قسمت دویست و هفت آپارتمان بیگناهان
سریال آپارتمان بیگناهان قسمت دویست و هفت 207Apartemane Bi Gonahan Serial Part ۲۰۷
آپارتمان بی گناهان
۶۰-۲
شب وقتی همه در رستوران جمع می شوند و مشغول غذا خوردن هستند گلبن و صفیه با صورت های چین خورده به آنها نگاه می کنند و لب به غذا نمی زنند. تا اینکه ناجی غذای صفیه را خودش روی اجاق دوباره می پزد و صفیه از آن می خورد و خیلی هم خوشش می آید اما گلبن دلش به هم می خورد. بعد از خوردن دسر و گرفتن عکس نریمان اصرار می کند همگی با هم به شهربازی بروند چون تا به حال نرفته است. خان می گوید صفیه و گلبن را به خانه می رساند اما صفیه می گوید آنها هم می آیند و همه را متعجب می کند.
اوکشان هم برای اینکه حال و هوای شننور را بعد از اتفاق آن روز عوض کند بقیه اهالی آپارتمان را به خانه ممدوح دعوت کرده است. اوکشان که شننور را خیلی خوب درک می کند می گوید: «آدم اول مثل ماهی ای که از آب بیرون افتاده دست و پا میزنه.
"تا اینکه ناجی غذای صفیه را خودش روی اجاق دوباره می پزد و صفیه از آن می خورد و خیلی هم خوشش می آید اما گلبن دلش به هم می خورد"اما احساس بعد از اون رو خیلی خوب درک می کنم. احساس غرور!»
در شهربازی همه سوار چرخ و فلک شده اند. صفیه خیلی می ترسد و ناجی سعی می کند آرامش کند. صفیه می گوید بهتر است به چشم های هم خیره شوند تا متوجه اطراف نشوند. در واگن دیگر گلبن و اسات به خاطراتشان در آنجا فکر می کنند و گلبن دوباره از اسات درخواست ازدواج می کند و اسات هم دوباره قبول می کند و با خنده همدیگر را در آغوش می گیرند.
حکمت به خان می گوید وقتی بچه بوده او را سوار چرخ و فلک کرده و خان از ترس بالا آورده اما خان با ناراحتی می گوید: «اون من نبودم بابا.» حکمت ناراحت می شود و می فهمد خاطهر عمر را به یاد آورده است. اما خان می گوید: «من درکت می کنم بابا. وقتی یکی رو از دست میدی خیلی سخته جاهایی که با اون رفتی رو تحمل کنی. شاید اینجی و عمر یه جایی همین جاهان.» آنها با حسرت برای اینجی و عمر دست تکان می دهند.
خانواده درن اوئلو همه دستگاه های بازی را امتحان می کنند و یک شب فراموش نشدنی را کنار هم رقم می زنند. اما آخر شب وقتی ناجی لحظه ای از صفیه دور می شود خیال حسیبه ظاهر می شود و صفیه ناجی را می بیند که روی ویلچر نشسته و حسیبه قهقهه می زند.
"بعد از خوردن دسر و گرفتن عکس نریمان اصرار می کند همگی با هم به شهربازی بروند چون تا به حال نرفته است"صفیه فریاد بلندی می کشد و حالش بد می شود و همه به خانه برمی گردند.
خان در شهربازی می ماند و به تنهایی سوار چرخ و فلک می شود. او از آن بالا مردی شبیه خودش را می بیند که ارابه زباله ای را با خود می برد. کمی بعد خان وارد تونل وحشت می شود و در انتهای آن به عابدین می رسد. او عابدین را آنجا زندانی کرده و می گوید: «این ترسناک تره یا زن دیوونه پسرت گلبن؟» خان کاغذی از توی جیبش بیرن می آورد و می گوید: «این همه سال حیوونی مثل تو رو تحمل کرد. اینا باید به اون برسن.» خان عابدین را مجبور می کند کاغذ را امضا کند و طبق آن شننور را طلاق دهد.
اخبار مرتبط
دیگر اخبار این روز
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران