مشتهای ظریف زنانه/ اینجا مادر بودن افتخار است
خبرگزاری مهر؛ گروه سیاست -
زینب رجایی: گفتند اسمت تأیید نشده و نمیتوانی بیایی. آب سردی روی خیالم ریخت که این دو روز از نوشتن گزارش این دیدار به هر کجا پرواز میکرد. مثل کسی که از زیارت جا مانده باشد، گفتم حتماً قسمت نبوده، اولین بار نیست که طلبیده نمیشوم. یک ساعت بعد زنگ زدند گفتند طلبیده شدی. مهمان بیت رهبری شدم و وقتی برگشتم، هرکس که میفهمد، «زیارت قبول» میگوید.
"آب سردی روی خیالم ریخت که این دو روز از نوشتن گزارش این دیدار به هر کجا پرواز میکرد"انگار واقعاً زائر شده بودم.
آغشته به شوق
روی صندلی ایستادهام؛ ذوقزده و بیتاب! هنوز خیلی دورم، ولی همین که پای شیشه تلویزیون و صفحه موبایل و کاغذ عکس در میان نیست، همین که یک دیدار حقیقی است، به قدر کافی هیجان زدهام کرده است. در مرکزیترین و دورترین نقطه حسینیه امام، مثل یک کودک خردسال این پا و آن پا میکنم، دور تا دورم همه زن هستند، مأمور انتظامات، فیلمبردار، عکاس. از کسی خجالت نمیکشم.
دست راست را تا جای ممکن بالا میآورم و محکم تکان میدهم. شبیه کسی که پس از سالها، در فرودگاه امام خمینی از دور عضوی از خانوادهاش را میبیند؛ گرچه بارها ارتباط تصویری داشته یا عکسهایش را دیده، اما حالا بدون آنکه منت تکنولوژی را بکشد، با عزیزش دیدار میکند. هر چه دلتنگی و دلمردگی است فراموش میشود.
تمام وجود آدمی را نشاط پر میکند.
بعد از حدود سه ساعت صبوری اینجا روی صندلی، بغضآلود دست تکان میدهم. از حدود ۷ صبح در صفهای طولانی بودیم. هر چند نفری که اضافه میشدند تا به انتهای صف برسند، یکی دو تا آشنا میدیدند؛ دوست، همکار، فامیل و حتی همسایه… انگار دنیا کوچک شده باشد!
تعداد جوانها زیاد است. جمع را نگاه میکنم. دختران و زنان با صورتهای زیبا و سادهای که به لطف جراحی نکردن با هم تفاوت بسیاری دارند.
"مثل کسی که از زیارت جا مانده باشد، گفتم حتماً قسمت نبوده، اولین بار نیست که طلبیده نمیشوم"بگو و بخندها به گوش میرسد. متداولترین سوال در گفتگوها این است: چندمین بار است به دیدار «آقا» میآیی؟ ما سالهای سال است به رهبر انقلاب «آقا» میگوئیم؛ کلمهای صمیمی، ساده، بیتکلف اما پر از احترام.
به رسم نانوشته تجمعهای شیعیان ایرانی، در مسیر انتظار برای عبور از گیت یک نفر با صدای بلند از همه میخواهد به بهانهای صلواتی ختم کنند. حالا که دلیل انتظار «آقا» است بهانه صلواتهای مداوم هم، سلامتی اوست. کسی که تجربه زیارت اربعین را داشته باشد کافی است گیتهای بازرسی ورودی حرم را تصور کند؛ اینجا همانطور شلوغ، پر سروصدا و پر از بچه است؛ و البته آغشته به شوق.
یک سادگی چشمنواز
بعد از ۴ مرحله تفتیش به در حسینیه رسیدیم. روی یک میز تعدادی آبمیوه پاکتی و کیک گذاشتهاند، پیش خودم گفتم: «کیک و ساندیس بیت خوردن دارد».
داخل حسینیه روی فرش، صندلیها را مرتب و بافاصله چیدهاند، لعنت بر کرونا! چقدر بیتاب بودیم زانو به زانو کنار هم از فشار جمعیت غر بزنیم؛ یکی، دو بار نام امام دوازدهم را بیاوریم و از جا بلند شویم تا عده دیگری جا برای نشستن پیدا کنند؛ اما حالا این صندلیها، کنایه میزنند: «کرونا هنوز اینجاست».
روی هر صندلی یک شال یا پلیور یا کارت گذاشتهاند که یعنی «ننشین بانو!».
تا چند ردیف آخر همه صندلیها پر شده است.
در به در جایی برای نشستن بودم که خود را پشت میله جایگاه ویژه، در نزدیکترین نقطه به صندلی «آقا» دیدم. سادهترین میز و صندلی ممکن و یک پایه میکروفون؛ بیتکلف، بیآلایش و صمیمی. بعد از این همه سال هنوز هم این همه سادگی برای رهبر یک کشور ۸۰ میلیون نفری، چشمگیر و چشمنواز است.
لعنت بر کرونا
روی صندلی ایستادهام، زاویه دید پرنده دارم. شعف لابهلای دستهایی که به آسمان پرت میشوند و سلام میدهند موج میزند. «آقا» مینشیند اما جمعیت آرام نمیگیرد.
خودکار و کاغذ ندارم.
"در مرکزیترین و دورترین نقطه حسینیه امام، مثل یک کودک خردسال این پا و آن پا میکنم، دور تا دورم همه زن هستند، مأمور انتظامات، فیلمبردار، عکاس"بعد از صندلی حالا در به در کاغذ و قلم میشوم. از کنار دیوار حسینیه تا نزدیک جایگاه ویژه جلو میروم. روی میزها، خودکار هست اما خبری از کاغذ نیست. چند نفری کنار دیوار تکبیر میگویند و شعار میهند.
حالا که «آقا» هم آمده و یک بار دیگر به پشت جایگاه رسیدهام، دلی برای دوباره برگشتن به انتهای حسینیه ندارم. قید صندلی که با زحمت شکارش کرده بودم را میزنم و همانجا، جا خوش میکنم.
محو تماشا میشوم. لعنت بر کرونا! «آقا» ماسک دارد...
اینجا مادر بودن افتخار است
بعد از چند بار جابجایی، ناباورانه دقیقاً پشت میله جایگاه ویژه با زاویه کمی از سمت راست روبروی «آقا» نشستهام. صندلیها مانع دید است. روی دو زانو قدبلندی میکنم. گرچه هنوز دورم ولی این نزدیکترین لحظه دیدار تا به امروز است. خیلی دور؛ خیلی نزدیک...
بالا سر «آقا» یک حدیث از امام صادق نوشتهاند: «اکثر الخیر فیالنسا؛ بیشترین خیر در زنان است» با رنگ صورتی و گلهای گلبهی اطرافش. قرآن میخوانند؛ صدای همهمه قطع نه ولی کمتر میشود.
نوبت به سرود گروه دختران میشود.
"تمام وجود آدمی را نشاط پر میکند.بعد از حدود سه ساعت صبوری اینجا روی صندلی، بغضآلود دست تکان میدهم"«آقا» موقع سرود کاغذی را نگاه میکند، به نظرم باید متن شعری باشد که دختربچهها میخوانندش. هم شعر را میپسندد هم آهنگ را، وقتی سخنرانی شروع شد، «آقا» اینطور میگویند.
مجری پشت تریبون میرود؛ «نفیسه سادات موسوی» خود را معرفی میکند، میان عناوین فرهنگیاش، مادر بودن را هم نام میبرد.
اینجا «مادر بودن» یک افتخار است. نگاهی به حسینیه میاندازم. افتخار از سروکله زنانِ کودک به بغل بالا میرود. مجری سلام زنانی را به «رهبر» میرساند که نتوانستند اینجا باشند. «آقا» جواب سلامشان را میدهد.
سنگری که نباید سیمانی باشد
«آقا» ابتدای سخنرانی میخواهد آنچه تعدادی از زنان پشت تریبون گفتند، مکتوب به دستش برسد: «خانمی که بدون نوشته هم صحبت کردند، بنویسند حرفهایشان را.
این موضوعات را بدهید تا به جمعی بدهم تا روی آن مطالعه کنند و پیشنهاداتی ارائه شود.»
اشاره رهبر به زنی خانهدار است که درباره فقدان یک خانه ایرانی اسلامی حرف زد. «پریچهر جنتی» شال و جوراب سرخابی پررنگی پوشیده و پشت تریبون برعکس سایرین بدون برگه حرف میزند. او خانه را مهمترین سنگر زن میداند، سنگری که شاید اهمیتش از امنیت تحصیلی، شغلی، اجتماعی یا هرگونه برابری بیشتر باشد.
جنتی از خانههایی گلایه دارد که مکعبهای سیمانی هستند و خانهداری را برای زنان امروز به زندانی شدن تبدیل کردهاند. سبکی از شهرسازی که دنبالهروی نظام سرمایهداری است و مادران باید به سرای محله و مهدکودک بروند و آنجا برای فرزندان خود همبازی بخرند.
مطالبه او اصلاح سبک شهرسازی و معماری بود به نوعی که جایگاه خانه ارزش والای خود را بازیابی کند.
یک بچه
۳،۴
ساله پشت سرم، روی پای مادرش نشسته و مکرر و منظم به شانه راستم میکوبد، سکوت میکنم، اگر این جور او هم ساکت میماند، راضیام.
زنها حسادت میکنند؟
تحصیل کرده آلمان است و وکالت میکند. مانتویی تا روی زانو پوشیده و یک مقنعه به سر دارد که روی آن یک شال پاییزه طوسی انداخته است.
"هر چند نفری که اضافه میشدند تا به انتهای صف برسند، یکی دو تا آشنا میدیدند؛ دوست، همکار، فامیل و حتی همسایه… انگار دنیا کوچک شده باشد!تعداد جوانها زیاد است"بیان گیرایش همهمه را کمتر میکند.
«مریم نقاشان» که در رشتهای درس خوانده که باید همه جا از حق دفاع و اکاذیب را افشا کند، میگوید در جایگاه شغلی خود در قلب اروپا، جهاد تبیین میکند تا در مقابل سیاهنماییهای غرب علیه ایران و ایرانی قدمی برداشته باشد.
او هر جا موفقیتی عایدش و تحسینی نصیبش شده با افتخار میگوید: «من یک زن شیعه ایرانی هستم». با کارنامه خود توانمندی بانوی ایرانی را نشان میدهد و از مکتبی سررشته میگیرد که دختر رسول خدا سرآمد آن است. او بر پیمودن راهی تاکید دارد که زن بدون استفاده از جنسیت به عنوان یک ابزار به موفقیت میرسد.
به عنوان کسی که سالها در آلمان زندگی کرده مقابل همه شهادت میدهد که حقیقت غرب، با آنچه از رسانههایشان منتشر میشود فاصله بسیار دارد و هدف آنها چیزی جز ایجاد یاس و ناامیدی در سایر ملتها برای در اختیار گرفتن ثروتهایشان نیست.
زنی که روی صندلی کنارم نشسته مدام «احسنت» میگوید و نقاشان را تأیید میکند. گمان کردم خرده گرفتن به رسانههای غربی باعث این تحسین شده؛ اما گفت: «ماشاءالله! ببین چه زنهای موفقی داریم، قربانشان بروم، هر کدام مانند یک تکه ماه میدرخشند». چه کسی گفته بود زنها حسادت میکنند؟
آخرش که چه!
صدای تکبیر بلند شد، جمعیت این بار برای حرفهای «مهدیه سادات محور» به وجد آمده بود.
تهیه کننده و کارگردانی که از خالی بودن شوراهای سیاستگذاری کشور از زنان تحصیلکرده و متخصص گلایهمند است.
مادر کودکی که هنوز شانه راستم را مینوازد، تائیدش میکند: «راست میگوید دیگر! این همه درس، کار و خانه داری آخرش که چه؟! یک سری عنوان تزئینی! معاونت زنان جایگاه تصمیمگیری دارد؟ بودجه دارد؟ این همه زن متخصص… حیف نیست؟». «آقا» حرفها را یادداشت میکند.
صدای همهمه حسینیه را برمیدارد، دلیلش حرفهای «شهرزاد زادهمدرس» است که پشت تریبون اعلام میکند: «متوسط سن بارداری در تهران در چند سال اخیر از
۲۸
سال به
۳۴
سال رسیده است».
او که استاد تمام دانشگاه علوم پزشکی شهید بهشتی است از نگرانیهایی که به علت افزایش سن ازدواج و بارداری به وجود آمده و سلامت مادران و فرزندان را تهدید میکند خبر میدهد و میخواهد رسیدگی به این وضع بیش از پیش در دستور کار تصمیم گیران و مسئولان قرار بگیرد.
قسم به قاسم...
نوبت به نفر بعد که میرسد یک زن میانسال از قلب حسینیه، به زبان عرب با صدای بلند حرفهایی میزند. نه من، نه کسی اطرافم عربی نمیداند؛ اما از میان کلماتش، همه نام حاج قاسم را میفهمند و میشناسند. جمعیت سکوت میکند.
«نگین فراهانی» گرچه بیتاب شروع دقایقی است که این روزها بارها تمرینش کرده، اما پشت تریبون صبر میکند و همراه «آقا» به زن عرب زبان گوش میدهد. بالاخره زن چند کلمه فارسی میگوید: «قسم به شلمچه، به چذابه، به خرمشهر… قسم به حاج قاسم» و باز عربی ادامه میدهد.
۱۳
دی ماه سومین سالگرد شهادت سردار سلیمانی بود...
بالاخره یک صلوات نوبت حرف را به فراهانی میدهد تا از دغدغه نوجوانان بگوید.
"دختران و زنان با صورتهای زیبا و سادهای که به لطف جراحی نکردن با هم تفاوت بسیاری دارند"او با بیانی نوجوانانه از نسل دهه
۸۰
و
۹۰
حرف میزد که زیرک، هوشمند و آگاهند. فقط باید به آنها میدان داده شود.
همهمه آرام نمیگیرد. سروصدا و بی نظمی مدام حسینیه به خاطر کودکان است، اقتضای حضور مادران است. کسی هم اعتراضی ندارد. زنها به این حال و هوا عادت دارند.
هر کس پشت تریبون مقابل «آقا» ایستاد، طلب دعای خیر میکند؛ یکسریها هم طبق عادت یادگاری میخواهند.
«سارا طالبی» آخرین نفری که پشت تریبون میایستد میگوید: «مادر ۴ فرزند در منزل ۴۰۰ طلبه در حوزه هستم. هر چه چفیه بدهید، خریدارم». خنده بر لبان زنان و «آقا» مینشیند.
یک داستان غمانگیز
نوبت سخنرانی «آقا» رسیده، اما برگهای که داشتم تا آخرین میلیمتر ظرفیتش، از کلمات جاری شده در حسینه امام پر شده است. هر چه پُرسان پُرسان کاغذ خواستم بیفایده بود. دست آخر به دو نفر آن طرفتر که یک برگه شعار در دست گرفته است رو میزنم؛ میپرسد: «خبرنگاری؟» سر تأیید تکان میدهم.
رویم را زمین نمیاندازد و دو برگه شعار دست نوشته که برایش حکم پرچم داشت را تسلیمم میکند.
"تا چند ردیف آخر همه صندلیها پر شده است.در به در جایی برای نشستن بودم که خود را پشت میله جایگاه ویژه، در نزدیکترین نقطه به صندلی «آقا» دیدم"روی برگههایی که شهادت ولایتمداری این زنان را میدهد، مهمترین حرفهای ولی فقیه را مینویسم.
مهمان زنان هستند و موضوعات زنانه. همان ابتدا رهبر انقلاب تاکید میکنند که درباره مساله زن نسبت به غرب موضع دفاعی نداریم و موضع ما مطالبه است؛ اما وقتی میخواهند از سوءاستفاده غرب از زنان و توجه نظام سرمایهداری به سوءاستفاده از جنسیت حرف بزنند، میگویند: «حرف زدن در این باره برایم سخت است، مخصوصاً در مجلس زنانه! بر اساس نگاه غرب امتیاز زن آنجاست که جذابیتهای بیشتری برای مرد داشته باشد و این داستان خیلی غم انگیز است.»
انسان خجالت میکشد!
اینکه غرب علیرغم آسیبی که به کرامت و حیثیت زن زده، امروز پرچمدار و مدعی حقوق زنان است از نگاه رهبری نشانه وقاحت آنهاست. ایشان در این باره به موضوع تعرضات جنسی به زنان که سال گذشته در کشورهای مختلف غربی به آن پرداخته شد، اشاره کردند اما از بازگویی جزئیات صرف نظر کرده و گفتند: «نمیخواهم یادآوری کنم، انسان خجالت میکشد».
رهبر تاکید کردند که افشای نگاه فاجعه آمیز غرب به زن یک وظیفه است. غربی که با ترویج سرمایهداری باعث شده مردان جایگاه والاتری داشته باشند چراکه توان جسمی و فرصت بیشتری برای ثروتزایی دارند؛ مردسالاری نامحسوسی که غرب ایجاد کرد باعث شده زنان ناچار به تقلید از مردان باشند.
همجنسگرایی یکی دیگر از موضوعاتی بود که رهبر انقلاب آن را نتیجه نگاه غرب دانستند. «آقا» تاکید داشتند که تجارت و بردهداری جنسی که برخی میخواهند آن را قانونی کنند در همه ادیان الهی، مذبوح است.
مُشتها و
انگشتهای ظریف زنانه
آنجا که نوبت به خانه و خانواده رسید، رهبر انقلاب زن را هوای خانه معرفی کردند؛ آنچنانکه در نبودش نفس کشیدن ممکن نیست: «زن مایه عشق و آرامش در خانواده است».
از نظر ایشان خانهداری زن، به منزله خانهنشینی نیست، به معنای آن نیست که زن مجاهدت سیاسی و اجتماعی نداشته باشد.
اما تاکید میکنند که قطعاً برای یک زن و مادر سلامت، ایمان و تربیت فرزند بر هر امر دیگر ارجحیت دارد.
«نقش زن در خانه» از بیان رهبر انقلاب به گونهای است که با دستان و انگشتان ظریف خود میتواند گرههایی را باز کند که مردان با زور بازو و صدای کلفت خود از پس آن برنمیآیند. مشتهای گره شده انگشتان ظریف زنانه بار دیگر گره میشوند و برای تأیید و تحسین بیانات «آقا» تکبیر میگویند.
وقایع اخیر و تلاشهایی که علیه حجاب صورت گرفت بخش دیگری از سخنان «آقا» بود، ایشان در این باره دو بار از جمعیت حاضر پرسیدند: «در قضایای اخیر چه کسانی مقابل کارهایی که علیه حجاب انجام شد ایستادگی کردند؟» حاضران در حسینیه، پراکنده اما پرتعداد پاسخ دادند: «زنان». رهبر انقلاب با تأیید این پاسخ، چنین مقابلهای را یک تو دهنی به کسانی دانستند که دست به این تلاش زده بودند.
لذت حمایت رهبری
آخرین نکته «آقا» درباره قوانین مربوط به داخل خانواده بود. نکتهای که باعث شد زنان حاضر در حسینیه بیش از پیش قربان صدقه ایشان بروند. رهبر تاکید کردند که قوانین داخل خانواده باید آنچنان قوی و محکم باشد که هیچ مردی جرأت نکند زور بگوید، به زن ظلم کند یا صدایش را بالا ببرد.
پیش از آنکه زنان تکبیر بگویند رهبر در مزاحی تذکر دادند: «البته گاهی هم برعکس میشود…» صدای خنده بالا رفت و از هر گوشه حسینیه، صدای تحسین و تأیید به گوش میرسید.
"بعد از این همه سال هنوز هم این همه سادگی برای رهبر یک کشور ۸۰ میلیون نفری، چشمگیر و چشمنواز است.لعنت بر کروناروی صندلی ایستادهام، زاویه دید پرنده دارم"همه از سفارش شخص اول کشور برای تقویت، گسترش و تحکیم قوانین دفاع از حقوق زنان، سر کیف آمده بودند. زن جوانی که سمت چپم بود، با خندهای که بر لب داشت برای «آقا» شعر خواند: «جانا! سخن از زبان ما میگویی…».
نگاه مترقی رهبر انقلاب به حوزه زنان، حسابی به مذاق همه خوش آمده بود. انگار آخرین حرف، شیرینترین حرف این دیدار بود. اینکه در روزهای شعار و ادعا، شخص اول نظام، بر حمایت از زنان تاکید کند و دستور پیگیری قانونمند آن را بدهد، اینکه به فکر آن باشد که زنان، چه خانهدار و چه شاغل، مورد ظلم واقع نشوند، حسابی بر جان و دل همه نشسته بود.
تمام شد. حرفها تمام شد. وقت وداع میشود، جمعیت بی آنکه تعلل یا شک کند، میله جایگاه ویژه را پشت سر میگذارد و سمت سکوی سخنرانی میرود.
هیچکس مقابل زنان نمیایستد و از ورود آنها به نزدیکترین نقطه به رهبر انقلاب جلوگیری نمیکند.
«آقا» میان حلقه زنان شیعه ایرانی چند کلامی میشنود و میگوید. من هم ناخودآگاه قدری جلو میروم. کاش جسارت داشتم جمعیت را کنار بزنم و خودم را برسانم؛ اما وقت زیارتها هم عقب میایستم و تماشا میکنم.
میان تماشای شوق جمعیت، چهرههای آشنا بیشتر میشود؛ «فاطمه قاسم پور» رئیس فراکسیون زنان مجلس لابهلای جمعیت با صورتی خندان شعار ولایتمداری میدهد. صمیمیتر از روزهایی که در مجلس سراغش میروم، گفت: «شنیدی؟ حرفهای آخر آقا را شنیدی؟ حمایت قانونی از زنان…» چشم میچرخانم؛ همه اعضای فراکسیون زنان مجلس اینجا هستند. راضی از دیدار و البته قدردان آخرین سفارش «آقا».
"چند نفری کنار دیوار تکبیر میگویند و شعار میهند.حالا که «آقا» هم آمده و یک بار دیگر به پشت جایگاه رسیدهام، دلی برای دوباره برگشتن به انتهای حسینیه ندارم"در تکاپوی آنکه با تکیه این سفارش، در مجلس و در فراکسیون زنان بیش از همیشه پیگیری قوانینی در این باره شوند.
انگار جان دوباره گرفتهام
بغض روی صدای قربان صدقهها سایه انداخته است، چند نفری هم گریه میکنند. چفیه رهبر باز هم از گردنش باز میشود؛ روزی چه کسی شد؟ درست نفهمیدم. «آقا» دست تکان میدهد و پشت پرده سبزی که ساعتی پیش از دیدنش ذوقزده بودم ناپدید میشود. این نزدیکترین لحظه دیدار است.
پشت سر جمعیت از حسینیه خارج میشوم. جلوتر از من زنی با کودک خردسالش شانه به شانه چند زن دیگر راه میرود.
با اشتیاق تمام حرفهای «آقا» را مرور میکنند. آخرین قدمهایی که صدایشان را شنیدم یکی از میانشان گفت: «هر چه این مدت دلمردگی داشتیم، هر چه خون دل خوردیم، این دیدار، شُست، بُرد! انگار که جان دوباره گرفتهام…»
اخبار مرتبط
دیگر اخبار این روز
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران