قسمت چهارصد و چهل و هشت گودال

پندار - ۳ آبان ۱۴۰۱

   سریال گودال قسمت چهارصد و چهل و هشت 448Çukur Serial Part ۴۴۸

گودال

۱۱۹

یاماچ و افسون بعد از اینکه مدتی به هم خیره می مانند به طرف هم می روند و با اشتیاق یکدیگر را می بوسند. اما در همین حین افسون با گلدانی بر سر یاماچ می زند و به او که در حال بیهوش شدن است می گوید: «از من دور می مونی فهمیدی؟ بهم نزدیک نشو!» افسون سر میز برمی گردد و به زبان فرانسه چیزهایی به طرف معامله می گوید و آنها می فهمند که دستشان رو شده است. بعد هر دو طرف اسلحه هایشان را بیرون می آورند و تیراندازی شروع می شود. در همین موقع جومالی سر می رسد و یاماچ را از آنجا بیرون می برد. در راه برگشت افسون به نظام می گوید یاماچ برگشته و نظام که وحشت کرده تصمیم می گیرد سریع خانه را تخلیه کنند و از آنجا بروند.

عمو جومالی به دیدن کولکان می رود تا ببیند او چه می خواهد.

"   سریال گودال قسمت چهارصد و چهل و هشت 448Çukur Serial Part ۴۴۸ گودال۱۱۹ یاماچ و افسون بعد از اینکه مدتی به هم خیره می مانند به طرف هم می روند و با اشتیاق یکدیگر را می بوسند"کولکان می گوید: «اگه من بمیرم یاماچ همه چی رو می فهمه. یه دوستی دارم که اگه من بمیرم همه چی رو میگه.» عمو می گوید: «ببینیم یاماچ حرفای دوستت رو گوش میده!» کولکان می گوید: «من از یاماچ حرفی نزدم. منظورم وارتلو بود.» عمو جومالی که می ترسد اعتماد وارتلو را از دست بدهد قبول می کند به کولکان حق السکوت بدهد و از او محافظت کند.

یاماچ به خانه ای که افسون را آنجا دیده بود می رود اما خانه خالی است. او وارد اتاقی می شود و با دیدن وسایل و اسباب بازی ها می فهمد که آنجا اتاق دخترش است و اسلحه اش را پنهان می کند. یاماچ ناامید و پریشان به خانه جومالی برمی گردد و جومالی به او می گوید افسون و دخترش را به زودی پیدا می کنند.

فردا صبح متین که خبر برگشتن باماچ را شنیده به خانه جومالی می آید و یاماچ را در آغوش می گیرد و می گوید: «خیلی منتظرت بودیم داداش! دیگه ما رو ول نمی کنی مگه نه؟» یاماچ با ناامیدی به متین نگاه می کند.

متین یاماچ را به محله می برد تا چیزهایی نشانش بدهد. انها سالم را می بینند که دارد آشغال جمع می کند اما وقتی صدایش می زنند فرار می کند. متین می گوید: «عموجومالی قسم خورده اینجا را از بین ببره. هر چی بهت گفتن دروغه.» او یاماچ را به در خانه فرهاد می برد و فرهاد توضیح می دهد که آدم های عمو مغازه اش را بسته اند و او بیکار شده است. یاماچ می بیند که اهالی به عموجومالی ناسزا می گویند و دل خوشی از او ندارند.

"در راه برگشت افسون به نظام می گوید یاماچ برگشته و نظام که وحشت کرده تصمیم می گیرد سریع خانه را تخلیه کنند و از آنجا بروند.عمو جومالی به دیدن کولکان می رود تا ببیند او چه می خواهد"

کمی بعد آنها وارتلو را جلوی قهوه خانه می بینند و متین با عصبانیت به وارتلو نگاه می کند و می خواهد برود اما یاماچ از آنها می خواهد که بگویند چه مشکلی دارند؟ وارتلو که می داند متین از عوض شدن محله راضی نیست داد می زند: «ناراحتین که آرایشگاه داداش محی الدین کافه شده؟ خود داداش محی الدین کو؟ کشتنش. ندرت، آجار، برادرای کوچیک جلاسون. خودت کور شدی.» بعد از افرادش می پرسد آخرین بار کی زخمی شده اند و آنها می گویند خیلی وقت است که حتی دستشان را نبریده اند. وارتلو می گوید: «من اومدم باهاتون حرف بزنم و بگم بیاین با هم مشکلات رو حل کنیم با سنگ زدین سرم رو شکستین. برادرم مدد به خاطر شما تو روی من نگاه نمی کنه.» متین با عصبانیت از آنجا می رود.

یاماچ دوباره از وارتلو می خواهد به او بگوید که چه شده اما وارتلو هم او را به محله می برد و نشانش می دهد که دیگر نگهبانی روی سقف ها نیست چون دیگر کسی نمی تواند به آنها آسیبی برساند. بعد نشان می دهد که گودال آنقدر امن شده که دانشجوها به آن رفت و آمد می کنند.

یاماچ که از شنیدن حرف های زد و نقیض کلافه و سردرگم شده شب از داملا می خواهد که بگوید چه اتفاقاتی در نبود او افتاده است. داملا می گوید: «جومالی وقتی فهمید ندیم آدم عموئه فهمید یه کاسه ای زیر نیم کاسه ست. کار اینا مواد مخدره.

"یه دوستی دارم که اگه من بمیرم همه چی رو میگه.» عمو می گوید: «ببینیم یاماچ حرفای دوستت رو گوش میده!» کولکان می گوید: «من از یاماچ حرفی نزدم"جومالی اعتراض کرد. گفت شما دارین وصیت بابامو زیر پا می ذارین. صالح هم نبود. سعادت و پسرش رو برداشت برد افعانستان. اونجا اون کار می کرد اینجا عموجومالی.

جومالی رو گرفتن و فورا حبس ابد خورد. یه کم بعد هم منو گرفتن. به خاطر کارای بابام. به زایمانم چیزی نمونده بود که مادر اومد و گفت جومالی بیرونه تو رو هم آزاد می کنیم.» داملا می گوید: «اما من خوشبختم یاماچ. سالمیم.

"منظورم وارتلو بود.» عمو جومالی که می ترسد اعتماد وارتلو را از دست بدهد قبول می کند به کولکان حق السکوت بدهد و از او محافظت کند.یاماچ به خانه ای که افسون را آنجا دیده بود می رود اما خانه خالی است"اینجوری خوبه. بذار همینجوری ادامه پیدا کنه. همه با اومدنت امیدوار شدن اما بذار همینجوری بمونه.» جومالی می خواهد همراه یاماچ برای آوردن افسون برود اما یاماچ می گوید: «بابا بودن بهت میاد داداش. وقتی تو بازار دیدمت انگار بابامو دیدم. من به کار بابام افتخار می کردم.

دلم نمی خواست اسلحه تو کمرش باشه. کاش بابام فقط بازاری بود. من مطمئنم بازم بهش افتخار می کردم.» جومالی اشک می ریزد و برادرش را در آغوش می گیرد.

از طرفی عایشه به دیدن عمو جومالی می رود و در مورد اتفاقاتی که در محله افتاد می گوید. او می گوید: «همه از اومدن یاماچ با خبر شدن. انگار خجالت می کشن.

"او وارد اتاقی می شود و با دیدن وسایل و اسباب بازی ها می فهمد که آنجا اتاق دخترش است و اسلحه اش را پنهان می کند"البته من فقط کسایی رو که میان آرایشگاه رو می بینم. زنا می گفتن شوهراشون از وقتی شنیدن یاماچ اومده رفتن تو خودشون.»

یاماچ به پاویونی که کولکان او را برای دیدن افسون به آنجا برده بود می رود و افسون را در حال خواندن می بیند و می ایستد و تماشایش می کند و به یاد خاطراتش با او می افتد اما در پایان اجرا افسون متوجه او می شود و به نظام اشاره می کند و نظام افرادش را سراغ یاماچ می فرستد. یاماچ با افراد او درگیر می شود و افسون به اتاقش می رود. اما یاماچ موفق می شود آنها را شکست دهد و به اتاق افسون برود. افسون می گوید: «می دونم یه اتفاقایی برای تو افتاده.

برای منم افتاده. من خودمو فراموش کردم. من دیگه نیستم. پس تو هم نیستی. من دیگه فکرکردن به اینا رو هم ول کردم.

"هر چی بهت گفتن دروغه.» او یاماچ را به در خانه فرهاد می برد و فرهاد توضیح می دهد که آدم های عمو مغازه اش را بسته اند و او بیکار شده است"فقط ماسال هست.» یاماچ می گوید: «اسم دخترم ماساله؟» افسون می گوید: «اون دختر تو نیست. دختر منه.» او با عصبانیت می گوید: «اگه به خاطر تو کوچک ترین آسیبی به دخترم برسه می کشمت.» و می رود. جومالی که باز هم دلش طاقت نیاورده سراغ یاماچ می آید و یاماچ می گوید: «اسم دخترم ماساله!» جومالی با خوشحالی یاماچ را بغل می کند.

عموجومالی از ندیم می خواهد که صالح را سراغ شجاع الدین بفرستد تا عصبانیت و ترسش را خالی کند و مشغول شود و کمی آرام شود. وارتلو هم به همراه مرتضی به دیدن شجاع الدین و افرادش می رود و همه آنها را به گلوله می بندد.

یاماچ تصمیم می گیرد به محله برود و خودش بفهمد که در اطرافش چه می گذرد. او اول سراغ علیچو می رود و علیچو او را به خانه اش که حالا کبابی شده می برد و یاماچ پرس و جو می کند و می فهمد که عموجومالی آنجا را اجاره داده است.

او کمی بعد می بیند عده ای سالم را کتک می زنند و دوستان سالم ایستاده اند و تماشا می کنند. یاماچ که جا خورده به طرف سالم می رود و سالم به تلخی گریه می کند و می گوید: «خیلی کتمکم زدن. روز و شب. تو کوچه تو خونه. هیشکی بهم کمکم نکرد.

"خودت کور شدی.» بعد از افرادش می پرسد آخرین بار کی زخمی شده اند و آنها می گویند خیلی وقت است که حتی دستشان را نبریده اند"با سنگ زدم تو سر وارتلو از اون موقع دیگه کسی نگام نکرد. همه شون رفتن تو کار مواد. من دیگه نمی شناسمشون. همه شون دوستای بچگیم ان.» یاماچ سالم رو پیش علیچو و عمو می فرستد و می گوید آنجا در امان است. یاماچ می خواهد سراغ اجویت و کچی برود و بازخواستشان کند اما آنها فرار می کنند.

بعد از آن هم یاماچ ماشین علی را می گیرد و کچی و اجویت را تعقیب می کند به سوله ای می رسد که در آن مواد مخدر بسته بندی می کنند.

عموجومالی به ندیم می گوید: «اهالی فقط شنیدن یاماچ برگشته تو محله یه جنب و جوشی شروع شده. هیشکی نباید از مشکل بین من و ادریس باخبر بشه. نه یاماچ، نه جومالی، نه وارتلو! تنها کسی که از اون اتفاق خبرداره مجاهده!» او بعد هم سراغ عمو می رود و عمو که اول او را شناخته می گوید: «مگه ادریس تو رو از اینجا بیرون نکرد؟ برو گم شو بیرون از گودال!» اما عموجومالی از بیماری عمو استفاده می کند و به او تلقین می کند که ادریس او را دوست داشت و مشکلی با هم نداشتند.

یاماچ که حالا متوجه همه چیز شده به قهوه خانه می آید و در حضور وارتلو مقابل عموجومالی می نشیند و بی مقدمه می گوید: «خونه علیچو رو بهش پس میدین.» عمو فورا می پذیرد. یاماچ می گوید: «خونه های کوچه های بالا گرسنه ان. آشپزخونه دوباره راه می افته.

"وارتلو می گوید: «من اومدم باهاتون حرف بزنم و بگم بیاین با هم مشکلات رو حل کنیم با سنگ زدین سرم رو شکستین"برای اونا هم غذا برده میشه.» عمو این را هم قبول می کند. یاماچ می گوید: «دیگه کار مواد مخدر نمی کنین!» عمو و وارتلو که جا خورده اند سکوت می کنند. یاماچ می گوید: «تو عموی منی. بزرگ منی. تو این قهوه خونه پشت یه میز دیگه بشین.

برات خونه بالای خونه خودمون رو بخریم. اونجا زندگی کن. بچه های ما نوه های تو هم به حساب میان. بهشون زندگی کردن یاد بده. راه تو این می تونه باشه.

"یاماچ دوباره از وارتلو می خواهد به او بگوید که چه شده اما وارتلو هم او را به محله می برد و نشانش می دهد که دیگر نگهبانی روی سقف ها نیست چون دیگر کسی نمی تواند به آنها آسیبی برساند"تو هم عضوی از خانواده ما باش. بزرگمون باش. خانواده مون رو یکی کن. ما هم دست تو رو از ترس نه از رو احترام می بوسیم.» یاماچ ادامه می دهد: «گودال امانت بابامونه. ارزشش به خاک و در و دیوارش نیست.

به آدماشه. تو به اصل گودال ضربه زدی. اینجا بوی گودال نمیده. اینجا گودال ادریس کچوالی نیست. من اینجا رو به وضعیت قبلی برمی گردونم.

"یاماچ که از شنیدن حرف های زد و نقیض کلافه و سردرگم شده شب از داملا می خواهد که بگوید چه اتفاقاتی در نبود او افتاده است"چه با تو چه علیه تو. انتخاب تو چیه؟» وارتلو زیرلب می گوید: «جنگ میشه!» عموجومالی می گوید: «تو که برای من حق انتخابی نذاشتی پسرم!» یاماچ می گوید: «من پسر تو نیستم. پسر ادریس کچوالی ام.»یاماچ بیرون می رود و وارتلو به دنبالش. عموجومالی به ندیم می گوید: «اگه جنگ می خواد، جنگ!»

وارتلو به یاماچ می گوید: «کارش مواد مخدره. به خارج مواد می فرسته.

به من چه؟ گودال تمیزه. هر چی بابام گفته بود همونه.» یاماچ می گوید: «وقتی بابام می گفت مواد وارد گودال نمیشه منظورش این نبود. تو خوب می دونی. صالح ما سر این مساله داشتیم همدیگه رو می کشتیم.» وارتلو می گوید: «بابام به ما گفت از خانواده تو محافظت کنین. تونستیم؟ محله تمیزه.

"به زایمانم چیزی نمونده بود که مادر اومد و گفت جومالی بیرونه تو رو هم آزاد می کنیم.» داملا می گوید: «اما من خوشبختم یاماچ"مواد از اطرافش هم رد نمیشه.» یاماچ می گوید: «به چه قیمتی؟ مگه با پول مواد مخدر تمیز نشده؟» وارتلو می گوید: «با هر پولی می خواد باشه. نتیجه رو ببین.» یاماچ می گوید: «تو چته صالح؟ نمی بینی؟ این می خواد گودال رو نابود کنه.» وارتلو می گوید: «اونی که نمی بینه تویی. گودال قبلا چی بود که الان نیست؟ حلوا می فروختیم؟ کتاب پخش می کردیم؟ اسلحه می فروختیم. همون اسلحه ای که می اومد تو صورت زن و بچه خودمون شلیک می شد. همه اینا رو ول کن.

این آدما گشنه بودن. با گشنگی چه اتحادی؟ ببین یاماچ اگه اینجوری کنی بازم جنگ میشه. من از خانواده م محافظت می کنم یاماچ. به بچه من سر سفره غذا تیراندازی نمیشه. به خاطر همین تویی که داری اشتباه می کنی.» او به عمو که آن طرف تر ایستاده اشاره می کند و می گوید: «هر چی هم باشه برادر بابامونه.

"همه با اومدنت امیدوار شدن اما بذار همینجوری بمونه.» جومالی می خواهد همراه یاماچ برای آوردن افسون برود اما یاماچ می گوید: «بابا بودن بهت میاد داداش"بیا دستش رو ببوس. آشتی کنین. حرف بزنین. بحث کنین. اما اینجوری نکن قربونت برم.» یاماچ رو به عموجومالی می کند و می گوید: «اگه من او دست رو ببوسم صالح! کائنات هغت جد و آبادم رو لعنت کنه! این حرف آخرم بود.» عمو با نفرت به یاماچ خیره شده و از بینی وارتلو خون می آید.

قسمت بعدی - سریال گودال قسمت چهارصد و چهل و نه ۴۴۹ قسمت قبلی - سریال گودال قسمت چهارصد و چهل و هفت ۴۴۷ Next Episode - Çukur Serial Part ۴۴۹ Previous Episode - Çukur Serial Part ۴۴۷.

منابع خبر

اخبار مرتبط

ایسنا - ۸ مهر ۱۴۰۰
پندار - ۲۲ فروردین ۱۴۰۱
پندار - ۳ آبان ۱۴۰۱
پندار - ۳ آبان ۱۴۰۱
پندار - ۳ آبان ۱۴۰۱
آفتاب - ۲۶ مرداد ۱۳۹۹
خبر آنلاین - ۳۰ آبان ۱۳۹۹