«خاطرات بریدهی صدراعظم» نوشته حامد اسماعیلیون: سرگردانی بین واقعیت و خیال
هنرمند سفالگری را تصور کنید که گِل را روی چرخ میگذارد، لحظهای تمرکز میکند و بیآنکه از ماحصل و نتیجهی کارش آگاه باشد یا حتی تصور دقیقی از آنچه خواهد ساخت داشته باشد، کار را شروع میکند. او چرخ را میچرخاند و کمکم به گل زیر دستش شکل میدهد. لحظهای فرا میرسد که چرخ را نگه میدارد و از آنچه که ساخته، احساس رضایت میکند. حال وضعیت دیگری را تصور کنید که سفالگر از قبل میداند چه خواهد ساخت و از همان ابتدا، همهی حرکات دستش معطوف به نتیجهی نهایی است و تلاش میکند تا آنچه میسازد به تصویر ذهنیاش نزدیک باشد. تقریبا همهی هنرها به یکی از این دو حالت شکل میگیرند.
"هنرمند سفالگری را تصور کنید که گِل را روی چرخ میگذارد، لحظهای تمرکز میکند و بیآنکه از ماحصل و نتیجهی کارش آگاه باشد یا حتی تصور دقیقی از آنچه خواهد ساخت داشته باشد، کار را شروع میکند"هنرمند یا از ابتدا میداند چه خواهد کرد و یا بنا را بر ساخت لحظه بهلحظه و پیشرفت آنبهآنِ کار میگذارد و اندکاندک پیش میرود تا به نهایتی برسد که از نتیجه رضایت داشته باشد.
رمان «خاطرات بریدهی صدراعظم» از آن دست کارهایی است که به نظر میرسد برای نویسنده روشن نبوده که چه خواهد نوشت. او مجموعهای از اطلاعات، کنشها و واکنشهای سیاسی-اجتماعی چند دههی اخیر را به عنوان مادهی خام برای نوشتن در دست داشته، اما فرم داستانی از پیش اندیشه شدهای نداشته است. برای همین است که بنای اصلی رمان را بر دوش تکگویی از زبان شخصیتهای متعددی استوار کرده که هر یک به فراخور احوال، بخشهایی از روایت را به مخاطب عرضه میکند.
رمان «خاطرات بریدهی صدراعظم» روایت شکلگیری، قدرتیابی و افول یکی از شخصیتهای رمان است که در جهانی بیزمان-بیمکان میگذرد. شخصیتی که مانند اغلب شخصیتهای رمان، مابهازایی در عالم واقع هم دارد و خواننده از همان بخش ابتدایی، متوجه منظور نویسنده میشود. در جهانی که رمان برآن بنا شده، انقلابی روی داده و عدهای با شعارها و ایدهآلها قدرت را در دست گرفتهاند.
جامعه در ابتدا اقبال روشنی به مسئولان انقلابی نشان داده اما کمکم اوضاع دگرگون میشود، شخصیتهای انقلابی درگیر شرایط و موقعیتها، دست به عمل میزنند و در مقابل هم صفآرایی میکنند. برخی انقلابیون از صف جدا میشوند و برخی دیگر قدرت را در دست میگیرند و رقبای خود را حذف میکنند. حذف «قائممقام» با بازیگری «پسر پیرمرد» که اشارهی ضمنی به تحولات ابتدای سال ۶۸ دارد از جمله حذفهایی است که در نهایت گریبان «صدراعظم» را هم میگیرد. اگر چه در رمان به مردم هم اشاره میشود اما مردم در این تحولات و حتی افول «صدراعظم» و دور شدنش از قدرت نقشی ندارند و تنها ناظر اتفاقات هستند.
به طور کلی دو شکل کلی را میتوان برای طرح روایت در نظر گرفت. حالت اول وضعیتی است که نویسنده یا راوی، داستانی را روایت میکند که از اساس برای مخاطب ناآشنا و تازه است.
"حال وضعیت دیگری را تصور کنید که سفالگر از قبل میداند چه خواهد ساخت و از همان ابتدا، همهی حرکات دستش معطوف به نتیجهی نهایی است و تلاش میکند تا آنچه میسازد به تصویر ذهنیاش نزدیک باشد"در این حالت نویسنده یا راوی باید به جزییات با دقت نظم دهد. نظمی که نویسنده یا راوی به جزییات میبخشد، نمیتواند خارج از منطق و بیتوجه به رابطهی علت و معلول باشد. روشن است که داستانهای فانتزی روابط علت و معلول خاص خود را دارند، اما اینجا سخن از داستانها و روایتهایی است که در حیطهی واقعگرایی قرار میگیرند. حالت دوم وضعیتی است که خواننده یا مخاطب از قبل با کلیت ماجرا آشناست و نویسنده یا راوی قصد دارد روایت جدیدی از ماجرا به دست دهد. در این حالت نویسنده به شکل «اشارت» به برخی جزییات و حتی کلیات اشاره میکند چراکه میداند خواننده با موضوع آشنایی کافی دارد.
در روایتی که به شکل اشارت عرضه میشود، نیازی به پرداختن به علتها و چرایی حوادث نیست. مقایسهی دو روایت از داستان یوسف و زلیخا، در دو کتاب عهد عتیق و قرآن، نشان دهندهی تفاوت این دو گونهی روایت است. روایت عهد عتیق برای کسانی ارائه شده که برای اولین بار با داستان مواجه میشوند، اما روایت همین داستان در قرآن به شکل اشارت است و بنا بر این قرار داشته که مخاطب از کل داستان آگاه است. «خاطرات بریدهی صدراعظم» نیز با این فرض نوشته شده که خواننده از ماجراهایی که در سالهای اخیر اتفاق افتاده با خبر است و از این رو بنا را بر اشاره به اتفاقها و حوادث تاریخی گذاشته است. نکتهای که وجود دارد این است که نویسنده تعداد بسیار زیادی از این حوادث را وارد روایت کرده و همین تعدد حوادث است که به شکل تعدد خطوط داستانی، رمان را از نفس انداخته یا ضرباهنگ آن را کند کرده است.
رمان «خاطرات بریدهی صدراعظم» روایت شکلگیری، قدرتیابی و افول یکی از شخصیتهای رمان است که در جهانی بیزمان-بیمکان میگذرد.
"او مجموعهای از اطلاعات، کنشها و واکنشهای سیاسی-اجتماعی چند دههی اخیر را به عنوان مادهی خام برای نوشتن در دست داشته، اما فرم داستانی از پیش اندیشه شدهای نداشته است"شخصیتی که مانند اغلب شخصیتهای رمان، مابهازایی در عالم واقع هم دارد و خواننده از همان بخش ابتدایی، متوجه منظور نویسنده میشود. در جهانی که رمان برآن بنا شده، انقلابی روی داده و عدهای با شعارها و ایدهآلها قدرت را در دست گرفتهاند. جامعه در ابتدا اقبال روشنی به مسئولان انقلابی نشان داده اما کمکم اوضاع دگرگون میشود، شخصیتهای انقلابی درگیر شرایط و موقعیتها، دست به عمل میزنند و در مقابل هم صفآرایی میکنند. برخی انقلابیون از صف جدا میشوند و برخی دیگر قدرت را در دست میگیرند و رقبای خود را حذف میکنند.
وسوسهی نوشتن از سیاست و شخصیتهای سیاسی، از جمله عمیقترین وسوسههای عالم نویسندگی است. بهخصوص در جهانی که سیاستمداران با تمام توان در پی پیاده کردن ایدهها و برنامههای خود هستند و در این راه ذرهای به تمایل و نظر عموم مردم توجه ندارند.
در چنین جهانی صدای مردم به گوش بازیگران عرصهی سیاست نمیرسد یا سیاستمداران صدای مردم را نمیشوند. سیاستمداران در جهان خودساخته، روز بهروز بیشتر در اوهام فرو میروند و از خواست و نظر مردم دور و دورتر میشوند و در سوی دیگر مردم ابتداییات یک زندگی آبرومند را از دست میدهند اما راهی برای تحت تاثیر قرار دادن سیاستمداران ندارند. در عین حالی که کشمکشها و رقابتهای سیاسی خوراک خوبی برای نوشتن است، اگر در چنین جهانی، مردم به ستوه آمده سرانجام راهی خیابان میشوند و حرف خود را فریاد میزنند تا به گوش اهالی سیاست برسد، نویسندهای که نسبت به اتفاقات سیاسی-اجتماعی بیتفاوت نیست، با استفاده از ابزار کلمه، به نبرد با سیاستمداران برمیخیزد. او روایتی از جهان به دست میدهد و با نشان دادن سیاستمداران غرق در اوهام و خیال، از آنها انتقام میگیرد.
میدانیم که برداشت مستقیم از رویدادها و حوادث و شخصیتهای واقعی برای نوشتن رمان کار سادهای نیست. به این دلیل روشن که زندگی و ترتیب حوادث کندتر از آن است که بار دراماتیک داشته باشد.
"شخصیتی که مانند اغلب شخصیتهای رمان، مابهازایی در عالم واقع هم دارد و خواننده از همان بخش ابتدایی، متوجه منظور نویسنده میشود"کار سترگ نویسنده در خلق رمان، چیزی نیست جز انتخاب مجموعهی رویدادها و شخصیتهایی که در پیرنگ حضور دارند. نویسنده با انتخاب و گزینش رویدادها، و با درگیر کردن شخصیتها به روش و نظمی که برمیگزیند، به پیرنگی که از قبل اندیشیده، بار داستانی میدهد. در واقع نویسنده کسی است که پیرنگ را دراماتیزه میکند و اگر چنین نباشد، یا انتخاب نویسنده از حوادث و شخصیتها، انتخاب درستی نباشد، آنگاه یا آنچه که ایجاد میشود دیگر رمان نیست و یا اگر هم بتواند قالب رمان را افاده کند، فاقد کشش و انرژی لازم خواهد بود. اگر پیرنگ رمان، تماما برساختهی ذهن نویسنده باشد، نویسنده باید اطلاعات لازم برای تحول شخصیتها را به خواننده ارائه دهد. نویسنده باید جزییات را به گونهای فراهم کند که هم منطقی جلوه کند و هم از خلال آن مقدمات، واکنش شخصیتها در برابر بحران و گرههایی که در رمان شکل گرفته، دور از منطق نباشد.
اما اگر پیرنگ داستان یا رمان، عالم واقع باشد، از یک سو کار نویسنده آسانتر میشود و از سوی دیگر دشوارتر و سختتر. کار نویسنده از این جهت آسانتر میشود که شخصیتهای رمان پیش از این، در واقعیت ساخته شدهاند و هر رفتاری که از خود نشان میدهند، در منطق واقعیت میگنجد. اما کار از آن جهت دشوارتر میشود که خروج از مسیری که شخصیتها و حوادث بر آن استوار شدهاند، به راحتی امکانپذیر نیست و نویسنده باید در همان مسیر قرار بگیرد و از این زاویه است که نویسنده به راوی حوادثی تبدیل میشود که قبلا به وقوع پیوستهاند و حداکثر او فقط میتواند بخش کوچکی از آن را تغییر دهد.
اسماعیلیون در رمان «خاطرات بریدهی صدراعظم» برای رها شدن از این محدودیت ابتکار جالبی به کار بسته است. او در هیچ بخش از رمان به هیچ نامی اشاره نمیکند، نه نام شخصیتها و نه حتی نام جاها و مکانها. با این شگرد واقعیت را تا جایی که ممکن است از رمان دور نگه میدارد تا رمان روی دوش اجزای خود قرار بگیرد.
"در جهانی که رمان برآن بنا شده، انقلابی روی داده و عدهای با شعارها و ایدهآلها قدرت را در دست گرفتهاند"اما این شگرد، یعنی بنا کردن رمان بر ساختاری بیزمان و بیمکان در ذات خود با مشکلاتی گره خورده که به رمان سرایت کرده است. وقتی رمان با نگاه به اتفاقات و شخصیتهای واقعی نوشته میشود، بخشی از انرژی که در واقعیت جریان دارد به رمان وارد میشود. اتفاقها، هر دلیلی که داشتهاند، در عالم واقع حادث شدهاند و زنجیرهی وقایع ساخته شده است. در صورتی که ساختار رمان بیزمان و بیمکان باشد، نمیتوان انتظار داشت که زنجیرهی وقایعی که در نقطهی خاص و در زمان خاصی شکل گرفته و معنا یافته، با همان رابطهی عِلّی که در واقعیت وجود دارد، به رمان سرایت کند. به عبارت دیگر، ماهیت اتفاقها و کنش شخصیت به زمان و مکان گره خورده است و اگر قرار باشد زمان و مکان را از پشت حوادث و شخصیتها برداشت، در آن صورت اتفاقها و کنش شخصیتها باید در رمان دوباره تعریف شوند.
اگر در عالم واقع زنجیرهای از اتفاقات شکل گرفته و بعد از چند سال طبیعی و منطقی جلوه میکند، به محض اینکه همان زنجیرهی اتفاقات وارد رمانی بیزمان و بیمکان شود، معنا و منطق خود را از دست خواهد داد. از این نظر نویسنده برای منطقی جلوه دادن همان اتفاقات باید جزییات را به گونهای فراهم کند که نتیجهی منطقی، حدوث آن اتفاقات باشد.
اگر حامد اسماعیلیون قصد داشته که تاریخ سیاسی-اجتماعی چند دههی اخیر ایران را در قالب رمان ارائه دهد، چرا از بردن نام مکانها و اشخاص خودداری کرده است؟ چرا مثلا بهجای «پسر پیرمرد» به شخصیت سیاسی که منظورش بوده اشاره نکرده؟ یا مثلا خود «صدراعظم» یا «شاعر عظیمالشان»؟ به نظر میرسد که حامد اسماعیلیون میخواسته روایتی ماندگار از اتفاقهای حیرتانگیز دهههای اخیر ایران به دست دهد، اما اطلاعاتی که در اختیار داشته، اطلاعات غیر رسمی و تایید نشده بوده است.
اما این سوال وجود دارد که اگر حامد اسماعیلیون قصد داشته که تاریخ سیاسی-اجتماعی چند دههی اخیر ایران را در قالب رمان ارائه دهد، چرا از بردن نام مکانها و اشخاص خودداری کرده است؟ چرا مثلا بهجای «پسر پیرمرد» به شخصیت سیاسی که منظورش بوده اشاره نکرده؟ یا مثلا خود «صدراعظم» یا «شاعر عظیمالشان»؟ به نظر میرسد که حامد اسماعیلیون میخواسته روایتی ماندگار از اتفاقهای حیرتانگیز دهههای اخیر ایران به دست دهد، اما اطلاعاتی که در اختیار داشته، اطلاعات غیر رسمی و تایید نشده بوده است. در این صورت طبیعی است که نویسنده نمیتواند اطلاعات تایید نشده را به مثابه اطلاعات تایید شده وارد رمان کند ولی تصمیم نویسنده برای ترسیم جهانی بیمکان و بیزمان دست او را برای استفاده از چنین اطلاعاتی باز کرده است. نویسنده برای غریب نشان دادن جهانی که خلق کرده، حتی از بردن نام بعضی اشیا هم خودداری کرده است. مثلا به جای «چادر» از عنوان «شنل عظیم سیاه» استفاده کرده است.
"جامعه در ابتدا اقبال روشنی به مسئولان انقلابی نشان داده اما کمکم اوضاع دگرگون میشود، شخصیتهای انقلابی درگیر شرایط و موقعیتها، دست به عمل میزنند و در مقابل هم صفآرایی میکنند"خودداری از بردن نام جاها و اشخاص موجب شده که اگر کسی از اصل ماجرا یا اتفاق خبردار بوده، متوجه اشارهی نویسنده شده و اگر باخبر نبوده، رمان روشن کننده نیست. مثلا در جایی از زبان شخصیت «نویسنده» میگوید: «ما به عنوان ناشر دولتی کتاب فروشی خودمان را اداره میکردیم اما فروش کتاب به کتابخانههای عمومی مهمترین فصل کار ما بود» که اشارهای است به خرید کتاب توسط وزارت ارشاد برای کتابخانههای عمومی و تمایز و تفاوتی که وزارت بین کتابها و ناشران قائل است؛ هرچند بهجای وزارت ارشاد گفته میشود «وزارت محترم تطبیق آثار هنری با اصول اخلاقی-اسلامی». اگر کسی در کار انتشار کتاب بوده باشد، به آسانی متوجه اشارهی نویسنده میشود اما خوانندهی ناآشنا با این موضوع متوجه نکتهی نویسنده نمیشود. یا مثلا در خاطرات برخی چهرههای سیاسی گفته شده که کسانی در اطراف آیتالله خمینی، نظر خود را به او تحمیل میکردند و سپس با عنوان اینکه نظر خود وی است، همان را به دیگران میگفتند. یا جایی که به ماجرای آیتالله شریعتمداری اشاره میشود و محدودیتهای سنگینی که بر او وضع شد و اینکه با دستور مستقیم آیتالله خمینی بوده است.
نویسنده از زبان «پسر پیرمرد» نقل میکند که «قائممقام» به «پیرمرد» گفته بود: «با آیتاللهی چنان کردند که وصیاش نتوانست بر میت او نماز ادا کند و گفتید صدای گریه از خانهاش بیرون نیاید» و در ادامه: «نه گذاشتید به فرنگ برود و آنجا درمان شود، نه گذاشتید با پسرش که در فرنگ است تلفنی وداع کند». هر چند چنین اطلاعاتی جسته و گریخته شنیده میشده اما در مجموع در زمرهی اطلاعات تایید نشده قرار میگیرد و نویسنده به فراست دریافته که نمیتواند این اطلاعات را به آسانی در رمان قرار دهد. نویسنده حتی در یک مورد به لهجهی پیرمرد اشاره میکند و اینکه «وحدت کلمه» را با اعرابگذاری به صورت «وحدت کَلَمَه» مینویسد و اشاره را واضحتر میکند اما همچنان از بردن نام اشخاص خودداری میکند. در رمان اطلاعات فراوانی گنجانده شده اما بدون بردن نام بازیگرانی که در عالم واقع آن اتفاقات را رقم زدند، مشکل میتوان اطمینان داشت که همهی خوانندگان متوجه اشارههای نویسنده خواهند شد. اطلاعات کلی مانند انتخاب رهبر جدید بعد از مرگ پیرمرد، نوشتن فرمانهای متعدد به نام پیرمرد توسط پسر پیرمرد و اینکه دستخط پسر پیرمرد شبیه دستخط خود پیرمرد است، مرگ پسر پیرمرد و اطلاعات تایید نشدهای که در اطراف مرگ او وجود داشت، جنگ ایران و عراق و عزل قائممقام، ماجرای اعدامهای بعد از انقلاب و حتی ماجراهای کمتر شنیده شده مانند اینکه پیرمرد اجازهی به عهده گرفتن مسئولیت اجرایی را پسرش نمیداد که اشارهی روشنی است به اینکه گفته میشد آیتالله خمینی اجازهی گرفتن مسئولیت اجرایی را از احمد سلب کرده بود، آن هم در زمانی که ابولحسن بنیصدر او را برای تصدی پست نخستوزیری نامزد کرده بود.
"برخی انقلابیون از صف جدا میشوند و برخی دیگر قدرت را در دست میگیرند و رقبای خود را حذف میکنند"در عین حال اطلاعات حساس و پرتنشی هم مطرح شده که نمیتوان از کنارشان به سادگی گذشت. نویسنده دربارهی شلیک به ایرباس ایران توسط ناو آمریکایی، یکی از مهمترین شایعات را مطرح کرده است: «صدراعظم دستور میداد هواپیمای نظامی در سایهی هواپیمای نظامی حرکت کنند. صفحهی تلویزیون پر از اجساد بچهها بود و اندوه و نگرانی از پی هم میآمد. صدراعظم و نگهبانان انقلاب وجود هواپیماهای نظامی را در آسمان تکذیب میکردند اما به پسرپیرمرد تلفن میشد و او موضوع را میدانست».
«خاطرات بریدهی صدراعظم» مجموعهای فشرده از اتفاقاتی است که بر این کشور رفته است. حتی اگر این کتاب را نتوان از نظر شاخصها رمان درنظر آورد، نمیتوان از کنار آن به سادگی گذشت.
حتی اگر این کتاب بین واقعیت و خیال سرگردان باشد و نتواند جای محکمی برای خود در این دو محدودهی جدا از هم بیابد، باز هم نمیتوان از تلاش نویسنده برای ثبت اتفاقات مهم چند دههی اخیر چشم پوشید. خاطرات بریدهی صدراعظم رمانی است که از خشم متراکمی برآمده است. خشمی که در دهههای اخیر زیر پوست جامعه جریانی پیوسته داشته است. حامد اسماعیلیون اکنون یکی از راویان این خشم است.
اخبار مرتبط
دیگر اخبار این روز
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران