روایت روزی که قهستانی از ماموریت برنگشت/سال‌هاست اسمی از ما نیست

روایت روزی که قهستانی از ماموریت برنگشت/سال‌هاست اسمی از ما نیست
خبرگزاری مهر
خبرگزاری مهر - ۲ اسفند ۱۴۰۱



خبرگزاری مهر،

گروه فرهنگ و ادب _ صادق وفایی: پس از انتشار قسمت‌های اول و دوم گفتگوی مشروح با جانباز خلبان امیرْ محمد عتیقه‌چی، که اشاراتی به کودکی، آموزش خلبانی در پاکستان، فعالیت‌های جریان نفوذ، کودتای نقاب، چگونگی شهادت عباس دوران و داوود اکرادی، تصفیه‌ها و اخراجی‌های نیروی هوایی، شهادت ابوالفضل مهدیار، خیانت عباس عابدین و …، به‌ مقطع آغاز جنگ و ۳۱ شهریور ۱۳۵۹ رسیدیم.

سومین‌قسمت از گفتگو با این‌خلبان جنگ، مربوط به اولین‌روز جنگ است و موضوعاتی چون شهادت محمدحسن قهستانی، نبردهای فانتوم با تانک در روزهای ابتدایی جنگ، ناکامی عتیقه‌چی در بمباران پالایشگاه بغداد و سپس اقدام دوباره و موفقیت در این‌ماموریت، بمباران پادگان سیدصادق و … را شامل می‌شود.

دو قسمت پیشین این‌گفتگو در پیوندهای زیر قابل دسترسی و مطالعه هستند:

* ۱- «نزدیک بود از دوره خلبانی در پاکستان حذف شوم / ماجرای درگیری عتیقه‌چی و قره‌باغی با افسر آمریکایی»

* ۲- «عباس دوران و داوود اکرادی چطور شهید شدند! / آقای خامنه‌ای نگاه مثبتی به خلبان‌ها داشتند»

در ادامه مشروح سومین‌بخش از گفتگو با امیرْ محمد عتیقه‌چی را می‌خوانیم؛

* خب برسیم به شروع جنگ. شما در آن‌مقطع پایگاه بندرعباس بودید. با توجه به این‌که کودتا شده و تعداد خلبان‌ها کم بود، شما به پایگاه سوم مأمور شدید و با شهید (حسن) قهستانی رفتید همدان.

نه. سری اول را با جناب (داریوش) ندیمی رفتیم. رئیس عملیات (پایگاه بندرعباس) بود.

* شما با یک‌هواپیمای P3 رفتید و ندیمی با یک‌فانتوم.

بله.

"با توجه به این‌که کودتا شده و تعداد خلبان‌ها کم بود، شما به پایگاه سوم مأمور شدید و با شهید (حسن) قهستانی رفتید همدان.نه"ندیمی اف‌فور را آورد آن‌جا. ساعت ۲ و ۵ دقیقه به ما خبر رسید جنگ شروع شده. آن‌موقع قحط الرجال شده بود و من چون ارشدتر از بقیه بودم، شده بودم فرمانده گردان. داریوش ندیمی خدابیامرز به من گفت جنگ شده. بچه‌ها تعطیل شده بودند و در مینی‌بوس بودند که بروند خانه.

جناب ندیمی به من گفت «ممد برو بگو بچه‌ها برگردند.» به بچه‌ها گفتیم «برید ناهار بخورید و ساعت ۳ و نیم این‌جا باشید که هواپیما شما را ببرد همدان.» قرار بود C130 بیاید که نیامد و به‌جایش P3 آمد. شبش را در خانه تیمسار مهرمند سر کردیم که یک‌ویلای شیک بود. بعد از اتفاقاتی که رخ داده بود، این‌خانه خالی بود و آن را تخت زده بودند تا برای اسکان بچه‌های خلبان حالت مهمان‌سرا پیدا کند.

هیچ‌کدام از جنگ چیزی نمی‌دانستیم. آموزش دیده بودیم ولی برخورد حقیقی با جنگ نداشتیم. یادم نیست چندنفر بودیم.

"رئیس عملیات (پایگاه بندرعباس) بود.* شما با یک‌هواپیمای P3 رفتید و ندیمی با یک‌فانتوم.بله"فکر کنم ۱۶ نفر بودیم که با P3 رفتیم. البته این‌هواپیما مستقیم به همدان نرفت. ما سوار یک C130 شدیم که این‌هواپیما ۸ صبح در همدان نشست. ندیمی هم با یک اف‌فور آمده بود آن‌جا.

بعد از رسیدن، یک‌پرواز بود که باید نیروهای دشمن را پشت پایگاه دزفول می‌زدیم. روی جاده بودند و تانک‌هایشان این‌قدر نو بودند که انگار تازه از لای زرورق درآمده بودند.

* یعنی روز اول مهر که وارد پایگاه همدان شدید، مأموریت زدن تانک‌ها را به شما دادند.

بله.

همان‌روز. من شدم شماره دو و خدابیامرز داریوش (ندیمی) شد لیدر. در این‌پروازها هم بچه‌های نسبتاً جدیدتر را با قدیمی‌ها می‌فرستادند که راه بیافتند. در این‌پرواز، حسینْ نژادی کابین عقب من بود. ندیمی در ارتفاع پایین می‌رفت.

"جناب ندیمی به من گفت «ممد برو بگو بچه‌ها برگردند.» به بچه‌ها گفتیم «برید ناهار بخورید و ساعت ۳ و نیم این‌جا باشید که هواپیما شما را ببرد همدان.» قرار بود C130 بیاید که نیامد و به‌جایش P3 آمد"من هم با فاصله کنارش بودم. تا رسیدیم روی تانک‌ها به من گفت «بزن!» هرچه آمدم دکمه را بزنم، دیدم نمی‌توانم.

* بمب داشتید یا راکت؟

نه. بمب بود؛ بمب ۵۰۰ پوندی. تانک‌ها ردیف و مثل قطار در جاده‌ای به‌طول ۵ کیلومتر ایستاده بودند. حسین نژادی گفت «چرا نمی‌زنی؟» گفتم «دلم نمی‌آید.» پرسید «من بزنم؟» گفتم «آره بزن!» که شروع کرد.

از آن به بعد می‌رفتیم دنبال سوراخ موش‌هایی می‌گشتیم که عراقی‌ها در آن‌ها قائم شده بودند.

به همدان رسیدیم. دیدیم هیچ‌کسی و چیزی برای خوردن نیست. به بوفه باشگاه افسران رفتیم و دنبال غذا بودیم. قهستانی گفت «دوتا فِرَگ داده‌اند؛ یکی برای تو یکی برای من. نمی‌شود گرسنه برویم.» رفت از پشت یک‌یخچال یک‌تکه نان تافتون خشک‌شده پیدا کرد که آن را نصف کردیم و خوردیم.

"بعد از اتفاقاتی که رخ داده بود، این‌خانه خالی بود و آن را تخت زده بودند تا برای اسکان بچه‌های خلبان حالت مهمان‌سرا پیدا کند.هیچ‌کدام از جنگ چیزی نمی‌دانستیم"بعد به مأموریت رفتیم قهستانی را هم که می‌گوئید، مربوط به این است که ما ۱۰ روز یا ۱۵ روز در همدان می‌ماندیم و بعد دوباره می‌آمدیم بندرعباس.

رضا عتیقه‌چی: امیدیه! مگر با آقای قهستانی از امیدیه نرفتید؟ از دزفول رفتید؟

از دزفول رفتیم… [فکر می‌کند.] نه از همدان رفتیم دزفول. با قهستانی هم مثل همان‌ماجرا اول هواپیما نبود. بعد C130 آمد ما را سوار کرد. بنا بود تعویض شویم. ما به همدان برویم و تعدادی از بچه‌های همدان به بندرعباس بروند.

من و قهستانی گرسنه به همدان رسیدیم. دیدیم هیچ‌کسی و چیزی برای خوردن نیست. به بوفه باشگاه افسران رفتیم و دنبال غذا بودیم. قهستانی گفت «دوتا فِرَگ داده‌اند؛ یکی برای تو یکی برای من. نمی‌شود گرسنه برویم.» رفت از پشت یک‌یخچال یک‌تکه نان تافتون خشک‌شده پیدا کرد که آن را نصف کردیم و خوردیم.

"ندیمی هم با یک اف‌فور آمده بود آن‌جا.بعد از رسیدن، یک‌پرواز بود که باید نیروهای دشمن را پشت پایگاه دزفول می‌زدیم"بعد به مأموریت رفتیم.

قرار بود قهستانی بلند شود و من ده‌دقیقه یک‌ربع بعدش بروم. جفت‌مان هم باید یک‌جا را می‌زدیم. او داشت برمی‌گشت و من داشتم به نقطه هدف می‌رسیدم. در رادیو گفت «ممد خیلی شلوغه! آتیش خیلی زیاده! مواظب باش!» بعد دیگر صدایش را نشنیدم. نمی‌دانم شماره دو داشت یا نه! به نظرم عباس تویه‌درواری شماره دویش بود! شب پیش‌اش باران آمده بود و زمین بعضی از مناطق باتلاقی شده بود.

وقتی بمب‌هایم را زدم و برگشتم، در مسیر برگشت در موقعیت ساعت یازدهِ من جایی‌که باتلاقی بود، دیدم یک‌اف‌فور در آب خورده و دمش بیرون است. قهستانی بود.

* مگر قهستانی را پدافند خودی نزد؟

نه. دشمن زد. در خاک خودمان بود. عراقی بودند.

* شنیدم ارتفاعش خیلی پایین بوده و به زمین گرفته است.

این را نمی‌دانم ولی پرواز لُو

لِوِلش
حرف نداشت.

رضا عتیقه‌چی: قبلش هم که گفت آتش خیلی زیاد است.

بله.

"روی جاده بودند و تانک‌هایشان این‌قدر نو بودند که انگار تازه از لای زرورق درآمده بودند.* یعنی روز اول مهر که وارد پایگاه همدان شدید، مأموریت زدن تانک‌ها را به شما دادند.بله"گفت.

* با آقای (حسین) ذوالفقاری که صحبت می‌کردم، ایشان می‌گفت قهستانی وقتی لو لول می‌رفت و لیدر بود، می‌گفت بال من را نگاه کن و خودت را با آن میزان کن! آقای ذوالفقاری می‌گفت در این‌جور مواقع خیالت راحت راحت بود!

پرواز و معلومات قهستانی عالی بود. اطلاعات پروازی و پروازش بی‌نهایت عالی بود. خدا رحمتش کند!

* شما از شروع جنگ، یک‌روز در میان در نبرد با تانک‌ها بودید و می‌رفتید تانک می‌زدید!

بله. حداقل روزی دوبار می‌رفتیم. هرچه هواپیما بود آوردند.

از بندرعباس ۱۶ هواپیما به همدان آوردند. فکر می‌کنم ۸ تا هم به بوشهر دادند. ۵ دقیقه نمی‌توانستی ببینی باند خالی است. یا می‌رفتند یا می‌آمدند. بچه‌ها بدون چشمداشت خیلی خدمت کردند.

"در این‌پروازها هم بچه‌های نسبتاً جدیدتر را با قدیمی‌ها می‌فرستادند که راه بیافتند"بیش از اندازه‌شان خدمت کردند ولی متأسفم که آقایان بالا هیچ تحویل نگرفتند. البته آن‌موقع صحبت‌هایی می‌کردند ولی الان، سال‌های سال است اسمی از ما نمی‌آورند. کسی مثل عباس تویه‌درواری که در جنگ غوغا کرده الان سرطان حنجره گرفته و عملش کرده‌اند. پول این‌میکروفن را که روی حنجره بگذارد و حرف بزند ندارد. ریه‌اش هم آب آورده است.

به فرمانده نیرو گفته‌ایم آقا این‌دوست ما ماهی ۵ میلیون تومان کمک می‌خواهد. در سمنان مستأجر است. همه‌چیز دارد گران می‌شود. اما حقوق ما همین‌طور ثابت مانده است.

رضا عتیقه‌چی: گاهی کم هم می‌شود.

خواهش می‌کنم این‌حرف را منتشر کنید! آقای رئیسی! یک میلیون ۶۰۰ که گذاشته‌ای برای عیدی، من اگر بخواهم نفری ۲۰۰ هزار تومان به بچه‌هایم عیدی بدهم باید از زنم قرض کنم! این‌پول فقط پول یک کیلو و نیم پسته است. کت‌شلوار و لباس و کفش، همه خاک! شما را به خدا یک‌فکری کنید! این‌ها همان آدم‌هایی هستند که برای شما و بقای اسلام جنگیدند!

.

منابع خبر

اخبار مرتبط

خبرگزاری مهر - ۲۸ فروردین ۱۴۰۱
خبرگزاری میزان - ۱۴ اردیبهشت ۱۳۹۹