مستند بیبیسی درباره ایران؛ در جستجوی هنر پرشیا یا هویت ملی؟
حق نشر عکس
NAzeran
شبکه بیبیسی چهار که برای مخاطبان داخل بریتانیا برنامههای تاریخی و فرهنگی و هنری پخش میکند، اخیرا مستندی سه قسمتی تهیه کرده است با عنوان "هنر پرشیا" (Art of Persia). در قسمت نخست این مستند، به تمدن ایلام، دوران هخامنشی و دوران ساسانی پرداخته میشود. قسمت دوم درباره آیین زرتشتی، حمله اعراب و احیای زبان و ادبیات فارسی در سدههای اسلامی است، و قسمت پایانی هم به حمله مغول، دوران ایلخانی، تیموری و صفوی پرداخته میشود و سپس با اشارهای گذرا به دوران نادرشاه،با نادیده گرفتن دوران قاجاربه جشنهای دوهزارساله در زمان محمدرضاشاه می رسد و با رخداد انقلاب پنجاه و هفت به پایان میرسد. سالور ملایری، پژوهشگر فرهنگی در یادداشتی برای صفحه ناظران با نگاهی انتقادی به بحث های شرق شناسانه و ناسیونالیستی درباره این مستند نوشته است.
Image caption
مستند به این نتیجه میرسد که شاه به دلیل "غرور" و ناآشناییاش با فرهنگ ایرانی، آن چنان که در کتاب شاهنامه آمده است، سقوط میکند. اگر شاه کتاب شاهنامه را میخواند و از سرنوشت کسانی مثل جمشید که به خاطر غرور و مَنیّت، "فرّ ایزدی" خود را از دست دادند، "عبرت میگرفت"، میتوانست سلطنت خود را حفظ کند.
"حق نشر عکسNAzeranشبکه بیبیسی چهار که برای مخاطبان داخل بریتانیا برنامههای تاریخی و فرهنگی و هنری پخش میکند، اخیرا مستندی سه قسمتی تهیه کرده است با عنوان "هنر پرشیا" (Art of Persia)"
مواجهه من با ناسیونالیسم فرهنگی و هویتگرا به دورانی بر میگردد که من دانشجوی رشته زبان و ادبیات فارسی در ایران بودم. در ایران، تدریس زبان و ادبیات فارسی، ذیل نوعی "ایرانشناسی" تعریف شده بود، و این باعث شده بود تا روایتی نخبهگرایانه و ناسیونالیستی، به قصد حفظ و پاسداشتِ سنخی از "گنجینه فرهنگی"، بر مطالعات ادبی چیره شود.
این روایت، زبان فارسی را ذیل ایرانی بودن و هویت ملّی ایرانیان تعریف میکرد. هویتی ازلی - ابدی، با کیفیت و نمودی یکّه و تمامیتیافته که در ورای تاریخ ایستاده است و هربار پس از هر هجوم و غارت "خارجی"، دوباره سربرمیآورد. درنتیجه تسلّط نگاه هویتگرایانه و گذشتهنگر، تاریخ ادبیات فارسی نوعی تاریخ مقاومت و تقلّای قومی برای حفظ یک هویت والا و یکدست و همگن تلقی میشد که "ایرانی" و "ملّی" است.
در این روایت، دیگریهای گوناگونی در مقابل یک "ما"ی فراتاریخی برساخته میشدند که مهمترینش عربها بودند. شکلگیری دولتهای محلی درسرزمینهای ایران بعد از ورود اسلام همچون نوعی مبارزه از سوی ایرانیان برای کسب استقلال از عرب ها حساب میشد. دوران حکومت سامانیان "عصر طلایی" بود و شاعران سبک خراسانی همچون قهرمانان حفظ زبان فارسی، و در نتیجه حفظ هویت ملّی تلقّی میشدند که در صدر آنان فردوسی قرار داشت.
فردوسی، همچون یک اَبَرسوژه بود که نه تنها یکتنه در مقابل اعراب و تُرکان بیفرهنگ و بیتمدن ایستاده است، بلکه تمام قلّههای سخنوری و زیباییشناسی شعر را نیز فتح کرده است. حتی سعدی نیز درهمین روایت، پاسدارهویت و فرهنگ "ایرانی" بعد از حمله مغولها بود.
"در قسمت نخست این مستند، به تمدن ایلام، دوران هخامنشی و دوران ساسانی پرداخته میشود"روایتِ "دو قرن سکوتی" از تاریخ فرهنگ ایران خوش در این بازنمایی هویتگرایانه و ناسیونالیستی مینشست، و در حالی که بده بستان بین ادبیات و فرهنگ هند، ایران، عرب و یونان در شکلگیری ادبیات فارسی در دوران اسلامی نقش اساسی داشت، مجال کمتری برای کشف و ردیابی این گفتگوی فرهنگی درمیگرفت و تأثیرپذیری شاعران فارسیگو از ادبیات و تاریخ و مذاهب ملل دیگر چندان محل اعتنا نبود.
البته این سخن بدین معنا نیست که تحقیقها و مباحث صورت گرفته درحوزه ادبیات فارسی کمارزش بودند. از قضا در میان تحقیقهای دانشگاهی و غیردانشگاهی، سرنخهای مختلفی میشد پیدا کرد درباب اینکه چگونه آثار ادبی فارسی هر یک لایههای گوناگون معنایی دارند و حاصل داد وستدهای مختلف و چندوجهی شاعران با گفتمانهای گوناگون فرهنگی در پهنهی وسیعی از جغرافیا هستند، پهنهای که مرزهای مُتغیّر سیاسی چندان در آن تعیینکننده نبودند. درحقیقت، روایت هویتگرا و گذشتهنگر، روایت ایدئولوژیک غالب از سوی قدرت مسلّط سیاسی بود که ادبیات فارسی را در طول دههها پس از تأسیس دانشکده ادبیات، تبدیل به دستگاه یا آپاراتوس ایدئولوژیک دولتی کرده بود. درون این دستگاه، ادبیات فارسی به پروژهای سیاسی تبدیل شده بود که قرار بود در خدمت تحکیم فرایند دولت-ملّتسازی باشد.
آموزش ادبیات فارسی اینک امری حیاتی بود، چراکه "ریشههای" یک ملّت تاریخی را نشان میداد و به "ما"ی جمعی هویت میبخشید. اما این روایت از تاریخ ادبیات فارسی، هر چقدر که در تثبیت و برسازی "هویت ملّی" در فرایند دولت-ملّتسازی مدرن به کار میآمد، تصویری مخدوش و کژدیسه از ادبیات پیشامدرن در ایران ارائه میداد. تصویری اسرارآمیز که در آن ایده هویت ناب ایرانی، همچون یک پیشینی در ورای تاریخ ایستاده است و آثار ادبی فارسی همگی نمود آن ایدهی نابِ ازلی-ابدی هستند.
به دلیل ادغام ایدئولوژیک ادبیات فارسی با سِنخی از "ایرانشناسی" بود که "ایران" و "هویت ایرانی" نیز در حدّ زبان و ادبیات فارسی خلاصه شدند و زبانها و ادبیاتهای ملل و اقوام ساکن در سرزمینهای ایران، از جمله زبان و ادبیاتهای کردی، عربی، طبری، ترکی و بلوچی ... بیرون از این روایت تکخطی و تکوجهی از فرهنگ ایران و "هویت ملّی ایرانی" قرار گرفتند. برداشت امروز از ایران همچون ملّتی واحد با زبانی واحد در کشوری به نام ایران، که در حقیقت محصول فرایند مدرنیزاسیون در ایران بود، خود را بر سدههای پیشین حمل کرد تا "ملّت" و "هویت ملّی" نه اموری برساخته، بلکه ازلی و پیشاتاریخی (primordial) جلوه کنند.
"اگر شاه کتاب شاهنامه را میخواند و از سرنوشت کسانی مثل جمشید که به خاطر غرور و مَنیّت، "فرّ ایزدی" خود را از دست دادند، "عبرت میگرفت"، میتوانست سلطنت خود را حفظ کند"از سوی دیگر، نقش سیاستهای امپریالیستی و یکدستکننده قدرتهای سیاسی در طول تاریخ در هژمونیک کردن یک زبان و یک دین مسلّط بر پهنه وسیعی از سرزمینهای فلات ایران نادیده گرفته میشد. گویی زبان فارسی و "هویت ملّی ایرانی"، همچون اسطوره یا اموری الهی و متافیزیکی بودند که پیش از اراده قدرتهای سیاسی، حضوری فراگیر یافته بودند.
اما در بریتانیا به طور مشخص، مدّتی است که "استعمارزدایی" از پنداشتهای غرب نسبت به شرق، وارد مباحث دانشگاهی شده است، این درحالیست که اساساً بعد از تجربه جنگ جهانی دوم، روایتهای ناسیونالیستی که در آن ملّت همچون امری ناب و شکوهمند جلوهداده میشود، به شدّت به چالش گرفته شده است. در حوزه ایرانشناسی نیز مطالعات ارزشمندی درباره شکلگیری بینش ناسیونالیستی میان روشنفکران تجددخواه در قرن نوزدهم و سپس تبدیل شدن آن به سیاستهای دولتی در دوران پهلوی صورت گرفته است.
Image caption
با اینکه عنوان مستند هنر ایران (پرشیا) است، اما روایت فیلم به هیچ رو متمرکز بر آثار و جریانهای هنری و ادوار تاریخ هنر در ایران نیست.
در حقیقت کل مجموعه بر محور یک تِم کلی است که ربط چندانی با "هنر" ندارد، و آن "هویت ملّی" (Persian national identity) است در جستجوی هنر پرشیا یا هویت ایرانی؟
نام مستند هنر ایران (پرشیا) است، اما روایت فیلم به هیچ رو متمرکز بر آثار و جریانهای هنری و ادوار تاریخ هنر در ایران نیست. در حقیقت کل مجموعه بر محور یک تِم کلی است که ربط چندانی با "هنر" ندارد، و آن "هویت ملّی" (Persian national identity) است. مستند با تکیه بر اینکه ایرانیان همواره در طول تاریخ هویت خود را حفظ کرده و پاس داشتهاند، از میان آثار گوناگون ادبی و هنری، شاهنامهی فردوسی را به عنوان اثر اصلی انتخاب میکند و مدام در طول هر اپیزود به آن ارجاع میدهد.
هر اپیزود مستند با مقدمهای آغاز میشود که در آن راوی به تفاوت بین دو واژه پرشیا (Persia) و ایران (Iran) اشاره میکند. ما میدانیم که پرشیا نامی است که عموما درغرب برای ایران استفاده میشد و قدمت آن به یونان باستان و رابطه یونانیان با هخامنشیان که از قوم پارس بودند، برمیگردد.
"مواجهه من با ناسیونالیسم فرهنگی و هویتگرا به دورانی بر میگردد که من دانشجوی رشته زبان و ادبیات فارسی در ایران بودم"همچنین میدانیم که رضاشاه در سال ۱۳۱۴ از کشورهای خارجی درخواست کرد که از این به بعد به جای پرشیا از نام ایران استفاده کنند. امروزه اکثر غربیها همچنان ایران باستان و سدههای میانه را با نام "پرشیا" به یاد میآورند، درحالی که نام "ایران" بیشتر به ایران دوران معاصر اطلاق میشود. از این رو نزد عموم مردم در غرب وقتی نام ایران به میان میآید، رویدادهایی مانند انقلاب ایران، ماجرای هستهای و... به ذهن متبادر میشود، اما نام پرشیا با کورش کبیر و دیگر شاهان مقتدر ایران باستان و تاریخی پر جلال و شکوه گره خورده است.
Image caption
فردوسی، به گفته کارشناسان مستند، شاعری مسلمان اما ضد عرب بود که برای حفظ "هویت ایرانی" شاهنامه را نگاشت.
در هیچ جا البته سندی آورده نمیشود که نشان دهد چطور کارشناسان برنامه به این برداشت رسیدهاند که فردوسی ضد عرب است
این مستند بدون اشاره به تاریخچه و کارکردهای متفاوت فرهنگی این دو نام، بار ایدئولوژیکی آنها را حفظ میکند و به شکلی مبهم و نامشخص آنها را در طول سریال به کار میگیرد. استفاده از نام پرشیا هنگامی مشکلساز میشود که سریال بر زبان فارسی به عنوان عنصر اصلی "هویت ملی" ایرانیان تکیه میکند، و به طور غیرمستقیم این برداشت را دامن میزند که گویی ایرانیها همگی فارس هستند و زبانشان هم فارسی است. جدا از این، به نظر میرسد در این سریال نوعی تلاش برای احیای مفهوم "پرشیا" و کنار زدن نام "ایران" در جریان است، انگار که از بیننده بخواهد ایران را به معنای پرشیا، یعنی به معنای کشوری با تاریخی دیرینه وفرهنگی ویژه و استثنایی بازشناسد.
در راستای چنین تلاشی است که روایت ایدئولوژیک مستند شکل میگیرد: ایرانیان مردمی با تاریخی شگفتانگیز، و هویت و فرهنگی متمایز و ویژه هستند، آنها تنها ملتی هستند که بعد از حمله اعراب زبان خود را - که فارسی باشد - حفظ کردهاند. بر این اساس در ایران همواره سنخی از هویت ملی وجود داشته که در مقابله با تهاجمها و غارتهای بیگانگان حفظ و پاسداری شده است، و برای شناخت ایرانیان باید هویت و فرهنگ ملی آنان را شناخت، و آن فرهنگ هم نخست به دست فردوسی بنا شده است. فردوسی، به گفته کارشناسان مستند، شاعری مسلمان اما ضد عرب بود که برای حفظ "هویت ایرانی" شاهنامه را نگاشت.
"هویتی ازلی - ابدی، با کیفیت و نمودی یکّه و تمامیتیافته که در ورای تاریخ ایستاده است و هربار پس از هر هجوم و غارت "خارجی"، دوباره سربرمیآورد"در هیچ جا البته سندی آورده نمیشود که نشان دهد چطور کارشناسان برنامه به این برداشت رسیدهاند که فردوسی ضد عرب است. همان طور که بالاخره مشخص نمیشود که چطور میتوان نگارش شاهنامه به دست فردوسی را دلیلی بر آگاهی او از چیزی به نام فرهنگ و هویت ایرانی و تلاشی برای حفظ آن دانست. همچنین که توضیح داده نمیشود اگر ایرانیان (یا فارسها؟) تنها ملتی بودند که بعد از حمله اعراب زبان خود را حفظ کردهاند، پس تکلیف این همه زبانهای دیگر از جمله کردی و طبری و آسوری و... که حفظ شده است چه میشود؟
Image caption
خطای دیگر نمایش دادن نقشههای جغرافیایی ایران در سدههای میانه است. ما میدانیم که پس از سقوط ساسانیان قلمرو یک دست سیاسی ایران از هم پاشیده شد و پس از آن دستکم تا زمان صفویان، مرزهای جغرافیایی سرزمینهای ایران متغیر و متکثر بودند و به دست خاندانهای گوناگون اداره میشدند و هیچگاه به یک واحد سیاسی مشخص به نام ایران ارجاع نمیدادند.
اما در مستند بیبیسی چهار، در بسیاری مواقع به خصوص در هنگام بررسی حمله مغولان، نقشه وسیعی از ایران پیش از حمله مغول نشان داده میشود که قلمروهای مختلفی را دربرمیگیرد، ولی در میان آن تنها نام "پرشیا" نوشته شده است از تصویری خیالی تا بزرگانی که غایباند
از آنجایی که مستند پیشانگاشتهای مسلّم را برای روایت خود فرض گرفته است (وجود چیزی به نام هویت ایرانی و تلاش ایرانیان برای حفظ آن در طول تاریخ)، بنابراین مجبور است تاریخ ایران را براساس این پیشانگاشت تا انتها ترسیم کند، و برای همین مدام درحال طرد و کنارگذاری چیزهاییست که با روایت سریال جور در نمیآیند. مستند از چهرههای ادبی، فردوسی، خیام، نظامالملک، سعدی و حافظ را برگزیده و از شاعران مهم عرفانی نظیر مولانا یا عطار، یا شاعران وابسته به گرایشهای دینی یا فلسفی خاص نظیر ناصرخسرو حرفی به میان نمیآورد.
نامی از فیلسوفانی نظیر ابن سینا، سهروردی یا ملاصدرا درمیان نیست و حتی در مورد حافظ نیز، با اینکه در مستند اشاره میشود او محبوبترین شاعر در ایران است، اما نسبت آن را با هویت ایرانی مشخص نمیکند، این درحالی است که در شعر حافظ مفاهیم عرفانی و اخلاقی بیشتر جنبهی هستی شناسانه دارند و دلالت قومی مشخصی ندارند. در حقیقت، ارجاع به شاعرانی نظیر حافظ و سعدی در این سریال نه برای شناخت اندیشه و هنر آنان، بلکه صرفا نوعی رمانتیسیزه کردن فرهنگ ایرانی از طریق نمایش آرامگاه آنان و دکلمه اشعارشان است. این رمانتیسیزه کردن در تمام سریال به چشم میخورد: در دین زرتشتی و رفتن به یزد و چک چک و نشان دادن آیینهای زرتشتیان، در نشان دادن زورخانه، در رفتن نزد خانوادهای که در آن مادر برای بچهها شبها داستانهای شاهنامه میخواند، و نیز در رفتن به قهوهخانه سنتی و نشان دادن سنت نقالی.
"درنتیجه تسلّط نگاه هویتگرایانه و گذشتهنگر، تاریخ ادبیات فارسی نوعی تاریخ مقاومت و تقلّای قومی برای حفظ یک هویت والا و یکدست و همگن تلقی میشد که "ایرانی" و "ملّی" است"
در تمام این تصاویر، چیزی ساختگی، تزئینشده و غیرواقعی در جریان است و آنچه که نمایش داده میشود، چندان ربطی به زنده بودن "هویت ایرانی"، آن طور که مستند ادعا میکند، ندارد و بیشتر ارائه تصویری توریستی از ایران است. در جامعه امروز ایران، تعداد قهوهخانههای سنتی که در آن نقالی اجرا میکنند، در مقایسه با کافیشاپها، بسیار ناچیز است، و اینکه اجرای نقالی در قهوهخانهای سنتی یا رفتن به زورخانه را نشانههایی از هویت و فرهنگ ملی در ایران امروز بدانیم، کمی عجیب به نظر میرسد. همچنین خواندن شاهنامه فردوسی چندان در میان خانوادهها، دست کم در مقایسه با حافظ، رواج ندارد و از سوی دیگر، این شعرمدرن ایران بوده است که در دوران معاصر موفق شده پویایی هنری و قدرت اجتماعی و سیاسی قدرتمندی را در جامعه ایران ایجاد کند.
تکیه بر روی موجودیت یک هویت ازلی ایرانی و رمانتیسیزه کردن جنبههای نمایشی و آیینی فرهنگ ایران موجب شده است که خطاها و سهوهایی نیز در سریال رخ دهد. ماجرای صله دادن محمود غزنوی به فردوسی و مرگ فردوسی، داستانی است که در کتاب چهارمقاله نظامی عروضی آمده است، و با صرف اتکا به کتاب نظامی یا کتابهای تذکره، نمیتوانیم با قطعیت بگوییم که این داستان در واقعیت نیز اتفاق افتاده است.
اما مستند طوری این داستان را نقل میکند که گویی در عالم واقع و به طور قطع روی داده است.
خطای دیگر نمایش دادن نقشههای جغرافیایی ایران در سدههای میانه است. ما میدانیم که پس از سقوط ساسانیان قلمرو یک دست سیاسی ایران از هم پاشیده شد و پس از آن دستکم تا زمان صفویان، مرزهای جغرافیایی سرزمینهای ایران متغیر و متکثر بودند و به دست خاندانهای گوناگون اداره میشدند و هیچگاه به یک واحد سیاسی مشخص به نام ایران ارجاع نمیدادند. اما در مستند بیبیسی چهار، در بسیاری مواقع به خصوص در هنگام بررسی حملهی مغولان، نقشه وسیعی از ایران پیش از حمله مغول نشان داده میشود که قلمروهای مختلفی را دربرمیگیرد، ولی در میان آن تنها نام "پرشیا" نوشته شده است. گویی یک واحد سیاسیِ یک دست با یک دولت مرکزی وجود داشته و نام قلمرو خود را هم "ایران" میدانسته است.
"در این روایت، دیگریهای گوناگونی در مقابل یک "ما"ی فراتاریخی برساخته میشدند که مهمترینش عربها بودند"
Image caption
روایت مستند، بعد از سقوط صفویان، دوران تاریکی و انحطاط و سقوط را تصویر میکند، تا ناگهان به برگزاری جشنهای دوهزار پانصد ساله و انقلاب پنجاه و هفت میرسد. اینکه دوران قاجار و انقلاب مشروطیت در این مستند هیج جایی ندارد، جای تعجب دارد دوران قاجار و انقلاب مشروطیت چرا نیستند؟
روایت مستند، بعد از سقوط صفویان، دوران تاریکی و انحطاط و سقوط را تصویر میکند، تا ناگهان به برگزاری جشنهای دوهزار پانصد ساله میرسد. اینکه دوران قاجار در این مستند هیج جایی ندارد، جای تعجب دارد. میدانیم که در دوران قاجار دو جنبش مهم روی داد: یکی بازگشت ادبی، دیگری جنبش و دیگری تجددخواهی. این جنبش ها نقش اساسی در برداشت و بینش ایرانیان نسبت به تاریخ و فرهنگ گذشته در دوران معاصر داشتهاند و تأثیر خود را حتی تا امروز بر جامعه ایرانی حفظ کردهاند.
این دو جنبش در عین اینکه به برسازی یکگذشته والا و پرشکوه کمک کردهاند، اموری مانند "ملّت" و "ملّی" را در درون جنبش آزادیخواهی و ضداستعماری و تجددخواهانه پرورش دادهاند که بعدها در دوره رضاشاه خود را به شکل پروژه دولت-ملتسازی و راهاندازی رشته ادبیات فارسی در دانشگاه نشان میدهد.
در کنار این دو جنبش، جنبش باب نیز در نواندیشی و بازخوانی سنت دینی براساس ایده های تجددخواهی و ایرانی خواهی اهمیت بسزائی دارد.
جدای از این، دوره قاجار یکی از مهمترین دورهها در هنر و معماری ایران است، و جای تعجب دارد که در مستندی که نام "هنر ایران" را با خود دارد، هیچ نمونهای از هنر قاجاری نمایش داده نمیشود. به نظر می رسد حذف دوره قاجار در امتداد فرایند حذف و کنارگذاری در مستند اتفاق میافتد، چرا که روایت مستند مبتنی بر ایده ناب و ازلی هویت ملی ایران شکل گرفته است، در حالی که ورود به دوره قاجار و عصر مشروطه ممکن است تاحدی تاریخی بودن و برساخته بودنِ این هویت ملی را برملا کند و برای همین اشاره به این دوره، نظم ایدئولوژیک روایت سریال را ممکن است به هم بریزد.
سریال در انتها به نقد برگزاری جشنهای دوهزار و پانصدساله میپردازد و آن را یکی از دلایل شکلگیری انقلاب و سقوط سلطنت نشان میدهد. در اینجا مستند با تضادی رو به رو میشود که دست آخر مجبور است آن را به شکلی ایدئولوژیک و کاملا ایدهآلیستی حل کند.
"شکلگیری دولتهای محلی درسرزمینهای ایران بعد از ورود اسلام همچون نوعی مبارزه از سوی ایرانیان برای کسب استقلال از عرب ها حساب میشد"مستند، برگزاری جشنهای دوهزاروپانصد ساله را اشتباهی بزرگ میداند، در حالی که خودِ سریال براساس یک روایت گذشتهسِتایانه و هویتگرا پیش رفته است. ایده ازلی هویت ملّی بخشی مهم از پروپاگاندای رژیم پهلوی است، اما مستند به دلیل اینکه خود مدیون چنین ایدهای است، ازحیث معرفتشناختی قادر نیست تا آن را نوعی پروپاگاندا بنامد. از این رو به این نتیجه میرسد که شاه به دلیل "غرور" و ناآشناییاش با فرهنگ ایرانی، آن چنان که در کتاب شاهنامه آمده است، سقوط میکند. اگر شاه کتاب شاهنامه را میخواند و از سرنوشت کسانی مثل جمشید که به خاطر غرور و مَنیّت، "فرّ ایزدی" خود را از دست دادند، "عبرت میگرفت"، میتوانست سلطنت خود را حفظ کند.
در اینجا سریال انگاره ایدئولوژیک "پادشاه خوب" در فرهنگ ایران را بازتولید میکند. نمود اسطورهای انگاره پادشاه خوب یا "پادشاه عادل" در اسطوره "فرّ ایزدی" شکل میگیرد که از قضا در مستند به آن اشاره میشود.
این ایده بعدها تغییر شکل میدهد و در سیاستنامهها و در قالب "نصیحت به پادشاهان" ادامه مییابد. در صورتبندی جدید، این فضایل اخلاقی و ایمان دینی است که به شاه مشروعیت میدهد واگر شاه از این فضایل و اصول دینی سرپیچی کند، خدا قدرتش را از او میگیرد. همین نگاه در نقد محمدرضا شاه از سوی مستند به کار گرفته میشود. به جای اینکه مستند به استبداد و بحران مشروعیت در رژیم شاه اشاره کند، مشکل را در عدولِ شاه از ارزشهای اخلاقی میبیند.
نکته جالب در این مستند، ملاقات دو نوع نگاه شرقشناسانه در این مستند است.
"دوران حکومت سامانیان "عصر طلایی" بود و شاعران سبک خراسانی همچون قهرمانان حفظ زبان فارسی، و در نتیجه حفظ هویت ملّی تلقّی میشدند که در صدر آنان فردوسی قرار داشت"یکی شرقشناسی کلاسیک غربی است که در آن شرق مقولهای اسرارآمیز، روحانی، کهن و شاعرانه تصور میشود، و دیگری نوعی شرقشناسی وارونه است که درمیان بومیگرایان ایرانی و در مطالعات ایرانشناسی و ادبیات فارسی رواج دارد. در این نوع شرقشناسی، یا به عبارت بهتر بومیگرایی، در مقام دفاع از خود دربرابر غرب، یک ملت ازلی و شکوهمند با اتکا به گذشته برساخته میشود تا فقدانها و خلأها در مواجهه با مدرنیته را پوشش دهد.
نکته تأمل برانگیز اما این است که چنین نگاه ذاتگرایانهای به ملت، درحقیقت خود مانع اصلی تجدد و دموکراسی در ایران بوده است، چراکه راه شناخت دیگری و گفتگو با دیگری را تنگ میکند، و از همه مهمتر، با پرشکوه و ناب جلوه دادن گذشته، امکان پرسش و به نقد کشیدن گذشته را از بین میبرد. بسیاری از وجوه این فرهنگ ملی و تاریخی که ارج داده میشوند، گزارههای فرهنگیای هستند که در هر دوره کارکردهای ایدئولوژیک خود را یافتهاند، نشانههایی نظیر "فرّ ایزدی"، یا تکیه بر "ناپایداری جهان" و "بیمقدار بودن امور مادی" و "موقتی بودن حیات مادی" همگی وجوهی از این فرهنگ "والا و ناب جلوه داده شده" هستند که در حقیقت میتوانند موضوع نقد واسازانه قرار بگیرند. شناسایی کارکردهای ایدئولوژیک این گزارهها برای فهمیدن وضعیت امروز ما ضرورت دارد، و این شناسایی بدون پرسشهای رادیکال و بدون پیشداوری از گذشته، ممکن نیست.
بیشتر بخوانید:
- نگاهی به مراسم پاسارگاد: آیا کوروش از خواب برخاسته است؟
- جنبشهای هویتطلب و خطر زایش ناسیونالیسم تهاجمی
- قاسم سلیمانی و ناسیونالیسم ایرانی
- ملل طبیعی و ملل مصنوعی: آیا ایران استثنایی در جهان است؟
- دوپاره کردن تاریخ؛ میراث شکست ایران از روسیه
- چرا ملکه بریتانیا در جشن های ۲۵۰۰ ساله شرکت نکرد؟
اخبار مرتبط
دیگر اخبار این روز
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران