قسمت بیست و چهار آپارتمان بیگناهان
سریال آپارتمان بیگناهان قسمت بیست و چهار 24Apartemane Bi Gonahan Serial Part ۲۴
آپارتمان بی گناهان ۷-۲
گلبن دوباره جایش را خیس کرده و وقتی ملافه ها را به واحد بالایی میبرد نریمان پوشکی به سمتش می گیرد و می گوید: «آبجی من دیگه نمیخوام با شرمندگی نگام کنی و هرروز ملافه ها رو با خجالت بیاری اینجا. از این استفاده کن. » گلبن با دلخوری نگاهی به پوشک می اندازد و می گوید: «داری به خواهرت پوشک میدی نریمان آره؟ ببرش! » و قبولش نمی کند.
هان به صفیه و گلبن می گوید: «من با حسرت شماها بزرگ شدم. سالها از خونه دور بودم. تو مدرسه شبانه روزی همه بچه ها آخر هفته ها رو برمیگشتن پیش خانواده ها و اونا براشون کیک و بورک آماده میکردن.
"» گلبن با دلخوری نگاهی به پوشک می اندازد و می گوید: «داری به خواهرت پوشک میدی نریمان آره؟ ببرش! » و قبولش نمی کند.هان به صفیه و گلبن می گوید: «من با حسرت شماها بزرگ شدم"من یه بچه نه ساله بودم که همیشه اخر هفته ها تو سالن غذاخوری به اون بزرگی تنها غذامو میخوردم. نمیخوام سر سفره هایی که از خانواده م دوره غذا بخورم آبجی. برای همین میز غذاخوری توی اون سالنی که درشو بستی برای من خیلی با ارزشه. اگه ما یه خانواده ایم و نمیخوایم از هم جدا شیم باید هرشب دور اون میز با هم غذا بخوریم. » صفیه می پرسد: «خانواده ت انقدر برات باارزشن؟ » هان می گوید: «معلومه که با ارزشن.
من هیچ وقت شمارو ول نمیکنم برم. » صفیه خوشحال می شود و می پرسد: « به خاطر اون دختر یا دختر دیگه ای مارو ول نمیکنی؟ » هان با اطمینان می گوید که هرگز. صفیه خوشحال می شود و بعد می گوید: «داداش من بخدا برات بورک و کیک میپزم. » هان می گوید: «شب که برگشتم در سالنو باز کن باشه؟ » صفیه قول می دهد بعد از تمیز کردن آنجا در را دوباره باز کند.
هان به پدرش سر میزند و حکمت با غصه می گوید: «من واقعا اون دخترو آوردم خونه و به صفیه گفتم خدمتکارمه؟ یعنی به حالی افتادم که بچه های خودمو نمیشناسم؟ قراره همه چیزو فراموش کنم؟ من فراموش میکنم اما صفیه همه کارهایی که کردمو نکردمو به خاطر میاره و میشم یه روح...
"تو مدرسه شبانه روزی همه بچه ها آخر هفته ها رو برمیگشتن پیش خانواده ها و اونا براشون کیک و بورک آماده میکردن"» هان هم ناراحت می شود و سعی می کند پدرش را آرام کند.
اینجی به خاطر دیشب از هان معذرت می خواهد و بعد از هان قول می گیرد تا دیگر چیزی را از هم پنهان نکنند. هان هم قبول می کند و می پرسد: «چیو میخوای بدونی؟ » اینجی می گوید: «میخوام در موردت آبجیت بدونم. اون یه مشکلی داره و دیگه وقتشه در موردش صحبت کنیم. » این حرف به هان برمی خورد و می گوید: «خواهرم کسیه که از سه تا خواهر و برادرش مواظبت کرد و مثل مامان بود براشون.
آره یه مشکلاتی داره و یکم تنده اما فداکاری هایی کرده که هیشکی تو این دنیا نمیکنه. » اینجی می پرسد: «نمیتونه از خونه بره بیرون نه؟ » هان عصبی شده و بلند می شود که برود. اینجی می گوید: «چرا جوری رفتار میکنی انگار من دارم آبجیت رو مشکل دار نشون میدم؟! من فقط در موردش پرسیدم. » هان فورا می گوید: «پدربزرگ تو چی؟ اونم زیاد نرمال نیست! دختر بالغی شدی و کم مونده بود تو خونه زندونیت کنه. » اینجی می گوید: «اما پدربزرگ من کسیو تحقیر نمیکنه و به کسی بیخودی تهمت نمیزنه.
"من یه بچه نه ساله بودم که همیشه اخر هفته ها تو سالن غذاخوری به اون بزرگی تنها غذامو میخوردم"چرا انقدر بزرگش کردی؟ من فقط سعی میکنم بتونم درکش کنم. » هان می گوید: «چطور میخوای درمانش کنی؟! مشکل خانوادگی شما میدونی چیه؟ همتون پارانوئید هستین! دیروز به من تهمت میزنین و امروز به خواهرم انگ دیوونگی! » اینجی که از رفتار او جا خورده می گوید: «میدونی مشکل تو چیه؟ تو خودتو از من پنهون کردی هان! »
صفیه گلبن و نریمان را مجبور می کند تا سالن را تمیز کنند و می گوید: «اون زن همه جا را کثیف کرده! از کتابا بوی ادکلن میاد! » نریمان می گوید: «بذار برم مدرسه به کلاسای عصرم برسم آبجی. » صفیه با عصبانیت می گوید: «ما اینجا جونمون بالا میاد و بعد تو به فکر درس و مدرسه تی؟! » صفیه می گوید: «چی تو مدرسه ت هست که میخوای بدو بدو بری؟ » نریمان می گوید: «واسه این که مثل تو نشم میرم مدرسه! میخوام واسه خودم کسی بشم! » صفیه می گوید: «مگه من چجوریم؟ نادون و بی سوادم؟ » نریمان می گوید: «هیچ کدوم نیستی! پشیمونی. به خاطر این که نتونستی درستو تموم کنی. » صفیه ناراحت می شود و بعد از نریمان می خواهد به مدرسه اش برسد.
کمی بعد آب دوباره قطع شده و گلبن و صفیه به هول و ولا می افتند!
هان آرام تر شده و اینجی می پرسد: «تو تا حالا با هیچکس درد و دل نکردی؟ چون به کسی اعتماد نداشتی؟ » هان سکوت می کند و اینجی می گوید: «حتی با زنت هم نمیتونی درد دل کنی؟ ما اگه نتونیم زندگی رو با هم پیش ببریم چر ازدواج کردیم هان؟ میتونی به من اعتماد کنی. » هان می گوید: «من با تو خوشبختم اینجی. بهت دروغ گفتم چون نمیخواستم یه بار دیگه به خاطر اون شرمنده بشی. اومد پیشم و ازم پول خواست و منم بهش دادم همش همین بود. » اینجی از شنیدن این حرف جا می خورد و ناراحت می شود که هان می گوید: «تو نباید ناراحت بشی.
"اگه ما یه خانواده ایم و نمیخوایم از هم جدا شیم باید هرشب دور اون میز با هم غذا بخوریم"ما خانواده هامون رو انتخاب نمیکنیم اینجی. » اینجی با بغض می گوید: «میدونی چرا من از کیک تولد خوشم نمیاد؟ قبلا وقتی مامانم بود و قرار بود قبل از فوت کردن شمع ها آرزو کنم، من تو چشمای مامانم نگاه میکردم و هرسال فقط همینو میخواستم. آرزوی مرگ بابامو میکردم. من از بابام نه از چیزایی که از من گرفته خجالت میکشم... » هان هم او را در آغوش می گیرد تا آرامش کند.
گلبن به هان زنگ میزند که به خانه بیاید تا مشکل آب را حل کند اما هان که در حال رفتن پیش هالوک و دادن پول به او است، به اسد میسپارد تا این کار را حل کند و به گلبن هم پیام می دهد که خودش نمی تواند بیاید اما اسد را میفرستد. گلبن خیلی خوشحال و هیجان زده می شود.
اینجی با اسرا دردل دل می کند و می گوید که نمی تواند از هان چیزی بفهمد چون دیواری دور خودش کشیده. اسرا پیشنهاد می دهد تا از زیر زبان اسد که دوست صمیمی هان است همه چیز را بیرون بکشد.
گلبن با دیدن اسد در کوچه به بهانه ی این که می خواهد برود و به کارگرها دستکش و مواد ضدعفونی بدهد پایین می رود و در حالی که لباس تمیزی به تن کرده و موهایش را باز کرده به او نزدیک می شود.
"» صفیه خوشحال می شود و می پرسد: « به خاطر اون دختر یا دختر دیگه ای مارو ول نمیکنی؟ » هان با اطمینان می گوید که هرگز"بایرام مستخدم ساختمان از دیدن گلبن دهانش باز می ماند در حالی که گلبن با لبخند چشم از اسد برنمیدارد و می پرسد: «موهامو باز کردم خوشگل شده؟ » اسد که جا خورده از روی احترام می گوید: «آره اره خیلی قشنگ شده. » و بعد وقتی سکوت می شود می پرسد: «شما نیومدین شرکت یه چای بخوریم؟ » گلبن می گوید: «میریم اما چای رو باید تو باغ و هوای آزاد و با گوش دادن به صدای پرنده ها خورد! » همان موقع اسرا به اسد زنگ میزند و از او می خواهد همدیگر را ببینند اسد خیلی خوشحال می شود و بدون توجه به گلبن می رود. اما گلبن خوشحالتر از این حرف ها است که بی توجهی او را به دل بگیرد.
بایرام به صفیه خبر می دهد که اسد به جای هان به کارها رسیدگی می کند و صفیه می فهمد که گلبن به خاطر همین با ان همه اصرار پایین رفته و با عصبانیت به اتاقش می رود و می گوید: «خیلی بیچاره ای ولی میدونی چیه؟ هیچ وقت با اسد نمیشه! هیچ وقت تورو مثل یه زن نمیبینه! » گلبن با بغض می گوید: «تو اونجا نبودی نمیدونی! بهم گفت موهات خیلی خوشگله. » صفیه با شنیدن این حرف خیلی عصبانی می شود و قیچی را برمیدارد و موهای گلبن را کوتاه می کند و می گوید: «خیلی قشنگه نه؟! » و به سمت در می رود که گلبن از ته دل با عصبانیت فریاد میزند: «صفیه! یه روز ازدواج میکنم و از اینجا میرم! از دست تو خودمو نجات میدم.
میذارم موهام بلند شه تا خود زمین برسه! »
قسمت بعدی - سریال آپارتمان بیگناهان قسمت بیست و پنج ۲۵ قسمت قبلی - سریال آپارتمان بیگناهان قسمت بیست و سه ۲۳ Next Episode - Apartemane Bi Gonahan Serial Part ۲۵ Previous Episode - Apartemane Bi Gonahan Serial Part ۲۳اخبار مرتبط
دیگر اخبار این روز
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران