علامه طباطبایی؛ ره یافته رهگشا
بسم الله الرحمن الرحیم
اول:
ذره
ای بودم و
مهر تو مرا بالا برد
سال ۱۳۰۴ شمسی
، پس از
هفت سال
تحصیلات اولیه
در تبریز
،
در سن ۲۳ سالگی
به اتفاق برادر
وارد شهر نجف شد و
تا سال ۱۳۱۴
شمسی
به مدت ده سال در نجف اشرف تحصیل کرد
.
در آن ده سال
گرچه زندگی سختی را پشت سر گذاشت، اما همنشینی و
تأثیر
پذیری از استادان
بی بدیلی ه
مچون مرحوم نائینی، غروی اصفهانی
، بادکوبه ای و سید علی قاضی
سبب گردید تا شخصیتی جامع الاطراف پدید آید.
علم قال را آموخت و
به علم حال روی آورد.
علامه طباطب
ایی
،
خود
؛
عنایت خداون
د را سبب علم آموزی اش می
داند: "
در اوایل تحصیل که به صرف و
نحو اشتغال داشتم،
علاقه
زیادی به ادامه تحصیل نداشتم و
از
این رو
، هرچه می
خواندم نمی
فهم
یدم و
چهار سال به همین نحو گذراندم.
پس از آن یک باره عنایت خدایی دامن گیرم شده
،
عوضم کرد
و
در خود یک نوع شیفتگی
و
بیتابی نسبت به تحصیل کمال، حس نمودم."
فضای آن روزحوزه نجف، فضای غلبه معنویت بر هرچیز دیگر بود.
طلبه نه با درس رسمی، که با شهود رفتار استادان، اخلاق و
معنویت را فرا می گرفت.
انتقال همه چیز از سینه به سینه بود.
به گفته مولانا:
می رود از سینه
ها
در سینه
ها
از ره پنهان صلاح و
کینه ها
ذهن در امور معنوی نیازمند تمرکز
و توجه به نقطه مرکزی
است
، اما زندگی پرهیاهوی امروز
،
بشر را به سوی تکثر سوق می
دهد.
در
آن ایام
توجه به معنای زندگی بعد از گذراندن ایام تحصیل و
فراغت از رفع همه مایحتاج نبود، بلکه در متن زندگی و
همراه با آن بود.
استادان نیز درس را با این
حدیث
می آغازیدند: اول العلم معرفه الجبار
و آخر العلم تفویض الامر الیه
فهمیدن همین حدیث نبوی ذره
را
بالا می
کشد.
"در رساله الولایه که یکی ازرسائل تالیفی ایشان در دوران اقامت در شادآباد تبریز که خود از آن با عنوان ایام خسران یاد میکند؛ میباشد"
زیرا عقل نظری، سخن شایسته را می
شناسد و
معارف صحیح دین را می
داند اما در حوزه عقل عملی
،
رفتار مقتض
ای آن باورهای صحیح را انجام نمی
دهد
.
چون با دنیا دوستی وشهوت وغضب، پای عقل عملی را بسته
، چشم و
گوش ادراک می کنند
اگر چشم حمله مار را ببیند و
گوش صدای آن را بشنود. دست و
پا باید عمل کند.
اگر کسی دست و
پا را بسته باشد دیگر نمی تواند فرار
(عمل) کند.عل
م به تنهایی منشأ
عمل نیست.
از همین رو مرحوم علامه می
فرمود
:
"
در همان آغازین روزهای ورودم به نجف، مرحوم آقای قاضی
ب
ه من فرمود: فرزندم؛ اگر دنیا می
خ
واهی نماز شب بخوان، اگر آخرت می
خواهی نماز شب بخوان"
این جمله
آنهم در ابتدای ورود به نجف، علامه را برآن داشت تا توجه خود را از صرف علم به معنویت نیز معطوف دارد. معنویتی که رفته رفته در وجود این شخصیت رسوخ یافت.
در جایی می
فرماید: "
سالک باید به مدد الهی، تصدیق به نیستی خود و
اذعان به عجز و
ذلت و
عبودیت و
مملوکیت خود نماید"
من به سرچشمه خورشید نه خود بردم راه
ذره ای بودم و
مهر تو مرا بالا برد
د
وم:
گره را ز
راز جهان باز
کن
باز کردن گره از راز
جهان جز با شهود امکان پذیر نیست
.
" استاد جوادی آملی می فرماید
: "
در علم شهودی هم که به لطف الهی اسراری را که خداوند با ایشان
(علامه طباطبایی)
در میان گذاشت که کسی نمی دانست؛ ولی روابط خاصی
که داشتند
، چه با قرآن و
چه با عترت
در مکتوبات ایشان کاملا
ً
مشخص بود.
کسی که استاد نداشته باشد
و
حرفه
ا را خودش طراحی کند، مخصوصا حرف
هایی که فاصله
اش
با حرف
های قبلی خیلی باشد، معلوم می
شود از جای دیگری جوشیده است.
بعضی از مراجع نجف که به ایران آمده بودند
و
همدوره و
همسن مرحوم علامه طباطبایی بودند
،
چندین بار به من گفتند که این حرفهای آقای طباطبایی مال خودش است، از
اساتیدش نیست؛ زی
را من اساتید ایشان را در نجف می
شناسم
، هرگ
ز آنها به این عمق وژرفا فکر نمی
کردند وتعبیر «انسان کامل» را
مکرر از آن مرجع در
باره علامه طباطبایی شنیدم
.
"
ذهن منطقی و
استدلالی علامه طباطبایی و
ژرف اندیشی در قرآن و
احادیث، و
فهم بی
بدیل و
درایت تمام از متون
، سبب
گردید تا علامه طباطبایی نوآوری
های فر
ا
وان بر اساس تکیه بر باورها و
تجربه های دینی خود به وجود بیاورد. در رساله الولایه
که یکی از
رسائل تالیفی ایشان در دوران اقامت در شادآباد تبریز که خود ا
ز آن با عنوان ایام خسران یاد می
کند
؛ می
باشد. تمام مراحل نیل به مقام
ولایت را برای همه میسر می
داند و
آنگاه مانند کسی که راهی را رفته باشد و
بخواهد آدرس دقیق دهد
؛ چ
گونگی طی مراحل را تبیین می
کند.
به تعبیر استاد جوادی آ
ملی در کتاب شرح رساله الولایه: "
این کتاب سفرنامه معنوی علامه طباطبایی است"
و
به ت
عبیر رساتری از ایشان:" مرحوم علامه طباطبایی از تعداد علمای راهی این راه بو
د که به مقدار اینکه راه را طی کرد، توانست برای دیگران بازگو کند. یعنی مشهود را مبرهن کند.
آن توانایی در مرحوم علامه بود که حصول و
مشهود را مفهوم و
عرفان را
برهان کند
.
"
مرحوم علامه معتقد بود:" سالک سعادتمند،
بر اثر شدت مراقبه به مشاهده توحید فعلی و
صفاتی حضرت حق
نائل می
شود، همه چیز را غیر از یک فعل و
صفت نمی
بیند و
غیر از یک علم وقدرت، نمی
بیند
. قدمی فراتر نهاد،
به مشاهده توحید اسمائی نائل می
شود و
مشاهده می کند
به غیر از یک عالم و
قادر
چیزی نیست
.
"
و نیز فرموده است "
سالک
، پس از یافتن حقیقت و
نیل به توحید افعالی، و
صفاتی و
اسمائی و
ذاتی،
آرامش می
یابد و
در آخر می
فهمد چیزی را که از اول داشته و
به آن توجه نداشته"
استاد جوادی آملی در مقدمه تحریر رس
اله الولایه شمس الوحی تبریزی می
نویسد: روزی از ایشان پرسیدم
آیا شما کلی انسان را درک کرده
اید؟ (یعنی انسان بدون در نظر گرفتن دست و
پا و
جسم) ایشان فرمود: تا حدودی
این پاسخ بیانگر آن است
که راز بر او گشوده شده بود و می
کوشید
آن را تبیین کند.
گره را ز
راز جهان بازکن
که آسان کند باده دشوارها
سوم:
خودت آموختی
ام مهر و
خودت سوختی
ام
علامه طباطبایی به طریقه احراق عنایت خاص دارد.
گویا از استاد خود مرحوم قاضی می
پرسند هر فعلی که انجام می
دهیم به طمعی انجام می
دهیم
.
مثلا
ً
اگر نماز
می
خوانیم
به طمع بهشت است. ح
ال این طمع را چگونه ازبین ببریم
؟ که استاد می
فرماید
تنها راه آن،
احراق است.
علامه خود می
گوید:
" طریقه احراق
؛ راه چند ساله را کوتاه می کند.
"تمام مراحل نیل به مقامولایت را برای همه میسر میداند وآنگاه مانند کسی که راهی را رفته باشد وبخواهد آدرس دقیق دهد؛ چگونگی طی مراحل را تبیین میکند"در
قرآن یکی از آیات
آیه
"
انا لله و
انا الیه راجعون
"
است یعنی درک این معنی که خود و
متعلقا
ت انسان، تعلق به خدا دارد
. یک روز داده و
یک روز می
گیرد
.
اگر انسان درک کند از اول م
الک نبوده با از دست دادن دچار تأثر نمی
شود."
ابن عربی تعبیری دارد در کتا
ب فصوص الحکم با این مضمون که: "
بسیاری از افراد من خویش را با تن خویش اشتباه گرفته اند
.
"
علامه طباطبا
یی
؛ به واقع من خویش را یافته بود و
آن را تا مرحله سلب از خود یعنی سلب منیت و
احراق پیش ب
رده بود. شاگردانش مکرر نقل کرده
اند که کلمه "نمی
دانم" را بارها از ایشان شنیده
اند.
نگارنده یک بار از مرحوم مهندس عبدالباقی طباطبای
ی، فرزند ارشد ایشان شنیدم که می
فرمود: یک بار یک نهال گلابی در حیاط منزل کاشته بودم
و
به درخت تبدیل شده بود و
ب
ار داده بود. پدرم گاه ساعتها می
نشست و
به درخت گلابی نگاه می
کرد. یک بار گفتم آقا؛ وقتتان تلف نمی
شود شما مدتها می
نشینید پای این درخت و
تماشا می
کنید؟ فرمود: فرزندم
،
علم توحید است.
اینکه چگونه ریشه
های این درخت گلابی
از زمین شور قم موادی را نیاز دارد شناس
ایی می کند و
آن را گرفته به ساقه
ها و
شاخ و
برگ می
رساند و
در نهایت میوه شیرین می
دهد، خودش علم توحید است. چه کسی این هدایت را در این درخت قرار
داده است."
اندیشیدن در آفاق و
سیرانفسی و
آفاقی، مستلزم ترک خود
بینی است. مهمترین توصیه استاد ایشان؛ مرحوم قاضی این بود که "خود بین نباشید،
خدا بین باشید
.
" و
علامه طباطبایی
، خدا را در همه جا می
دید.
چه آنکه خود را نمی
دید و وق
تی کسی خود را مملوک خدا فر
ض کند، مالکیتی برای خود فرض نمی
کند
.
در ارث مادی
،
شرط ارث بری وارث، موت مورث است
اما در وراثت معنوی باید وارث به موت اختیاری بمیرد
،
بمیرد تا وارث
علم و
معرفت شود
و
همین معنای احراق است.
خودت آموختی ام مهر و
خودت سوختی ام
با برافروخته رویی که قرار از ما برد
چهارم: جام صهبا ز
کجا بود
، مگر دست که بود
علم به تنهایی برای عمل
، کافی
نیست زیرا علم به مثابه چراغ است
، راه را روشن می
کند ولی الزامی به پیمودن راه
(عمل) نیست. آنچه مهم است
"
علم به علم
"
است. علامه طباطبایی همواره دارای علمی به علم
بوده که از آن به معرفت تعبیر می
شود.
"
تلاش عرفا، در راستای "علم به علم" است
.
چون اصل شهود حق تعالی به عنوان علمی بسیط برای هر انسانی، یقینی و
ضروری است، اما بیشتر افراد به این شهود و
علم خود، علم ندارند
و
از آن غافل اند.
علم به علم همان معرفت است"
در علم نیاز به اثبات گزاره علمی است ول
ی در معرفت لزوما
ً
اقناع لازم است
و
اقناع دل را آر
ا
م
می
کند اما اثبات زبان را خاموش می
کند.
"گویا از استاد خود مرحوم قاضی میپرسند هر فعلی که انجام میدهیم به طمعی انجام میدهیم.مثلاًاگر نماز میخوانیمبه طمع بهشت است"کسی که مسیر معرفت را طی می
کند به اینکه هس
تی بین دو نیستی است، وقوف پیدا می
کند. زیرا اولین گام مع
رفت نفس است
. در معرفت نفس مهمترین چیزی که
آشکار می
شود، فقر به هستی است
.
انسان
، می فهمد که فقیر است به هستی. زیرا مالک هستی نیست بلکه فقیر و
نیازمند به هستی است . همچنان که فرد تشنه احساس فقر به آب پیدا می کند و
به دنبال رافع فقر
(آب) ا
ست.
انسانی که معرفت نفس پیدا می
کند
،
به
دنبال رافع فقر به هستی
(خدا) است
. پس از همینجا فرموده
اند
:" من عرف نفسه فقد عرف ربه.
" معرفت به نفس که همان علم به علم است،
زمانی اتفاق می ا
فتد که معرفت به خداوند اتفاق می
افتد.
علامه طباطبایی، در ظاهر علم توقف نکرد
و
به باطن آن ورود کرد. از همین رو معتقد بود
هدف از خلقت عبودیت است نه عبادت
زیرا عبادت فعل است و
عبودیت صفت. و
فعل زمانی مصداق دارد که شخص اشتغال به فعل داشته باشد مثلا
ً
کسی در هنگام نماز خواندن اشتغال به نماز خواندن دارد وم
ا میگوییم فلانی در حال عبادت است.
اما در غیر زمان نماز خواندن، نمی
توان گفت در حال نماز خواندن است.
"حال این طمع را چگونه ازبین ببریم؟ که استاد میفرماید تنها راه آن،احراق است.علامه خود میگوید:" طریقه احراق؛ راه چند ساله را کوتاه می کند"ولی عبودیت صفت است.
مانند صفت پزشک که حتی می
توان گفت آقای دکتر در خواب است.
بنابراین از نظر علامه طباطبایی، دستیابی به صفت عبودیت مهم است
و
این همان باطن دین است.
ایشان جمود بر ظاهر دین
و
غفلت از باطن دین
را تنها
عامل انحطاط مسلمین معرفی کرده است
.
مهمترین ویژه گی ایشان همین عبور از ظاهر دین و
ورود به باطن آن است.
این همان معرفتی است
که دل شیدایی چنین مرد بزرگی را برده است.
جام صهبا زکجا بود، مگر دست که بود
که دراین بزم بگردید ودل شیدا
برد
اخبار مرتبط
دیگر اخبار این روز
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران