کتاب دو جلدی «خواب» و «مدیریت خواب» منتشر شد

کتاب دو جلدی «خواب» و «مدیریت خواب» منتشر شد
خبرگزاری مهر
خبرگزاری مهر - ۳۰ فروردین ۱۳۹۹

به گزارش خبرنگار مهر، کتاب دو جلدی «خواب؛ دفتری برای انجام تمرینات» و «مدیریت خواب؛ بیایید خوابمان را بیدار کنیم» تألیف و تدوین نصرالله حکمت استاد فلسفه و عرفان اسلامی و استاد دانشگاه شهید بهشتی به همت انتشارات الهام به بهای ۶۰ هزار تومان منتشر شد.

مهم‌ترین مبحثی که در این کتاب، و در جریان مدیریت خواب مطرح شده، موضوع «از خود شنیدن» است. هر انسانی در اندرونش، یک «خود» دارد به نام «خودِ آگاه» که این «خود» با «روحِ» انسان که نفخهٔ الهی است در ارتباط است. ما باید بخواهیم و بکوشیم که این «خود» را در اندرونمان کشف کنیم و با آن در ارتباط باشیم. «خودِ آگاه» می‌تواند از حقایق و اسرار این جهان، باخبر باشد و آن‌ها را بداند و در اختیار ما قرار دهد. لازمهٔ این کار آن است که پس از کشف این «خود» در اندرون خودمان، راهکار برقراری ارتباط با او، و «شنیدن از او» را بیابیم و آن را تمرین کنیم.

"هر انسانی در اندرونش، یک «خود» دارد به نام «خودِ آگاه» که این «خود» با «روحِ» انسان که نفخهٔ الهی است در ارتباط است"همهٔ قدرت و توانِ حقیقی انسان، در برقراری این ارتباط نهفته است؛ و هیچ‌کس نمی‌تواند این قدرت را از ما سلب کند.

«خودِ آگاه»، «خودِ سخن‌گو» است و با ما حرف می‌زند اما هیاهوی زندگی امروز به ما اجازه نمی‌دهد که ما حرف‌های او را بشنویم. زیرا از یک طرف زندگی ما پُر از صوت و صدا و اشتغالات است؛ و از طرف دیگر «خودِ آگاه» بی‌صدا و آرام سخن می‌گوید و ما برای شنیدن سخنان او، باید راهش را پیدا کنیم. این کتاب درصدد آن است که -- اگر توانسته باشد -- این راه را نشان دهد.

اولین و آخرین شرط رسیدن به قدرت حقیقیِ «خودِآگاه» و پیمودن راه «خودآگاهی» این است که بخواهیم و عزمِ آن کنیم که: خودمان را تغییر دهیم؛ با خودمان مهربان باشیم؛ و از بیرون از خودمان، یعنی از دیگران و از چیزها، حدّاقل خواسته، و توقع کمک را داشته باشیم. تا وقتی خود را به درستی نمی‌شناسیم، و با خود نامهربانیم، و به این و آن تکیه می‌کنیم، و از دیگران، و دیگر چیزها، به نحو حدِّ‌اکثری، کمک و راهِ‌حل، می‌طلبیم، پیمودن راه «خودآگاهی» و رسیدن به قدرت حقیقیِ «خودِآگاه» مقدور نیست.

در بخش مقدمهٔ نویسنده این اثر آمده است: انسانِ روزگار نو، زندگی شبانهٔ خود را از دست داده است. شب و روز با هم تفاوت دارند و این تفاوت و اختلاف، نه تنها تفاوتی در طبیعت است، بلکه زندگیِ ما انسان‌ها را نیز به دو بخش تقسیم کرده است: زندگی روزانه و زندگی شبانه.

هر یک از این دو بخش، ماجرای خاص خود را دارد و به شکلی جداگانه باید برنامه‌ریزی و مدیریت شود.

در این روزگار، اکثر قریب به اتفاق ما انسان‌ها، همهٔ سعی و تلاشمان در جهت ساماندهی و مدیریت زندگی روزانه صرف می‌شود و از زندگی شبانه غافلیم. اگر هم برای خواب شبانه، طرح و برنامه‌ای داریم، و ابزار و ادوات آن را تهیه می‌کنیم، همهٔ این‌ها در خدمت زندگی روزانه است. شب‌ها می‌خوابیم تا خستگیِ کارِ روزانه را از تن به در کنیم و بتوانیم فردا دوباره مشغول به کار شویم و بدویم؛ و همهٔ عمرمان هر شب و هر روز را بدین‌گونه در حال تکرار باشیم؛ و به این نکتهٔ ظریف توجه نمی‌کنیم که
«کسی تکرار می‌کند که تکرار می‌شود.

چرا ما نباید زندگی شبانهٔ خود را مورد توجه قرار دهیم و آن را مدیریت کنیم؟ چرا ما نباید از امکانات وسیع عالم خواب بهره‌مند شویم؟ امروز تقریباً همهٔ دانش تجربی بشر در خدمت زندگی روزانه است و کمتر کسی را می‌بینیم که به زندگی شبانه بیندیشد؛ «فلسفهٔ خواب» را بگوید؛ داستان خواب را بسراید؛ نغمهٔ خواب را بنوازد؛ جهان خواب را برای ما توصیف کند؛ و راه استفادهٔ بهینه از خواب را برایمان توضیح دهد.

به هنگام خواب، تفاوت‌های ظاهری مردم از میانه برمی‌خیزد. همهٔ انسان‌ها وقتی به خواب می‌روند، همانند هم می‌شوند و تفاوت‌های ظاهری، دیگر نمی‌تواند تفاوت‌گذاری کند. سرّ این همانندی را در آن‌جا باید جُست که به هنگام خواب، تقریباً همهٔ «داشته‌ها» و «دانسته‌ها» از کار می‌افتند و در نتیجه، زمینهٔ نیاز آدمیان به هم محو می‌شود.

"ما باید بخواهیم و بکوشیم که این «خود» را در اندرونمان کشف کنیم و با آن در ارتباط باشیم"می‌دانیم که انسان‌ها در «داشته‌ها» و «دانسته‌ها» با هم متفاوتند اما در «نداشته‌ها» و «ندانسته‌ها» همه در وضعیت مساوات به سرمی‌برند. تفاوت در «داشته‌ها» و «دانسته‌ها» ریشه‌اش در نیاز دیگری به آن‌ها است. یعنی باید دست‌کم دو نفر باشند که یکی از آن‌ها چیزی را «دارد» یا «می‌داند» و آن دیگری به «داشته» یا «دانستهٔ» او احساس نیاز می‌کند.

پس می‌توان گفت که مبدأ تفاوت‌ها در «نبود و نیاز» است و نه صرفاً در «نبود» و «نداشتن». یعنی اگر چیزی را نداریم و نسبت به آن، احساس نیاز نمی‌کنیم، پس انگار که آن را داریم و با آن کسی که آن را دارد، تفاوتی نداریم. اما اگر چیزی را داریم و در عین حال، به‌همان چیز که از آنِ دیگری است، احساس نیاز می‌کنیم، پس انگار که آن را نداریم.

بنابراین، «داشتن و نداشتن»، باعث تفاوت نمی‌شود؛ بلکه احساس نیاز به چیز دیگر، و به دیگری است که ایجاد تفاوت می‌کند.

در ادامه گزیده‌ای از کتاب را با هم می‌خوانیم:

برزخیّت و میانْ بودگیِ انسان

خواب، حالتی شبیه مرگ است؛ مرگی کوتاه و موقّت. مرگ نیز شبیه خواب است؛ خوابی بلند و همیشگی؛ البته تا روز رستاخیز و بیداری همگانی. باید گفت که در واقع، خواب حالتی است در میانهٔ زندگی و مرگ؛ در میانهٔ بودن و نبودن؛ بودن در عالم ظاهر و نبودن در عالم ظاهر. به بیان دیگر خواب، حالتِ جمع میان ظاهر و باطن، و شهادت و غیب است.

شاید بتوان گفت که انسان در عالم خواب، حالتی دارد در میانهٔ علم و جهل؛ یعنی به هنگام خواب، در برزخ میان دنیای معلوم و شناخته، و جهان مجهول و ناشناخته که «جهان راز» است قرار دارد. این وضعیّت «بینابینی» را «میانْ بودگی» نامیده‌ام.

"«خودِ آگاه» می‌تواند از حقایق و اسرار این جهان، باخبر باشد و آن‌ها را بداند و در اختیار ما قرار دهد"پس می‌توان گفت که آدمی در هر شبانه روز معمولاً یک بار حالت خواب را که تجسّم «میانْ بودگی» یا «برزخیّت» است، تجربه می‌کند. این تجربهٔ شخصی و هر روزینهٔ انسان از حدّ فاصل زندگی و مرگ، چیزی است که دانش تجربی امروز، از تبیین آن عاجز است و آن را به درستی نمی‌شناسد.

این تجربهٔ هر روزینهٔ همهٔ انسان‌ها از «برزخیّت» و «میانْ بودگی» در حالی شکل می‌گیرد که انسان هم به لحاظ وجودی و هم از حیث شناخت و معرفت، وضعیّتی برزخی و میانی دارد. یعنی چه؟

انسان، آمیزه‌ای از خاک و خدا است. خدای خالقِ انسان، حاصل و چکیدهٔ چرخ فلک را که «طینت» است، به شکل مُشتی گِلْ درآورده و از روح خود در آن دمیده؛ و از آن، آدم روییده است.

این خاک و گِل، همان است که حکیم خیام نیشابوری، خانهٔ رباعیّاتش را با آن بنا کرده است. این حکیمِ عاشقِ کوزه‌ها، هرگاه به بازار می‌رفته، سر از کارگاه کوزه گری در می آورده است.

زیرا آن جا، او را به یاد کارگاه ازلیِ سرشتنِ گِلِ آدم می انداخته است.

این حکیم، فیلسوفِ کوزه‌ها است و رباعیّاتش فلسفهٔ کوزه گری. هر کوزه، مشتی گِل است که کوزه‌گر از روح خود در آن دمیده و آن را به شکل یک ظرف درآورده؛ ظرفی تهی و تشنه. اینک این ظرف تهی، نه خاک است و نه کوزه‌گر؛ بلکه کوزه است؛ تجسّم اندیشهٔ کوزه‌گر است؛ خاک و اندیشه به هم آمیخته و با دستان کوزه‌گر، هنرمندانه به شکل کوزه درآمده است. همهٔ هستیِ کوزه را شکل آن تشکیل می‌دهد و این شکل، شکل میانْ بودگی است. معنای این شکل، این است که باید همواره در راه باشد؛ راه میان انسان و آب؛ آب زلال و گوارای چشمه ساری در دامنهٔ کوه.

کوزهٔ خالی از آب و غنوده در کنج خانه یا در زاویهٔ زیرزمین، دیگر کوزه نیست؛ خانهٔ عنکبوت است و لانهٔ سوسک.

"لازمهٔ این کار آن است که پس از کشف این «خود» در اندرون خودمان، راهکار برقراری ارتباط با او، و «شنیدن از او» را بیابیم و آن را تمرین کنیم"چنین کوزه‌ای نه یادآورِ پاکی خاک است و نه دل در برِخاکیِ پاک. نه به گِل وفا کرده، نه به کوزه گر.

کوزه‌ای کوزه است که تر و تازه و شاداب، پُر از آب، بر دوش دخترکی آوازه خوان، از لب چشمه می‌آید، و می‌رود تا لبی را تر کند و گلوئی را تازه گرداند و غبار عطشی نشسته بر جان را بشوید و یا آب وضوئی شود برای نماز پیرزنی دلدادهٔ راز و نیاز. آری کوزه، در میانهٔ راه و در حدّ فاصل آب و لب، معنا می‌شود؛ پُر از معنا.

قدرت حقیقی

قدرت حقیقی قدرتی است که درونی انسان، و به نحوی با ذات او آمیخته و عجین باشد و در نتیجه قابل انفکاک از او نباشد. در مقابل آن، انواع قدرت‌های غیرحقیقی قرار دارد که با همه تفاوت‌هایشان، در این ویژگی مشترکند که از فرد صاحب‌قدرت، قابلِ انفکاک است و به اصطلاح فلسفی «قدرت عَرَضی» است. این قابلیّتِ جدایی و انفکاک، همان «لنگش قدرت» و نقطهٔ ضعف صاحب قدرت است؛ و همین نقطهٔ ضعف می‌تواند زمینه‌ای شود برای توسّل به ضرب و زور و قانون و مجازات.

در مورد صاحب قدرت حقیقی چنین است که به لحاظ وجودی، این قدرت از او غیرقابل‌انفکاک است و از حیث روانشناختی، او هیچ‌گاه احساس ضعف و ناتوانی ندارد.

از این رو در این‌جا «لنگش قدرت» در کار نیست و بنابراین نه تنها «ضرب و زور و قانون» جایی ندارد، بلکه صاحب چنین قدرتی، در حوزهٔ قدرتش اهل ملایمت و محبّت و بخشش و شفقت است.

نمونهٔ بارز چنین قدرتی، قدرت مادر است نسبت به کودکش. در این‌جا قدرت مادر برای نگهداری و پرورش و مدیریّت کودک، قدرتی ذاتی است و قابل انفکاک از او نیست و هیچ‌کس نمی‌تواند این قدرت را از او سلب کند. حتّی اگر کودکش را از او بستانند، او به مثابهٔ یک مادر، همچنان قدرت پرورش کودکش را در اندرون خود دارد و آن را از دست نمی‌دهد. شاهدش این است که در فراق کودکش، هر لحظه اشتیاق او برای به دست آوردن فرزندش افزایش می‌یابد مگر در موارد بسیار نادر.

مادری که نسبت به کودکش در اوج قدرت است، در اوج مهربانی و عشق و رأفت نیز هست. رابطهٔ این قدرت و توانایی، با عشق و مهرورزی چنان استوار و محکم و جاودانه است که زیباترین شکل را در ذهن انسان‌ها خلق کرده‌است: «عشق ناب و بی‌منّت مادر».

با این مقدّمه بر می‌گردیم به خواب.

"زیرا از یک طرف زندگی ما پُر از صوت و صدا و اشتغالات است؛ و از طرف دیگر «خودِ آگاه» بی‌صدا و آرام سخن می‌گوید و ما برای شنیدن سخنان او، باید راهش را پیدا کنیم"می‌خواهم بگویم که قدرت انسان در عالم خواب، قدرت حقیقی است. زیرا توانش‌های انسان در عالم خواب، بخشی جدایی ناپذیر از وجود انسان است و هیچ‌کس نمی‌تواند این قدرت را از انسان سلب کند. بنابراین منطق این توانش‌ها، منطق ضرب و زور و قانون و مجازات نیست. پس چیست؟

عشق و زیبایی و آفرینش

اکنون به منظور توضیح مطلب فوق، ناگزیریم مباحثی را در راستای آشنایی بیش‌تر با انسان و قدرت‌های او، و به تعبیر دقیق‌تر مباحثی را در «خودْشناسی» مطرح کنیم.

منابع خبر

اخبار مرتبط