قسمت بیست و شش خواهر و برادرانم

پندار - ۳ آبان ۱۴۰۱

   سریال خواهر و برادرانم قسمت بیست و شش 26Khahar Va Baradaranam Serial Part ۲۶

سریال خواهران و برادران قسمت ۲۶

اینجا کاناپه است لطفا کانالهای گروه کاناپه رو توی یوتیوب سابسکرایب کنید و تیک زنگوله ی کنار اون رو هم بزنید.

سلام من فاطمه هستم و این پاورقی قسمت بیست و ششم سریال خواهران و برادران هست.

در کلبه قدیر بچه ها دچار گاز گرفتگی شده اند و اورهان به اورژانس زنگ می زند و پزشکان اورژانس در آمبولانس دم خانه اورهان در حال رسیدگی به بچه ها هستند. آسیه آشفته و گریان است اورهان گریه کنان می گوید تقصیر اوست که نتواسته برای آنها زندگی مناسبی فراهم کند.

شنگول به اورهان می گوید خودش را مقصر نداند او موقعیت نداشته تا برای بچه ها هم کاری کند. اولجان می ترسد که دخترعمو پسرعموهایش بمیرند و با ترس از آمبولانس فاصله می گیرد.

در همین زمان قدیر چشمانش را باز می کند و با دیدن وضعیتش از عمویش می پرسد چه اتفاقی افتاده. اورهان می گوید گاز بخاری آنها را مسوم کرده قدیر از جایش بلند می شود و به آمبولانسی می رود که امل و عمر در آن هستن امل و عمر هم چشمانشان را باز می کنند و خطر از سر همه می گذرد. 

سوزان با مادرش در بیمارستان پشت در اتاق عمل هستند نباهت هم همراه ملیسا آنجا نشسته نباهت از ملیسا می خواهد که همراه هاریکا بروند و صورتشان را بشویند بعد از رفتن بچه ها نباهت به سوزان می گوید باعث شده زندگی آنها از هم بپاشد.

اگر او را تا این حد عصبانی نمی کرد هیچ وقت با کنعان تماس نمی گرفت و آنها تصادف نمی کردند. سوزان که می فهمد نباهت واقعیت را به کنعان گفته عصبانی می شود در همین زمان دوروک می رسد و سوزان سکوت میکند.

"آسیه آشفته و گریان است اورهان گریه کنان می گوید تقصیر اوست که نتواسته برای آنها زندگی مناسبی فراهم کند.شنگول به اورهان می گوید خودش را مقصر نداند او موقعیت نداشته تا برای بچه ها هم کاری کند"چند دقیقه بعد در اتاق عمل باز می شود و دکتر سراغ خانواده عاکف را میگرد و می گوید او نجات پیدا کرده سوزان از جایش بلند می شود و حال کنعان را می پرسد دکتر می گوید متاسفانه او جانش را از دست داده است. هاریکا فریاد می زند و روی زمین می نشیند و پدرش صدا می زند. 

ده روز بعد...

اورهان در کلبه بچه ها برای چندمین بار بخاری برقی را چک می کند و صحبت از کار می شود و قدیر می گوید می خواهد شب ها سر ساختمان برود و کار کند. عمر هم دنبال کار می گردد. اورهان به عمر می گوید می تواند شب ها با گاری او دستفروشی کند. عمر می گوید نمی شود چون اورهان از چول آن قسط وام را پرداخت می کند.

آسیه پیشنهاد می دهد گاری را بخرند و نوبتی با آن کار کنند ۵ هزار لیر برای عمویش برای خرید گاری می دهد.

شنگول وارد کلبه بچه ها می شود و می گوید بهتر است بخاری را خاموش کنند تا زیاد برق مصرف نشود. در همین زمان آیبیکه با فریاد مادرش را صدا می زند. کامیونی با وسایل به در خانه اورهان رسیده است.

شنگول چند وسیله برای خانه سفارش داده و برای پسرش کامپیوتر خریده. اورهان از شنگول می پرسد پول این وسایل را از کجا آورده و شنگول حرفهای نباهت را به یاد می آورد که گفته بود به او پول می دهد و به اورهان می گوید به او مربوط نیست خودش کار می کند و قسطهایش را می دهد.

مدتی بعد شنگول در حال پاک کردن شیشه های خانه نباهت است که عاکف با عصا وارد می شود شنگول زیر لب غر می زند عاکف می نشیند و نباهت کنارش می آید و به او یادآوری می کند که دکتر گفته تا مدتی نباید کمرش را خم کند.

نباهت از شنگول می خواهد برود و جای دیگری را تمیز کند عاکف بعد از نباهت به خاطر اینکه به فکرش است و مراقبت می کند تشکر می کند. نباهت می گوید او را نبخشیده عاکف از نباهت می خواهد به او فرصت بدهد تا بتواند جبران کند.

"اولجان می ترسد که دخترعمو پسرعموهایش بمیرند و با ترس از آمبولانس فاصله می گیرد.در همین زمان قدیر چشمانش را باز می کند و با دیدن وضعیتش از عمویش می پرسد چه اتفاقی افتاده"و می گوید شاید دوباره با هم به ماه عسل بروند.

شنگول در حیاط برای نباهت قهوه می برد و از او می پرسد کی می خواهد عاکف را بیرون کند نباهت می گوید به او مربوط نیست و شاید بخواهد شوهرش را ببخشد همان موقع عاکف پیش آنها می آید و شنگول به خانه می رود عاکف به نباهت می گوید باید هوای شنگول را داشته باشد و به او هدیه بدهد چون او راز آنها را می داند و نباهت هم شنگول را صدا می زند و لباسهایی که دیگر لازم ندارد به او می دهد.

دوروک جلوی آسیه در کالج می گیرد و به او می گوید تکلیفی که باید با هم انجام می دادند را استاد قبول نکرده و از او می خواهد وقت بگذارد تا هم بتواند تکلیفش را کامل کند آنها قرار می گذارند که بعد از کالج بیرون بروند برک برای ملیسا هدیه گرفته و در کلاس منتظر اوست ملیسا که وارد کلاس می شود برک هدیه اش را به او می دهد اما ملیسا قبول نمی کند و می گوید اگر قبول کند دوستی شان معنی دیگری پیدا می کند در حالی که ملیسا او را مثل یک دوست می بیند. آیبیکه از پشت در کلاس تمام این ها را می شنود و خوشحال می شود. 

آسیه و دوروک بعد از پایان کلاس هایشان به پارک ساحلی می روند دوروک به آسیه می گوید بعد از برنده شدن در مسابقه احساس می کند که با هم دوست شده اند آسیه هم حرف دوروک را قبول دارد. دوروک با آسیه روی چمن ها می نشینند تا دوروک سوال های مربوط به تحقیقش را از او بپرسد. دوروک از آسیه سوالاتی به مربوط به علایقش می پرسد. 

قسمت بعدی - سریال خواهر و برادرانم قسمت بیست و هفت ۲۷ قسمت قبلی - سریال خواهر و برادرانم قسمت بیست و پنج ۲۵ Next Episode - Khahar Va Baradaranam Serial Part ۲۷ Previous Episode - Khahar Va Baradaranam Serial Part ۲۵

منابع خبر

اخبار مرتبط