مردی که خواب شاه‌عباس را ندیده بود

مردی که خواب شاه‌عباس را ندیده بود
ایسنا
ایسنا - ۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۰



ایسنا/اصفهان فیلمش را گرفته بودند، وقتی با یک سطل سیمان رفته بود روی پل خواجو و داشت می‌گفت: «شاه‌عباس آمد به خوابم و از من خواست ملات سنگ‌های پل را تازه کنم تا ریشه‌ی گیاه‌ها، سنگِ بنا را از بین نبرد!»

مشتاق بودم بدانم شاه‌عباس در خواب دقیقاً به او چه گفته؟! و به لطف محمدآذربرزین، عکاس ایسنا، شماره‌اش را پیدا کردم. خودش را «آنترانیک میناسیان» معرفی کرد، متولد سال ۱۳۲۱. یقین داشتم که اشتباه شنیده‌ام. پرسیدم: آندرانیک؟ که جواب داد: «درستش آندرانیک است اما توی شناسنامه‌ی من نوشته آنترانیک» و اضافه کرد که پسر «لئون میناسیان» است؛ یکی از مفاخر ارامنه‌ی جلفا.

طولی نکشید که سفره‌ی دلش را باز کرد و از گذشته گفت: «من توی خرمشهر مغازه داشتم. عصر که می‌شد ملوان‌ها می‌آمدند و شروع می‌کردند به تعریف خاطره از کشورهایی که رفته بودند.

"عصر که می‌شد ملوان‌ها می‌آمدند و شروع می‌کردند به تعریف خاطره از کشورهایی که رفته بودند"آن‌وقت با حسرت می‌گفتم خدایا یعنی می‌شود من هم کشورهای دیگر را ببینم؟ یعنی می‌شود هم حقوق بگیرم و هم دنیا را بگردم؟ تا اینکه بالاخره یک کار توی کشتی پیدا کردم و سی سال تمام، حقوق گرفتم و دنیا را گشتم. خودم تلاش کردم و انگلیسی یاد گرفتم. هنوز هم هفته‌ای دو بار تهران تایمز می‌خوانم که این زبان را فراموش نکنم. حالا که بازنشسته شده‌ام، شب‌ها با رفقا می‌آییم خواجو و برای کسانی که آواز می‌خوانند کف می‌زنیم. این زندگی ماست.»

علت علاقه‌اش را به میراث فرهنگی برایم این‌گونه شرح داد: «پدربزرگ من ۱۰ سال در فریدن معلم بود و پدرم هم یک انسان فرهنگی که در موزه‌ی کلیسای وانک کار می‌کرد، به همین خاطر ما با کتاب بزرگ شدیم.

سرگرمی من کتاب بود و رادیو. حدود سی چهل جلد از کتاب‌های ذبیح‌الله منصوری را خوانده‌ام و پیش هر کس که باشم از تاریخ صحبت می‌کنم.

من توی کشتی پیشخدمت بودم خانم. یادم هست یک‌بار سر سفره داشتم از این می‌گفتم که مصدق نوه‌ی دختری امیرکبیر است و کاپیتان که بچه‌ی تبریز بود گفت: خوب این چیزها را یادت می‌ماند اما وقتی می‌گویم فلان چیز را بیاور می‌گویی سنم بالا رفته و فراموش می‌کنی!»

انگار که کاپیتان، همین الان این جمله را گفته باشد، با صدای بلند خندید و وقتی مطمئن شد که به‌اندازه‌ی کافی مرا خندانده گفت: «بعد از بازنشستگی آمدم اصفهان که یکی از زیباترین شهرهای دنیاست؛ این را فقط من نمی‌گویم ها، توریست‌هایی که با آن‌ها حرف می‌زنم هم می‌گویند. من هر روز از سبزه‌میدان تا خود سی‌وسه‌پل پیاده‌روی می‌کنم و می‌گویم لعنت بر ظل السلطان که کاخ‌های صفوی را خراب کرده. شنیده‌ام می‌خواسته چهل‌ستون را هم تخریب کند اما علما و تجار نگذاشته‌اند.»

حال امروز میراث فرهنگی را که جویا شدم، این جمله‌ها را بیان کرد: «در تهران تایمز مداوم از مرمت‌هایی که انجام می‌شود مطلب می‌نویسند و این‌طور که پیداست در سطح ایران خیلی به آثار تاریخی رسیدگی می‌کنند.

"حالا که بازنشسته شده‌ام، شب‌ها با رفقا می‌آییم خواجو و برای کسانی که آواز می‌خوانند کف می‌زنیم"کاروانسراهای قدیمی دارد مرمت می‌شود و این خوشحالم می‌کند، فقط حیف که این بیماری آمده و راه توریست‌ها را بسته وگرنه وضعیت بهتر می‌شد.»

گفتم که فیلمش را حین سیمان کشیدن به سنگ‌های پل خواجو دیده‌ام و مشتاقم بدانم شاه‌عباس در خواب به او چه گفته؟ با خنده جواب داد: «شوخی کردم. می‌خواستم حرفم شیرین‌تر شود. من همیشه ریشه‌ی گیاه‌هایی که از لای سنگ‌های پل بیرون زده درمی‌آورم. با چاقو آن را می‌تراشم اما بعد از چند وقت می‌بینم که دوباره جوانه‌زده. به همین خاطر روی آن سیمان می‌کشم که دیگر سبز نشود.

ریشه‌ی این گیاه‌ها سنگ بنا را از بین می‌برد.»

پرسیدم: «کسی برای سیمان کشیدن به پل تاریخی به شما ایراد نگرفته؟» که گفت: « نه، چون من حواسم هست. فقط همین‌جایی که ملاتش رفته سیمان می‌زنم هر روز هم آب می‌برم و روی سیمان‌ها می‌ریزم. من که آسیبی نمی‌زنم اما بعضی‌ها آسیب می‌زنند.»

آهی کشید و درباره‌ی این «بعضی‌ها»، بیشتر توضیح داد: « یک عده حواسشان نیست. من بعضی وقت‌ها که می‌بینم کار اشتباهی روی این آثار تاریخی می‌کنند به آن‌ها تذکر می‌دهم. اغلب هم مسافرند.

"حدود سی چهل جلد از کتاب‌های ذبیح‌الله منصوری را خوانده‌ام و پیش هر کس که باشم از تاریخ صحبت می‌کنم.من توی کشتی پیشخدمت بودم خانم"این رفتارها همه به خاطر کمبود است و به‌مرورزمان باید تغییر کند. این نیست که یک‌بار بگوییم نکن و یاد بگیرند. آموزش زمان‌بر است.

من در هامبورگ به بچه‌ای تذکر دادم که شاخه‌ی درخت را نشکند و پدرش هم مرا همراهی کرد، خانواده و تربیت مهم است. اینجا در پارک شهید رجایی هم حواسم به درخت‌ها هست و برای هر کدام که نیاز داشته باشند پایه می‌زنم تا راست بایستد اما به‌طور کل بگویم، ما از این نظر خیلی کمبود داریم.»

دنبال جایی می‌گشت که پیشنهادش را طرح کند: «کاش مجسمه‌ی چوگان را به‌جای چهارباغ توی میدان نقش‌جهان می‌گذاشتند. من فکر می‌کنم انگلیسی‌ها فوتبال را از روی همین چوگان ما برداشته‌اند.

اگر این مجسمه در میدان باشد، تصویر آن در کنار میدان در ذهن توریست‌ها ثبت می‌شود و برای اصفهان خوب است.»

«شما که دور دنیا را گشته‌اید بگویید، راست می‌گویند که اصفهان نصف جهان است؟» بی‌معطلی به سؤال آخرم این‌طور جواب داد: «اصفهان در دنیا تک است. زمانی که اروپا حمام نداشته در اصفهان حمام‌هایی به چه زیبایی بوده. هیچ‌وقت فکر کردید چرا عطرهای فرانسوی این‌قدر خوب است؟ چون آن‌ها از قدیم حمام نداشته‌اند و هی به خودشان عطر می‌زده‌اند که خوشبو باشند.»

خوب که به حرف خودش خندید، خداحافظی کرد و مرا در آرزوی تکثیر آدم‌هایی مثل خودش تنها گذاشت.

انتهای پیام

منابع خبر

اخبار مرتبط