قسمت چهارصد و پنجاه و چهار گودال

پندار - ۳ آبان ۱۴۰۱

   سریال گودال قسمت چهارصد و پنجاه و چهار 454Çukur Serial Part ۴۵۴

گودال

۳۳

سردار به محل قرارش با یاماچ که در یک سالن ورزشی است می رسد. یاماچ به او خوش آمد می گوید و می پرسد: «حاضری؟» سردار که از دیدن جعبه های بزرگ روبان خورده، و حرف های یاماچ کلافه شده می گوید: «پول منو بده برم. تفنگ گذاشتم رو سرشون.» یاماچ می گوید: «صبر کن. داری سورپرایزو خراب می کنی.» یاماچ یک اسکناس کهنه و پاره از جیبش در می آورد می گوید: « این ده میلیون اولی.» سردار اسکناس را می گیرد و روی زمین پرت می کند. یاماچ می پرسد: «مطمئنی؟ آخرین تصمیمته؟» سردار می گوید: «پسر تو چرا بدو بدو داری میری پیش عزرائیل؟» یاماچ می گوید: «باشه پس جعبه رو باز می کنم.» بعد تا ده می شمارد و جعبه باز می شود.

"   سریال گودال قسمت چهارصد و پنجاه و چهار 454Çukur Serial Part ۴۵۴ گودال۳۳سردار به محل قرارش با یاماچ که در یک سالن ورزشی است می رسد"پدر سردار با دست و دهان بسته در جعبه است. سردار و افرادش آماده شلیک می شوند اما افراد یاماچ به سرعت آنها را محاصره می کنند. یاماچ یک اسکناس دیگر بیرون می آورد و به سردار می دهد. سردار فریاد می زند: «یاماچ نکن. این کارات آخر و عاقبت خوبی نداره.» یاماچ تا ده می شمارد و جعبه بعدی را باز می کند.

همسر سردار در این جعبه است. سردار وارفته و خشکش زده. یاماچ می گوید: «حالا بریم سراغ خسارت یک میلیونی.» سردار می نشیند و با گریه می گوید: «باشه تو برنده شدی.»

یاماچ به محل زندانی شدن پدرش و سنا می رود و سنا را در آغوش می گیرد. ادریس با افتخار به او نگاه می کند. او به سردار که به همراه خانواده اش هنوز در سالن است زنگ می زند و می گوید: «آفرین سردار.

"یاماچ به او خوش آمد می گوید و می پرسد: «حاضری؟» سردار که از دیدن جعبه های بزرگ روبان خورده، و حرف های یاماچ کلافه شده می گوید: «پول منو بده برم"کار درستی کردی.» سردار می گوید: «بچه مو ول کن.» در جعبه سوم باز می شود اما کسی در آن نیست. یاماچ می گوید: «دیوونه شدم ولی انقدرا هم نه. الان برو باباتو بغل کن و حلالیت بخواه. زنتو بغل کن. حتی اجازه میدم بچه تو ببینی.

برای بار آخر ببینش. بعد فرار کن.» سردار که دیگر امیدی ندارد پیش فیاض می رود و می گوید: «بابا بهم گفتی هر وقت داشتی میمردی بیا پیشم بگو کمکم کن.» بعد جلوی او زانو می زند و می گوید: «بابا دارم می میرم. کمک کن.»

ادریس و سنا به خانه می رسند. اهل خانه به استقبالشان آمده اند. سنا آرام آرام جلو می رود و به سلطان نگاه می کند.

"داری سورپرایزو خراب می کنی.» یاماچ یک اسکناس کهنه و پاره از جیبش در می آورد می گوید: « این ده میلیون اولی.» سردار اسکناس را می گیرد و روی زمین پرت می کند"سلطان به گریه به سوی سنا می دود و او را در آغوش می گیرد. سنا در آن لحظه محبت مادری را برای اولین بار حس می کند. ادریس یاماچ را به اتاقش می برد و از او می خواهد سر جایش پشت میز بنشیند. ادریس در حالی که سرش را پایین انداخته و تسبیح را در دستش بازی می دهد می گوید: «پسرم من تو رو خیلی دوست دارم. همیشه دوست داشته م.

حتی وقتی رفتی. این واقعیته. هیچی نمی تونه اینو عوض کنه. خواستم اینو بدونی.» یاماچ نمی تواند چیزی را که دیده و شنیده باور کند. این کلمات از دهان ادریس کوچوالی بیرون می آید.

"یاماچ می پرسد: «مطمئنی؟ آخرین تصمیمته؟» سردار می گوید: «پسر تو چرا بدو بدو داری میری پیش عزرائیل؟» یاماچ می گوید: «باشه پس جعبه رو باز می کنم.» بعد تا ده می شمارد و جعبه باز می شود"او می گوید: «بابا نشنیدم چی گفتی.» ادریس می گوید: «خوبه پس.»

وارتلو که حالا فرصتی یافته با دسته گلی سر مزار مادرش می رود. در حالی که اشک می ریزد و دست بر خاک او می کشد می گوید: «مادر ببخشید. تا امروز نتونستم بیام. اما قول میدم پسرت قشنگ ترین قبر رو برات درست کنه. ببین! نتونستن پسرتو از بین ببرن مادر.

پسرت آدم بزرگی شده. وقتی نبودی منو خیلی اذیت کردن مادر. اما دندونامو به هم فشار دادم، دستامو مشت کردم، زنده موندم. برای گرفتن انتقام تو. من تو رو از دست دادم اونم پسرشو از دست داد.

"یاماچ می گوید: «حالا بریم سراغ خسارت یک میلیونی.» سردار می نشیند و با گریه می گوید: «باشه تو برنده شدی.»یاماچ به محل زندانی شدن پدرش و سنا می رود و سنا را در آغوش می گیرد"کافیه؟ کافی نیست. تو منو پیش گرگا گذاشتی و رفتی مادر. همین دیشب یه نفر یک تفنگ گذاشت رو سرش. می خواستم بگم ماشه رو بکش. اما دروغ نگم، من بهت هیچ وقت دروغ نگفتم مادر.

نتونستم بگم. خواستم نمیره. خواستم یه بارم شده بهش بگم بابا. یه بار بهم بگه پسرم...اما نمیگه.» وارتلو به تلخی گریه می کند.

فیاض برای دیدن یاماچ به قهوه خانه می رود. او دو کیف بزرگ پول روی میز می گذارد و با خوشرویی می گوید: «این سردار اشتباه کرده.

"او به سردار که به همراه خانواده اش هنوز در سالن است زنگ می زند و می گوید: «آفرین سردار"خودشم فهمیده. اینا رو برای تو فرستاده. ۲۱ میلیونه.» یاماچ می گوید: «فهمیدم. ولی به درد نمی خوره.» فیاض می گوید: «نه. نفهمیدی.

سردار پسرخونده منه. اما تا حالا هرکاری کرده سرخود کرده. من پشتش نبودم. اما این فرق داره. من متوجه جدیت این قضیه هستم.

"کار درستی کردی.» سردار می گوید: «بچه مو ول کن.» در جعبه سوم باز می شود اما کسی در آن نیست"خواهش می کنم بزرگی کن و ببخش. واگرنه منو ناراحت می کنی.» یاماچ می گوید: «آقا فیاض برای من بی نهایت محترمی. با تو خصومتی ندارم. این پولا رو هم بدین به سردار. لازمش میشه.» فیاض با سردار تماس می گیرد و می گوید: «آزادی.

هر کاری می خوای بکن.» در حالی که سردار افرادش را برای حمله به گودال آماده می کند یاماچ هم از پاشا برای حمله به سردار اسلحه می گیرد. مردان خانه با شنیدن صدای تیراندازی به محله می روند. وارتلو که از بالای خانه جدیدش شاهد این صحنه هاست به سعادت زنگ می زند تا بفهمد چه خبر شده. سعادت بیرون می رود و وارتلو در حال حرف زدن با اوست که می بیند چند نفر مسلح به سمت خانه می آیند و فریاد می زند: «سادیش برگرد تو خونه.»

در طرف دیگر یاماچ بالاخره سردار را بعد از اینکه افرادش سعی کردند او را فراری بدهند در گوشه ای تنها می یابد و اسلحه را به طرف او می گیرد و فریاد می زند: «هیچ کس حق نداره به کسایی که دوستشون دارم آسیب بزنه.» در همین لحظه سنا که خبردار شده یاماچ برای کشتن سردار رفته از راه می رسد و او را صدا می زند و می گوید: «بیا بریم یاماچ. تو این نیستی.

"بعد فرار کن.» سردار که دیگر امیدی ندارد پیش فیاض می رود و می گوید: «بابا بهم گفتی هر وقت داشتی میمردی بیا پیشم بگو کمکم کن.» بعد جلوی او زانو می زند و می گوید: «بابا دارم می میرم"خواهش می کنم. » سردار از فرصت استفاده می کند و تفنگش را بالا می آورد تا یاماچ را بزند و سنا با دیدن این صحنه به طرفش شلیک می کند.

قسمت بعدی - سریال گودال قسمت چهارصد و پنجاه و پنج ۴۵۵ قسمت قبلی - سریال گودال قسمت چهارصد و پنجاه و سه ۴۵۳ Next Episode - Çukur Serial Part ۴۵۵ Previous Episode - Çukur Serial Part ۴۵۳

منابع خبر

اخبار مرتبط

باشگاه خبرنگاران - ۲۸ بهمن ۱۴۰۰
پندار - ۲۰ فروردین ۱۴۰۱
پندار - ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۱
پندار - ۲۳ فروردین ۱۴۰۱
پندار - ۱۷ فروردین ۱۴۰۱
پندار - ۲۵ فروردین ۱۴۰۱
پندار - ۳ آبان ۱۴۰۱
آفتاب - ۲۶ مرداد ۱۳۹۹
پندار - ۳۱ فروردین ۱۴۰۱