قسمت بیست و پنج جیران

پندار - ۶ آبان ۱۴۰۱

   سریال جیران قسمت بیست و پنج 25Jeyran Serial Part ۲۵

سریال جیران قسمت ۲۵ سیاوش پیروز میدان شد. روشن‌آغا غنگین. شاه و جیران خوشحالند. روس‌ها پکر هستند. شاه دست می‌زند.

"   سریال جیران قسمت بیست و پنج 25Jeyran Serial Part ۲۵ سریال جیران قسمت ۲۵ سیاوش پیروز میدان شد"سلمان نفس راحتی می‌کشد اما نگران معامله پشت پرده‌اش هم هست. شاه می‌گوید هنوز از خون این قراول نگذشته‌ام. سلمان می‌گوید بجز نام شما و بیرق ایران به چیزی در دنیا فکر نمی‌کنم. استدعا می‌کنم که امروز از خون این جوان بگذرید. این را قراول خاصه، کسی که شمشیرش برنده‌ترین است می‌گوید.

حیف است طعم شیرین پیروزی در کام رعیت تلخ شود. شاه می‌گوید چطور می‌توان از این جوان گستاخ گذشت؟ یادت باشد حکم خاقان حکم خاقان است. نخواه که حکم سلطانت بی‌سیرت شود. سلمان می‌گوید حکم تازه کنید تا حکم قبلی قضا نشود. شادی رعیت یعنی دوام سلطنت.

"شاه می‌گوید چطور می‌توان از این جوان گستاخ گذشت؟ یادت باشد حکم خاقان حکم خاقان است"قهرمان مملکت را که نباید کشت. دل گرسنه‌ها به همین شادی‌ها خوش است. با شبنامه و یا بی‌شبنامه کل نفوس مملکت را تحریک خواهند کرد که چه نشسته‌اید که شاه پهلوان مملکت را کشت. شاه می‌گوید فقط دیگر نمی‌خواهم چیزی درباره این جوان جعلق بشنوم. دیگر در مجالس عمومی دیده نشود.

ضمنا مستحضر بودیم که برد این کشتی به خاطر اقبال بلندش بود وگرنه زور بازوی آن گنده‌بکِ روس، سَر بود. دارگولکی، سفر روس برای تبریک می‌آید. می‌گوید باخت ما نتیجه بدشانسی بود. ناصرالدین شاه می‌گوید در عهد جد مرحوم من فتحعلی‌شاه از این بدشانسی‌ها هم برای ما رخ داده: ترکمانچای و گلستان. در قراول‌خانه سلمان اوضاع را مدیریت می‌کند.

"با شبنامه و یا بی‌شبنامه کل نفوس مملکت را تحریک خواهند کرد که چه نشسته‌اید که شاه پهلوان مملکت را کشت"می‌گوید باید رعیت‌های گرسنه را اطعام کنیم به امر قبله عالم. کسی را می‌فرستد پیش میرآخور می‌گوید اسب سیاوش را یراق کند. به سیاوش می‌گوید شیرین کاشتی پسر. واهمه دارم آفتاب فردا طلوع نکرده باشد شاه به تحریک دیگران از رای برگردد. اگر عاقل باشی به جایی خیلی دور از تخت‌گاه می‌روی.

از این تخت‌گاه فتنه و نکبت تا می‌توانی دور شو. سیاوش می‌پرسد اطعام رعیت‌ها فکر که بود؟ سلمان می‌گوید جیران. حالا شب شده. ملک‌زاده سیب می‌خورد خوشحال. سلمان و مهد علیا شب را با هم می‌گذرانند.

"ضمنا مستحضر بودیم که برد این کشتی به خاطر اقبال بلندش بود وگرنه زور بازوی آن گنده‌بکِ روس، سَر بود"مهدعلیا می‌پرسد رفع کدورت شد ؟ من علیخان را به تو ترجیح دادم برای استنطاق از پهلوان پرسنگی. نگو که مکدر نشدی. سلمان می‌گوید یک سرباز همیشه سرباز است ملک‌جهان جان. سیاوش نامه‌ای می‌نویسد و روی درخت می‌گذارد. گلنسا آن را پیدا می‌کند بالامی‌رود تا بردارد.

در نامه نوشته که سیاوش به دنبال تقدیر تازه رفته نباید نزدیک تو و دربار و حرم باشم. از تو که رو برگرداندم رو به عشق غریبه آوردم. فکر کردم می‌توانم با وصل او درد هجر تو را درمان کنم اما مثل همیشه بز آوردم. نمی‌دانم چرا حکم قتلم را صادر کردی و چرا بعدتر هر چه داشتی دادی تا زنده بمانم. شاید خودت هم ندانی.

"ناصرالدین شاه می‌گوید در عهد جد مرحوم من فتحعلی‌شاه از این بدشانسی‌ها هم برای ما رخ داده: ترکمانچای و گلستان"ولی این را می‌دانم که سینه‌ات لانه عشقی دیگر شده است. دیگر جایی برای سیاوش نیست. نمی‌دانم در آن حرمسرای پرفتنه طلسم‌های ننه آشوب به کارت می‌آیند یا نه. با این حال طلسم ماه را برایت گذاشتم تا این آخرین یادگار من باشد نزد دختری که زمانی دلبسته‌اش بودم. امیدوارم بر عهدت بمانی و از طفلی که در شکم داری پادشاهی بسازی که به کار رعیت بی‌نوا بیاید.

خداحافظ و دیدار به قیامت. سیاوش که رفته عده‌ای دنبال دزدی در آن حوالی‌آند. او رات می‌گیرند. لخت می‌کنند و جیب‌هایش را می‌گردند. کفایت تصمیم گرفته شخصا خودی نشان دهند.

"مهدعلیا می‌پرسد رفع کدورت شد ؟ من علیخان را به تو ترجیح دادم برای استنطاق از پهلوان پرسنگی"این همان منجی گمشده ماست. شب، شب دیدار دوباره شاه و جیران است. جیران می‌گوید سرورم من جز این وقت‌هایی که بهانه‌ای تشریف می‌آورید اینجا و قرارهای ملاقات پنهانی، یک نوبت رسمی هم دارم که به صلاحدید خواجه‌باشی و مهدعلیا نصیب آن خاتون گرجی شد. شاه می‌گوید می‌خواهد سوگلی بتراشد از آن خاتون خاموش. نشده.

نگران نباش. جیران می‌گوید اما دلم می‌خواهد کل حرمسرا بدانند با توجه به این‌که همه‌چیز به روال سابق برگشته جیران هنوز معشوق است برای شاه. شاه می‌پذیرد. آن‌ها که سیاوش را گرفته‌اند. همان جماعت بهادر هستند.

"با این حال طلسم ماه را برایت گذاشتم تا این آخرین یادگار من باشد نزد دختری که زمانی دلبسته‌اش بودم"در نهایت مبارزه می‌کنند. زد و خورد می‌شود. سیاوش خونین است. بهادر رویش چاقو می‌کشد از پشت کسی او را چاقو می‌زند. زمین می‌افتد.

دار و دسته تازه‌ای هستند که سیاوش را پیدا می‌کنند. می‌بینند هنوز زنده است. به او می‌گویند نگران نباش. به موقع رسیدیم برادر. نقابی روی صورت سیاوش می‌گذارند و اورا می‌برند.

"امیدوارم بر عهدت بمانی و از طفلی که در شکم داری پادشاهی بسازی که به کار رعیت بی‌نوا بیاید"به خاتون گرجی خبر می‌دهند که مهد علیا امشب می‌خواهد تو را به خلوت شاه ببرد. او می‌گوید نمی‌روم. می‌گوید به روشن بگو که من نه کنیز شما هستم و نه شاه و نه هیچ کس دیگر. همین لحظه خواجه باشی وارد می شود. خبر می‌دهد که سارای گرجی معاف از خلوت روحانی شده است.

زمان می‌گذرد و فصل‌ها تازه می‌شوند. شاهزاده‌ای متولد می‌شود. پایان قسمت ۲۵ سریال جیران

قسمت بعدی - سریال جیران قسمت بیست و شش ۲۶ قسمت قبلی - سریال جیران قسمت بیست و چهار ۲۴ Next Episode - Jeyran Serial Part ۲۶ Previous Episode - Jeyran Serial Part ۲۴

منابع خبر

اخبار مرتبط

پندار - ۱۷ اردیبهشت ۱۴۰۱
پندار - ۲۰ فروردین ۱۴۰۱
کلمه - ۴ شهریور ۱۳۹۹
پندار - ۵ اردیبهشت ۱۴۰۱
پندار - ۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۱
پندار - ۳ آبان ۱۴۰۱
پندار - ۱۴ خرداد ۱۴۰۱
پندار - ۶ آبان ۱۴۰۱
پندار - ۲۶ فروردین ۱۴۰۱