات تحریریه های غمگین و بهت زده حاکم شد.

بعد از او، سرنوشت محمد مساعد روزنامه نگار محجوب و محبوب معلوم نیست چه شد که ناگهان رفت به ترکیه، اعلام شد پلیس وان دستگیرش کرده و در فکر بازگرداندن اوست. هفته نامه «امیدجوان» آخر هفته با حروف درشت تیتر زد: زندگی یا مرگ! هفته نامه کرگدن با همه پوست کلفتی پذیرفت رفتن را. چند روزنامه نگار برای اجرای احکام قدیمی احضار شدند. برخی حکم ها به امضای قاضی مرحومی است که بر بال پرستو نشست و با چمدانی پرواز کرد و دیگر هیچ. مردم از هم پرسیدند راستی پرستوی روح الله زم چه شد.

"اما تازه خوش دلان رفتند تا از آفتابی که بر برف زمستانی پهن شده بود لذتی ببرند، ناگهان از هر سو صدا برآمد که هله نومید بمانید"آیا باز هم هست؟

فضای هنر با دو رویداد - جشنواره فجر و نمایشگاه بین المللی کتاب تهران- خبرهای جذاب داشت. دنیای نمایش به کار افتاد. در خبرست که در شهرهای دور، اجراهای تازه یا اجرای نمایش هایی که کرونا از ادامه بازشان داشت، جانی داده به صحنه ها و استقبال هم کم نبوده است. اما در بخش کتاب خبرهای ضد و نقیص می رسد. کنسرت و موسیقی زنده هم پوستر زیاد دارند اما هنوز چندان صدایی نیافته که حمل بر بازگشت به شرایط عادی باشد.

خبر خوش شیرین

خبرهای شیرین جای دیگر است.

مثلا نمایشگاه نقاشی کودکان تهرانی با عنوان «شهری که من دوست دارم ببینم» که این هفته مرحله دوم آن پایان گرفت و موقع انتخاب است. همان اول کار ۱۴۸۵۰ کودک نقاشی خود فرستادند. هیات انتخاب از آن میان ۱۸۰۰ تا را انتخاب کرد و در مرحله بعد ۲۰۳ اثر برگزیده می شود.

مسئولیت داوری نهایی با ایرج طهماسب، محمدعلی بنی‌اسدی، جمال‌الدین اکرمی، حدیثه قربان و آتوسا صالحی است.

نقاشی های این گزارش کار دو کودک است: آوا اردستانی رستمی و فایزه ایزدی.

منبع تصویر،

Ehsan Ganji

توضیح تصویر،

کتاب ها و افسوس

سرهای خالی و قفسه های پر

در عالم نشر هم امید رخنه کرد و ده ها کتاب کرونایی - حتی در شرح نعمت های کروناـ همزمان با گشایش جشنواره کتاب (از راه دور) راهی بازار شد. کتاب های ترجمه شده دونالد ترامپ درباره موفقیت، که تعدادشان به مراتب بیشتر از کتاب هایی است که در آمریکا از ترامپ منتشر شده است.

امسال نمایشگاه کتاب تهران از اول بهمن به شکل مجازی برگزارست، از دید اهل کتاب، چشمی گریان است و چشمی خندان.

"وزیر ارتباطات هم به دادگاه کشیده شد که چرا اینستاگرام را نمی بندی، جهرمی هم اعلام داشت که در بستن و گشودن مجازی من را اختیاری نیست"نمایشگاه کتاب میعادگاه کتابخوانان و عاشقان بود. یادم نرفته که جوان های مدرسه رو، روی چمن ها ولو می شدند و هر کدام بسته ای کتاب جلو دستشان، انگار تحمل رسیدن به خانه نداشتند.

سال های اول بود ۲۴ سال پیش که در زمان جشنواره، در میان جیغ و فریاد صف پیتزا و همبرگر، صدای بلندی از غرفه های فروش سی دی ها با صدای شجریان یا ناظری شنیدم که دخترکی فریاد برداشت «هوای تازه مال خودم. مال خودخودم». از لای بسته خریدش چاپ جدید هوای تازه شاملو را بیرون کشید و بی اختیار فریاد زد.

می خواست مستقل باشد و دیگر از کتاب مادرش کش نرود. حالا لابد هوای تازه را به دخترکش نشان می دهد تا بداند که ۲۴ سال پیش چه سری و چه سودایی.

اما می پرسید چه جذابیتی دارد نمایشگاهی که نه حاشیه تفرج دارد، نه تخفیف های مخصوص، نه امضا گرفتن از نویسنده و مترجم محبوب، نه رفتن به سالن و گوش دادن به سخنان بابک احمدی، بها الدین خرمشاهی، منوچهر آتشی، و تماشای سیگاری که محمود دولت آبادی آتش می زد جلو چشم همه. و همین طور هوشنگ گلشیری باریک و فرز در گفتگو با پیرو جوان. و جماعت فریاد می زنند معصوم اول…

منبع تصویر،

SocialMedia

توضیح تصویر،

شیده که رفت

روزنامهنگاران زود میمیرند

دوشنبه خبر رسید که شیده لالمی خبرنگار اجتماعی دردشناس و همواره در جستجوی درمان را، گاز برد. به جهانی برد که درد در آن نیست.

"یک روحانی تیره جبین، در سیمای جمهوری اسلامی فاش کرد که یک رییسی هست که حتی با وزیرانش هم دیدار نمی کند و تا نصف روز پای بساط است"وقتی خانواده اش فاش ساختند که گاز «به تصمیم او» به چنین ظلمی تن داده، دردها فزونی گرفت. روزنامه نگاران در سکوت اشک ریختند. به تصمیم او؟

ایمان پاکنهاد، فردایش نوشت: خواب دیدم که فلانی مُرده است و شیده هنوز زنده است. باد صدای خنده‌اش را می‌بُرد. گفتم چه خوب که مرگ شیده خیالی و سایه‌ای بیش نبود.

می‌نشینیم دوباره به خنده. می‌نشینیم دوباره به خواندن گزارش‌های هم و جمله روی جمله می‌گذاریم و ساعت‌ها سر یک کلمه بحث می‌کنیم که اندوه در فلان جمله قشنگ‌تر می‌نشیند یا غم یا حزن یا حرمان. که تو بگویی اندوه این زن از بی‌قراری است و آن چشم‌ها بیش از آنکه اندوه و غم و چه و چه داشته باشد، اضطراب دارد، تشویش دارد. که برق از کله‌هامان بپرد، تا یافتیم آن کلمه‌ای را که باید می‌یافتیم. چند حشره در سرم آن‌قدر چرخیدند که بیدار شدم.

"طنزنویسان بیکار متحد شوید.شیون از مرگ شیده لالمی خبرنگار، در نیمه دوم هفته بر سکوت هیات تحریریه های غمگین و بهت زده حاکم شد"واقعیت این نبود. این نیست.

به نوشته این گزارش نویس که سال ها همکاری با شیده لالمی را تجربه کرده است: نمی‌خواستیم باور کنیم که شیده رفته است. که شیده مُرده است. همه ما در این لحظه ها، لبریز از واقعیت، توی خمره‌ای چندهزارساله‌ و به ضربِ انگشتی شکننده دست‌وپا می‌زنیم در آرزوی دستیابی به آن روزنه‌ای که روشناست؛ اما آن دهنه، تنگنای واقعیت محض است. شیده می‌خواست دست از این خمره بلعنده بیرون ببرد.

آن چشم‌های براق و امیدوار جهان دیگری می‌خواست و حالا که رفته است، فکر می‌کنم که چه مرز باریکی است میان کلمات و میان صفات. میان چشم‌های امیدوار و چشم‌های مشوشی که حالا دیگر بسته است.

افشین امیرشاهی، در سوی دیگر نوایی سر داد: مرگ شیده یک زخم بزرگ بود، و تلنگری بسیار بزرگ به همه ما. شیده لالمی ۲۱ سال کار روزنامه نگاری کرد، هیچ وقت پشت میز نشین نبود، می رفت از درد و غم مردم می نوشت، صدای مردم بود.

در مجلسی که روزنامه همشهری به یاد دبیر بخش اجتماعی روزنامه برپا داشت، سردبیر افزود: آن چه شیده می نوشت همه آن بود که مردم مبتلایش هستند. این به تدریج در جسم و جان شیده رخنه کرده بود. الان در همین مجلس روزنامه نگارهای خوبی داریم که راه شیده را دارند ادامه می دهند و از صبح تا شب درگیر غم و مشکلات مردمند.

"بعد از او، سرنوشت محمد مساعد روزنامه نگار محجوب و محبوب معلوم نیست چه شد که ناگهان رفت به ترکیه، اعلام شد پلیس وان دستگیرش کرده و در فکر بازگرداندن اوست"حساب کنید بر روح و جانمان چه می گذرد.

اما صدای شیون نسرین ظهیری از دور رسید که نوشته بود: اینطور نمی شود. اندوه ما نمی رسد. غم توی ما می رقصد. گریه هایمان کور است. باید روضه دیگری بخوانیم.

یکی باید بزند به صحرای کربلای چشم های شیده. یکی باید فارغ از همه آن چه که بود، تنها برای تن جوان کربلای چشم های شیده، که در میان آن خاک دور افتاده، ریشه می دواند، گریه ساز کند. رها کنیم این روزنامه نگاری را. رها کنیم سرزمین باشکوه گزارشگری را. بیایید ول کنیم دنیای نوشته ها را.

"هفته نامه «امیدجوان» آخر هفته با حروف درشت تیتر زد: زندگی یا مرگ! هفته نامه کرگدن با همه پوست کلفتی پذیرفت رفتن را"بیایید برای شیده محض گریه کنیم. برای او که آنقدر وجود و حضور داشت که با وارد شدن به هر جمع، هیمنه اش جاری می شد و فضا را تسخیر می کرد.

نویسنده این متن که خود از گزارشگران و همکاران شیده لالمی بوده با شرح جراحی قلب خود از زبان پزشک قلب نوشته: برو انتخاب دیگری کن و دیگر خبر بد نخوان. هیچ چیز این مملکت نباید به تو مربوط باشد و گرنه رگ ها زور غصه ها را ندارند. روزنامه نگارها زود می میرند.

منبع تصویر،

CHELCHRAGH

توضیح تصویر،

روی جلد شماره ۸۰۰

چلچراغ به ۸۰۰ رسید

چه جان کندنی بود در کار انتشار یک مجله هفتگی، به ویژه کتامجی مانند کرگدن، به راستی پوستی چون کرگدن می خواست.

پس این پوست کلفت های امیدزده دانسته این نام را نهاده بودند. اما کرگدن، سردبیرش اعلام کرد که از پا افتاد. امیدوارترین و خوش به دل ترین سردبیران سپر انداخت. اما همزمان با سپر انداختن کرگدن، هفته نامه دیگری شماره ۸۰۰ را جشن گرفت.

با انتشار این شماره نوشتند به ۸۰۰ رسیدن مثل حس دویدن و نرسیدن است.

"برخی حکم ها به امضای قاضی مرحومی است که بر بال پرستو نشست و با چمدانی پرواز کرد و دیگر هیچ"با یادداشت‌هایی از: سیدمحمد خاتمی، احمد پوری، بیوک ملکی، افشین امیرشاهی، فاطمه معتمدآریا، بهروز گرانپایه، مهدی رحمانیان، محمدعلی ابطحی، حجت اله صیدی، عذرا فراهانی، کامبیز نوروزی، عباس یاری، هادی خانیکی، جمال خندان، محمدرضا زائری، سیف‌اله صمدیان، اسداله امرایی و احمد مسجدجامعی.

فریدون عموزاده خلیلی مدیر به مناسبت هشتصدمین شماره نوشت: مثل حس کسی که روزها و روزها در جاده های بی انتها رانده و حالا ایستاده، به پشت سرش نگاه می کند، به فرسنگ ها راه پرهراسی که پشت سر گذاشته... مثل حس زامپانو در فیلم جاده، آمیزه ای از تضادها: عشق و نفرت، خشونت و مهر، جهل و غرور، شور و خستگی... مثل حس جلسومنیا وقتی با چشم های شیفته، هراسیده و نگران، به زامپانو نگاه می کند و به جاده…

مقاله «که چی؟» ادامه می یابد: مثل حس عزت الله انتظامی فیلم روسری آبی وقتی هر آن چه دارد و ندارد، از ثروت و آبرو و زندگی و خان و مان، همه را وا می نهد به خاطر دختری با روسری آبی... و نه کسی می فهمد چرا و نه خودش، وقتی از خانه می زند بیرون و با یک ساک کوچک جلوی ریل راه آهن به قطاری نگاه می کند که می رود.

مثل حس آن رهگذر نامنتظر که هر بیشه و هر پل آوازش را می شناخت... که روزگاری تسمه از گرده گاو توفان کشیده بود و بر پرت افتاده ترین راه ها پوزار کشیده بود…

و در پایان بنیانگذار چلچراغ «کی چی؟» را معنا می کند: مثل حس روژه خوانی احمدرضا احمدی، در ساعت هشت شب آن روز اول دی ماه ۹۵.

از پس آن شور شیرین کشنده ترین حس ها و اضطراب های جهان همراه برگزاری جشن چله ای که پس از سال ها اجازه برگزاری یافته بود.

مثل حس روژه؟ مهمونی تموم شد. چراغ ها خاموشن، ملت رفتن، شب سرد شده، حالا چی روژه؟ مثل حس مهمانی غمناک طولانی ۸۰۰ شماره ای... که آخرش از خودت بپرسی حالا که چی؟

حالا که چی؟ کجا رو گرفتین؟

چی رو عوض کردین؟ چی رو ساختین؟

مثل حس روزی که زیر بار رنج ها و مصیبت ها انباشته صدا می آید: حالا که چی؟

منبع تصویر،

Sohrab Sepehri

توضیح تصویر،

از سری درخت

تابلو سهراب و صفای موحد

یازدهمین حراج تهران، بیش از سال های قبل حاشیه برداشت. و حاشیه ها چندان زیاد شد که متن ها از نظر دور ماند. حال آن که در همین حراج یکی از کارهای ماندنی سهراب سپهری به قیمت دو میلیارد تومان به فروش رفت.

"آیا باز هم هست؟ فضای هنر با دو رویداد - جشنواره فجر و نمایشگاه بین المللی کتاب تهران- خبرهای جذاب داشت"تابلو این دوره کاری سهراب، قبلا به بیشتر از ۵ میلیارد تومان هم به فروش رفته بود. اما اهمیت موضوع به کجاست؟

به نوشته علی دهباشی مدیر بخارا: این تابلو متعلق به مجموعه خصوصی دکتر محمد‌علی موحد بود که عواید فروشش به مؤسسه صفای امید در شهر تبریز، برای ساخت مدرسه و کتابخانه عمومی و اهدای بورس تحصیلی به شاگردان ممتاز اهدا شد.

فرمودند: ما آبروی فقر و قناعت نمی بریم، با پادشه بگوی که روزی مقدر است.

در کجا ایستاده ایم

جلال شباهنگی عنوان نمایشگاه انفرادی خود را که در گالری سهراب برپاست نهاده «در کجا ایستاده ام»

این تابلوها که از دور آشنا می نماید و نمونه کارهای کسی است که با رنگ و در نهایت سادگی کار می کند/ در دفتر این نمایشگاه، نقاش با طعمی از شعرهای سهراب سپهری، که در تابلو هم چنین طعمی از زمین و آسمان پیداست، نقاش نوشته است:

در کجا ایستاده‌ام

در میان دشت

یا زیر آسمان آبی

همراه با رویایی سپید

یا در میان هیچ هیچ

هر جا هستم زیبایی یار من است

ماهور و دمن و دشت همراه من است

من کجا ایستاده‌ام

هر جا که باشم

آسمان مال من است

شور و حال و زمان مال من است

چه زیباست اینجا

زندگی و عشق

با تمام زیبایی‌اش، مال من است

راستی تو می‌دانی؟

من کجا ایستاده‌ام؟

چه زیباست اینجا

منابع خبر

اخبار مرتبط