قسمت یازده آخرین تابستان

پندار - ۳ آبان ۱۴۰۱

   سریال آخرین تابستان قسمت یازده 11Akharin Tabestan Serial Part ۱۱

آخرین تابستان ۳-۴

. او حتی همراه پدرش به کلانتری می رود و دوست دارد که در اتاق بازجویی هم حضور داشته باشد اما سلیم این اجازه را به او نمیدهد. التای یک جا بند نمی شود و حرف های خشن پدرش را می شنود که لطیف را تهدید می کند که اگر عملیات خلیل را لو ندهد، به او اجازه نمیده زن و بچه اش را ببیند و حتی یک قران از پول های حروم را هم به انها نمیدهد تا در بدبختی زندگی کنند! التای با دیدن این وجه و حرف های پدرش ناراحت و متعجب میشود...

در حالی که دکتر اکگون را پانسمان می کند، جانان از یامور می پرسد که جریان چیست و چرا سر اکگون زخمی شده. یامور هم می گوید که کار کان بوده و از مادرش می خواهد چیزی در این باره به پدرش نگوید. جانان قبول می کند و می پرسد: «کان حق داشته در مورد اکگون تا بهش حسادت کنه؟! » یامور دستپاچه می شود و می گوید: «نه مامان چی میگی! من با این پسره چیکار دارم! » جانان لبخند میزند و حرفی نمیزند و یامور برای خودش هی توضیح میدهد که اینطور نیست! همان موقع هم اکگون از فرصت استفاده می کند و فرار می کند که یامور متوجه می شود و به موقع جلویش را می گیرد و می گوید: «اکگون ازت میخوام قبل از این که کاری کنی، نامه ای که مادرت برات نوشته رو بخونی...

"او حتی همراه پدرش به کلانتری می رود و دوست دارد که در اتاق بازجویی هم حضور داشته باشد اما سلیم این اجازه را به او نمیدهد"من جلوت رو هم نمیگیرم. » و او را تنها می گذارد. وقتی یامور پیش مادرش برمیگردد و جانان سراغ اکگون را می گیرد، طولی نمی کشد که اکگون هم می آید و یامور از این که اکگون به حرفش گوش داده لبخند میزند. در مسیر اکگون به یاد نامه ی مادرش چشمانش پر از اشک می شود و در اولین فرصت به ارای زنگ میزند و می گوید به خاطر مادرش و این که دوست ندارد او را ناراحت کند حاضر نیست با او تسویه حساب کند. وقتی سونر این را می شنود عصبانیتش دو چندان می شود!

سلیم در کلانتری دوست دوران دانشگاهش فاتح را می بیند که وکیل لطیف است و حسابی جا می خورد و می گوید: «تو میدونی این ادم کیه لطیف؟ ازت میخوام با این آدم ها قاطی نشی و اگه شد استعفا بدی.

» فاتح خودش را به آن راه میزند و وانمود می کند که چیز زیادی در مورد موکلش نمیداند.

سلیم متوجه شده اخم های التای توی هم هست! التای بالاخره می گوید: «بابا اون حرف هایی که به اون مرد زدی حقیقت نداشت نه؟ تو میخوای همه چیزشو بگیری؟ زن و بچه ش چه گناهی کردن مگه؟ » سلیم که فهمیده التای همه چیز را شنیده کلافه می شود اما تصمیم می گیرد حقیقیت را در مورد کارش به پسرش توضیح بدهد و می گوید: «هر چیزی که اونجا شنیدی حقیقت داره التای. این کار منه... ممکنه من اون سوپر قهرمانی که تو ذهنت ساختی نباشم. » التای خوب به حرف های پدرش گوش میدهد و وقتی به رستوران می رسند کنار مادرش می نشیند و می گوید: «مامان من معذرت میخوام که نگرانت کردم اما من بابام رو نمیشناسم فقط میخواستم بابام رو بیشتر بشناسم.

"وقتی یامور پیش مادرش برمیگردد و جانان سراغ اکگون را می گیرد، طولی نمی کشد که اکگون هم می آید و یامور از این که اکگون به حرفش گوش داده لبخند میزند"» و جانان لبخند میزند.

بعد از درد دل های سراب، متین از او می خواهد که موقع شام خانواده گی حضور داشته باشد و سراب هم قبول می کند.

وقتی امل از متین می پرسد که تمام روز کجا بوده، متین چیزی در مورد این که با سراب بوده به او نمی گوید و سراب حرف هایشان را می شنود...

اکگون در ساحل دراز کشیده که سونر و افرادش سر می رسند و او را فورا بیهوش می کنند و همراه خودشان می برند.

کان به یامور پیام داده که بیرون از رستوران منتظرش است.

وقتی یامور کنار کان می نشیند او با ناراحتی می گوید: «اصلا به فکر من نمیرسید به من دروغ بگی! تمام مدت با اون پسره ای و حتی دیدم که با هم سوار قایق شدین و رفتین. » یامور می گوید: «تو به بابام خبر دادی نه؟ چطور میتونی همچین کاری کنی؟! » کان می گوید: «رابطه ی ما بر پایه اعتماد بود اما دیگه همه چیز تموم شد یامور... »

فاتح اتفاقی وارد رستوران میشود و متین او را هم سر میز دعوت می کند. وقتی جانان و فاتح در مورد ترجمه ی جدید صحبت می کنند، سلیم تازه می فهمد که فاتح و جانان دو سال است که به صورت کاری با هم در ارتباط هستند. حتی فاتح در مورد مسابقات التای هم خوب میداند و حسابی خودش را در خانواده جا کرده.

"در مسیر اکگون به یاد نامه ی مادرش چشمانش پر از اشک می شود و در اولین فرصت به ارای زنگ میزند و می گوید به خاطر مادرش و این که دوست ندارد او را ناراحت کند حاضر نیست با او تسویه حساب کند"سلیم عصبانی می شود و در حالی که سعی می کند آرامشش را حفط کند می گوید: «خیلی جالبه که من از چیزی خبر نداشتم اما این مدت فاتح جامو پر کرده! » همان موقع به او خبر میدهند که اکگون از محدوده خارج شده و سلیم فورا راه می افتد.

سونر در حالی که دست و پای اکگون را بسته، اول می خواهد تسویه حساب شخصی کند و درست مثل اکگون که دست او را سوراخ کرد، او هم همین کار را با او بکند که همان موقع پدرش زنگ میزند و از سونر می خواهد گوشی را به اکگون بدهد. خلیل به اکگون می گوید: «یه اشتباهی شده پسرم. من خوب میدونم تو تو خیانت پدرت شریک نیستی. میخوام یه راه دیگه جلو پات بذارم اگه خودت رو نزدیک بازپرس نگه داری و برای ما خبر بیاری، راحتت میذاریم و زندگی ای بهتر از قبل برات میسازیم.

خوب به پیشنهادم فکر کن. »

قسمت بعدی - سریال آخرین تابستان قسمت دوازده ۱۲ قسمت قبلی - سریال آخرین تابستان قسمت ده ۱۰ Next Episode - Akharin Tabestan Serial Part ۱۲ Previous Episode - Akharin Tabestan Serial Part ۱۰

منابع خبر

اخبار مرتبط

پندار - ۳ آبان ۱۴۰۱
پندار - ۱۹ خرداد ۱۴۰۱
رادیو زمانه - ۱۶ بهمن ۱۴۰۰
پندار - ۳ آبان ۱۴۰۱
پندار - ۳ آبان ۱۴۰۱
پندار - ۳ آبان ۱۴۰۱
پندار - ۱۷ فروردین ۱۴۰۱