قسمت پنجاه و شش قضاوت

پندار - ۱۰ آبان ۱۴۰۱

   سریال قضاوت قسمت پنجاه و شش 56Ghezavat Serial Part ۵۶

ایلگاز سراغ دفتردار رفته و اضطراب دارد. او می خواهد بداند که تصمیم نوا چه بوده است. دفتردار به ایلگاز تبریک می گوید و اعلام می کند که با درخواست ایلگاز موافقت شده است. ایلگاز با خوشحالی وارد دفتر نوا می شود. او از نوا تشکر می کند و با تردید می پرسد با وجدان خودت این حکم را دادی یا...، نوا از این سوال ناراحت می شود و به ایلگاز می گوید نگران نباش علاقه من به تو در این تصمیم هیچ نقشی نداشته است. 

وقتی ایلگاز از آنجا می رود، پارس با عصبانیت وارد دفتر نوا می شود و می گوید تو با این کار می خواهی ایلگاز را به دست بیاوری؟ می خواهی خوش قلب و خوب به نظر برسی؟ نوا با عصبانیت می گوید من تنها با بررسی شواهد تصمیم درست را گرفته ام، تو حق نداری تصمیمات من را زیر سوال ببری، جناب دادستان از اتاق من برو بیرون.

"   سریال قضاوت قسمت پنجاه و شش 56Ghezavat Serial Part ۵۶ ایلگاز سراغ دفتردار رفته و اضطراب دارد"با رفتن پارس، جوند وارد اتاق می شود. نوا او را در آغوش می گیرد و بعد با خجالت خودش را کنار می کشد و با دستپاچگی می گوید راستش این قضایا خیلی برایم سنگین بود. جوند با آرامش می گوید تو اشتباه کردی، الان همه چشم ها به سمت تو بر می گردد و خودت و من را به خطر انداختی.

نگهبان زندان به جیلین خبر می دهد که آزاد شده اند. همه زندانیان به او تبریک می گویند و جیلین از خوشحالی گریه می کند. وقتی از زندان خارج می شود ایلگاز را می بیند و او را در آغوش می گیرد و از او تشکر می کند. 

آن ها برای شما به خانه گل می روند.

گل از دیدن آن ها بسیار خوشحال است و حسابی مشغول پذیرایی است. او مدام ایلگاز را پسر دادستانم خطاب می کند. آیلین و جیلین از این رفتار مادرشان به خنده افتاده اند و ایلگاز معذب شده است.

یکتا بعد از شنیدن خبر آزادی جیلین با کلافگی به خانه می رود و با تحت فشار قرار دادن لاچین می خواهد بفهمد که روز فرار انگین او به کجا رفته بود؟ لاچین در ابتدا طفره می رود و بعد از افزایش فشارهای یکتا بغض می کند و می گوید تو همیشه موکل های فراری را به ویلای شیله می فرستادی. من هم تصور می کردم شاید انگین آنجا باشد به همین خاطر به آنجا رفتم و در خانه منتظر انگین ماندم تا برای آخرین بار از او خداحافظی کنم اما نیامد و نشد. یکتا با حرص می گوید یعنی تو قصد فرار با پسرت را نداشتی؟ لاچین قسم می خورد که فقط می خواسته خداحافظی کند. 

جیلین قبل از خواب چرخی در خانه می زند و قاب عکس خانوادگی را برمی دارد و به آن نگاه می کند.

"نوا او را در آغوش می گیرد و بعد با خجالت خودش را کنار می کشد و با دستپاچگی می گوید راستش این قضایا خیلی برایم سنگین بود"او ناگهان با همان لباس خانه از خانه خارج می شود و به سمت خانه ایلگاز می رود. به محض ورود می گوید همیشه دوست داشتم برای عده ای مهم باشم و عضو جایی باشم و توسط آدم ها دیده شوم. انتظار نداشتم دوست داشته شوم اما دیده شدن برایم مهم بود. به این خاطر پیش روانشناس هم رفتم و او به من گفت که احتمال در کودکی از طرف خانواده خلاهایی احساس کرده ام و به نظر درست می گفت. امروز در اتاقم احساس کردم که هیچ ربطی به آنجا ندارم و در عوض به یادم آمد روزهایی روی کاناپه خانه تو می خوابیدم و احساس می کردم در خانه تو بیشتر احساس امنیت می کنم.

برای همین الان اینجا هستم. احساس می کنم این خلا دوران کودکی در کنار تو پر می شود. می شود پیش تو بخوابم؟ ایلگاز در سکوت با لبخند به حرف های او گوش می داد. بعد از تمام شدن حرف هایش دست های جیلین را می گیرد و او را به اتاق خوابش می برد و روی تخت در آغوش هم می خوابند. 

ارن از خانه خارج می شود و بیرون خانه توچه را با چمدانش می بیند. لاچین به خانه گل می رود جلوی در با گریه به گل می گوید فقط یک سوال دارم الان خوشحالی؟ به من گفته بودی درد واقعی را نچشیده ام الان تجربه اش کردم، خوشحالی؟ قرار است پسرم را در همان کفنی که به من داده بودی بپیچم.

"جوند با آرامش می گوید تو اشتباه کردی، الان همه چشم ها به سمت تو بر می گردد و خودت و من را به خطر انداختی.نگهبان زندان به جیلین خبر می دهد که آزاد شده اند"گل با بغض او را در آغوش می گیرد و می گوید وقتی جگر آدم آتش می گیرد دلش می خواهد آن آتش بیرون بیاید و همه را بسوزاند. 

مراد لاچین را برای هواخوری به ساحل می برد و به او می گوید که این روزگار خواهد گذشت و می گوید کنارش خواهد ماند. لاچین می گوید از من محافظت خواهی کرد؟ مراد اطمینان می دهد و می گوید مگر همیشه این کار را نکردم؟ لاچین رو به دریا، سرش را روی شانه مراد می گذارد. 

ایلگاز و جیلین به پارکینگ بیمارستانی که انگین از آنجا فرار کرده بود می روند تا او چیزهایی به یاد آورد. بعد به سمت شیله حرکت می کنند. جیلین آهنگی که انگین در ماشین می خواند را به خاطر می آورد و آن را زمزمه می کند بعد به ایلگاز می گوید خیلی مسخره است انگار می دانست من در ماشین هستم. 

در صحنه ای از سریال گذشته را می بینیم که انگین از آینه ماشین دست جیلین را دیده بود و عمدا بلند آواز خوانده بود تا او بشنود و حرص بخورد. 

جیلین و ایلگاز به حیاط ویلای یکتا در شیله می رسند. جیلین پیاده می شود و صحنه پیاده شدن انگین از ماشین را به خاطر می آورد که جیلین را به زور از ماشین پیاده کرده بود و گفته بود حدس می زدم بیایی و او را به زور به سمت جنگل برده بود.

جیلین به سمت محل حادثه می دود. همینطور خاطرات به سرعت جلوی چشم او می آیند. او یادش می آید که با انگین درگیر شده بودند و وقتی انگین به زمین افتاده بود، جیلین اسلحه را برداشته بوده است. 

او به سمت انگین نشانه رفته بود و انگین با چشمانی که اشک در ان ها حلقه زده بود به صورت درمانده از او درخواست کرده بود که شلیک نکند. جیلین یادش می آید که از پشت سر ضربه ای به سر او خورده و افتاده بود. سپس همان فرد لگدی به پهلوی او زده بود.

"وقتی از زندان خارج می شود ایلگاز را می بیند و او را در آغوش می گیرد و از او تشکر می کند. آن ها برای شما به خانه گل می روند"جیلین چهره آن فرد را ندیده بود چرا که او پشت سرش ایستاده بوده است. در زمانی که هنوز جیلین هوشیار بوده است، آن فرد به قلب انگین شلیک کرده بود و جیلین صدای شلیک را شنیده بود. قاتل برای اینکه مطمئن شود انگین مرده، نبض او را چک کرده است. در آن لحظه جیلین چشمانش نیمه باز بوده و موهای بلند او را دیده بود. 

جیلین که از یادآوری این ها گریه اش گرفته، با خوشحالی رو به ایلگاز می گوید یادم آمد، من انگین را نکشتم و او یک زن بوده است. 

پایان قسمت ۵۶

قسمت بعدی - سریال قضاوت قسمت پنجاه و هفت ۵۷ قسمت قبلی - سریال قضاوت قسمت پنجاه و پنج ۵۵ Next Episode - Ghezavat Serial Part ۵۷ Previous Episode - Ghezavat Serial Part ۵۵

منابع خبر

اخبار مرتبط

خبرگزاری میزان - ۲۳ اسفند ۱۳۹۹
پندار - ۱۰ آبان ۱۴۰۱