قسمت بیست و شش آپارتمان بیگناهان
سریال آپارتمان بیگناهان قسمت بیست و شش 26Apartemane Bi Gonahan Serial Part ۲۶
آپارتمان بی گناهان ۸-۱
هان با دیدن ممدوح که پشت سر اینجی آمده فورا در ماشین خودش را پایین می کشد و ممدوح به اینجی می گوید: «دختر تو این جای خلوت این وقت شب چیکار داری؟ » و او را به خانه می برد و منتظر جوابش است. اینجی فورا دور از چشم ممدوح به اسرا زنگ میزند و از او می خواهد تا دو دقیقه دیگر به او زنگ بزند. بعد هم به ممدوح می گوید که با اسرا دعوا کرده بودند و طاقت نیاورده و همان شب برای آشتی آنجا قرار گذاشتند. ممدوح می گوید: «پس اسرا کجا بود؟! » اسرا زنگ میزند و اینجی بعد از صحبت با او می گوید: «نتونسته بیاد و زنگ زد معذرت بخواد. » ممدوح هم حرف او را باور می کند.
"اینجی فورا دور از چشم ممدوح به اسرا زنگ میزند و از او می خواهد تا دو دقیقه دیگر به او زنگ بزند"
گلبن به اتاق هان می رود تا با او در مورد حلقه صحبت کند که می بیند خبری از او نیست و فکر می کند هان تنهایشان گذاشته. او صفیه را هم صدا میزند و خبرش می کند. صفیه هم همراه گلبن اتاق هان را زیر و رو می کنند تا ببینند وسایلش را برده یا نه! تا آنها به سمت کمد هان می روند هان از راه می رسد و با عصبانیت آنها را سرزنش می کند که چرا به اتاقش آمده اند. صفیه دستپاچه می شود و از اتاق بیرون می رود اما گلبن به سمت هان می رود و می گوید: «اگه این اواخر چیزیو گم کردی دنبالش نگرد دست منه! یعنی میخوام بگم از رازت خبر دارم. » و می رود.
هان دنبال حلقه اش می گردد و وقتی می بیند نیست، متوجه می شود گلبن همه چیز را فهمیده...
صفیه و گلبن برای روز سالگرد مادرشان خانه را حسابی تمیز می کنند و حلوا درست می کنند. صفیه می گوید: «گلبن همه چیز همونطور که مامان میخواد باشه. میخوام اون دنیا خیالش راحت باشه... »
صبح اینجی و هان قرار می گذارند و اینجی می پرسد: «دیشب اون موقع و اونجا تو اون ماشین چیکار میکردی؟ » هان می پرسد: «تو به چی میخوای برسی؟ منظورت چیه؟ » اینجی می گوید: «اما تنها نبودی! » هان می گوید: «منظورت اینه من بهت خیانت میکردم؟! » اینجی می گوید: «نه! همچین جایی حتما باید روانی باشی که قرار بذاری! فقط میخوام بدونم اونجا چیکار میکردی! » هان می گوید: «فکر نمیکنم لازم باشه بدونی.» اینجی با عصبانیت از او جواب می خواهد و هان می گوید: «بابات بود! باز ازم پول خواست.
"بعد هم به ممدوح می گوید که با اسرا دعوا کرده بودند و طاقت نیاورده و همان شب برای آشتی آنجا قرار گذاشتند"نمیخواستم بهش بدم ولی وقتی بهم گفتی نمیخوای بلایی سرش بیاد قبول کردم! » اینجی می گوید: «اما دیروز بابام گفت تو آدم خطرناکی هستی و با این حال ازت پول خواسته؟ چه جور آدمیه. این چندمین باره! » بعد از این صحبت ها و قانع شدن اینجی، هان سراغ هالوک می رود و از او می خواهد در ازای گرفتن پول، به اینجی دروغ بگوید که دیشب با هم بوده اند! هالوک هم قبول می کند!
گلبن نمی داند باید قضیه ازدواج هان را به صفیه بگوید یا نه اما به فکر کردن به این که هان ازدواج که بکند آنها را تنها می گذارد و صفیه دیوانه شده و خانه بهم می ریزد، حلقه را زیر تشکش پنهان می کند.
حکمت با نگاه کردن به عکس همسرش غصه می خورد و یاد روزی می افتد که با بی میلی به خواستگاری او رفته بود و حتی شب ازدواج در اتاقی خودش را حبس کرده و عکس پریهان را در آغوش گرفته و زار زده بود...
اخبار مرتبط
دیگر اخبار این روز
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران