هفته هنر و فرهنگ؛ 'ما خود زندانی بزرگیم'، سگ سورتمه مطیع، حکایت آرامگاه کیمیا و خاک
هفته هنر و فرهنگ؛ 'ما خود زندانی بزرگیم'، سگ سورتمه مطیع، حکایت آرامگاه کیمیا و خاک
- مسعود بهنود
- روزنامهنگار
سومین هفته بهار گذشت، یاشار سلطانی زندانی افشاگر پشت پردهها، در دادگاه تبرئه شد، طرف شکایت رئیس مجلس بود و به دادگاه نیامد. اما افشاگری جامعه مدنی هوادار محیطزیست کار خود کرد و جزیره زیبای میانکاله، محل تاسیس پالایشگاه نشد. گرچه با وجود فرمان رئیس جمهور ایران برای "توقف عملیات اجرایی احداث پتروشیمی میانکاله"، امام جمعه بهشهر با نام عربعلی جباری، مخالفان پالایشگاه را "خائن" و "مخالف" اعلام کرد. کارگران هم مشغول حفاری هستند.
هفته سوم بهار، هفته دیوارکشی در پارکها شد تا سخنی که در مبارزات انتخاباتی ریاست جمهوری پیشبینی شد، درست از کار درآید. طنزنویسی نوشت گرانی صد در صد و وعدهها صفر.
"اما افشاگری جامعه مدنی هوادار محیطزیست کار خود کرد و جزیره زیبای میانکاله، محل تاسیس پالایشگاه نشد"او دیگر طنزی ننوشت.
اما همیشه سخن دولتمردان نوبنیاد هزل نیست و خنده برلب نمیآرد، در این هفته، تاکید بر عدد بود. هم آمار تورم دولت قبلی درشت شد و هم آمار ارزانی دولت فعلی، به صفر نزدیک. در دیدارهای ابراهیم رئیسی با مدیران نشریات، گفتگوی پیشبینی نشده با محمد قوچانی نشان داد که ایشان فرصت خواندن نشریات را ندارد، از لحظه ورود دنبال مدیر اطلاعات میگشت که به فروتنی و مردمداری مشهور است.
چنین هفتهای با روز جهانی هنر پایان گرفت و شاید همین بود که بوریس چکناواریان مرد بزرگ موسیقی را به مجلس دیدار هنرمندان با رییس جمهور کشاند در ماه روزه. اما خبر مهمتر، ارکستر سمفونیک تهران است که تا سه هفته دیگر در تهران به رهبری ولفگانگ ونگتروت سمفونی دوم برامس و قطعهای از ماندلسون و دو موومان زهی ساخته محمدتقی مسعودیه را در تالار وحدت اجرا میکند.
منبع تصویر،
Hadi Heidari
توضیح تصویر،
روی جلد روزنامه سازندگی
حکایت آرامگاه کیمیا و خاک
این هفته رضا براهنی در خاک آرام گرفت که در شعر و داستان، نقد و بیداری نقش تعیین کنندهای داشت.
اوایل دهه چهل در پایان تحصیلاتش در ترکیه به تهران برگشت. جامعه خوابزده تازه داشت درد تازیانه حکومت نظامی و مرداد ۳۲ را فراموش میکرد.
براهنی نرسیده به تهران، در زیرزمینی نمور منزل گرفت و کار کرد. نخست آن که نقد ادبی (رشته تحصیلی و موضوع دکترایش) را گشود. و خود خاری بر چشمها نشست. میتوان گفت که تنها جلال آلاحمد او را حمایت میکرد. اما تیغ آن نقدها برایش دشمن میپروراند.
"گرچه با وجود فرمان رئیس جمهور ایران برای "توقف عملیات اجرایی احداث پتروشیمی میانکاله"، امام جمعه بهشهر با نام عربعلی جباری، مخالفان پالایشگاه را "خائن" و "مخالف" اعلام کرد"گرچه گروه کثیری از آنان، در سالهای بعد شیرینی آن خارها را تحمل کردند و یکدله شدند. از آن جا به بعد براهنی در هر نوشتهای خاری نهان کرد تا جاودان بماند، و با هر گروه از آتش به جان افتادههای هوادار الگوهای چریکی هم مراودهای داشت.
از پادکست رد شوید و به خواندن ادامه دهیدپادکستشیرازه«شیرازه» پادکستی درباره کتابها است که سام فرزانه تهیه میکند
پادکست
پایان پادکست
در سالهای بعد زندان و آزار بود تا روزی که توانست، دستگاه را بفریبد و راهی ینگه دنیا شود. و این آغاز پایان بسیاری خیالها بود.
وقتی برگشت به کشور، باز راهی زندان شد، این بار دانشجویان و جوانان وی را میشناختند و از آن پس در زیر زمین خانهای (نه خانه تیمی) کلاس درس گشود و نسلی تربیت کرد که هنوز چراغ داستاننویسی و شاعری را روشن نگاه داشته و میتازد.
شرح حکایت روزهای آخر مرد از زبان ارسلان فرزند کوچکش که خود فیلمساز و شاعری است شنیدن دارد. وقتی که تن تکیده مرد به خاک سپرده میشود، و ساناز خانم که پنجاه سالی با او همسر بود، شعری را خواند "شکستن در چهارده قطعه نو برای رویا، عروسی و مرگ".
فرزندش، چنان که در روزنامه شرق نقل شده روایتی میآورد از زمانی که به قصد ساختن فیلمی از پدر راهی قبرستان بزرگ شمال شهر تورنتو شده است: "آن روز من و پدرم با پرندهها، آســمان، زمین، دوربین، نور و صدا کاملا هماهنگ شده بودیم.
در صحنهای از پدر خواستم که به طرف سنگ قبری بیاید و جلوی آن بماند و به آن نگاه کند اما او فراموش میکرد و به سنگ قبر دیگری میرفت تا اینکه پرنده زیبای سفیدی از آسمان وارد قاب شد و دقیقا برروی سنگ قبری که میخواستم نشست و به او نگاهی انداخت و توجه پدرم را به خود جلب کرد تا او به طرف آن سنگ قبر خاص بیاید و بعد پرنده به دوربین نگاهی انداخت و دقیقا از مسیری که میخواستم از کادر خارج شد. فیلمبرداری تمام."
در ادامه گزارش آمده قبرهایی که مدیر قبرستان نشــان داده بود به درد چیزی که ارسلان براهنی در ذهن داشت نمیخورد و سرانجام زمینی را در همان قبرستان میخرند تا بعد هر کار خواستند بکنند:"باد عجیبی قبرستان را گرفته بود و به یک درخت در نقطه شروع قبرستان رسیدیم و زمین آن منطقه کاملا خالی بود. من در نهایت بخشی از زمین قبرستان کیمیا و خاک را خریدم. پدرم را فعلا کنار این درخت به قبرستان به امانت بگذاریم."
"کیمیا و خاک" عنوان کتابی از رضا براهنی است.
"ما یک زندان بزرگیم"
گزارش روزنامه شرق در حقیقت با دکملهای به قلم احمد غلامی ادامه مییابد با عنوان "ما یک زندان بزرگیم".
"کارگران هم مشغول حفاری هستند.هفته سوم بهار، هفته دیوارکشی در پارکها شد تا سخنی که در مبارزات انتخاباتی ریاست جمهوری پیشبینی شد، درست از کار درآید"آن جا آمده:
بسیاری از نویسندگان و سیاسیون بعد از انقلاب درباره تجربه زیسته خود از زندان آثاری را خلق کردهاند. آثار ماندگار ادبی در این زمینه همچون "آواز کشتگان" و "چاه به چاه" نوشته رضا براهنی، "همسایهها" و "مدار صفر درجه" احمد محمود از جمله این آثار هستند. به جرات میتوان گفت زندان و تجربیات آن، چنان در ذهن و ضمیر نسل اول نویسندگان و شاعران ایران اثرگذار بوده است که کمتر اثری از این نویسندگان و شاعران وجود دارد که تحت تأثیر زندان نباشد. با این همه و با انبوه آثار ایرانی و خارجی درباره زندان، هنوز زندانها پابرجا هستند. بهتعبیر فوکو، زندان راهحل کریهی است که نمیتوان از آن اجتناب کرد.
در ادامه مقاله آمده: طرفه آنکه زندان صاحب تاریخ نیز شده است. تاریخی که عمرش به قرنها میرسد و در طول این اقران همه چیز آن تغییر کرده است بهجز یک چیز؛ معنای زندان و احساس یک زندانی که انگار با همه تغییرات همانگونه باقی مانده است. معنای زندان و احساس یک زندانی، در بطن روایت آنها نهفته است. ما هرگز از داستانهای زندگیمان جدا نمیشویم. تا زندهایم آنها با ما هستند، شاید تا دم مرگ.
"او دیگر طنزی ننوشت.اما همیشه سخن دولتمردان نوبنیاد هزل نیست و خنده برلب نمیآرد، در این هفته، تاکید بر عدد بود"
منبع تصویر،
Mona Biglarian
توضیح تصویر،
سگ سورتمه
سگ سورتمه پیروز شد
از فردای سیزده به در، نمایشی در سالن سپند به اجرا درآمد با عنوان "سگ سورتمه". این اثر نمایشی اقتباسی از یک نمایشنامه آلمانی به نام "کار خانگی" نوشته فرانتس کسافر کروتس است با ترجمه زنده یاد رضا کرمرضایی که قرار بود بعد از دریافت مجوز بعد از پایان تعطیلات کرونایی و جشنواره تئاتر دانشگاهی در سالن اصلی مرکز تئاتر مولوی به صحنه برود. اما نشد و در این فاصله نمایش از اصل خود هم فاصله گرفت.
در نمایش جدید نویسنده و کارگردان سینا نصراللهی است، تهیه کننده: سجاد افشاریان و بازیگران هدیه آزاده، مهرداد خامسی، امیرعباس خراسانی، فائزه شاه حسینی و مرضیه فیلی معین شدهاند. هیچ یک از بازیگران اجرای تالار مولوی این جا حضور ندارند. یک تغییر دیگر هم حضور سجاد افشاریان است که به عنوان تهیهکننده در اجرای جدید حضور دارد.
کارگردان "سگ سورتمه" با اشاره به اینکه این نمایش بعد از چندین بار قرار گرفتن در نوبت اجرا بالاخره موفق شده تا به صحنه راه یابد، گفته این نمایش، اثری درباره معناباختگی هویت در اثر جبر محیط است.
نمایشی که از سالهای پیش بارها به صحنه رفت اینک در نسخه ششم طلسم آن شکسته است و به نظر کارگردان در نمایش "سگ سورتمه" روی جبر محیط تاکید شده که ماهیت و هویت انسانها را تغییر میدهد، و نام نمایش نیز استعارهای از زندگی سگهای سورتمه است که جبر محیط باعث شده آنها هویت خود را از دست بدهند و کارایی یک "یابو" را پیدا کنند.
او با اشاره به اینکه این نمایش برای افراد زیر ۱۵ سال و خانمهای باردار مناسب نیست، عنوان کرد: این نمایش درباره خانوادهای است که درگیر فقر ناشی از جنگ و خشکسالی هستند و در فضایی بدون مکان و زمان زندگی میکنند.
آنها در حالی که یک دختر معلول دارند متوجه میشوند که زن مجدداً باردار است از این رو میخواهند بچه را سقط کنند اما شرایط به گونهای دیگر رقم میخورد… از آنجا که خانمهای باردار در این دوران دچار حساسیت و وسواس میشوند ممکن است خشونت نهفتهای که در این نمایش وجود دارد، آنها را اذیت کند. البته در نمایش شاهد هیچ خشونت عریانی نیستیم اما همین که اتفاقات بدون اغراق و در کمال خونسردی رخ میدهد برای تماشاگر ترسناک است.
این کارگردان در پایان صحبتهایش متذکر شد: بازیها در "سگ سورتمه" کاملاً واقعگرا هستند اما از آنجا که من به قواعد استعاری و تمثیلی که در نمایشهای ایرانی وجود دارد، علاقهمند هستم در این نمایش نیز از آنها بهره بردم. آدمهای این نمایش هویت خودشان را از دست دادهاند و به آدمهای افسرده و یخی تبدیل شدهاند که حتی پیشنهاد یک جنایت را هم با خونسردی و بی تفاوتی مطرح میکنند و انجام میدهند اما در عین حال کاملاً باورپذیر هستند.
تماشاگری با نام آنا درباره نمایش نوشته: دیشب شاهد تنوع خوبی از تماشاگران فهیم بودیم. از خانمی که ردیف پشت ما نشسته بود و تلفنشون زنگ خورد و جواب هم دادن گرفته تا افراد زیادی که مدام گوشی به دست تکست میدادن. درسته کار از اواسط کسالت آور شد ولی خوبه که یاد بگیریم ۱ ساعت به دیگران احترام بذاریم و آروم بشینیم.
"گرچه گروه کثیری از آنان، در سالهای بعد شیرینی آن خارها را تحمل کردند و یکدله شدند"
اما همتای وی با نام پانا سخن دیگری دارد: شب دوم نمایش را دیدم و در مجموع راضی از سالن بیرون امدم، هیچ نمایشی نیست که صد در صد نظر همه را جلب کنه و میزان نسبی رضایت به سلیقه شخصی هرکسی بر میگردد، اما من فضای کلی کار را دوست داشتم و به نظرم توانسته بود اون حس و حال غم و یاس و سرمای حاکم بر خانواده رو به مخاطب منتقل کند، بازیها یکدست نبود و بعضی بازیگران بهتر از بقیه بودن مخصوصا آنیش دختر خانواده که بازیش از همه بهتر بود، کاملا باورپذیر و به اندازه، موسیقی کار رو دوست داشتم و همچنین طراحی صحنه، و به شخصه از پایان بندی نمایش هم لذت بردم و به نظرم پایان جالب و متفاوتی داشت.
منبع تصویر،
Khane Honarmandan
توضیح تصویر،
مدهآ در قندهار
بازیچه قدرت و سیاست
"مدهآ در قندهار" در سالن استاد انتظامی خانه هنرمندان ایران در اجراست. نمایش به نویسندگی و کارگردانی اصغر خلیلی. نمایش از ۱۷ فروردین ساعت ۲۱ برای۵۰ دقیقه اجرا شده با نقشآفرینی، حمیدرضا کاظمیپور، بهزاد محسنی، نازیلا احمدی، نرگس هزاره و مانی خلیلی روی صحنه رفت.
در توضیح این نمایش آمده است: احوال زن افغان که بازیچه سیاست و قدرت شده و این تکرار تاریخ است، اگر از آن درس نگیریم. نمایش «مدهآ در قندهار» از عشق زن افغان میگوید که توسط سیاست غلط در قندهار بلعیده میشود.
اولین شب صدای پرستو جمشیدی برخاست که نوشت: من که این نمایش را می آیم ولی کاش بازیگرها هم از عزیزان افغانی باشند. دیگر عیشم دو چندان می شود.
کمتر از یک روز بعد پوریا صادقی جواب داد نرگس هزاره عزیز را میدانم که هست.
فردایش تماشاگر مشتاق در بخش کامنتهای تیوال نوشت: باید این نمایش را میرفتم برای عشقی که به افغانستانیها دارم و باور کنید از بزرگترین آرزوهایم سفر به افغانستان است ولی حالا که میسر نیست باید این کار را میدیدم و اندکی حال و هواش را میچشیدم.
در ادامه: نمیدانید انعکاس نور پرژکتورها روی آینهدوزی لباس مدهآ چه سحری میکرد. نمیدانید آن صحنهی ساده با نورپردازی چه دلی از من برد. گرچه تا میاومد دستم بیاد ببینم چه دیالوگی گفتند یک کم عقب میفتادم ولی این گویش شیرین دلبر مگر میشود آدم را هپروتی نکند؟ بازی تکتک بازیگرها عالی بود. چقدر دایه زیبا ایفای نقش کرد کیف کردم. ولی حقیقتا نمایشنامه برای من خطی و کاملا تکراری بود.
"از آن جا به بعد براهنی در هر نوشتهای خاری نهان کرد تا جاودان بماند، و با هر گروه از آتش به جان افتادههای هوادار الگوهای چریکی هم مراودهای داشت"رنجی که به زنان در طول تاریخ رفته و هنوز هم، باید چنان تاثیرگذار نوشته بشود که تماشاچی را ترغیب به دیدن کند نه این که یک باره مثل من روی صندلی وا برود. من فکر میکردم آنقدر قراره این نمایش تاثیرگذار باشد که اشک بریزم.
منبع تصویر،
Mojdeh Gallery
توضیح تصویر،
کاری از حامد صدر ارحامی
نقشی از خیالها
گالری مژده از اول روزهای تولد، تمرکز خود را بر برگزاری نمایشگاه برای پیشکسوتان گذاشت اما از جوانان عرصه هنر هم چشم برنداشت. در کنار این کار، پژوهش در زمینه هنر مدرن و معاصر و در نهایت چاپ و انتشار کتابهایی هم منتشر کرد. با هفت سال تجربه اینک نمونههای محکم و خواندنی دارد.
چنان که فیلم مستند زندگی منوچهر نیازی و کتابی در بزرگداشت وی ترتیب داد و مراسمی بزرگ.
بزرگداشت استاد آلبرت کوچویی (۱۳۹۴) از جمله دیگر فعالیتهای گالری بود چنان که رونمایی کتاب آشنایی با استاد بهمن رضایی، و بزرگداشت استاد میرحمد غفاری و بزرگداشت مهدی سحابی نقاش و گرافیست و مترجم نامدار نیز. سال قبل کتابی هم در مرور بر زندگی و آثار زنده یاد سحابی ساخت و در نهایت مروری بر آثار و زندگی مهدی سحابی، موزه هنرهای معاصر تهران.
هفته پیش خبر از نمایش گروهی نقاشیهای دیدنی از گروهی از هنرمندان رسید. از میان آنها، کاری از حامد صدر ارحامی، درخور بهار و رمضان به چشمها نشست.
روزنامهنگار و ارغوان
روزی روزگاری در جزیرهای در یونان با کشیشی هم صحبت شدم، میگفت آرزو دارد که یک روزنامهنگار ایرانی را میزبان شود در این جزیره. بعد دانستم که در زمان انقلاب ایران، یک روزنامهنگار راهی اروپا میشود و از این جزیره سردر میآورد و برای کشیش و صد نفر ساکنان جزیره موهبتی بوده در چند ماه اقامت.
"پدرم را فعلا کنار این درخت به قبرستان به امانت بگذاریم.""کیمیا و خاک" عنوان کتابی از رضا براهنی است"خاطره خوش به جا گذاشته است.
آیا همه روزنامهنگاران بخت این دارند که در دوران بیکاری یا کم کاری، کاری به دلبخواه حتی برای سرگرمی پیدا کنند. پاسخ آری است. روزنامهنگار با سابقهای با سالها سردبیری و کار، اینک چندی است که به کشاورزی مشغول است. دیگری سخت مشغول نواختن پیانو شده است. روزنامهنگار عاشقی میشناسم که هر روز سوار مترو میشود و یکی از مسافران را هدف میگیرد و تا به مقصد برسند، زندگی او را کشف کرده و آماده نوشتن کتابی - یا قصهای -است.
سالها پیش روزنامهنگار وارد دنیای ادبیات شد، قصههای تلخ و سیاه مینوشت، روزی خبر رسید که پدرش را کشته است، در زندان چند قصه نوشت و برای آلاحمد فرستاد.
وقتی آزاد شد چند کتاب چاپ کرد اما بعد از آن، روزنامهنگار نشد.
باید روزی روزگاری، روزنامهنگارانی را که به کاری دیگر مشغولند جمع آورد و از ابتکارهایشان با خبر شد. روزنامهنگاری میشناسم که درد بیکاری را سخت میکشد. هر روز در شبکههای مجازی میگردد و سخنانی از سر درد میگوید، همه چیز در نگاهش تار و سیاه و نشدنی است. به هیچ آیندهای امیدی نیست.
اما صدرا محقق، خبرنگار درجه یک، مشتاق شناخت گوشههای وطن، پا در راه تهیه گزارشهای دور، بیابان گرد و کوهپیما، بیکار هم نشده است اما با ابتکار، خرده تجربههای خود را منتشر میکند. شبکههای مجازی حوزه عمل وی هستند.
""ما یک زندان بزرگیم"گزارش روزنامه شرق در حقیقت با دکملهای به قلم احمد غلامی ادامه مییابد با عنوان "ما یک زندان بزرگیم""همه گزارشهایش خبر خوش (رنگ و بو) دارد و امیدوارانه است.
آخرین ابتکار وی شناخت و معرفی ۵ گل است که موقع بهار در تهران میروید. اولینش ارغوان است. این درخت تا دوازده متر بلند میشود. و خبرنگار ما راضی نمیشود که فقط شرح دهد گلها را، یا نشانش دهد. به سراغ ارغوانی میرود که در سالهای گذشته، هوشنگ ابتهاج (ه.الف.سایه) سروده:
ارغوان،
شاخه همخون جدا مانده من
آسمان تو چه رنگ است امروز؟
آفتابیست هوا؟
یا گرفتهاست هنوز؟
و همچنان که خبرنگار قدیمی میطلبد، شعر سایه با تاکید بر آسمان گرفته پایان نمیگیرد و منادی امید است:
ارغوان بیرق گلگون بهار
تو برافراشته باش
شعر خونبار منی
یاد رنگین رفیقانم را
بر زبان داشته باش
تو بخوان نغمه ناخوانده من
ارغوان شاخه همخون جدا مانده من…
کارتون هفته
آزادی زنان در دیوار کار فیروزه مظفری
منبع تصویر،
Firoozeh M
توضیح تصویر،
دیوار دور آزادی زنان
بیشتر بخوانید:
- هنر و فرهنگ هفته؛ صعود نسل تازه سینما، حل فرانکلین در جمکران، ناهار دادند به شما؟
- هفته هنر و فرهنگ؛ طالبان و تندادگی، سوگ لالایی، عصر طویلگی
- هفته هنر و فرهنگ؛ شکستن هیچ، یاد بریدن رگ، هفته بیدارخوابی فلسفه و منطق
- هفته هنر و فرهنگ؛ هفته اعتراض، هفته مردمی مستاصل
- هفته هنر و فرهنگ؛ نامداران رفتند، یکلیای از تنهایی به درآمد، غرفههای خالی و بیحشمت
- فرهنگ و هنر هفته؛ پاییز بی شجر، روز صلح با قطع دست و سر، فرهنگ ترس خورده
- هنر و فرهنگ هفته؛ هنر پرگشوده به عزا، مرگ سیروس ذکا و از دست دادن بکتاش آبتین
- هفته هنر و فرهنگ؛ در سرگیجه و عذاب، مرگ علامه، دلمرده همسایه
- مسعود بهنود
- روزنامهنگار
سومین هفته بهار گذشت، یاشار سلطانی زندانی افشاگر پشت پردهها، در دادگاه تبرئه شد، طرف شکایت رئیس مجلس بود و به دادگاه نیامد. اما افشاگری جامعه مدنی هوادار محیطزیست کار خود کرد و جزیره زیبای میانکاله، محل تاسیس پالایشگاه نشد. گرچه با وجود فرمان رئیس جمهور ایران برای "توقف عملیات اجرایی احداث پتروشیمی میانکاله"، امام جمعه بهشهر با نام عربعلی جباری، مخالفان پالایشگاه را "خائن" و "مخالف" اعلام کرد. کارگران هم مشغول حفاری هستند.
هفته سوم بهار، هفته دیوارکشی در پارکها شد تا سخنی که در مبارزات انتخاباتی ریاست جمهوری پیشبینی شد، درست از کار درآید. طنزنویسی نوشت گرانی صد در صد و وعدهها صفر. او دیگر طنزی ننوشت.
اما همیشه سخن دولتمردان نوبنیاد هزل نیست و خنده برلب نمیآرد، در این هفته، تاکید بر عدد بود. هم آمار تورم دولت قبلی درشت شد و هم آمار ارزانی دولت فعلی، به صفر نزدیک. در دیدارهای ابراهیم رئیسی با مدیران نشریات، گفتگوی پیشبینی نشده با محمد قوچانی نشان داد که ایشان فرصت خواندن نشریات را ندارد، از لحظه ورود دنبال مدیر اطلاعات میگشت که به فروتنی و مردمداری مشهور است.
چنین هفتهای با روز جهانی هنر پایان گرفت و شاید همین بود که بوریس چکناواریان مرد بزرگ موسیقی را به مجلس دیدار هنرمندان با رییس جمهور کشاند در ماه روزه. اما خبر مهمتر، ارکستر سمفونیک تهران است که تا سه هفته دیگر در تهران به رهبری ولفگانگ ونگتروت سمفونی دوم برامس و قطعهای از ماندلسون و دو موومان زهی ساخته محمدتقی مسعودیه را در تالار وحدت اجرا میکند.
حکایت آرامگاه کیمیا و خاک
این هفته رضا براهنی در خاک آرام گرفت که در شعر و داستان، نقد و بیداری نقش تعیین کنندهای داشت.
اوایل دهه چهل در پایان تحصیلاتش در ترکیه به تهران برگشت. جامعه خوابزده تازه داشت درد تازیانه حکومت نظامی و مرداد ۳۲ را فراموش میکرد. براهنی نرسیده به تهران، در زیرزمینی نمور منزل گرفت و کار کرد. نخست آن که نقد ادبی (رشته تحصیلی و موضوع دکترایش) را گشود. و خود خاری بر چشمها نشست. میتوان گفت که تنها جلال آلاحمد او را حمایت میکرد. اما تیغ آن نقدها برایش دشمن میپروراند. گرچه گروه کثیری از آنان، در سالهای بعد شیرینی آن خارها را تحمل کردند و یکدله شدند. از آن جا به بعد براهنی در هر نوشتهای خاری نهان کرد تا جاودان بماند، و با هر گروه از آتش به جان افتادههای هوادار الگوهای چریکی هم مراودهای داشت.
در سالهای بعد زندان و آزار بود تا روزی که توانست، دستگاه را بفریبد و راهی ینگه دنیا شود. و این آغاز پایان بسیاری خیالها بود.
وقتی برگشت به کشور، باز راهی زندان شد، این بار دانشجویان و جوانان وی را میشناختند و از آن پس در زیر زمین خانهای (نه خانه تیمی) کلاس درس گشود و نسلی تربیت کرد که هنوز چراغ داستاننویسی و شاعری را روشن نگاه داشته و میتازد.
شرح حکایت روزهای آخر مرد از زبان ارسلان فرزند کوچکش که خود فیلمساز و شاعری است شنیدن دارد. وقتی که تن تکیده مرد به خاک سپرده میشود، و ساناز خانم که پنجاه سالی با او همسر بود، شعری را خواند "شکستن در چهارده قطعه نو برای رویا، عروسی و مرگ".
فرزندش، چنان که در روزنامه شرق نقل شده روایتی میآورد از زمانی که به قصد ساختن فیلمی از پدر راهی قبرستان بزرگ شمال شهر تورنتو شده است: "آن روز من و پدرم با پرندهها، آســمان، زمین، دوربین، نور و صدا کاملا هماهنگ شده بودیم. در صحنهای از پدر خواستم که به طرف سنگ قبری بیاید و جلوی آن بماند و به آن نگاه کند اما او فراموش میکرد و به سنگ قبر دیگری میرفت تا اینکه پرنده زیبای سفیدی از آسمان وارد قاب شد و دقیقا برروی سنگ قبری که میخواستم نشست و به او نگاهی انداخت و توجه پدرم را به خود جلب کرد تا او به طرف آن سنگ قبر خاص بیاید و بعد پرنده به دوربین نگاهی انداخت و دقیقا از مسیری که میخواستم از کادر خارج شد. فیلمبرداری تمام."
در ادامه گزارش آمده قبرهایی که مدیر قبرستان نشــان داده بود به درد چیزی که ارسلان براهنی در ذهن داشت نمیخورد و سرانجام زمینی را در همان قبرستان میخرند تا بعد هر کار خواستند بکنند:"باد عجیبی قبرستان را گرفته بود و به یک درخت در نقطه شروع قبرستان رسیدیم و زمین آن منطقه کاملا خالی بود. من در نهایت بخشی از زمین قبرستان کیمیا و خاک را خریدم. پدرم را فعلا کنار این درخت به قبرستان به امانت بگذاریم."
"کیمیا و خاک" عنوان کتابی از رضا براهنی است.
"ما یک زندان بزرگیم"
گزارش روزنامه شرق در حقیقت با دکملهای به قلم احمد غلامی ادامه مییابد با عنوان "ما یک زندان بزرگیم". آن جا آمده:
بسیاری از نویسندگان و سیاسیون بعد از انقلاب درباره تجربه زیسته خود از زندان آثاری را خلق کردهاند. آثار ماندگار ادبی در این زمینه همچون "آواز کشتگان" و "چاه به چاه" نوشته رضا براهنی، "همسایهها" و "مدار صفر درجه" احمد محمود از جمله این آثار هستند. به جرات میتوان گفت زندان و تجربیات آن، چنان در ذهن و ضمیر نسل اول نویسندگان و شاعران ایران اثرگذار بوده است که کمتر اثری از این نویسندگان و شاعران وجود دارد که تحت تأثیر زندان نباشد. با این همه و با انبوه آثار ایرانی و خارجی درباره زندان، هنوز زندانها پابرجا هستند. بهتعبیر فوکو، زندان راهحل کریهی است که نمیتوان از آن اجتناب کرد.
در ادامه مقاله آمده: طرفه آنکه زندان صاحب تاریخ نیز شده است. تاریخی که عمرش به قرنها میرسد و در طول این اقران همه چیز آن تغییر کرده است بهجز یک چیز؛ معنای زندان و احساس یک زندانی که انگار با همه تغییرات همانگونه باقی مانده است. معنای زندان و احساس یک زندانی، در بطن روایت آنها نهفته است. ما هرگز از داستانهای زندگیمان جدا نمیشویم. تا زندهایم آنها با ما هستند، شاید تا دم مرگ.
سگ سورتمه پیروز شد
از فردای سیزده به در، نمایشی در سالن سپند به اجرا درآمد با عنوان "سگ سورتمه". این اثر نمایشی اقتباسی از یک نمایشنامه آلمانی به نام "کار خانگی" نوشته فرانتس کسافر کروتس است با ترجمه زنده یاد رضا کرمرضایی که قرار بود بعد از دریافت مجوز بعد از پایان تعطیلات کرونایی و جشنواره تئاتر دانشگاهی در سالن اصلی مرکز تئاتر مولوی به صحنه برود. اما نشد و در این فاصله نمایش از اصل خود هم فاصله گرفت.
در نمایش جدید نویسنده و کارگردان سینا نصراللهی است، تهیه کننده: سجاد افشاریان و بازیگران هدیه آزاده، مهرداد خامسی، امیرعباس خراسانی، فائزه شاه حسینی و مرضیه فیلی معین شدهاند. هیچ یک از بازیگران اجرای تالار مولوی این جا حضور ندارند. یک تغییر دیگر هم حضور سجاد افشاریان است که به عنوان تهیهکننده در اجرای جدید حضور دارد.
کارگردان "سگ سورتمه" با اشاره به اینکه این نمایش بعد از چندین بار قرار گرفتن در نوبت اجرا بالاخره موفق شده تا به صحنه راه یابد، گفته این نمایش، اثری درباره معناباختگی هویت در اثر جبر محیط است.
نمایشی که از سالهای پیش بارها به صحنه رفت اینک در نسخه ششم طلسم آن شکسته است و به نظر کارگردان در نمایش "سگ سورتمه" روی جبر محیط تاکید شده که ماهیت و هویت انسانها را تغییر میدهد، و نام نمایش نیز استعارهای از زندگی سگهای سورتمه است که جبر محیط باعث شده آنها هویت خود را از دست بدهند و کارایی یک "یابو" را پیدا کنند.
او با اشاره به اینکه این نمایش برای افراد زیر ۱۵ سال و خانمهای باردار مناسب نیست، عنوان کرد: این نمایش درباره خانوادهای است که درگیر فقر ناشی از جنگ و خشکسالی هستند و در فضایی بدون مکان و زمان زندگی میکنند. آنها در حالی که یک دختر معلول دارند متوجه میشوند که زن مجدداً باردار است از این رو میخواهند بچه را سقط کنند اما شرایط به گونهای دیگر رقم میخورد… از آنجا که خانمهای باردار در این دوران دچار حساسیت و وسواس میشوند ممکن است خشونت نهفتهای که در این نمایش وجود دارد، آنها را اذیت کند. البته در نمایش شاهد هیچ خشونت عریانی نیستیم اما همین که اتفاقات بدون اغراق و در کمال خونسردی رخ میدهد برای تماشاگر ترسناک است.
این کارگردان در پایان صحبتهایش متذکر شد: بازیها در "سگ سورتمه" کاملاً واقعگرا هستند اما از آنجا که من به قواعد استعاری و تمثیلی که در نمایشهای ایرانی وجود دارد، علاقهمند هستم در این نمایش نیز از آنها بهره بردم. آدمهای این نمایش هویت خودشان را از دست دادهاند و به آدمهای افسرده و یخی تبدیل شدهاند که حتی پیشنهاد یک جنایت را هم با خونسردی و بی تفاوتی مطرح میکنند و انجام میدهند اما در عین حال کاملاً باورپذیر هستند.
تماشاگری با نام آنا درباره نمایش نوشته: دیشب شاهد تنوع خوبی از تماشاگران فهیم بودیم. از خانمی که ردیف پشت ما نشسته بود و تلفنشون زنگ خورد و جواب هم دادن گرفته تا افراد زیادی که مدام گوشی به دست تکست میدادن. درسته کار از اواسط کسالت آور شد ولی خوبه که یاد بگیریم ۱ ساعت به دیگران احترام بذاریم و آروم بشینیم.
اما همتای وی با نام پانا سخن دیگری دارد: شب دوم نمایش را دیدم و در مجموع راضی از سالن بیرون امدم، هیچ نمایشی نیست که صد در صد نظر همه را جلب کنه و میزان نسبی رضایت به سلیقه شخصی هرکسی بر میگردد، اما من فضای کلی کار را دوست داشتم و به نظرم توانسته بود اون حس و حال غم و یاس و سرمای حاکم بر خانواده رو به مخاطب منتقل کند، بازیها یکدست نبود و بعضی بازیگران بهتر از بقیه بودن مخصوصا آنیش دختر خانواده که بازیش از همه بهتر بود، کاملا باورپذیر و به اندازه، موسیقی کار رو دوست داشتم و همچنین طراحی صحنه، و به شخصه از پایان بندی نمایش هم لذت بردم و به نظرم پایان جالب و متفاوتی داشت.
بازیچه قدرت و سیاست
"مدهآ در قندهار" در سالن استاد انتظامی خانه هنرمندان ایران در اجراست. نمایش به نویسندگی و کارگردانی اصغر خلیلی. نمایش از ۱۷ فروردین ساعت ۲۱ برای۵۰ دقیقه اجرا شده با نقشآفرینی، حمیدرضا کاظمیپور، بهزاد محسنی، نازیلا احمدی، نرگس هزاره و مانی خلیلی روی صحنه رفت.
در توضیح این نمایش آمده است: احوال زن افغان که بازیچه سیاست و قدرت شده و این تکرار تاریخ است، اگر از آن درس نگیریم. نمایش «مدهآ در قندهار» از عشق زن افغان میگوید که توسط سیاست غلط در قندهار بلعیده میشود.
اولین شب صدای پرستو جمشیدی برخاست که نوشت: من که این نمایش را می آیم ولی کاش بازیگرها هم از عزیزان افغانی باشند. دیگر عیشم دو چندان می شود. کمتر از یک روز بعد پوریا صادقی جواب داد نرگس هزاره عزیز را میدانم که هست.
فردایش تماشاگر مشتاق در بخش کامنتهای تیوال نوشت: باید این نمایش را میرفتم برای عشقی که به افغانستانیها دارم و باور کنید از بزرگترین آرزوهایم سفر به افغانستان است ولی حالا که میسر نیست باید این کار را میدیدم و اندکی حال و هواش را میچشیدم.
در ادامه: نمیدانید انعکاس نور پرژکتورها روی آینهدوزی لباس مدهآ چه سحری میکرد. نمیدانید آن صحنهی ساده با نورپردازی چه دلی از من برد. گرچه تا میاومد دستم بیاد ببینم چه دیالوگی گفتند یک کم عقب میفتادم ولی این گویش شیرین دلبر مگر میشود آدم را هپروتی نکند؟ بازی تکتک بازیگرها عالی بود. چقدر دایه زیبا ایفای نقش کرد کیف کردم. ولی حقیقتا نمایشنامه برای من خطی و کاملا تکراری بود. رنجی که به زنان در طول تاریخ رفته و هنوز هم، باید چنان تاثیرگذار نوشته بشود که تماشاچی را ترغیب به دیدن کند نه این که یک باره مثل من روی صندلی وا برود. من فکر میکردم آنقدر قراره این نمایش تاثیرگذار باشد که اشک بریزم.
نقشی از خیالها
گالری مژده از اول روزهای تولد، تمرکز خود را بر برگزاری نمایشگاه برای پیشکسوتان گذاشت اما از جوانان عرصه هنر هم چشم برنداشت. در کنار این کار، پژوهش در زمینه هنر مدرن و معاصر و در نهایت چاپ و انتشار کتابهایی هم منتشر کرد. با هفت سال تجربه اینک نمونههای محکم و خواندنی دارد. چنان که فیلم مستند زندگی منوچهر نیازی و کتابی در بزرگداشت وی ترتیب داد و مراسمی بزرگ.
بزرگداشت استاد آلبرت کوچویی (۱۳۹۴) از جمله دیگر فعالیتهای گالری بود چنان که رونمایی کتاب آشنایی با استاد بهمن رضایی، و بزرگداشت استاد میرحمد غفاری و بزرگداشت مهدی سحابی نقاش و گرافیست و مترجم نامدار نیز. سال قبل کتابی هم در مرور بر زندگی و آثار زنده یاد سحابی ساخت و در نهایت مروری بر آثار و زندگی مهدی سحابی، موزه هنرهای معاصر تهران.
هفته پیش خبر از نمایش گروهی نقاشیهای دیدنی از گروهی از هنرمندان رسید. از میان آنها، کاری از حامد صدر ارحامی، درخور بهار و رمضان به چشمها نشست.
روزنامهنگار و ارغوان
روزی روزگاری در جزیرهای در یونان با کشیشی هم صحبت شدم، میگفت آرزو دارد که یک روزنامهنگار ایرانی را میزبان شود در این جزیره. بعد دانستم که در زمان انقلاب ایران، یک روزنامهنگار راهی اروپا میشود و از این جزیره سردر میآورد و برای کشیش و صد نفر ساکنان جزیره موهبتی بوده در چند ماه اقامت. خاطره خوش به جا گذاشته است.
آیا همه روزنامهنگاران بخت این دارند که در دوران بیکاری یا کم کاری، کاری به دلبخواه حتی برای سرگرمی پیدا کنند. پاسخ آری است. روزنامهنگار با سابقهای با سالها سردبیری و کار، اینک چندی است که به کشاورزی مشغول است. دیگری سخت مشغول نواختن پیانو شده است. روزنامهنگار عاشقی میشناسم که هر روز سوار مترو میشود و یکی از مسافران را هدف میگیرد و تا به مقصد برسند، زندگی او را کشف کرده و آماده نوشتن کتابی - یا قصهای -است.
سالها پیش روزنامهنگار وارد دنیای ادبیات شد، قصههای تلخ و سیاه مینوشت، روزی خبر رسید که پدرش را کشته است، در زندان چند قصه نوشت و برای آلاحمد فرستاد. وقتی آزاد شد چند کتاب چاپ کرد اما بعد از آن، روزنامهنگار نشد.
باید روزی روزگاری، روزنامهنگارانی را که به کاری دیگر مشغولند جمع آورد و از ابتکارهایشان با خبر شد. روزنامهنگاری میشناسم که درد بیکاری را سخت میکشد. هر روز در شبکههای مجازی میگردد و سخنانی از سر درد میگوید، همه چیز در نگاهش تار و سیاه و نشدنی است. به هیچ آیندهای امیدی نیست.
اما صدرا محقق، خبرنگار درجه یک، مشتاق شناخت گوشههای وطن، پا در راه تهیه گزارشهای دور، بیابان گرد و کوهپیما، بیکار هم نشده است اما با ابتکار، خرده تجربههای خود را منتشر میکند. شبکههای مجازی حوزه عمل وی هستند. همه گزارشهایش خبر خوش (رنگ و بو) دارد و امیدوارانه است.
آخرین ابتکار وی شناخت و معرفی ۵ گل است که موقع بهار در تهران میروید. اولینش ارغوان است. این درخت تا دوازده متر بلند میشود. و خبرنگار ما راضی نمیشود که فقط شرح دهد گلها را، یا نشانش دهد. به سراغ ارغوانی میرود که در سالهای گذشته، هوشنگ ابتهاج (ه.الف.سایه) سروده:
ارغوان،
شاخه همخون جدا مانده من
آسمان تو چه رنگ است امروز؟
آفتابیست هوا؟
یا گرفتهاست هنوز؟
و همچنان که خبرنگار قدیمی میطلبد، شعر سایه با تاکید بر آسمان گرفته پایان نمیگیرد و منادی امید است:
ارغوان بیرق گلگون بهار
تو برافراشته باش
شعر خونبار منی
یاد رنگین رفیقانم را
بر زبان داشته باش
تو بخوان نغمه ناخوانده من
ارغوان شاخه همخون جدا مانده من…
کارتون هفته
آزادی زنان در دیوار کار فیروزه مظفری
بیشتر بخوانید:
- مسعود بهنود
- روزنامهنگار
سومین هفته بهار گذشت، یاشار سلطانی زندانی افشاگر پشت پردهها، در دادگاه تبرئه شد، طرف شکایت رئیس مجلس بود و به دادگاه نیامد. اما افشاگری جامعه مدنی هوادار محیطزیست کار خود کرد و جزیره زیبای میانکاله، محل تاسیس پالایشگاه نشد. گرچه با وجود فرمان رئیس جمهور ایران برای "توقف عملیات اجرایی احداث پتروشیمی میانکاله"، امام جمعه بهشهر با نام عربعلی جباری، مخالفان پالایشگاه را "خائن" و "مخالف" اعلام کرد. کارگران هم مشغول حفاری هستند.
هفته سوم بهار، هفته دیوارکشی در پارکها شد تا سخنی که در مبارزات انتخاباتی ریاست جمهوری پیشبینی شد، درست از کار درآید. طنزنویسی نوشت گرانی صد در صد و وعدهها صفر. او دیگر طنزی ننوشت.
اما همیشه سخن دولتمردان نوبنیاد هزل نیست و خنده برلب نمیآرد، در این هفته، تاکید بر عدد بود. هم آمار تورم دولت قبلی درشت شد و هم آمار ارزانی دولت فعلی، به صفر نزدیک. در دیدارهای ابراهیم رئیسی با مدیران نشریات، گفتگوی پیشبینی نشده با محمد قوچانی نشان داد که ایشان فرصت خواندن نشریات را ندارد، از لحظه ورود دنبال مدیر اطلاعات میگشت که به فروتنی و مردمداری مشهور است.
چنین هفتهای با روز جهانی هنر پایان گرفت و شاید همین بود که بوریس چکناواریان مرد بزرگ موسیقی را به مجلس دیدار هنرمندان با رییس جمهور کشاند در ماه روزه. اما خبر مهمتر، ارکستر سمفونیک تهران است که تا سه هفته دیگر در تهران به رهبری ولفگانگ ونگتروت سمفونی دوم برامس و قطعهای از ماندلسون و دو موومان زهی ساخته محمدتقی مسعودیه را در تالار وحدت اجرا میکند.
حکایت آرامگاه کیمیا و خاک
این هفته رضا براهنی در خاک آرام گرفت که در شعر و داستان، نقد و بیداری نقش تعیین کنندهای داشت.
اوایل دهه چهل در پایان تحصیلاتش در ترکیه به تهران برگشت. جامعه خوابزده تازه داشت درد تازیانه حکومت نظامی و مرداد ۳۲ را فراموش میکرد. براهنی نرسیده به تهران، در زیرزمینی نمور منزل گرفت و کار کرد. نخست آن که نقد ادبی (رشته تحصیلی و موضوع دکترایش) را گشود. و خود خاری بر چشمها نشست. میتوان گفت که تنها جلال آلاحمد او را حمایت میکرد. اما تیغ آن نقدها برایش دشمن میپروراند. گرچه گروه کثیری از آنان، در سالهای بعد شیرینی آن خارها را تحمل کردند و یکدله شدند. از آن جا به بعد براهنی در هر نوشتهای خاری نهان کرد تا جاودان بماند، و با هر گروه از آتش به جان افتادههای هوادار الگوهای چریکی هم مراودهای داشت.
در سالهای بعد زندان و آزار بود تا روزی که توانست، دستگاه را بفریبد و راهی ینگه دنیا شود. و این آغاز پایان بسیاری خیالها بود.
وقتی برگشت به کشور، باز راهی زندان شد، این بار دانشجویان و جوانان وی را میشناختند و از آن پس در زیر زمین خانهای (نه خانه تیمی) کلاس درس گشود و نسلی تربیت کرد که هنوز چراغ داستاننویسی و شاعری را روشن نگاه داشته و میتازد.
شرح حکایت روزهای آخر مرد از زبان ارسلان فرزند کوچکش که خود فیلمساز و شاعری است شنیدن دارد. وقتی که تن تکیده مرد به خاک سپرده میشود، و ساناز خانم که پنجاه سالی با او همسر بود، شعری را خواند "شکستن در چهارده قطعه نو برای رویا، عروسی و مرگ".
فرزندش، چنان که در روزنامه شرق نقل شده روایتی میآورد از زمانی که به قصد ساختن فیلمی از پدر راهی قبرستان بزرگ شمال شهر تورنتو شده است: "آن روز من و پدرم با پرندهها، آســمان، زمین، دوربین، نور و صدا کاملا هماهنگ شده بودیم. در صحنهای از پدر خواستم که به طرف سنگ قبری بیاید و جلوی آن بماند و به آن نگاه کند اما او فراموش میکرد و به سنگ قبر دیگری میرفت تا اینکه پرنده زیبای سفیدی از آسمان وارد قاب شد و دقیقا برروی سنگ قبری که میخواستم نشست و به او نگاهی انداخت و توجه پدرم را به خود جلب کرد تا او به طرف آن سنگ قبر خاص بیاید و بعد پرنده به دوربین نگاهی انداخت و دقیقا از مسیری که میخواستم از کادر خارج شد. فیلمبرداری تمام."
در ادامه گزارش آمده قبرهایی که مدیر قبرستان نشــان داده بود به درد چیزی که ارسلان براهنی در ذهن داشت نمیخورد و سرانجام زمینی را در همان قبرستان میخرند تا بعد هر کار خواستند بکنند:"باد عجیبی قبرستان را گرفته بود و به یک درخت در نقطه شروع قبرستان رسیدیم و زمین آن منطقه کاملا خالی بود. من در نهایت بخشی از زمین قبرستان کیمیا و خاک را خریدم. پدرم را فعلا کنار این درخت به قبرستان به امانت بگذاریم."
"کیمیا و خاک" عنوان کتابی از رضا براهنی است.
"ما یک زندان بزرگیم"
گزارش روزنامه شرق در حقیقت با دکملهای به قلم احمد غلامی ادامه مییابد با عنوان "ما یک زندان بزرگیم". آن جا آمده:
بسیاری از نویسندگان و سیاسیون بعد از انقلاب درباره تجربه زیسته خود از زندان آثاری را خلق کردهاند. آثار ماندگار ادبی در این زمینه همچون "آواز کشتگان" و "چاه به چاه" نوشته رضا براهنی، "همسایهها" و "مدار صفر درجه" احمد محمود از جمله این آثار هستند. به جرات میتوان گفت زندان و تجربیات آن، چنان در ذهن و ضمیر نسل اول نویسندگان و شاعران ایران اثرگذار بوده است که کمتر اثری از این نویسندگان و شاعران وجود دارد که تحت تأثیر زندان نباشد. با این همه و با انبوه آثار ایرانی و خارجی درباره زندان، هنوز زندانها پابرجا هستند. بهتعبیر فوکو، زندان راهحل کریهی است که نمیتوان از آن اجتناب کرد.
در ادامه مقاله آمده: طرفه آنکه زندان صاحب تاریخ نیز شده است. تاریخی که عمرش به قرنها میرسد و در طول این اقران همه چیز آن تغییر کرده است بهجز یک چیز؛ معنای زندان و احساس یک زندانی که انگار با همه تغییرات همانگونه باقی مانده است. معنای زندان و احساس یک زندانی، در بطن روایت آنها نهفته است. ما هرگز از داستانهای زندگیمان جدا نمیشویم. تا زندهایم آنها با ما هستند، شاید تا دم مرگ.
سگ سورتمه پیروز شد
از فردای سیزده به در، نمایشی در سالن سپند به اجرا درآمد با عنوان "سگ سورتمه". این اثر نمایشی اقتباسی از یک نمایشنامه آلمانی به نام "کار خانگی" نوشته فرانتس کسافر کروتس است با ترجمه زنده یاد رضا کرمرضایی که قرار بود بعد از دریافت مجوز بعد از پایان تعطیلات کرونایی و جشنواره تئاتر دانشگاهی در سالن اصلی مرکز تئاتر مولوی به صحنه برود. اما نشد و در این فاصله نمایش از اصل خود هم فاصله گرفت.
در نمایش جدید نویسنده و کارگردان سینا نصراللهی است، تهیه کننده: سجاد افشاریان و بازیگران هدیه آزاده، مهرداد خامسی، امیرعباس خراسانی، فائزه شاه حسینی و مرضیه فیلی معین شدهاند. هیچ یک از بازیگران اجرای تالار مولوی این جا حضور ندارند. یک تغییر دیگر هم حضور سجاد افشاریان است که به عنوان تهیهکننده در اجرای جدید حضور دارد.
کارگردان "سگ سورتمه" با اشاره به اینکه این نمایش بعد از چندین بار قرار گرفتن در نوبت اجرا بالاخره موفق شده تا به صحنه راه یابد، گفته این نمایش، اثری درباره معناباختگی هویت در اثر جبر محیط است.
نمایشی که از سالهای پیش بارها به صحنه رفت اینک در نسخه ششم طلسم آن شکسته است و به نظر کارگردان در نمایش "سگ سورتمه" روی جبر محیط تاکید شده که ماهیت و هویت انسانها را تغییر میدهد، و نام نمایش نیز استعارهای از زندگی سگهای سورتمه است که جبر محیط باعث شده آنها هویت خود را از دست بدهند و کارایی یک "یابو" را پیدا کنند.
او با اشاره به اینکه این نمایش برای افراد زیر ۱۵ سال و خانمهای باردار مناسب نیست، عنوان کرد: این نمایش درباره خانوادهای است که درگیر فقر ناشی از جنگ و خشکسالی هستند و در فضایی بدون مکان و زمان زندگی میکنند. آنها در حالی که یک دختر معلول دارند متوجه میشوند که زن مجدداً باردار است از این رو میخواهند بچه را سقط کنند اما شرایط به گونهای دیگر رقم میخورد… از آنجا که خانمهای باردار در این دوران دچار حساسیت و وسواس میشوند ممکن است خشونت نهفتهای که در این نمایش وجود دارد، آنها را اذیت کند. البته در نمایش شاهد هیچ خشونت عریانی نیستیم اما همین که اتفاقات بدون اغراق و در کمال خونسردی رخ میدهد برای تماشاگر ترسناک است.
این کارگردان در پایان صحبتهایش متذکر شد: بازیها در "سگ سورتمه" کاملاً واقعگرا هستند اما از آنجا که من به قواعد استعاری و تمثیلی که در نمایشهای ایرانی وجود دارد، علاقهمند هستم در این نمایش نیز از آنها بهره بردم. آدمهای این نمایش هویت خودشان را از دست دادهاند و به آدمهای افسرده و یخی تبدیل شدهاند که حتی پیشنهاد یک جنایت را هم با خونسردی و بی تفاوتی مطرح میکنند و انجام میدهند اما در عین حال کاملاً باورپذیر هستند.
تماشاگری با نام آنا درباره نمایش نوشته: دیشب شاهد تنوع خوبی از تماشاگران فهیم بودیم. از خانمی که ردیف پشت ما نشسته بود و تلفنشون زنگ خورد و جواب هم دادن گرفته تا افراد زیادی که مدام گوشی به دست تکست میدادن. درسته کار از اواسط کسالت آور شد ولی خوبه که یاد بگیریم ۱ ساعت به دیگران احترام بذاریم و آروم بشینیم.
اما همتای وی با نام پانا سخن دیگری دارد: شب دوم نمایش را دیدم و در مجموع راضی از سالن بیرون امدم، هیچ نمایشی نیست که صد در صد نظر همه را جلب کنه و میزان نسبی رضایت به سلیقه شخصی هرکسی بر میگردد، اما من فضای کلی کار را دوست داشتم و به نظرم توانسته بود اون حس و حال غم و یاس و سرمای حاکم بر خانواده رو به مخاطب منتقل کند، بازیها یکدست نبود و بعضی بازیگران بهتر از بقیه بودن مخصوصا آنیش دختر خانواده که بازیش از همه بهتر بود، کاملا باورپذیر و به اندازه، موسیقی کار رو دوست داشتم و همچنین طراحی صحنه، و به شخصه از پایان بندی نمایش هم لذت بردم و به نظرم پایان جالب و متفاوتی داشت.
بازیچه قدرت و سیاست
"مدهآ در قندهار" در سالن استاد انتظامی خانه هنرمندان ایران در اجراست. نمایش به نویسندگی و کارگردانی اصغر خلیلی. نمایش از ۱۷ فروردین ساعت ۲۱ برای۵۰ دقیقه اجرا شده با نقشآفرینی، حمیدرضا کاظمیپور، بهزاد محسنی، نازیلا احمدی، نرگس هزاره و مانی خلیلی روی صحنه رفت.
در توضیح این نمایش آمده است: احوال زن افغان که بازیچه سیاست و قدرت شده و این تکرار تاریخ است، اگر از آن درس نگیریم. نمایش «مدهآ در قندهار» از عشق زن افغان میگوید که توسط سیاست غلط در قندهار بلعیده میشود.
اولین شب صدای پرستو جمشیدی برخاست که نوشت: من که این نمایش را می آیم ولی کاش بازیگرها هم از عزیزان افغانی باشند. دیگر عیشم دو چندان می شود. کمتر از یک روز بعد پوریا صادقی جواب داد نرگس هزاره عزیز را میدانم که هست.
فردایش تماشاگر مشتاق در بخش کامنتهای تیوال نوشت: باید این نمایش را میرفتم برای عشقی که به افغانستانیها دارم و باور کنید از بزرگترین آرزوهایم سفر به افغانستان است ولی حالا که میسر نیست باید این کار را میدیدم و اندکی حال و هواش را میچشیدم.
در ادامه: نمیدانید انعکاس نور پرژکتورها روی آینهدوزی لباس مدهآ چه سحری میکرد. نمیدانید آن صحنهی ساده با نورپردازی چه دلی از من برد. گرچه تا میاومد دستم بیاد ببینم چه دیالوگی گفتند یک کم عقب میفتادم ولی این گویش شیرین دلبر مگر میشود آدم را هپروتی نکند؟ بازی تکتک بازیگرها عالی بود. چقدر دایه زیبا ایفای نقش کرد کیف کردم. ولی حقیقتا نمایشنامه برای من خطی و کاملا تکراری بود. رنجی که به زنان در طول تاریخ رفته و هنوز هم، باید چنان تاثیرگذار نوشته بشود که تماشاچی را ترغیب به دیدن کند نه این که یک باره مثل من روی صندلی وا برود. من فکر میکردم آنقدر قراره این نمایش تاثیرگذار باشد که اشک بریزم.
نقشی از خیالها
گالری مژده از اول روزهای تولد، تمرکز خود را بر برگزاری نمایشگاه برای پیشکسوتان گذاشت اما از جوانان عرصه هنر هم چشم برنداشت. در کنار این کار، پژوهش در زمینه هنر مدرن و معاصر و در نهایت چاپ و انتشار کتابهایی هم منتشر کرد. با هفت سال تجربه اینک نمونههای محکم و خواندنی دارد. چنان که فیلم مستند زندگی منوچهر نیازی و کتابی در بزرگداشت وی ترتیب داد و مراسمی بزرگ.
بزرگداشت استاد آلبرت کوچویی (۱۳۹۴) از جمله دیگر فعالیتهای گالری بود چنان که رونمایی کتاب آشنایی با استاد بهمن رضایی، و بزرگداشت استاد میرحمد غفاری و بزرگداشت مهدی سحابی نقاش و گرافیست و مترجم نامدار نیز. سال قبل کتابی هم در مرور بر زندگی و آثار زنده یاد سحابی ساخت و در نهایت مروری بر آثار و زندگی مهدی سحابی، موزه هنرهای معاصر تهران.
هفته پیش خبر از نمایش گروهی نقاشیهای دیدنی از گروهی از هنرمندان رسید. از میان آنها، کاری از حامد صدر ارحامی، درخور بهار و رمضان به چشمها نشست.
روزنامهنگار و ارغوان
روزی روزگاری در جزیرهای در یونان با کشیشی هم صحبت شدم، میگفت آرزو دارد که یک روزنامهنگار ایرانی را میزبان شود در این جزیره. بعد دانستم که در زمان انقلاب ایران، یک روزنامهنگار راهی اروپا میشود و از این جزیره سردر میآورد و برای کشیش و صد نفر ساکنان جزیره موهبتی بوده در چند ماه اقامت. خاطره خوش به جا گذاشته است.
آیا همه روزنامهنگاران بخت این دارند که در دوران بیکاری یا کم کاری، کاری به دلبخواه حتی برای سرگرمی پیدا کنند. پاسخ آری است. روزنامهنگار با سابقهای با سالها سردبیری و کار، اینک چندی است که به کشاورزی مشغول است. دیگری سخت مشغول نواختن پیانو شده است. روزنامهنگار عاشقی میشناسم که هر روز سوار مترو میشود و یکی از مسافران را هدف میگیرد و تا به مقصد برسند، زندگی او را کشف کرده و آماده نوشتن کتابی - یا قصهای -است.
سالها پیش روزنامهنگار وارد دنیای ادبیات شد، قصههای تلخ و سیاه مینوشت، روزی خبر رسید که پدرش را کشته است، در زندان چند قصه نوشت و برای آلاحمد فرستاد. وقتی آزاد شد چند کتاب چاپ کرد اما بعد از آن، روزنامهنگار نشد.
باید روزی روزگاری، روزنامهنگارانی را که به کاری دیگر مشغولند جمع آورد و از ابتکارهایشان با خبر شد. روزنامهنگاری میشناسم که درد بیکاری را سخت میکشد. هر روز در شبکههای مجازی میگردد و سخنانی از سر درد میگوید، همه چیز در نگاهش تار و سیاه و نشدنی است. به هیچ آیندهای امیدی نیست.
اما صدرا محقق، خبرنگار درجه یک، مشتاق شناخت گوشههای وطن، پا در راه تهیه گزارشهای دور، بیابان گرد و کوهپیما، بیکار هم نشده است اما با ابتکار، خرده تجربههای خود را منتشر میکند. شبکههای مجازی حوزه عمل وی هستند. همه گزارشهایش خبر خوش (رنگ و بو) دارد و امیدوارانه است.
آخرین ابتکار وی شناخت و معرفی ۵ گل است که موقع بهار در تهران میروید. اولینش ارغوان است. این درخت تا دوازده متر بلند میشود. و خبرنگار ما راضی نمیشود که فقط شرح دهد گلها را، یا نشانش دهد. به سراغ ارغوانی میرود که در سالهای گذشته، هوشنگ ابتهاج (ه.الف.سایه) سروده:
ارغوان،
شاخه همخون جدا مانده من
آسمان تو چه رنگ است امروز؟
آفتابیست هوا؟
یا گرفتهاست هنوز؟
و همچنان که خبرنگار قدیمی میطلبد، شعر سایه با تاکید بر آسمان گرفته پایان نمیگیرد و منادی امید است:
ارغوان بیرق گلگون بهار
تو برافراشته باش
شعر خونبار منی
یاد رنگین رفیقانم را
بر زبان داشته باش
تو بخوان نغمه ناخوانده من
ارغوان شاخه همخون جدا مانده من…
کارتون هفته
آزادی زنان در دیوار کار فیروزه مظفری
بیشتر بخوانید: