قسمت هفتاد و دو گودال
سریال گودال قسمت هفتاد و دو 72Çukur Serial Part ۷۲
گودال ۵۱-۳
سنا پیش سلیم می رود و از او می خواهد که ماحسون را پیدا کند وگرنه خودش این کار را خواهد کرد. سلیم به او می گوید: «تو لازم نیست کاری کنی. تو تا حالا چند بار مگه ادم کشتی؟ اون هیچی. چند بار مگه اسلحه دستت گرفتی؟ اون موضوع تموم شده. خودم حلش میکنم.
" سریال گودال قسمت هفتاد و دو 72Çukur Serial Part ۷۲ گودال ۵۱-۳سنا پیش سلیم می رود و از او می خواهد که ماحسون را پیدا کند وگرنه خودش این کار را خواهد کرد"» اما سنا بعد از رفتن سلیم سراغ اسلحه های او می رود.
سلطان برای کاری به خانه قبلی اش می رود و هنگام برگشت، ملیحه را سوار ماشین به سمت خانه عمو می بیند. سلطان هم به طرف خانه عمو راه می افتد. سلطان وقتی ملیحه را می بیند از او می پرسد: «چی میخوای؟ » ملیحه می گوید: «تا حالا از من برات تعریف نکرده؟ » سلطان می گوید: «ادریس از تو برای من تعریف نمیکنه! » ملیحه می گوید: «عمو رو گفتم! ادریس فکر میکنه که بهم شلیک کرده و منو کشته. » سلطان می گوید: «سالها اینطوری فکر میکرد.
تو چرا باز پاشدی اومدی؟ » ملیحه می گوید: «من نیومدم، اون اومد. » و وقتی سلطان می پرسد که یعنی چه؟ ملیحه حرفی نمی زند. سلطان به او با قاطعیت می گوید: «هر سوالی داری بپرس ولی یه خواسته ای ازت دارم... اینکه دیگه دور و بر خونه م نپلکی! » ملیحه می گوید: «ادریس منو کشت، کی منو زنده نگه داشت؟ » سلطان توضیح می دهد: «اون شب ادریس تنهایی به خونه ت نیومده بود. پاشا هم پیشش بوده.
"سلطان برای کاری به خانه قبلی اش می رود و هنگام برگشت، ملیحه را سوار ماشین به سمت خانه عمو می بیند"بعد رفتن ادریس، وقتی پاشا اومده بوده دور و بر جمع و جور کنه ناله کردی.. اونم بدو بدو تورو به بیمارستان رسونده. تو کما رفتی. بعد پاشا اومد از من پرسید؟ سلطان هرچی تو بگی، زنده بمونه یا بمیره؟... تو زندگیم برای اولین بار از ادریس پول دزدیدم تو رو اونجا مستقر کردیم...
گفتم به هوش که بیاد نباید چیزی از ما بدونه... » ملیحه در سکوت به حرف های سلطان گوش می دهد و با چشمان پر از اشک می پرسد که چرا؟ سلطان جواب می دهد: «من که خدا نیستم... اما اگه به در خونه م میومدی، روی دیگه م رو میدیدی! » ملیحه می گوید: «تو فکر میکنی من هووی توام سلطان خانم! ولی نیستم. هردومون هووی گودالیم! » بعد هم دستان سلطان را در دست می گیرد و می گوید: «تو مادر گودالی، مادر منم محسوب میشی... من دو بار متولد شدم و کسی که منو به دنیا آورده تو بودی.
"اینکه دیگه دور و بر خونه م نپلکی! » ملیحه می گوید: «ادریس منو کشت، کی منو زنده نگه داشت؟ » سلطان توضیح می دهد: «اون شب ادریس تنهایی به خونه ت نیومده بود"خدا ازت راضی باشه. » بعد هم دستان سلطان را می بوسد و از آنجا می رود.
سنا خود را آماده می کند و به ماحسون پیام می دهد: «میتونی امشب بیای خونه من؟ یه کم به حرف زدن نیاز دارم. ذهنم خیلی آشفته س. ماحسون با دیدن پیام او متعجب می شود اما بعد با خوشحالی به فکر فرو می رود.
سلیم هم اسلحه به دست وارد خانه متین می شود اما از متین خبری نیست. از طرفی متین هم به اتاقی که یاماچ در آن است می رود و با دیدن او می فهمد که آن شب متین به او شلیک کرده است. متین می گوید: «ببخش داداش. یه همچین چیزی بخشش نداره ولی تو ببخش. » بعد هم اسلحه اش را روی سرش می گذارد و اشهدش را می خواند.
"» ملیحه در سکوت به حرف های سلطان گوش می دهد و با چشمان پر از اشک می پرسد که چرا؟ سلطان جواب می دهد: «من که خدا نیستم.."همان لحظه سلیم از راه می رسد و مانع او می شود. متین روی زمین می افتد و گریه می کند. کمی بعد یاماچ از او می پرسد: « چرا میتن؟ وقتی قرار بود انقدر پشیمون بشی که بخوای خودتو بکشی، اونم تو... کسی که چشم بسته بهش اعتماد داشتم... » متین با شرمندگی می گوید: «چاره دیگه ای نداشتم داداش...
» و متین توضیح می دهد که چتو و ماحسون بچه های زلفی را سراغ پسرش فرستاده بودند و بعد هم پسرش را دزدیده بودند و او را با پسرش تهدید کرده بودند. متین ادامه می دهد: «اگه بهم میگفتن یا یاماچو بکش یا خودتو میکشیم همونجا یه تیر تو مغزم خالی میکردم اما چیکار کنم؟ بچمه... چطور قربانیش کنم؟ » یاماچ حرف های متین را می شنود و بعد به سلیم می گوید که متین را به خانه اش برساند. سلیم و متین از این تصمیم یاماچ جا می خورند.
ادریس و عمو در خانه نشسته اند که عده ای به در خانه می آیند و می گویند که رئیس اولوچ خواستار دیدار ادریس است.
"اما اگه به در خونه م میومدی، روی دیگه م رو میدیدی! » ملیحه می گوید: «تو فکر میکنی من هووی توام سلطان خانم! ولی نیستم"ادریس کمی به عمو خیره می شود و بعد همراه آنها می رود.
سنا در خانه منتظر نشسته است که ماحسون می آید. سنا از پشت سر او را ماحسون صدا می کند و اسلحه را به طرفش می گیرد. ماحسون جا می خورد.
جومالی، سلیم و وارتلو همراه یاماچ در اتاق نشسته اند که وارتلو می گوید: «دیروز چتو رو تو محله دیدم.
به شکمش شلیک کردم ولی زنده مونده. ماحسونم اومده بردتش. » سلیم می گوید: «یعنی چی انقدر مهم بوده که جرئت کردن پاشن بیان تو محله؟ » وارتلو به یاد می آورد که اجویت به او خبر داده بود که جسد عده ای در گوشه ای از انباری های محله فاسد شده و کسی هم نمیشناسدشان. وارتلو می گوید: «چتو برای کشتن لیدر بلغاری ها، ایوان اومده بوده تو محله. » بعد هم درمورد اتفاقات و آشوب های اخیر محله صحبت می کنند و وارتلو می پرسد: «اگه آشوب محله کار اوناست، چرا مستقیم حمله نمیکنن؟ » یاماچ می گوید:« اول منو زدن، اما عمیق نزدن.
بعد محله رو بهم ریختن، چیزی که میخواستن شد و ما دیگه دنبالشون نکردیم! »
قسمت بعدی - سریال گودال قسمت هفتاد و سه ۷۳ قسمت قبلی - سریال گودال قسمت هفتاد و یک ۷۱ Next Episode - Çukur Serial Part ۷۳ Previous Episode - Çukur Serial Part ۷۱اخبار مرتبط
دیگر اخبار این روز
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران