قسمت چهارصد و شصت و یک گودال

پندار - ۳ آبان ۱۴۰۱

   سریال گودال قسمت چهارصد و شصت و یک 461Çukur Serial Part ۴۶۱

گودال

۵۹

سلیم در رستورانی هنگام خوردن صبحانه، جمیل را تماشا می کند. جمیل که متوجه نگاه او شده از طرز غذا خوردنش خجالت می کشد و می گوید: «از دوره سربازی تو سرم مونده. درستش می کنم.» سلیم کمی هول می شود و می گوید متوجه نگاه کردنش نشده و توی فکر بوده. جمیل می پرسد به چه فکر می کرده و سلیم می گوید: «چرا یکی رو دوست داریم؟» جمیل می گوید تا به حال عاشق نشده و نمی داند چیست اما حدس می زند شبیه حس مالکیت باشد. سلیم می پرسد: «اگه نتونی کنارت داشته باشیش چی؟» جمیل می گوید: «اون وقت میشه لیلا و مجنون.

"   سریال گودال قسمت چهارصد و شصت و یک 461Çukur Serial Part ۴۶۱ گودال۵۹سلیم در رستورانی هنگام خوردن صبحانه، جمیل را تماشا می کند"یا مثلا عشق ممنوعه.» سلیم با شنیدن این حرف لبخندی می زند و به جمیل می گوید امروز با او کاری ندارد و ماشین را در اختیار او می گذارد.

بعد از رفتن جمیل، بایکال وارد رستوران می شود و سلیم مضطرب می شود. بایکال می گوید خبر دستگیری پدرش را شنیده و خیلی خوشحال است. سلیم می پرسد آمدن امراه کار بایکال است یا نه؟ بایکال جواب منفی می دهد. اما در ادامه می گوید: «ولی کارا رو دقیقا به نقطه ای که می خواستم رسوند.

همه چی در بهترین حالت خودشه. اگه بخوای می تونم بابات رو توی زندان نگه دارم. یاماچ میره. تو رئیس میشی.» سلیم که با تردید به او نگاه می کند می پرسد برای چه گودال اینقدر برایش مهم است. بایکال می گوید: «از پتانسیل هایی که هدر میرن متنفرم.

"جمیل که متوجه نگاه او شده از طرز غذا خوردنش خجالت می کشد و می گوید: «از دوره سربازی تو سرم مونده"تو گودال چند میلیارد دلار الکی خوابیده.» سلیم که قانع نشده دوباره سوالش را تکرار می کند و می گوید: «درد شما پول نیست.» بایکال می گوید: «ببین لازم نیست هر چیزی یه داستانی پشتت داشته باشه که تو ازش سردربیاری. تو فکر کردی گودال رو فقط من می خوام؟ چشم همه اطرافیانم دنبال گوداله. همه اونجا رو می خوان. اما فقط یه نفر صاحب اونجا میشه اونم منم. یا با تو، یا بدون تو.

تصمیمتو بگیر.»

جمیل به خانه برمی گردد و عایشه را در حال تمیز کردن خانه اش می بیند. عایشه برای جمیل صبحانه حاضر می کند. او از جمیل می پرسد: «سلیم چیزی از من نمیگه؟» جمیل می گوید: «ذهنش مشغوله. باباشو گرفتن.» او که حس می کند عایشه معذب است می گوید: «ببین اینجا خونه خودته. کسی بهت کاری نداره.

"جمیل می پرسد به چه فکر می کرده و سلیم می گوید: «چرا یکی رو دوست داریم؟» جمیل می گوید تا به حال عاشق نشده و نمی داند چیست اما حدس می زند شبیه حس مالکیت باشد"اگه حوصله ت سر میره برو بیرون، بگرد.» عایشه دست سلیم را می گیرد و می گوید: «فرصت کردی با سلیم حرف بزن. من اینجوری نمی تونم. هر چی بگه قبوله.» جمیل که از لمس دستان عایشه جا خورده، حرف های او را نمی شنود و تنها نگاهش می کند.

یاماچ و سلیم به اداره پلیس می روند و مردی جلوی آنها را می گیرد و می گوید: «ادریس بابای من هم هست.» یاماچ و سلیم با تعجب به او نگاه می کنند و مرد می گوید: «من وکیلم. بابا ادریس خرج زندگی و درس خوندن من رو داده. خیلی کمکمون کرده.

حالا من اومدم جبران کنم.» هر دو برادر بغض کرده اند و رویشان را برمی گردانند تا کسی گریه کردنشان را نبیند. وکیل اجازه ملاقات برای یاماچ و سلیم می گیرد. آنها وارد بازداشتگاه می شوند و بازداشتی های گودال را در حال رقصیدن و ادریس را در حال دست زدن و خندیدن می بینند. سلیم می گوید: «داریم سعی می کنیم طرف رو راضی کنیم که آزادتون کنه.» امراه در اداره جلوی یاماچ و سلیم را می گیرد. یاماچ می گوید: «پیامت رو دریافت کردیم.

"سلیم می پرسد: «اگه نتونی کنارت داشته باشیش چی؟» جمیل می گوید: «اون وقت میشه لیلا و مجنون"دیگه آزادشون کن.» امراه می گوید: «دریافت نکردی. من اومدم گودال رو پاکسازی کنم. کلراید می پاشم از بالا تا پایینش رو.» در همین گیرودار یک ون می رسد و بار وسایل دزدی اش را جلوی چشمان امراه خالی می کند و می رود. یاماچ به او می گوید: «فکر کردی کوچوالی ها رو می گیری و گودال رو از بین می بری. تو نفهمیدی ما کی هستیم.

تو فکر می کنی گودال فقط یه محله ست، این ناراحتم می کنه فرمانده! گودال فقط یه محله نیست. خونه ست. خانواده توش زندگی می کنه. با هر عضو بی مصرف و دزد و مست و آدم فروش و فراریش. آره، خانواده دیوونه ای هستیم.

"یا مثلا عشق ممنوعه.» سلیم با شنیدن این حرف لبخندی می زند و به جمیل می گوید امروز با او کاری ندارد و ماشین را در اختیار او می گذارد"ولی خانواده ایم.»

در راه بازگشت، سلیم از یاماچ جدا می شود و به بایکال زنگ می زند و می گوید: «آقای محترم! خوب به حرفام گوش کنین. به یاماچ نزدیک نمی شین، فهمیدیدن؟ بهش آسیبی نمی رسونین.» بایکال بعد از قطع کردن تلفن می گوید: «تو نمی خوای وارد بازی بشی ولی من می دونم چطوری تو رو به زور وارد کنم.»

امراه برای اصلاح به یک سلمانی می رود. آرایشگر هنگام تراشیدن ریشش صورتش را زخمی می کند. امراه چشمانش را باز می کند و پشت سرش محی الدین را می بیند که در خیابان ایستاده و او را تماشا می کند. امراه دست آرایشگر را می گیرد و علامت گودال را روی مچ دستش می بیند و از آنجا می رود.



سنا سراغ ییلدیز می رود و در مورد برادرش از او کمک می خواهد. او می گوید: «برادرم جنون کنترل داره. تا ۱۷ سالگی اینجوری بود. فقط چون اون می خواست از پنجره پریدم پایین و پام شکست. تو خونه کسی نبود.

"تو رئیس میشی.» سلیم که با تردید به او نگاه می کند می پرسد برای چه گودال اینقدر برایش مهم است"بعد بهم گفت تا وقتی اجازه ندادم گریه نمی کنی. منم از شدت درد از هوش رفتم.» سنا با امراه قرار می گذارد و ییلدیز پیش از او در محل قرار حاضر می شود و از دور او را می پاید. امراه متوجه نگاه او می شود و با چند دقیقه نگاه کردن به او همه چیز را در مورد زندگی اش می گوید و او را تحقیر می کند.ییلدیز با گریه آنجا را ترک می کند و به سنا می گوید: «سنا نرو. این خیلی آدم بدیه.» سنا می گوید: «بچگی من با این گذشته. نگران نباش.» سنا به دیدن برادرش می رود و امراه می گوید: «اگه نتونم باهات آشتی کنم با بابا و مامان هم نمی تونم آشتی کنم.

به خاطر تو اونا رو نمی تونم ببینم.» سنا می گوید: «به گودال نزدیک نشو. تو خانواده مو ازم گرفتی ولی من حالا سه تا خانواده دارم. هیچ کدوم هم ناتنی نیستن. خانواده پرجمعیتی دارم. باهاشون درگیر نشو.

"اگه حوصله ت سر میره برو بیرون، بگرد.» عایشه دست سلیم را می گیرد و می گوید: «فرصت کردی با سلیم حرف بزن"برو از اینجا. هر دومونو نجات بده.»

ناظم در شرکت به مناسبت تولد بایکال، برای پدرش یک هدیه گران قیمت خریده و نام و فامیل آن را روی جعبه اش حک کرده است. کمی بعد منشی وارد می شود و یک کیک برای بایکال می آورد و تولدش را تبریک می گوید. بایکال منشی را بیرون می کند و به ناظم می گوید: «تو احمقی؟ هیشکی چیزی در مورد زندگی من نمی دونه. برای چی منو بابا صدا می زنی؟ ببین از زور زدن برای باز کردن این در بگذر.

از اونجا نمی تونی وارد شی. من بچه ای ندارم. من بایکالم نه چیز دیگه.» و بعد کیک را جلوی چشمان ناظم در سطل زباله می اندازد.

هاله برای باخبر شدن از وضعیت ادریس پیش یاماچ می رود و یاماچ ماجرای ناظم و سواستفاده اش از هاله را می گوید. هاله که از شنیدن این عصبانی شده می گوید این کار ناظم را بی حواب نمی گذارد.

"حالا من اومدم جبران کنم.» هر دو برادر بغض کرده اند و رویشان را برمی گردانند تا کسی گریه کردنشان را نبیند"یاماچ به او هشدار می دهد که دخالت نکند و هاله را به دیدن علیچو می برد و به او می گوید: «هاله بد نیست علیچو. نمی دونست داره چی کار می کنه.» علیچو از خوشحالی شروع به رقصیدن می کند.

قسمت بعدی - سریال گودال قسمت چهارصد و شصت و دو ۴۶۲ قسمت قبلی - سریال گودال قسمت چهارصد و شصت ۴۶۰ Next Episode - Çukur Serial Part ۴۶۲ Previous Episode - Çukur Serial Part ۴۶۰

منابع خبر

اخبار مرتبط

ایسنا - ۸ مهر ۱۴۰۰
پندار - ۲۳ فروردین ۱۴۰۱
رادیو زمانه - ۱۶ بهمن ۱۴۰۰
پندار - ۳ آبان ۱۴۰۱
پندار - ۳ آبان ۱۴۰۱
پندار - ۳ آبان ۱۴۰۱
پندار - ۲۵ فروردین ۱۴۰۱
پندار - ۳ آبان ۱۴۰۱