جهانی شدن زنان نویسنده ایرانیتبار(۲)؛ پلی بر فراز مرزها
جهانی شدن زنان نویسنده ایرانیتبار(۲)؛ پلی بر فراز مرزها
- فرزانه میلانی
- نویسنده و پژوهشگر
منبع تصویر،
Getty Images
نوشته پیشرو، بخش دوم مقالهای است که تنها درباره نویسندگان ایرانیتباری است که به زبان سرزمین میزبان مینویسند. ادبیاتی که، فارغ از قیدوبندهای سانسور دولتی و شرایط دشوار نشر، و به برکت امکانات بیشتر و فراهمتر، رونق شایان توجهی یافته است. بخش نخست مقاله را اینجا بخوانید.
ادبیاتِ آستانه چشماندازهای بههمپیوسته ارائه میدهد و دریچههای تازهای به روی نویسنده و خواننده میگشاید. پیوند میان فرهنگها را بنمایه و بنیان فکری خود میکند.
مرجان ساتراپی با ژرفاندیشی خاصش میگوید: "من در کارهایم همیشه این را در نظر گرفتهام که از یک فرهنگ میآیم و در فرهنگ دیگری زندگی میکنم. من فکر میکنم مردم دنیا خیلی بیش از آنچه ما فکر میکنیم به هم نزدیکاند و همیشه سعی کردهام پلی بین دو فرهنگی که میشناسم ایجاد کنم که بگویم ما همه آدم هستیم، بیاییم به وجهۀ مشترکمان نگاه کنیم".( الهه خوشنام، "دود به زندگی میماند: گپی با مرجان ساتراپی"، دویچه وله فارسی.)
جینا نهایی، که در چهاردهسالگی ایران را ترک کرده و فقط به انگلیسی مینویسد، میگوید: "در نوشتن به انگلیسی خیلی موقعها به فارسی فکر میکنم و خیلی سعی میکنم که آن طرز فکر کردن به فارسی را به انگلیسی بنویسم.
"ادبیاتی که، فارغ از قیدوبندهای سانسور دولتی و شرایط دشوار نشر، و به برکت امکانات بیشتر و فراهمتر، رونق شایان توجهی یافته است"چون آدم به هر زبانی که صحبت کند طرز فکرش هم به همان زبان میشود".( فرنوش رام، «مصاحبۀ فرنوش رام با جینا نهایی به مناسبت انتشار کتاب تازهاش)
دالیا سوفر که دو رمانش، سپتامبرهای شیراز ــ یکی از ۱۰۰ رمان برگزیدۀ نیویورکتایمز در سال ۲۰۰۷ ــ و مردی برای زمان من، با زبانی به غایت زیبا و شعرگونه و با بهره از صنایع روایی غرب نوشته شده، تصریح میکند که "ایران همیشه الهه و منبع الهام من خواهد بود." و پارسوآ باشی در توضیح عنوان کتاب مصورش، جادۀ نایلون، میگوید که آن را "با الهام از "جادۀ ابریشم"، که سمبل ارتباط تاریخی ـ فرهنگی بین شرق و غرب بوده است، انتخاب کردم."
طبعاً مراد من این نیست که این پیوندها و تأثیرات متقابل فرهنگها برای اولین بار در ادبیات فارسی اتفاق میافتند. دادوستدهای ادبی و دوجانبه میان ادبیات ایران و ممالک مختلف همواره وجود داشته است. سوای گروهی که همچون رودیارد کیپلینگ، شاعر و نویسندۀ انگلیسی، میپنداشتند و میپندارند «شرق شرق است، غرب غرب/ و اینها هیچگاهی به هم نزدیک نخواهند شد،» بسیاری بر درهمآمیختگی و ارتباط فرهنگها تکیه میکردند و میکنند و مرزبندیهای مصنوعی را پذیرا نبودند و نیستند. به عنوان مثال و فقط مشتی نمونۀ خروار، مولانا جلالالدین بلخی مینویسد: «نه شرقیم نه غربیم نه برّیم نه بحریم/ نه ارکان طبیعیم نه از افلاک گردانم/ نه از خاکم نه از بادم نه از آبم نه از آتش/ نه از عرشم نه از فرشم نه از کونم نه از کانم/... دویی از خود برون کردم یکی دیدم دو عالم را/ یکی جویم یکی گویم یکی دانم یکی خوانم.» و سیمین بهبهانی، که هرگز به جداسازیهای تحمیلی تن نمیداد، مینویسد: «زمین کرویشکل است شنیدی و میدانی/ یمین و یسارش نیست چنین که تو میخوانی/ جهت نتوانی جست ز اطلس جغرافی/ به زخم سرانگشتش جهت چو بگردانی/ قرار تو شد با من که شرق بخوانیمش/ اگر چه توان راندش به غرب، بهآسانی.»
ادبیات آستانه، با کنار هم نهادن عناصر بهظاهر نامتجانس، سنجشی متقابل را ضروری میکند.
نو را به کهن، ما را به آنها، و اینجا را به آنجا پیوند میزند. این پرهیز از دوگانهگرایی، این امتناع از کشیدن دیوارهای بلند میان خودی و غیرخودی، تأیید ضمنی این حقیقت است که نیت این جداسازیها سلطهجویی است. بهیه نخجوانی، که نگاهی نقاد و تیزبین دارد و معتقد است "در عمق وجود هریک از ما یک تبعیدی نهفته است، آوارهای که در سودای وطنی ازلی ـ ابدی است،" در کتابهایش، که خود نمونۀ پیوندهای استوار ادبیات غرب و شرق هستند، بهویژه در رمان ما و آنها، این پرسش را مطرح میکند که "بهراستی، نیت از «ما» کیست؟ چگونه ممکن است «آنها» که همگی انساناند، بیگانه تلقی شوند؟ نه، آنها بیگانه نیستند. انسانیت ما هستند. در درون ما هستند و به ما تعلق دارند." به قول گوته، شاعر توانای آلمانی و نویسندۀ دیوان غربی ـ شرقی، "آنکه خود و دیگران را میشناسد/ پیخواهد برد/ شرق و غرب/ دیگر از هم جداشدنی نیستند."( «گویته، پیونددهندۀ ادبیات غرب و شرق»، عاصف حسینی (ویراستار)، دویچه وله فارسی.)
ادبیات آستانه به دریافتی میانفرهنگی میرسد.
"بخش نخست مقاله را اینجا بخوانید.ادبیاتِ آستانه چشماندازهای بههمپیوسته ارائه میدهد و دریچههای تازهای به روی نویسنده و خواننده میگشاید"دریافتی همراه با آگاهی و احترام به تمایزات و تشابهات میان فرهنگها و سنتهای هنری ـ ادبی. دریافتی که از گسترۀ مرزهای جغرافیایی فراتر میرود و به درک عمیقتر از خود و دیگری میانجامد. ساتراپی، که کتابهای مصورش به بیش از سی زبان ترجمه شدهاند، به این پرسش که آیا "میتوان گفت که الهامبخش شما مینیاتورهای ایرانی بودهاند؟" پاسخی قاطعانه میدهد. "مسلّماً. به هر حال هر آدمی از فرهنگی میآید.
حال چه مینیاتورهای ایرانی باشد یا نقشبرجستههایی که در بیستون و یا تختجمشید هستند. اینکه شما فرمی را میگیرید و مرتب تکرار میکنید و یا اینکه پرسپکتیو در کارهای من وجود ندارد… به هر حال آدم از هرجایی که میآید، سبکی را از آنجا با خود میآورد که همیشه زیر نفوذ آن است. در نتیجه، بله؛ فکر میکنم که حتماً تأثیر مستقیم یا غیرمستقیمی روی من داشته است." نگار جوادی هم بر این درهمآمیختگی فرهنگی تأکید میکند: "تخیل من به شیوۀ داستانگویی به زبان فارسی خو گرفته که با شیوۀ داستانگویی به زبان فرانسه خیلی تفاوت دارد. من برای یافتن پیوندی یا تلفیقی تلاش میکردم که به من امکان بدهد به همان شیوۀ طبیعیِ داستانگویی نزدیک بمانم، همانطور که در کودکی برای ما داستان میگفتند. من از این طریق به دنیای داستانها راه پیدا کرده بودم.
"مرجان ساتراپی با ژرفاندیشی خاصش میگوید: "من در کارهایم همیشه این را در نظر گرفتهام که از یک فرهنگ میآیم و در فرهنگ دیگری زندگی میکنم"اما این راه به روی من بسته شده بود، چون ایران را ترک کرده بودم، و باید به سمت شیوهای از داستانگویی میرفتم که بیشتر غربی است."
فراموش نباید کرد که آن روی سکۀ بیمرزی خانهبهدوشی و آوارگی است. مثل آستانه که، در عین حال که سکویی است برای پرواز و دستیابی به افقهای باز، میتواند به خطر و ناامنی هم منتهی شود. شاید به همین دلیل است که بسیاری از خانوادههای ایرانی مسلمان بر سر افرادی که از آستانه عبور میکنند قرآن نگاه میدارند، و یهودیان بر چهارچوب در، که محل ورود و خروج است، مزوزا ــ طوماری که آیاتی از تورات بر آن نوشته شده ــ نصب میکنند. بسیاری از شخصیتهای اصلی این کتابها میدانند بهای آزادی گزاف است و حاضر به پرداختش هستند. گهگاه جهت خود را گم میکنند و میان دو زبان و دو فرهنگ و دو سنت و دو هویت سرگردان میشوند.
گاه به مواد مخدر و الکل و عصیان و افسردگی پناه میبرند. برخی اقدام به خودکشی میکنند. عنوان کتاب جوادی تجسم این راهگمکردگی است. Desorientale واژهای برساخته در زبان فرانسه است که معادل فارسی مناسبی برایش نمیتوان پیدا کرد. هرچند برگردانهایی نظیر از شرق بریده، جهت گمکرده، گمگشته، شرق را گمکرده یا شرقی گمگشته پیچیدگی عنوان کتاب را در زبان مبدأ القا نمیکنند، ولی آوارگی یا دستکم احساس دربهدری کیمیا را نشان میدهند.
ولی باید در نظر داشت که آفرینندگان این آثار و این شخصیتها از محبوس ماندن در جغرافیا و زبان و فلسفۀ دوبنی میگریزند و برای خود زندگی متفاوتی رقم میزنند.
"این پرهیز از دوگانهگرایی، این امتناع از کشیدن دیوارهای بلند میان خودی و غیرخودی، تأیید ضمنی این حقیقت است که نیت این جداسازیها سلطهجویی است"به عبارت دیگر، در جوار زندگی این شخصیتهای راه گمکرده، در پسزمینۀ این حکایات دربهدری، زندگی دیگری جاری است، زندگی حرفهای موفق و چشمگیر آفرینندگان این داستانها که فراسوی داخل و خارج برای خود فضای سومی ساختهاند، فضایی که رفتوبرگشتهای مداوم به همراه دارد ولی از امنیت و ثبات نسبی هم برخوردار است. این نویسندگان به دنبال ناکجاآباد نیستند. به جستوجوی بهشتی گمشده نمیروند. مرثیهخوان زمان سپریشده و وطن ترکشده نیستند. واژۀ دربهدر دربارۀ آنان صدق نمیکند.
آواره و خانهبهدوش نیستند. از اینجا رانده و از آنجا مانده نشدهاند. برعکس، در آستانۀ دری ایستادهاند که رو به افقهای فراخ و باز دارد، در مرز خانهای امن و آشنا، و پا در راه سفری کشف و شهودی گذاشتهاند، با نگاهی معطوف به گذشته و آینده.
جای تعجب نیست که آستانه در آثار فروغ فرخزاد محورین است. شاعری که در دیار خود غریب بود. شاعری که، به گفتۀ سیمین بهبهانی، "میدوید و میدواند".
"دریافتی همراه با آگاهی و احترام به تمایزات و تشابهات میان فرهنگها و سنتهای هنری ـ ادبی"شاعری که با تمام توان و جسارت به عرصههای ممنوع وارد میشد و از مرزهای رایج عبور میکرد ــ از ترس که برادر مرگ است، از حفظ آبرو که در جدال دائمی با خلاقیت است، از کتمان ادبی که حافظ ناگفتهها و ناشنودههاست، از دیوار سکوت آباواجدادی که سد سدیدی در برابر نوآوری است و سینهبهسینه منتقل میشود و تداوم نظام حاکم را تضمین میکند. شاعری که تمامقد در صحنۀ ادبیات فارسی ایستاد تا به کشف سرزمینهای تازه و ناآشنا برود و ورای ارزشداوریها و انتظارات این و آن بنویسد و به روشنایی و شفافیت و آسمان بیمرز و آفتاب سلام کند. فروغ فرخزاد این فضای جادویی را به پنجرهای تشبیه میکند که هر وقت به طرفش میرفت، خودبهخود باز میشد. "من آنجا مینشینم، نگاه میکنم، آواز میخوانم، داد میزنم، گریه میکنم، با عکس درختها قاطی میشوم، و میدانم که آن طرف پنجره یک فضا هست و یک نفر میشنود، یک نفر که ممکن است ٢٠٠ سال بعد باشد یا ٣٠٠ سال قبل وجود داشته ــ فرق نمیکند ــ وسیلهایست برای ارتباط با هستی، با وجود به معنی وسیعش."( حرفهایی با فروغ فرخزاد: چهار گفتوشنود، مروارید، تهران، ۱۳۵۵، ص ٤٨. )
نیت فرخزاد شکستن حریمهای مقدس یا پایمال کردن حرمتهای دیرینه نبود.
مفهوم تازهای از حریم و حرمت را مد نظر داشت. از همین رو آستانه در معماری پیچیده آثارش جایگاهی برگزیده دارد و در هر پنج مجموعۀ شعرش و در فیلم مستند خانه سیاه است رخ مینماید. آستانه جایگاه تولد عشق و شعر و ملاقات با خواننده است، خوانندهای که او هم «در آستانۀ پرعشق» ایستاده و در انتظار گشتوگذار در جهانی بیمرز است. خوانندهای مشتاق و همسفر و همدل. او از آغاز کار شاعری بر «آستان جلال» شعر و در «آستانۀ محراب عشق» ایستاد و شعر بدیع و بلندش «ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد» را با این دو سطر آغاز کرد: «و این منم زنی تنها/ در آستانۀ فصلی سرد.» و در شعر «به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد» واژۀ آستانه را در پنج سطر پایانی سه بار تکرار کرد: «میآیم، میآیم، میآیم/ و آستانه پر از عشق میشود/ و من در آستانه به آنها که دوست میدارند/ و دختری که هنوز آنجا/ در آستانۀ پرعشق ایستاده، سلامی دوباره خواهم داد.»
امروز، به یمن حضور زنان ایرانی در عرصههای عمومی در داخل و خارج کشور، دیگر نمیتوان از ایران سخن گفت و نیمی از جمعیتش را در حجاب و سکوت پنهان نگاه داشت.
"دریافتی که از گسترۀ مرزهای جغرافیایی فراتر میرود و به درک عمیقتر از خود و دیگری میانجامد"دیگر نمیتوان از ادبیات فارسی سخن گفت و تنها از مردان شاعر نام برد ــ شاعرانی که بهحق گنجینۀ بیمنازع ادبیات جهاناند. امروز دریچۀ تازهای گشوده شده که حاصل سیروسلوک زنان است میان اینجا و آنجا، ما و آنها، اندرون و بیرون، گذشته و آینده. روایتی زاده شده که زن ایرانی را در سطح جهانی در متن مینشاند و توجهی را که به ناحق از او دریغ شده بود، در کانون قرار میدهد. روایتی شخصی ولی مکمل تاریخ مذکر. روایتی که به بازآفرینی مضامین محذوف میپردازد و حکایات مدفون را از زیر غبار فراموشی و آوار بیاعتنایی بیرون میکشد.
روایت جاندار ولی گمشدهای که گواه بر این حقیقت است که نیروی سازنده و خلاق زنان، که قرنها در بطن و متن جامعۀ ایران وجود داشت ولی نهفته نگاهش داشته بودند، آزاد شده و در آستانۀ ایران و جهان نقشآفرینی میکند.
اگر بپذیریم که وادی پررمز و راز هنر همواره از هنرمند بیشتر و بهتر میداند، همانگونه که شعر در اوج شکوهمندیاش زبان غیب و جام جهانبین است، آنگاه باید قبول کنیم که ادبیات زنان طلوع عصر جدیدی را بشارت میدهد. عصر جدیدی که در آن نوزادِ دختر را زرتشت مینامند و دختری جوان، که سرنشین تختجمشیدی نوساخته و از نو پرداخته است، خود را پیامبر میداند. در رأس صفی طولانی از پیامبران مرد میایستد و پیامآور طرحی نو میشود و جهانی تازه میشود. مقدمش مبارک.(اشاره به راویِ دزوریانتال است که پدر زرتشت میخواندش و راویِ پرسپولیس که خود را پیامبر میداند.)
اخبار مرتبط
دیگر اخبار این روز
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران